PAPILLON ARTISAN PERFUMES - Salome

پاپیون آرتیزان پرفیومز سالومه

مردانه - زنانه
کد کالا : ATR-38337
نوع عطر : نا معلوم
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : چایپر گلی
عطار :
طبع : گرم
مشخصات تولید
کشور مبدأ : انگلستان
سال عرضه : 2015
کد کالا : ATR-38337
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
0 تومان
رای کاربران
  • عاشقشم
    7
  • نمی پسندم
    3
  • - 25 سال
    1
  • + 25 سال
    0
  • + 45 سال
    3
  • روزانه
    1
  • رسمی
    1
تعداد رای های ثبت شده : 26
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

PAPILLON ARTISAN PERFUMES Salome - پاپیون آرتیزان پرفیومز سالومه عطری مردانه - زنانه ، شیک و خوش بو می باشد که در سال 2015 به بازار عرضه شده است .

پاپیون آرتیزان پرفیومز سالومه در دسته عطر های چایپر گلی قرار می گیرد طبع آن گرم است.

اسانس های بکار برده شده در این عطر ترنج ، نارنج، رز ، میخک صدپر ، یاس، تنباکو ، شکوفه پرتقال ، خرگوش کوهی، وانیل ، نعناع هندی ، خزه درخت بلوط ، چوب درخت قان ، بوته وحشی جاوی ، زیره سبز، فیبر بیدستران، یونجه خشک می باشد.

برند پاپیون آرتیزان پرفیومز
طبع گرم
سال عرضه 2015
گروه بویایی چایپر گلی
کشور مبدأ انگلستان
مناسب برای آقایان و بانوان
اسانس اولیه ترنج ، نارنج
اسانس میانی رز ، میخک صدپر ، یاس، تنباکو ، شکوفه پرتقال ، خرگوش کوهی
اسانس پایه وانیل ، نعناع هندی ، خزه درخت بلوط ، چوب درخت قان ، بوته وحشی جاوی ، زیره سبز، فیبر بیدستران، یونجه خشک
نمره کاربران
Salome-پاپیون آرتیزان پرفیومز سالومه
رایحه
8.3
6 رای
ماندگاری
8.8
6 رای
پخش بو
8.5
6 رای
طراحی شیشه
8.3
6 رای
این عطر برای من یاد آور ...
عطرگرام
نظرات کاربران (17 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
7
رایحه
9
ماندگاری
8
پخش بو
10
طراحی شیشه
باز هم لندن، اما نه سریال و موزه و نه توماس شلبی..
یادش بخیر.. یک وقت اشتباه نکنید ها، فیل یاد هندوستان کردن نه! فقط یادش بخیر..

سالومه برای من عطر دختری بود که بعد از گذشت چند سال رنج و درد همه میبیننش و می گن چقدر خانم شده، چقدر بزرگ شده، چقد عوض شده!!
سالومه چند سال پیش دخترکی بود غرق در دنیایی رنگی.

او سیاه می پوشید و دختر سفید
او اخم می کرد و دختر مظلومانه لبخند می زد
او سیگار می کشید و دختر پریشان حال می شد از برای ریه هایش. قربانت شوم کمتر بکش، من جایت نفس تنگی می گیرم..
او پیانو می نواخت و دختر پریشان تر می شد
او خود اعتراف می کرد که بد اخلاق است و دختر اما می گفت که به جان و دل می خرد همه را...
روزی با مادرش این شور و شیدایی را در میان گذاشت، دعوایش کردند و موج سرزنش ها بر سرش آمد، ترسیده گفت: به پدر نگویی یک وقت...
دختر اما با تمام سرزنش ها عاشقی می کرد، دیوانگی می کرد، رنگ از رخش می پرید، بی دست و پا ترین می شد در مقابل او، رقت انگیز می شد در مقابل مرد..

مدتی در دنیای خودش اورا داشت، اما مهربان تر، خوش خنده تر. سیگار هم کمتر می کشید. در عوض بیشتر می نواخت و دختر برایش می خواند. برایش غذا می پخت، ولش می کردند خودش قاشق در دهان او می گذاشت. پیراهن هایش را می بویید و اتو می زد، خانه اش را مرتب می کرد، دستانش را می بوسید، در آغوشش می گرفت و زمان همان جا متوقف می شد..
اما طوفان به پا شد، چیزی که از آن واهمه داشت سرش آمد. گویی تمام خیالاتش یکباره دود شدند و هوا رفتند..
مدتی بس طولانی غصه می خورد و گریه می کرد، حتی مادرش هم برای او دلسوزی می کرد و دلداری اش می داد..
بالاخره به خودش آمد. بالاخره کفه ی عقل و منطق بر کفه ی قلبش سنگینی کردند و او تمام کرد آن حال زارش را.
آن سیاه پوش، حالا شاهزاده ای با اسب سفید دختری دیگر بود اما او..
او در دنیایی موازی اسبی سیاه داشت، خودش هم سیاه می پوشید. یک تنه می تازاند و از دشت ها عبور می کرد، می جنگید و سرش را بالا می گرفت و خم به ابرو نمی آورد. او دیگر بی‌دست و پا نبود. دست و پا گم کردن دیگر برایش معنا نداشت. اما دیوانگی هایش را هنوز هم داشت، با خودش صادق بود و از ذاتش آگاه. از مقابل دیدگان پنهان می شد و پا برهنه روی زمین خیس قدم بر میداشت و زیر باران می رقصید و در برف ها غلت می خورد.
حالش خوب بود. تنها بود و دیگر در خیالاتش هم عشق بازی نمی کرد و حالش خوب بود. شاهزاده ای با اسب سفید نداشت و حالش خوب بود، خیلی خوب...
او سالومه می پوشید، دیگر پرنسس نبود. او حالا هم شاه خودش بود و هم ملکه خودش...


[EDITED] 1401/11/02 11:52
02 بهمن 1401 پاسخ تشکر
44 تشکر شده توسط : کوروش AMIN
نازنین بانوی عزیز…
چقدر زیبا نوشتید و توصیف کردید،

شاید از یاد برده‌ای…
همه‌را بدست باد سپرده‌ای…
بلکه اشکی بروی گونه‌ام جای ماند…
شاید تو مرا به خاک سپرده‌ای…
این جهان و آن جهان را هیچ…
تو بگو از کجا ، از کجا در من ریشه دوانده‌ای

(پ‌ن: در پاسخ به تصویر زیبایی که با قلم انگاشتید،
کم و بیش با فضای دلتنگ و مغموم “سالومه” آشناام ولیکن نه به اندازه تصویری که شما ساختید.
با سپاس🙏🏻)
02 بهمن 1401 پاسخ تشکر
22 تشکر شده توسط : Rezvani رابین هود
سلام جناب آقای صفری
بله بله این سالومه خانم برای من همون طور که گفتم دیوانگی های خودش رو داره، ابدا نمیخواد برگرده به اون دوران اما یادش بخیری میگه به خاطراتی که رفته اند. سالومه برعکس قبل بانویی منطقی شده، و نگاهش شاید سرد باشه اما ذاتش همون بی منطقِ احساسیست.
بی نهایت ممنون از لطف و محبت شما، مچکرم🌷

[EDITED] 1401/11/02 20:35
02 بهمن 1401 پاسخ تشکر
18 تشکر شده توسط : Rezvani مریم میربیک
نازنین جان چه کردی با دلم!
خشکم زد وقتی متنت رو خوندم... یخ کردم... واسه چند دقیقه نمی فهمیدم دور و برم چه خبره...
چقدر این چهره واسم آشناست نگاه بی تفاوت و سرد...میخواد به همه بگه من یه آدم منطقی ام که همه چیو از نگاه عقل می بینم ولی واقعیت اینه که همیشه قلبش پیروزه و ذاتش همونه...همون دختر بی منطق احساساتی
طبیبِ عشق، مسیحا دم است و مشفق، لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

[EDITED] 1401/11/03 00:26
02 بهمن 1401 پاسخ تشکر
23 تشکر شده توسط : 🄼🄾🄽🄰 محسن
سلام خانم هانی عزیز🌹
من هم بعد از خوندن متن آقای مسیح اینطور شدم، و همینطور دیشب حین نوشته ی خودم که خیلی زیاد بود و خلاصه شد. یک نوع پریشونی و سردرگمی و درگیری ایجاد میشه. برای این افراد هجوم احساسات باعث میشه مغز در حالت دفاعی بره. موقعیت های احساسی ساعت هشدار این مغزه که با صدای بلند سوت می کشه و صداش کر کننده است:)
سالومه از دید من با خودش درگیره اساسی..
اما:
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم🍃
ممنونم از محبت شما💖



[EDITED] 1401/11/03 00:34
02 بهمن 1401 پاسخ تشکر
18 تشکر شده توسط : Rezvani 🄼🄾🄽🄰
بی گمان نازنین بانو از سالومه دور نیست ! و
سالومه چیزی نیست جز یک بعد از زنانگی که در بطن خیلی از زن های این جامعه نهفته است.
و چه بسا در این واپسین سالهای انسانیت! بدون ان بقا ناممکن باشد!

راستی سالومه ؟ ان روز را یادت هست! درست دوسال بعد
بعد ان همه سال زنگ زده بود که بگوید از لندن عبور کرده .

تو به رسم احترام و دوستی در یک کافه مهمانش کردی.

و مکالمه ناباورانه پیش رفت؛

سلام
سلام
نگاهی خیره ..
نگاهی بی تفاوت .. از سالومه.

به راستی چه میشود که انسان چنین تغییر میکند ؟
نمیدانم نمیدانم عزیزمن

پی نوشت؛ اگه اون روز این عطر رو میشناختم قطعن میزدمش همون روز که خودمم باورم نمیشد این حجم از بی تفاوتی رو

اینم بگم که سالومه فقط در بطن یک ماجرای عشقی نیست!
هرجا که محبتی کردین و خیلی بیشتر از توانتون ایستادگی کردین و باور داشتین و بعد
حقایق تلخ رو شنیدین و فهمیدین
سالومه رو میتونین درک کنین

گزاف گویی نکنم که هر دلی محرم این رازها نیست و ادم تا نسوزه نمیدونه !
03 بهمن 1401 پاسخ تشکر
25 تشکر شده توسط : Rezvani مریم میربیک
سلام خانم صبای عزیز🌹

سالومه گفت بهت بگویم یادش است. اون سال اولین سالی بود که چند روز مانده به تولدش دیوانه نمی شد، دیگر با خود حساب نمی کرد این سیاه پوش الان چند ساله می شود، راستش اصلا یادش نبود.. تنها هم از لندن به سرزمین مادری اش نمی آمد ها! دست همسرش را هم می گرفت و لبخندها تحویلش میداد. از همان هایی که سالومه زمانی آنها را گدایی می کرد. او تنها لبخند میزد، و بی تفاوت خیره به جای دیگری میشد. اما بگذار این راز را بگویم.
سالومه در دلش شاد بود که سیاه پوش سر و سامان یافته و دیگر تنها نیست.
راستی چرا همسرش از او نمی خواهد که کمتر سیگار بکشد؟ آن هم سیگار برگ! ریه اش را از سر راه آورده است؟
سالومه به تو ربطی ندارد..


سالومه گفت بهت بگویم دیگر نگاه گدایی نمی کند، و نیز دیگر نگاه خرج نمی کند..
سالومه تاکید کرد که این را هم حتما بگویم: سالومه دیوانه است، گاه دعا می کند که خدا نکند دوباره مهری بر دلش بیفتد. گفتم که، آخر ذاتش همیشه همان است..

[EDITED] 1401/11/03 19:07
03 بهمن 1401 پاسخ تشکر
24 تشکر شده توسط : Rezvani 🄼🄾🄽🄰
خواستم نازنین جوابی بهت بنویسم ..
چند ساعتی منو بردی به سالومه
! و نمیتونم بگم بهت چه قد میفهمم حرفاتو …

خاستم بهت بیشتر بنویسم که دو خط اخرت رو خوندم.

راستی میدونی برای سالومه چه قد بهتره که خودشو از دنیای عطربازی ( عشق بازی ) و ادبیات و فلسفه دورتر نگه داره و نمیتونه ؟ و نمیخاد هم البته .

پس هرچی بنویسمت بیشتر هرچی بخام بهت اهنک معرفی کنم یا فیلم هرچند که میدونم خیییلی لذت میبری ولی میترسم عزیزم کرفتار تر شی❤️

پس بزار سکوت کنم در مقابل این دیوانگی بیشتر ننویسم.
03 بهمن 1401 پاسخ تشکر
14 تشکر شده توسط : Rezvani 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟.𝑆

هی سرما چه الواط، کله‌شق و بی‌سروپایی...! زوزه می‌کشد پشت پنجره و دجالان می‌کِشند دندانِ خنده را مبادا به‌هم بخورند و صدایی برخیزد. بی‌نوا خجالت می‌کشد لبخند بزند و همین‌هاست که تبسم را می‌کُشد! سالومه عطر همین دنیاست. دنیایِ زوزه‌ی توله‌گرگِ زمستان، لرزیدن کودکانِ یتیم سر چهارراه‌ها، شکفتن گل‌سرخ برروی سینه‌ و خشکیدن باغ‌ها! آه سینه‌ها باغ‌ها و ای باغ‌ها سینه‌ها! راستی سگ‌ها را دیده‌اید که چه بی‌پناه هستند مابین چنگال سوز و یخ‌بندان؟ چشم‌هایشان که توگویی زار می‌زنند. سگ‌های تکیده زیر خطِ فقرِ آسفالت...! شتاب کن، شتاب کن، شتاب کن ای یوحنای معمدان. خونِ بشر رو به لختگی‌ست. شتاب کن شیرابه‌ی زباله‌های فکری همه‌جا را به گند کشیده‌ است. ندا آمد به جان از چرخ پروین... نگران نباش فرزندم. کسی خواهد آمد که شمارا با روح‌القدس و آتش تعمید خواهد کرد. آن منادی بزرگ را به‌شما نوید می‌دهم! سالومه سالومه سالومه. شتاب کن. یحیی از گور برخاسته... مرا خواستِ نگریستن بر تو نیست ای سالومه. افراطِ تو به عشق نمی‌ماند. طمع و حرصِ تو هوسِ معشوقه‌کشی دارد. من به ندای تو نظر نخواهم کرد. دور شو ای شیطان که بانگِ بالِ فرشته‌ی مرگ را می‌شنوم. یوحنا یوحنا یوحنا. شتاب کن. سالومه از گور برخاسته... آخر لب تو را بوسیدم ای یحیی. از دهانت مزه‌ی تلخ چشیدم. آیا تلخیِ خون بود یا تلخی عشق؟ می‌گویند عشق تلخ است. چه‌باک که من عاقبت لبانت را بوسیدم ای یحیی. شتاب کن سالومه. شتاب کن یحیی. عشق از گور برخاسته...!

سالومه عطر همین امشب است. جایی که زمستان تنِ درختان را دریک لحظه عور و خشکیده می‌کند. همین امشب که پس‌از برف است و بافت‌های بدن آرام آرام و بی‌صدا هایپوکسی می‌شوند. لب‌ها کبود! همین امشب که منتظرِ به‌خواب رفتنِ شهر بنشینی. سپس در خیابان‌ها؛ ما بین عریانِ درختان. لابه‌لای اتومبیل‌های خواب‌آلود... زیر پوستِ عبوس و زمختِ شب اندامِ ظریفِ زیبایی را لمس کردن! قدم قدم قدم و اندیشه که چرا سهراب گفت سایه شدم و صدا کردم کو مرز پریدن‌ها، دیدن‌ها؟ یا چه‌شد که شاعرِ دیوانه‌ی ما نوشت هر که او بیدارتر پر دردتر،، هر که او آگاه‌تر رخ زردتر...!

نام‌ش را بگذارید سرسام و هذیان. عذرتقصیر. اما؛ بماند برای شما که سرشت و جوهرِ وجودتان با مهربانی و عیب‌پوشی آمیخته است. قدر خود بیش‌از پیش بدانید و اگر در برشی به‌دنبال معجزه و منجی می‌گشتید به‌سراغ آینه بروید. تقدیم احترام و ادب خدمت شما و ناشرِ محترم. با آرزوی صلح، عدالت، برابری و شادی.
27 دی 1401 پاسخ تشکر
41 تشکر شده توسط : Rezvani کوروش
سلام! باز نوشتید _بماند_ برای شما....... این بماند و حس رها کردن از کجا میاد؟ این نوشته که داره از تلخی عشق میگه و اون همه تضاد و ایهام در خودش جا داده میخواد به چی برسه و دقیقا به چه چیزی فکر میکنید من نمیدونم. امیدوارم روزی برسه که بتونیم بدون اینکه دل همدیگرو بشکنیم کنار هم باشیم. اصلا چرا باید به یکی دائم زخم بزنیم و داغونش کنیم که اون بخواد با زخم ها و شکستگی کنارمون بمونه. آقای کامبیز بزرگوار یک جمله کوتاه چند وقت قبل نوشتن که خیلی برای من تامل برانگیز بود (روزی که خیلی دور نیست تمام هشت میلیارد انسانی که همین الان بر کره ی خاکی اند میروند و هشت میلیارد یا بیشتر انسان جدید می آیند) ای کاش بعضیا به این کلمات بیشتر دقت کنن. البته اونایی که باید دقیق بشن معتقدن این نوشته ها چیز خاصی برای آموختن ندارن
28 دی 1401 پاسخ تشکر
26 تشکر شده توسط : مریم میربیک Omid armani
مسیح عزیز .. همین امشب بود که فکر میکردم چرا ادمایی که اینجان همه جنس و رنگ و‌بویی دیگه از دنیا رو می بینن
عطر ها هرکدوم دنیایی دارن قصه خیلی فراتز از روایحه
من که به هر عطر مجموعه کوچیکم نکاه میکنم هرکدوم خاطره بازی میکن با ذهن من
و هنر چیزی جز این نیست.

راستی خوشحالم که فاسفه اگزیستنشیال رو درک میکنید.
#برای بودن
این پیام رو هم گذاشتم که بدونید یکی از اون وجود ها در این فلسفه بودن من نوعی هستم ! و خواهم بود حتی اکر صرفا دکمه ی تشکر رو فشار بدم .
28 دی 1401 پاسخ تشکر
18 تشکر شده توسط : مریم میربیک 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟.𝑆
پرنده پَر کشید از آشیونه با خداش

میگفت به گِل نشسته کِشتیشون با ناخداش

میرفت یه جای دور ، به قلب شهر نور

یه جا که مَردمش ، میدن بِش آب و دون

پرنده خسته بود جفت چشاشو بسته بود

درونش وصله بود ، قلبشم شکسته بود

میترسید از عکسش توی آب

میلرزید هر لحظه توی خواب
29 دی 1401 پاسخ تشکر
11 تشکر شده توسط : ژیوان Dragon
به دنبال دکانتی از سالومه میگشتم که بفهمم این همه هیاهو برای چیست که به اینجا رسیدم و کلمات زیبا و قدرتمند مسیح بزرگ من را مسخ کردند. چقدر زیبا! انقدر که بشود با صدای بلند در تنهایی و تاریکی خواند.
04 شهریور 1402 پاسخ تشکر
7 تشکر شده توسط : Dapper nazanin

کانسپت در عطر( این یادداشت یک برداشت شخصی ست)
کانسپت یا ایده به نظر من یکی از مهمترین و سخت ترین مراحل خلق یک عطر هست.
در واقع کانسپت یک عطر منبع الهام عطار برای خلق عطر هست.
البته من فک میکنم در مورداکثر برندهای دیزاینری این جور نیست که هر عطاری اول ایده ای رو تصور کنه و بعد از منظر اون ایده کار جدیدی خلق کنه. بلکه هر عطار به فراخور سلیقه و توانایی و نیاز بازار و.. یکی از دسته های اروماتیک ،چایپر،مرکباتی ،گلدار،شرقی،چوبی یا چرمی رو انتخاب میکنه و سعی میکنه تو چارچوب پذیرفته شده اثر قابل قبولی ارائه بده و حتی الامکان با ترکیبی جدید کار جدیدی خلق کنه.
درواقع تو این کارها نام عطر چندان بیانگر ایده عطر نیست و بلکه نام عطر بیشتر برگرفته از نام برند یا نتهای اصلی یا نهایتا توصیف و تشبیهی از حال و هوای عطر هست.
این روند به اصطلاح من کلاسیک طراحی عطر حتی در بعضی از برندهای نیش هم دنبال میشه که البته ریسک کمتری هم داره و اقبال بیشتر عامه رو در پی داره.
اما در بعضی از برندهای غالبا نیش کانسپت واقعا بر روند طراحی اولویت داره. یعنی طراح قبل از طراحی ایده یابی میکنه و بعد روند کار رو طی میکنه و این مساله مشخصا در نامگذاری عطر منعکس میشه.
البته در مواردی ممکنه این روند به صورت معکوس یا اتفاقی و..صورت بگیره اما در هرشکل داشتن کانسپت از ویژگی های اصلی این عطرها هست.
این کانسپت در ساده ترین و مینیمالیستی ترین حالت ممکنه تلاش برای خلاقیت با تاکید بر یک نت به خصوص باشه. مثل خیلی از کارای برند لی لابو.
ویا در مراحل بالاتر این ایده یابی میتونه استفاده از نت هادرجهت تلاش برای القای کاراکتر در عطرها با توجه به تیپولوژی های شخصیتی باشه.
به عنوان مثال فلفل و تنباکو میتونن بیانگر مردانگی باشن و یاس و روایح لوسیونی بیانگر زنانگی.
چوب و دود میتونن بیانگر جدیت و رسمیت باشن و بنفشه و انجلیک بیانگر عشق و صمیمیت.
اسطوخودوس و سرو میتونن بیانگر جا افتادگی باشن و روایح میوه ای و شیرین بیانگر شور جوانی.
ادویه و رز میتونن بیانگر علاقه به شرق و عرفان باشن و روایح الدهیدی و فلزی بیانگر علاقه به مدرنیته.
عود میتونه بیانگر علاقه به اشرافیت باشه و خاک و ایمورتل بیانگر علاقه به اصالت روستایی.
اما کار وقتی پیچیده میشه که منبع الهام عطار چیزی انتزاعی تر و خارج از زبان نت ها باشه.
علی الخصوص تو سالهای اخیر این قضیه خیلی رواج پیدا کرده که زمینه های مختلف فرهنگ و تاریخ و ادبیات و سینما و علوم و..منبع الهام عطار برای ایده یابی قرار میگیره.
حالا گاهی این منبع ایده یابی دارای ما به ازاهایی نمادین تو دنیای عطر و نت ها هست اما گاهی این مابه ازاها مستقیما وجود ندارن و کار عطار برای انتقال این کانسپت به مخاطب واقعا سخت میشه.
به عنوان مثال وقتی اقوام و ملیت ها و تاریخ و جغرافیای اونها منبع الهام عطار میشه نت ها و روایح خاص هر منطقه و هر ملیت و فرهنگ و.. تاحدی میتونه زبان کار عطار برای بیان ایده ش باشه.
لوتوس میتونه نماد مصر باشه و ییلانگ نماد خاور دور..
نرولی میتونه نماد ایتالیا باشه و سکویا نماد امریکا.
لابدانوم میتونه نماد خاورمیانه باشه و مر نماد افریقا.
توتون میتونه نماد امریکای لاتین باشه و کشمیر نماد ...
حتی درموارد زیادی عطار برای یافتن کانسپت جدید به سرزمین های جدید سفر میکنه. مثل سفر خانم زاروکیان قبل از طراحی عطر ریممبر می به هند یا سفرترنزی به نپال قبل از طراحی عطر لیلیپور.
اما درموارد انتزاعی تر مثل زمانی که ادبیات یا سینما یا موسیقی و..منبع الهام عطار تو ایده یابی قرار میگیره کار از چند جهت خیلی پیچیده تر میشه.
اول این که زبان نت ها دارای حرف های معدودی هست و بیان هر مفهومی به زبان نت ها و روایح ممکن نیست.
دوم اینکه فرض بر اینکه این بیان صورت بگیره انتقال این ایده به مخاطب با همون تصوری که عطار در ذهن داره بعضا غیر ممکنه مگربا اشاره مستقیم به داستان در نامگذاری عطر.
سوم اینکه حتی اگه هر دومرحله بالا بی نقص انجام بشه این سوال در بسیاری موارد همچنان باقی هست که ایا نتیجه کاررو بعد از صرف هزینه های بعضا گزاف این ایده پردازی( با در نظر گرفتن همه اختلافات در سلایق) میشه عطر تلقی کرد و اصولا ایا این ایده به ضعف های اساسی که در عملکرد عطر ایجاد میکنه میرزه یا نه.
نمونه ناموفق این سبک ایده یابی رو به نظر من تو عطرهای لوکرتیا و ماندراگولا از ترنزی یا اندی وارهول از باند ناین یا موزیک فستیوال از میسون مارتین و.. خیلی نمونه های دیگه میشه پیدا کرد.
البته در هرصورت تلاش برای ایده یابی و خلق کانسپت در هر زمینه ای قابل ستایشه اما به شخصه معتقدم مثل هر هنر دیگه ای زبان هنر عطر هم دارای تعداد محدودی از حروف هست و این خطای دید در مرحله انتخاب و بیان کانسپت هست که علت اصلی شکست بسیاری از عطرهای نیش ولو از برندها و عطارهای معروف و موفق شده.

09 اردیبهشت 1400 پاسخ تشکر
36 تشکر شده توسط : کاوه  حسینی
پس از غیبت کوتاهی که گویا دورخیز بوده ( ! ) این رویو هم یک پرش بزرگ دیگر بسوی دانش عمیق روایح توسط آقای آرشیتکت .
تحسین من تقدیم شما جناب آرشیتکت به جهت این مقاله بسیار معمق و معزز وخواندنی .
حضورت کماکان معطر و تحسین برانگیز انشاله
زنده باد
09 اردیبهشت 1400 پاسخ تشکر
8 تشکر شده توسط : عباس بهرامی Rezvani
ممنون از جناب آرشیتکت عزیز بابت مطالب مفیدی که با ما به اشتراک گذاشتین.نکات خیلی جالب رو بیان کردین و بسیار لذت بردم.
09 اردیبهشت 1400 پاسخ تشکر
2 تشکر شده توسط : Rezvani architect
درود بر دوستان گرامی جناب سخی و جناب دهقان.
ممنون از لطف شما و خوشحالم که مطالبم برای شما مفید بود.
09 اردیبهشت 1400 پاسخ تشکر
4 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin

دوستان عزیزم سلام
نظرتان راجع به این برداشت و تصویر برای این عطر چیست ؟
فیلم تایتانیک ( جیمز کامرون ) را که حتما دیده اید ، با بازی کیت وینسلت در نقش رز و لئوناردو دکاپریو در نقش جک .
نا گفته نماند این فیلم از سلائق من در ژانرهای سینمایی نیست لیک برخی صحنه های آن را به غایت میپسندم .
سالی که روایت این فیلم است ( مهم ) و صحنه ای را که رز ، عریان بر کاناپه دراز میکشد تا جک او را به تصویر در آورد به یاد بیاورید !
از رایحه ی قلم در دست جک تا کاغذ و کربنی که بر آن است و کاناپه ای که یادم نیست جنسش از چه بود لیک شما باید چرمی فرض اش کنید و گلدان پر از گل و ظرف پر از مرکبات و میوه و لوازم چوبی ی اطاق و جعبه ی سیگار برگ بر میز چوبی و نسیمی که از اقیانوس میرسد و آن الماس درشت آبی رنگ بر سینه ی رز و عرق شرم و نگرانی و اشتیاقی که بر تن هر دو نشسته است .
آنرا تلفیق کنید با صحنه ی بخار گرفته ی آن اتومبیل قدیمی که بر شیشه هایش حرارت عشق منقوش است از عرق شوقی که از تن هر دو بر صندلی ی چرمی ی اتومبیل میچکد به اشتیاقِ کلید که تا سرحد خشونت پیش میرود به باز شدن صندوق گنج !
تنها درد ملذوذ گیتی و یگانه صندوق ممهوری در جهان که اشتیاق دارد به باز شدن قفل تا راز و گنج مُهر به مِهر قلب و خشونت کلید تسلیم کند !
نیاز ، نیاز ! خصوص زمانی که با ناز می آید !
این کره ی مدور چقدر داستان در خود نهفته دارد لیک همه ی داستان هایش آغازی دارند و پایانی و هوشمندان بر پایان بیشتر نظر کنند که میدانند پایان نزدیک تر است بر آغازی که پایان ندارد !
به فلسفه ی زیبا چشمانی که هماره این صحنه ها را میبیند دقت و تفکر بسیار کنید !
آیا تلفیق روایح این دو صحنه ، رایحه ی این عطر نیست ؟ :)
ارادت ها
29 دی 1401 پاسخ تشکر
36 تشکر شده توسط : عباس بهرامی Rezvani

ای مبسوطِ وَسیم؛ طاقِ خطر
در آتشِ آغوشِ کدامین حریف به لبخند وُ حَظ بَست نشسته‌ای
عنصرِ بی‌رحم؛ تو از سلسله‌ی شیرین‌ترین لیلاها
از قبیله‌ی دخترانِ نافرمان
ای رها بر روی اسب‌هایِ وحشیِ دشت‌هایِ خیال
تیشه ای شکسته از برای تو در قلبِ سنگینیِ کوهِ سنگ
ای ژولیتِ بی حدوحصر؛ دزدمونایِ معصوم
ظریفِ مستمر؛ ویرانگرِ بی‌همتا
هوسِ بریدنِ سَرِ کدامین یحیی را در شهوتِ سلاخِ خود مخفی کرده‌ای!

شبیه به خودِ بشر است که چون شرارت بر پیکرِ صلح آتش می‌زند و دودِ کلانِ فسق و بیداد را در کتاب‌های تاریخ مختصر می‌نویسد وُ لاشه‌ی عدالت را در تابوتِ چوبی رها وَ در خاک دفن وُ قبلِ این‌ها گُل داخل گورِ نَمور پَرت می‌کند!
جایی که چوب‌ها می‌سوزند و زانو بر خاک می‌زنند؛ مانندِ شکوفه‌های بی‌مرزِ درختان که نوید می‌دهند آرام باش ای انسان، بانویِ سپید و منجمدِ زمستان، لُعبتِ بهارِ سبز را آبستن است وَ بهار در قاموسِ خود منطقِ اعتدال می‌داند.
گل‌هایِ سرخ که نمادِ جوان‌های پَرپَر شده‌اند را به خطوطِ مفهومِ رایحه می‌سپارد تا گُل به یاد داشته باشد هرجا هست درندگی، خشونت و بهره‌کشی هم هست! شبیه به کودکیِ ناب که چَکمه نبود پابرهنه گِلِ سَرد را به بزمِ احساس می‌بردیم. گناهِ گُل نبود ظریف بودن و حقِ گِل نیست لگدمال شدن. حکم ما نبود گُل را چیدن وُ گِل را خُرد شمردن. گِل‌ها خُرد نه؛ که انسان‌ها هستند وُ کوزه نشدند تا ما توانِ حرکت را با فیزیک بشناسیم وَ شاید تعریفِ گام برداشتن بیاموزیم!
سالومه فراموش کردنِ کلام‌هایِ عاری است که معضل، سقراطِ دوهزارسال مُرده می‌دانند وُ نه هم کیشانِ زنده‌ی مغزندار وَ دَد یا وُحوش می‌خوانند کُلِ آدمیتِ دوردست را. چشم‌پوشی از نژادپرستیِ متعفنی است که در مفهومِ وطن‌پرستی جا خوش کرده و تاریخ را صرفا از اینجا می‌بینند و نه آنجا! نادر را به فخر می‌برند وُ می‌بالند به ایشان که بعد از قتل‌عامِ مظلومان گفت آه این کوه نور است. افسوس که هيچگاه همان تاریخ را از پنجره‌ی نگاه یک جوانِ هندی ندیده‌اند! به کوروشِ تحریف شده در کتاب‌های بیرون زده از کانون فرهنگی اسلامی می‌بالند و غرب قبیح یا کوچک می‌دانند احتمالا، آن میان که تفهیمِ اصیلِ کوروش در جهانِ فلسفه توسط گِزِنفون، شاگردِ همان سقراطِ بَد در کوروش‌نامه نگاشته شده و فخری است از برای آموزش! سالومه حس شرمساری است که آنها دائم احترام به ما با حکمِ شناختن و ما همواره توهین به ایشان ازبرایِ نشناختن! حصول این‌که هیتلرها همچنان می‌تازند وُ لهستانِ بی‌دفاعی که تو باشی سالومه.
این رایحه چون بمبِ شیمیایی است که بر پیکرِ سوزانِ یک خاک برخورد می‌کند وُ کودکی یتیم، معصومانه به مادرِ جوانِ خود با خنده می‌گوید : مادر؟ بویِ تند در فضا پیچیده وَ مادر از فرای لبخندِ سادگیِ آن کودک به اشک می‌رسد وُ تنفس سنگین سنگین سنگین‌تر؛ دَم بدون بازدم! رفت و برنَگشت های مرثیه خوان. نخل های گریان...
سالومه ترجمانِ معرکه و مَصاف است. شبیه به دل آشوب‌های مضطرب از برای شنیدنِ یک خبرِ نامعلوم؛ یا همان خدای شکنجه‌گرِ نیچه! گزَکِ عارضه است بر قلبِ حادثه‌های پیش‌آمده در خواب. سَرِ بریده شده‌ی یحیی مُعمدان است در سینیِ هوسِ هِرود. تراژدیِ سوزِ اسکار وایلد. نقاشیِ رخسارِ آشوب است با دستانِ الهام و عاصیِ گوستاو دوره!

رایحه ای با جزئیات حیوانی وُ به دقت اسپایسی که چوب می‌شناسد وَ صمغ وُ خاک به خود دیده وَ برای فرار از این خشونت وُ بوسیدنِ لبِ توازن به زیبایی گل‌های سرخ و سفید در قلب خود پنهان کرده. رخدادی که ما بین حس‌های حیوانی خود خیالی چرم گون به شایدها دارد و دودی رقیق بر تاملِ فهم! بر بالینِ احساس مرکبات می‌شناسد که بالای این درختِ باشکوه هستند و بر زمین میوفتند و یادآورند که ثمره‌ی بسیاری از درختان به گُل‌ها رسیدند؛ لاله شدند وُ گِل! سرخ و محزون رخدادی است که جوان بِرَود و به جای او لاله به دستان مادرش بدهند!
سالومه آن بالاپوشِ مرغوب است که به وقتِ پاییزهای نارنجی و بارانی خود را در آن مخفی می‌کنیم و با استشمامِ بوی چوبِ سوخته ای می‌ایستیم به یاد روزگارانی که از مادورند وُ رفتند آن‌ها که می‌گفتند می‌مانند وُ تو لبخند می‌زنی به قامتِ خاطره و آرام زیر لب می‌گویی سلام ای گذشته‌.

مرسی لیز مورز عزیز. مرسی هنر. همچنان جنون جاری است وَ ما شوریده ی این جریان. آفاقِ باشکوه و آبیِ لیز را در توباکو رز، دِرای'اَد وَ اِنیوبِس بیشتر مکاشفه کنید...

سالومه همان است که محمدعلی موحد در تفسیرِ شعور شمس نوشت.
خَمی از شرابِ رَبانی!

[EDITED] 1400/11/14 11:09
13 بهمن 1400 پاسخ تشکر
30 تشکر شده توسط : خاتون پرنیان

سالومه, آه ای سالومه

ما نمی دانستیم که در دفتر کلاسی عطر افشان مبصری وجود دارد که هر روز حاضر غایبمان می کند.

آه ای سالومه!ما فکر می کردیم که در این جهنم بزرگان کودک مانده هنوز هستند کسانی که بفهمند عطر افشان فضایی برای تفنن است و مردمان خسته از برای خستگی به در کردن, بدان وارد می شوند. حال برخی ممکن است وقت و انرژی صحبت کردن و نظر دادن داشته باشند برخی خیر.
همه خاک صحنه نخورده اند تا بتوانند فیلم و تئاتر بر روی صحنه ببرند.

آه ای سالومه,
تو خود می دانی که به تازگی عطرهای زیادی بوییده ام ولیکن بسیار خسته تر از آنم که بخواهم قلم به دست بگیرم و بر روی صفحات اثری برجای بگذارم و دیگران را در این حظ بسیط سهیم نمایم.

آه ای سالومه! تو خود میدانی که شیفته وطنم هستم نه از رو ی تعصب که از کد یمین و عرق جبین و تورق کتابهای قطور بدان بینشی رسیده ام که تن رنجور و خسته خویش را قربانی راهش نمایم.

آه ای سالومه! تو خود می دانی که رایحه تو برای این سرباز کوچک وطن همچون پر آن ققنوسی است که استاد اسلامی ندوشن سرزمین برگزیده پروردگار را بدان تشبیه کردند:

"در افسانه ها آمده است که ققنوس مرغی است خوش رنگ و آواز, که منقار او سیصد سوراخ دارد و بر کوه بلندی در مقابل باد نشیند,صداهای عجیب از منقار او برآید. گفته اند که هزار سال عمر کند و چون سال هزارم به سر آیدو عمرش به آخر رسد, هیزم فراوانی گرد آورد و بر بالای آن نشیمن گیرد و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند, بدان گونه که آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و او در آتش خود بسوزد و از خاکسترش تخمی پدید آید که از آن ققنوسی دیگر زاده شود. گفته اند که او را جفت نیست و موسیقی را از آواز او دریافته اند.
بین افسانه ققنوس و سر گذشت ایران تشابهی می توان دید. ایران نیز چون آن مرغ شگفت بی همتا, بارها در آتش خود سوخته است و باز از خاکستر خویش زاییده شده.
در این سالها, من همواره این احساس را داشته ام که ایران بار دیگر یکی از دورانهای(زایندگی در مرگ)را می گذراند و در میان در می شکفد.



سالومه ای سالومه , ای رایحه ققنوس افسانه ای !در فضا بپیچ و در ذهنها طنین انداز شو فرزندان ایران نمرده اند که شیفتگان تک بعدی فضای منالکولی بتوانند شک در دل دیگر فرزندان بیندازند.


سالومه در گوشها زمزمه کن:

" من در قعر ضمیر خود احساسی دارم
چون گواهی گوارا و مبهمی
که گاه به گاه بر دل می گذرد
و آن این است که
رسالت ایران به پایان نرسیده است
و شکوه و خرمی او به او باز خواهد گشت.
من یقین دارم که ایران می تواند قد راست کند,
کشوری نام آور و زیبا و سعادتمند گردد
و آن گونه که در خور تمدن و فرهنگ و سالخوردگی اوست,
نکته های بسیاری به جهان بیاموزد.
این ادعا بی شک کسانی را
به لبخند خواهد آورد,
گروهی هستند که اعتقاد به ایران رااعتقادی ساده لوحانه می پندارند,
لیکن آنان که ایران را می شناسند
هیچ گاه از او امید بر نخواهند داشت.

استاد اسلامی ندوشن- کتاب ایران را از یاد نبریم

سالومه آه ای سالومه، ای رایحه سربازان کشته شده در راه وطن! نجوا کنان بخوان

امیدوار بمانیم و صبور باشیم.

ایران همواره استوارتر و ریشه دارتر از آن بوده است که به نژاد یا مسلک سلطان یا خان یا فاتحی اعتنا کند. قلمرو ایران قلمرو فرهنگی بوده و تمدن و زبان, مرزهای او را مشخص می داشته اند. تاریخ جاودانی هر ملتی تاریخ و تمدن و فکر اوست, ما بقی وقایع گذارنده ای هستند که ارزش آنها سنجیده نمی شود مگر در کمکی که به بهبود زندگی و تامین رفاه مردم زمان خود کرده اند. تاریخ واقعی, تاریخ سیر بشریت به سوی ارتقاست.
از این رو, ما چون به گذشته خود نگاه می کنیم چندان بدان کاری نداریم که در فلان عهد چه کسی بر ایران فرمان می رانده یا مرزبانان ایران در کدام خطه پاسداری می کرده اند.سیر معنوی قوم ایرانی و جنبش ها و کوشش های او برای ما مهم است. ما دوران اعتلای ایران را دورانی می دانیم که تمدن و فرهنگ به شکفتگی گراییده و دوران انحطاط او را دورانی می دانیم که تمدن و فرهنگ دستخوش رکود و فساد گردیده.
ما فرزندان کنونی ایران این موهبت را یافته ایم که در یکی از دوران های رستاخیز این کشور زندگی کنیم. این امر هم موهبتی است و هم مسئولیتی گران بر شانه ما می نهد. نخستین نشانه توجه به این مسئولیت آن است که امیدوار بمانیم و صبور باشیم.
این گفته تولستوی را از یاد نبریم:
نیرویی برتر از نیروی این دو جنگاور نیست,
یکی زمان و دیگری شکیبایی.

استاد اسلامی ندوشن
از کتاب ایران را از یاد نبریم و به دنبال سایه همای


در آخر سالومه جان از اون دوستی که یاد آوری کردن اینجا چی نوشته شده تشکر کن از طرف من, چون برخی نظرات رو سرسری می خوندم و پسند می کردم و الان فهمیدم وسطا هم یه چیزایی می نویسن که ساده لوحان فضای ساتیمانتال رو هم به رقص و خنده و تعجب میاره. "پس حتی الکی هم چیزی رو پسند کنم"
18 بهمن 1400 پاسخ تشکر
30 تشکر شده توسط : مریم میربیک nazanin
درود بر بانوی ایرانی
امیدوارم پاینده باشید
زنان این سرزمین نباید دلخسته و پژمرده و اندوهگین باشن تا بتونن مثل شما برای ایندگان معلم و مدرس باشن.

دارم عطر فیوره د اولیویو ژرجف زنانه رو میبویم ...چه عطریست....

19 بهمن 1400 پاسخ تشکر
5 تشکر شده توسط : 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟.𝑆 شهریار اسماعیل پور smaeelpoor.sh
درود آقای قهرمانی گرامی،

ممنون از توجه و محبت شما.
والا، وقتی بچه ها مدرسه نمیرن و تو خونه مجبورن بمونن خیلی برای والدین و خصوصا مادر سخته، خوب چون نیاز به شیطنت و بازیگوشی با همسنهاشون رو دارن که مقدور نیست متاسفانه و ما مجبوریم هم سرگرمشون کنیم، هم تو مدرسه همراهی کنیم هم برای تکالیف انرژی بگذاریم نتیجش خستگی مضاعفه.
خودمون هم که باز به دلیل همین محدودیتهای کرونایی معاشرتهامون کم شده، سرگرمیها کم شده، و اونم طبیعتا آزار دهنده هست.
خودمون رو با عطر و کتاب سرگرم کردیم دیگه فعلا، حالا تا ببینیم خدا چی می خواد.

این عطری هم که معرفی فرمودین واجب شد دستریزشو تهیه کنم.

شما و همه جمع عطر افشان هم پاینده و برقرار و شادکام باشین.ارادتمندم
19 بهمن 1400 پاسخ تشکر
8 تشکر شده توسط : 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟.𝑆 Dragon
یادم رفت اینو بگم، منو معلم خطاب فرمودین که قطعا شایسته ش نیستم. بنده در هر حال دانش آموز خودمو می بینم و هر از گاهی کتابی ورق می زنم و جسارت می کنم گاهی میام چهار جمله هم از کتابی می نویسم دلیل بر هیچ چیزی نیست.
اینجا ماشالله می بینیم که از هر صنف و رشته اساتیدی حضور دارن و اینقدر افتاده هستن که سکوتشون شرمنده کننده است.
از صبر و بزرگواری همگی در مقابل برخی هیجانات سپاسگزارم.




19 بهمن 1400 پاسخ تشکر
7 تشکر شده توسط : 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟.𝑆 Dragon

سلام خدمت همه ی دوستان
نازنین خانم من الان کامنت های سالومه رو خوندم و به نظرم پرنیان خانم درست میگن به نقاشی Gustave Moreau نزدیکتره این عطر
چونکه خود عطار گفته از رقص معروف سالومه برای هرود الهام گرفته که در انجیل اومده( خودش گفته که ایده ی پشت عطر بوی پوست سالومه بعد از رقصیدن روی خز و پوست حیوانات بوده )
و خیلی از هنرمند ها یا نقاشی این داستان رو کشیدن و یا شعر و نمایشنامه و ... در موردش نوشتن که بعد از نوشته‌ی اسکار وایلد به dance of seven veils معروف میشه این رقص

نکته آخر اینکه اون فرد قدیسی که سرش رو به خاطر سالومه میبرن
یوحنا نبوده ، حضرت *یحیی* بوده
چونکه حضرت یحیی با ازدواج هرود و سالومه که برادرزاده و دخترخوانده هرود بوده مخالفت کرده
برای همین بعد از رقص معروف سالومه،پادشاه که عاشقش بوده قول میده که هر خواسته ای سالومه داشته باشه رو انجام بده
و سالومه با راهنمایی مادرش سر حضرت یحیی رو درخواست میکنه

*john the Baptist *

یوحنا اگه اشتباه نکنم میشه john the apostle
15 اردیبهشت 1402 پاسخ تشکر
26 تشکر شده توسط : هاشم پور حامد.ج
سلام آقای کاوه با تاخیر:)
بزارید اول نوشته ی آقای مسیح که خطاب به پرنیان عزیز راجب سالومه و نقاشی گوستاو دوره بود رو اینجا بزارم:
جمله چی داره می‌گه؟ می‌گه بسان ترسیم شمایلِ آشوبه.... درست همان‌گونه که گوستاو دوره در نقاشی‌های خود جنون، اغتشاش و بلوا رو در جانِ تابلو تزریق می‌کنه. درواقع تشبیه شوروغوغا و هرج‌ومرجِ "عطر سالومه" به آن‌چه دوره در آثار خود انجام می‌ده و ربطی به تراژدی "سالومه" نداره جانم :)
...................
خودمم رفتم باز سرچ کردم کانسپتش رو و به این نوشته برخوردم و دیدم بله درسته!
There is nothing melancholic or wistful hidden behind the veils of scent, no feeling of a life once lived.

وجه انیمالیک و رایحه خزه و گل های قدیمی در ابتدای کار یادآور پوستی داغ و عرق کرده و بعد از چند ساعت و در درای دَون رایحه ای مشکی پودریِ گرم بر شانه های سرد شده باقی موند. (یه همچین چیزی نوشته بود..)
کلا فقط می خواسته رقص و اون مدل کرکتر از یک زن رو به ما نشون بده و ورود پیدا نکرده به ماجرای یوحنا و..
و اینکه حضرت یحیی (یحیی بن زکریا) همون یوحنا معمدانه:) یونانی ها میگن یوآنس..
22 اردیبهشت 1402 پاسخ تشکر
20 تشکر شده توسط : هاشم پور Sepehr s
سلام دوباره
بله درست می فرمایید
من فقط اینو عرض کردم که با یوحنا که جز حواریون بود اشتباه نکنن دوستان :)
چونکه در یک زمان بودن و اتفاقا یوحنا اول شاگرد حضرت یحیی بوده
که بعدا میشه از پیروان حضرت عیسی
23 اردیبهشت 1402 پاسخ تشکر
12 تشکر شده توسط : امیر علوانی فاطمه فیضی
OUR PERFUMER'S INSPIRATION

"My inspiration for Salome was taken from an original 1920's photograph of a beautiful erotic dancer It's a photograph that I pass in my hallway every day and each time I look at it I can't help but wonder about this daring and mysterious beauty and what her life was like. I felt that her dark and evocative portrait naturally lent itself to the story of Salome, who's intriguing and colourful representations have embellished fine literature for centuries. My aim was to create a perfume as enigmatic and alluring as the siren in the photograph whilst drawing from a wealth of enchanting
literature about the spellbinding Salome."

سلام خانم نازنین عزیز

متن بالا در سایت خانه عطر بود و در مورد الهام گرفتن عطار برای خلق این عطر توضیح داده ، طبق این متن ، عطار برای خلق این عطر، از عکس معروفی که داستان سالومه رو براش تداعی میکنه ، الهام گرفته ،

این قسمت از متن :

I felt that her dark and evocative portrait naturally lent itself to the story of Salome
23 اردیبهشت 1402 پاسخ تشکر
18 تشکر شده توسط : محمد کرامت شعار سعید رضایی شوشتری

دستت به گیسوان رهایش نمیرسد از دوردست ها به نگاهی بسنده کن

سالومه
دختر هیرود دوم و هیرودیاس. عامل قتل جان باپتیست( در کتب دینی یوحنای تعمید دهنده، چقدر این اسم منو یاد جین باپتیست گرانویی میندازه) که داستانی مشابه داستان خیلی از اساطیر زن یونان داره( البته شخصیت حقیقی داره)، پر از روابط خانوادگی و عشق های نامعلوم با نزدیک ترین افراد خانوادش.
شاید واقعا عاشق بوده... شاید مجبورش کردن.... شاید دنبال محبت میگشت.... شایدم واقعا از اغواگری لذت میبرد.
""سالومه برای این که بهت بفهمونه چرا اینجاس، وقتو تلف نمیکنه. از اصلیتشم خجالت نمیکشه. از گذشته اومده.... با یه چمدون پر از خاطرات. از اون دست خانوماست که برای شام خوردنش هم لباس خاص میپوشه، یه عالمه کلاه و دستکش و لباسای ابریشمین هم داره که میدونه چجوری باهاشون دلتو ببره. ولی این لباسارو زیاد تن سالومه نمیبینید.... گفتم که، بی رودربایستی خواسته هاشو بیان میکنه!"

ایده ساخت سالومه برگرفته شده از شیپغ های برتر تاریخه. گزش اولیه برگموت که به فضای فکال گلی تو قلب این عطر میرسه؛ گل هایی مثل میخک و جاسمین که به شدت من رو یاد دوران طلایی کارون میندازن.
درای داون این کار همه‌ی اون اوکموس، کستوریوم و سیوتیه که یک نفر می‌تونه آرزوشو داشته باشه ... که روی بستری چرمی لطیف سوارن و با ابری از اسموک و یونجه احاطه شدند.
این کار همونقدری دلنوازه که یک پیراهن دست دوز قدیمی میتونه باشه...وقتی که کمد لباس هاتون رو باز میکنید و لا به لای یک عالمه لباس جدید تو سال 2019 ، اون رو با احترام خاصی میپوشید و ازش لذت میبرید.
سالومه رو باید پوشید و تا آخرین ذره جنب و جوشی که توی وجودمون میندازه رو ازش دریافت کرد. این عطر به معنای واقعی همون عطریه که سال ها هوس میکردم داشته باشمش"
ترجمه بخشی از ریویوی یکی از دوستان خانوم لیز مور

30 فروردین 1398 پاسخ تشکر
25 تشکر شده توسط : nazanin رابین هود
دم شما گرم که مطلب رو با مرجع گفتی. بسیارند افرادی که حرف و مطلب و دسترنج دیگری رو به نام خود میزنند.
15 شهریور 1398 پاسخ تشکر
3 تشکر شده توسط : ایرن مروت


"به نام دهنده بی منت"

از خدایت عشق گرفتی اما خودش را عاشق کردی ، فرزندت را عاشق کردی ، بشر را عاشق کردی .
از او بندگی را یاد گرفتی اما خدایی کردی . خدایی برای فرزندت . برای روحش ، برای جسمش ، برای دنیایش.
ان چنان به فرزندت عشق واقعی را نشان دادی که دیگر حتی سالومه و هرا و کوپیدو و.. هم نمیتواند قلب فرزندت را بلرزاند. دیدن عشق بی منت ؟ هرگز... فکرش را هم نکن ...
دل شادت او را از خود بی خود میکند و اشک هایت جهنمش را سوزان تر .
امان از شبی که گونه ات خیس باشد . از ریشه میسوزاند بانی اش را ، مگر انکه خودت نخواهی !
و چه بسا شبی که لبخند بر صورت پاک و مهربانت باشد ، تا صبح بر بندگانت نعمت میفرستد.
خدایت همیشه بیدار است ، اما آن شب هایی که تا صبح بالای سر فرزند مریضت بیدار بودی تا تبش پایین بیاید و آرام آرام اشک بر گونه هایت جاری میشد ، خدایت از همیشه بیدارتر بود . با دست هایش اشک های روی گونه ات را پاک میکرد و فرشتگانش بر چشمانت بوسه میزدند .

خدایت دهنده بی منت است ، خودت نیز همینطور . برای همه ثابت شده است .

" به نام دهنده بی منت ، به نام فرشته زندگی ، به نام مادر "

ترا افریدم و درعجب ماندم از انچه خلق کردم . شبیه به خودم افریدم . نشانی از خودم را به تو دادم . به من عشق دادی . من هم به تو عشق خواهم داد . خوب میشناسمت ، بازهم برای خودت هیچ نمیخواهی . باشد . دستور ده تا فرزندت را به عرش برسانم . اما وای به روزی که دلت را بسوزاند . خودخواه میشوم و او را نابود میکنم . دست خودم نیست . اخر دیدن عشقت به فرزندت مرا عاشق کرده است . مگر میتوان چنین عشقی را دید و دلش را سوزاند؟ ... باشد ، اگر بازهم خودت نخواهی چنین نشود ، نمیشود . میدانم که حتی با دل شکسته نیز بد فرزندت را نمیخواهی...

چند کلام دارم ...

سالومه ، سالومه دوست داشتنی ، چرا ناراحتی؟ چرا همیشه صورت اغواگرت در انتهایش غمی دیده میشود؟ میدانم . سرانجام و مقصود افرینشت نمایش عشق بود . تمام تلاشت را کردی و با اغواگری و عاشقی کردن هایت فقط توانستی درصد کمی از قلب یک مرد را فرا بگیری . تمام خواسته ات نمایش کامل و چشیدن عشق است . عشقی که من در گل وجودت نهانیده ام . میخواهی عاشقترین باشی اما هنوز نتوانستی . خوب میدانم هرچقدر هم تلاش کرده ای که عشقی بی منت را به نمایش بگذاری اما ته دلت انتظاراتی داشتی و منتظر پاسخ بودی . سالومه قشنگم ، فرشته زیبای من ، جواب خواسته ات تنها یک چیز است . " مادر " شو ... مادر شو تا طعم عشق واقعی را بچشی . مادر شو تا زیباترین بوی دنیا را از گردن نوزادت استشمام کنی . مادر شو تا تمام دنیا عشقت را ببینند . مادر شو تا عاشقت شوم...

آنوبیس ، مغرور من . تو چرا ناراحتی ؟ با اینهمه غرور و قدرت و ابهتی که بهت داده ام بازهم در گوشه قلبت ناراحتی ای عمیق موج میزند . میدانم . میدانم دردت چیست . نگران نباش . هیچوقت قرار نیست جان یک مادر را بگیری . هیچکس نمیگیرد . من نمیگذارم . هیچوقت یک عاشق واقعی را از فرزندانش نخواهم گرفت . آنها همیشه باهم هستند . قلب و روح یک فرزند از عشق خالص مادرش پر شده است و آن دو روحشان بهم پیوند خورده است . تا ابد کنار همند و همدیگر را حس میکنند و عشق میگیرند . حال چه جسم فرزند پیش مادرش نباشد چه جسم مادر پیش فرزندش . نگران نباش . من هوایشان دارم . هوای معشوقم را . تو در این زمینه مرخصی انوبیس مغرور من .
-------------------------------------------------------------------------
"
با خوشحالی فریاد زد . دنیای او تاریک تاریک بود و هیچ نوری نبود . هیچ چیز را نمیتوانست ببیند . اما فریاد زد " دیدم ، نوری در قلبم دیدم " از او پرسیدم منبع نور را و گفت " لبخند عاشقانه مادرم را دیدم بعد از تولدم در آغوشش هنگامی که برای اولین بار چشمانم را گشودم "
"
--------------------------------------------------------
روز مادر تلنگریست تا بیشتر به پیوند روحمان با خدای عاشقمان توجه کنیم و از او عشق بگیریم . از مادر .

*** مادر ها و مادران آینده ، خانم ها ، تبریک قلبی مرا پذیرا باشید . عمیقا خوش بحالتان . " آن کس که ترا افرید ، زیباترین چهره هستی اش را در آینه به تو نشان داد . پس برایش لبخند بزن در این روز ".
اما نیز خوشبحال ما مرد ها ، از بچگی عشق واقعی را لمس کرده ایم و اگر عمری باقی ماند و معشوقتان خواست (خدای ما و شما ) ، هنگام پدر شدن نیز عشق واقعی را از نزدیک تماشا خواهیم کرد . آن هم عشق به یک بخشی از وجودمان ، فرزند از سوی معشوق خدای خالق عشق ، یعنی مادر آن فرزند .

----------------------------------------------------

• تمامی نمادها ، نمادهاییست که در تمامی ریویو کارهای بانو لیزمور دوست داشتنی استفاده کرده ام . دوستان همراهم به خوبی میشناسند . اگر معرفی ای از آن نماد ها در این سایت جا مانده است ، باشد طلبتان که به زودی خواهم گذاشت .
• این نوشته ، ریویوی این عطر نیست و در بامداد جمعه حوالی 5 صبح، برای تمامی مادران نوشته شده است . ریویوی این دوست داشتنی را نیز به زودی برایتان خواهم گذاشت .




23 دی 1401 پاسخ تشکر
22 تشکر شده توسط : امید آرمانی  Someone Out There Saba
دوست عزیز جناب امیرمحمد سپاس بابت تبریک صمیمانه و متفاوت شما در این محفل عطر و عشق و درود فراوان بر آن آغوش پرمهر و دامن پاکی که در آن پرورش یافتید
شاد باشید و دور از غم بمانید‌...
23 دی 1401 پاسخ تشکر
10 تشکر شده توسط : 🄼🄾🄽🄰 مهدی مددی

بوییدن عطر سالومه مثل باز کردن مقبره توت انخ آمون هست .تابوتی پرزرق و برق و زیبا اما درونی پوسیده و به فنا رفته ...
سالومه وقتی در سال ۲۰۱۵ عرضه شد . مثل بردن لاتاری برای طرفداران روایح کلاسیک خوشحال کننده بود .
فضایی بشدت کلاسیک و کهنه اما با متریالی نو
ولوله ای افسار گسیخته از آکورد جانوری که کنترل نشده و رفته رو بستری از فضای خشک اسپایسی و خزه ای ...
ژانر بویایی که ده ها بود به فراموشی سپرده شده بود .
من هر وقت این عطرو تست میکنم بیاد فضای چرب و چرمی و سنگین انیمالیک بندیت از رابرت پیگه . یا سندل وود سنگینه باس نامبر وان و یا فضای سنگین و چغر اوکموس و سیویت نویینگ استی لودر ...
هرچه هست سالومه نوآوری نداره ولی مثل خواندن ورد دعایی بعد از سالها زنده شد اونم با متریالی نو .
عطری زیبا و بینهایت باکیفیت تو کلاس بویایی شیپغ آکورد فلورال هم نمیتونه عربده های حس انیمالیک و جنگلی اوکموس رو کنترل کنه .
عطری که به هیچ کس پیشنهاد نمیدم
ولی اگر طرفدار سبک عطرهای کلاسیک و انیمالیک و پرمایه هستید شدیدا پیشنهاد میدم تا حسابی غافلگیر جادوی درون سالومه بشید
و خودتون رو تو دهه 50-60 میلادی متصور بشید ...
12 مهر 1401 پاسخ تشکر
22 تشکر شده توسط : ف.الف مهدی

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟