چگونه بوی شریک زندگیتان بر خواب شما تأثیر میگذارد؟
خواب به نظر یک تجربه شخصی میآید، اما حس بویایی شما چیز دیگری میگوید. والدین کودکان خردسال ممکن است با یک ترفند قدیمی آشنا باشند: هنگام خواب، تیشرت مورد علاقه یا روبالشی خودتان را کنار کودک بدخواب خود بگذارید. کودکان میتوانند بوی شما را حس کنند و آرام شوند، شاید میلشان برای پریدن دوباره از رختخواب و بیدار کردن شما را فرو بنشانند. اگر نشانههای بو برای خواب کودکان مهم است، آیا ممکن است برای بزرگسالان نیز مهم باشد؟
خوابیدن در کنار هم، وابستگی متقابل خواب را ایجاد میکند. بیشتر بزرگسالان متاهل در رختخواب با شریک زندگی خود میخوابند. پس از یک سازگاری اولیه، خوابیدن در حضور شریک زندگی میتواند به یک روال و عادت تبدیل شود. شما به ریتم شب، حرکات آنها، صداهای آنها عادت دارید. با توجه به اینکه همه نسبتاً سالم و نسبتاً آرام هستند (و هر کودکی در رختخواب خود میماند)، یک "خواب خوب شبانه" مانند یک ارزیابی از خود است، ارزیابیای که ارتباط کمی با شخص دیگر دارد.
اما وقتی شریک زندگیتان برای چند روز از شما دور میشود چه اتفاقی میافتد؟ ناگهان سعی میکنید بخوابید و احساس متفاوت یا عجیبی دارید. آیا به خاطر فضای اضافی است؟ آیا به خاطر کمبود سر و صدا یا کمبود حرکت است؟ یا ممکن است به خاطر تغییر بوها باشد؟
بوی شریک زندگی ممکن است اثر آرامشبخشی داشته باشد. یک مطالعه جدید از دانشگاه بریتیش کلمبیا (هوفر و چن، ۲۰۲۴) با هدف درک نقش بوی شریک زندگی بر خواب در بین شرکای عاشقانه انجام شد. با توجه به تحقیقات اخیر در مورد اینکه چگونه بوی شریک زندگی میتواند اثر آرامشبخشی داشته باشد، نشان داده شد که علاقه زنو شوهر به نشانههای بویایی در طول خواب منطقی است. در واقع، در یک موقعیت استرسزا، بوی بدن شریک زندگی میتواند پاسخ استرس فرد را کاهش داده و پریشانی درک شده او را کاهش دهد (گرانکویست و همکاران، ۲۰۱۹). "بوی امنیت" (گرانکویست و همکاران، ۲۰۱۹) ممکن است یک پاسخ پاراسمپاتیک را تحریک کند که تنش احساس شده را کاهش داده و آرامش را افزایش میدهد.
اگر بوی بدن شریک زندگی میتواند سطح استرس را کاهش دهد، آیا میتواند به خواب بهتر شبانه نیز کمک کند؟
محققان ۱۵۵ شرکتکننده با سابقه خواب سالم را برای شرکت در یک مطالعه خواب بررسی کردند (هوفر و چن، ۲۰۲۴). این کار ساده بود: از شرکتکنندگان خواسته شد که یک ردیاب خواب مچی بپوشند و تنها بخوابند. همچنین از آنها خواسته شد که در هر یک از چهار شب مختلف، روبالشیهای خود را با تیشرتهای خاصِ مختلف جایگزین کنند. آنچه باعث موفقیت آزمایش شد این بود که در دو روز، تیشرتها بدون عطر پوست شوهران یا تیشرتهای "کنترل" (یعنی بوی یک غریبه) بودند و در دو روز دیگر، تیشرتها قبلاً توسط شریک زندگیشان پوشیده شده بودند. نکته مهم این است که شرکتکننده زن نمیدانست کدام یک از تیشرتها متعلق به شریک زندگی خودش یعنی شوهرش است. هر روز صبح، شرکتکنندگان کیفیت خواب درک شده خود را ارزیابی میکردند.
خواب در حضور بوی شریک زندگی بهبود مییابد. آیا بوی شریک زندگی واقعاً در خواب تأثیر میگذارد؟ نتایج مطالعه نشان میدهد که تأثیر دارد. نتایج، بهبود شگفتانگیزی را در خواب بین شبهایی که تیشرتهای بدون عطر پوست یا تیشرتهای کنترلی پوشیده شده بودند و شبهایی که تیشرتهایی که قبلاً توسط شریک زندگیشان پوشیده شده بودند، نشان داد (هوفر و چن، 2024). جالب اینجاست که میزان تأثیر عطر پوست شریک زندگی بر خواب، با میزان مصرف ملاتونین مطابقت داشت. به نظر میرسد عطر پوست شریک زندگی، یک کمک خواب مؤثر است.
در واقع عطر پوست شریک زندگی، راندمان خواب را بهبود بخشید، اما افراد متوجه آن نشدند (هوفر و چن، 2024). در واقع، ارزیابیهای آنها از کیفیت خواب به بهترین وجه با این پیشبینی میشد که آیا آنها باور داشتند که یک تیشرت از شریک زندگیشان به عنوان روبالشی دارند یا خیر. به نظر میرسد که حس ما از کیفیت خواب با معیارهای کیفیت خواب واقعی که به طور شگفتآوری با نشانههای عطر شریک زندگی مرتبط بودند، به خوبی مطابقت ندارد.
این مطالعه یک استراتژی آسان برای بهبود خواب به زوجهایی ارائه میدهد که جداییهای منظم را تجربه میکنند اما معمولاً در یک تخت مشترک میخوابند. در زمان مسافرت، سویشرت با تیشرت کهنه ی شریک زندگیتان را همراه داشته باشید. برای تنهایی در خانه، بالشهایتان را عوض کنید و شب از بالش همسرتان استفاده کنید. با خوابیدن در حضور عطر پوست همسر، هم زنان و هم مردان ممکن است در مسیر خواب شبانه ی بهتری قرار بگیرند.
(منبع: کتاب زیست روانشناسی عطرها، انتشار ۱۴۰۲)
بسیار عالی و کاربردی است مطالب کتاب روانشناسی عطرها
درود بر شما و تفکر نخبه تان، انشالله همیشه شاهد پیشرفت بیشتر دانشمندانی چون شما در عرصه ی علم ژنتیک در جهانِ علوم و اطلاعات باشیم..
پیشرفت روزافزون و صحت و سلامتی شما آرزوی قلبی ماست🌹
بسیار عالی و کاربردی است مطالب کتاب روانشناسی عطرها
درود بر شما و تفکر نخبه تان، انشالله همیشه شاهد پیشرفت بیشتر دانشمندانی چون شما در عرصه ی علم ژنتیک در جهانِ علوم و اطلاعات باشیم..
پیشرفت روزافزون و صحت و سلامتی شما آرزوی قلبی ماست🌹
با احترام و عرض ادب
بانوی فرهیخته و ارجمند از همراهی و عنایت شما سپاسگزارم و بهترین ها را برایتان آرزومندم...
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار
مطلبی به ذهنم رسید که مرتبط با کلّیت موضوع اینجا ولی غیرمرتبط با متن هست!
راستش از شما چه پنهون، بیشتر بهانهای بود برای عرض ادب و رفع دلتنگی :)
و همچنین اینکه این مکالمه شاید به درد دیگران هم بخوره.
سالهای زیادیست که بدون کمک قرص خواب قادر به خوابیدن نیستم. بیشتر از 20 و چند سال. البته این موضوع فقط به «خواب شبانه» برمیگرده. در طول روز هرزمان احساس خستگی کنم بعد از چند دقیقه مطالعه سریعاً خوابم میبره. اما برای «خواب شب» هیچ راهکاری جواب نداده. موارد مختلف و زیادی رو امتحان کردم. از گیاهان آرامبخش و ملاتونین گرفته تا دو سه شبانهروز بیدارخوابی اجباری. به امید اینکه شب بتونم بخوابم. اما نشد که نشد.
علت پناه بردنم به قرص خواب هم این بود که چون سالها مشغول کار اجرایی ـ مدیریتی بودم، بالاجبار باید صبح بیدار میشدم.
البته این معضل از دوران کودکی همراهم بود و هیچوقت بخاطر ندارم که قبل از تاریک شدن هوا شروع به انجام دادن تکالیف مدرسه کرده باشم. از همون ابتدای زندگی، همیشه حسّ بدی به «صبح» داشته و هنوزم دارم و ایضاً تنفر وحشتناکی از «طلوع آفتاب» و شروع روز! حتی بدتر از تنفر حضرتعالی از ساعت 4 عصر! :)
نمیدونم درست گفتم یا نه. یادمه مدتها قبل در کامنتی فرموده بودین از ساعت 4 عصر بدتون میاد. یادمه همونجا با خودم گفتم عجب شباهتی! دکتر از 4 عصر بدشون میاد و بنده از 4 صبح و نزدیک شدن طلوع آفتاب متنفرم! (البته این احتمال هم هست که این مورد در شما رو با عزیز دیگری اشتباه گرفته باشم، هرچند بعید میدونم)
البته علیرغم تعویضهای مکرر قرصهای خواب بابت اینکه بدن بهشون عادت نکنه(چندماه زولپیدم و چندماه کلونازپام و ...) اما امروز طوری شده که دیگه هیچ قرصی اثربخش نیست. مثلا همین الان یکساعت و نیم از زمانی که دو عدد کلونازپام 2 خوردم میگذره و پای لپتاپ مشغول نوشتن هستم! به امید اینکه حوالی 4 صبح خوابم ببره. ولی افسوس که ساعت شروع خوابم حوالی 6 صبح هست (اونهم به زور) و مجبورم طلوع آفتاب رو که بدترین لحظه در زندگیم هست تحمل کنم!
از زمان ورود به دانشگاه کمی وضعیتم بهتر شد. چون اکثرا سعی میکردم کلاسهای بعدازظهر رو بردارم تا اینکه مشغول کار شدم و دوباره کابوس بیدارشدن در صبح بصورت روزانه در زندگیم شروع شد که همین موضوع باعث پناه بردن به قرص خواب شد.
مجدداً از چندسال قبل که پیر شدم(!) و همه کارهای اجرایی رو کنار گذاشتم و فقط تدریس میکنم دوباره وضعیت بهتر شده و استرس بیدارشدن صبح رو ندارم. چون به راحتی به کلاس صبح نه میگم و قبول نمیکنم و تمام کلاسهام بعدازظهر تشکیل میشه. طبیعتاً نیازی به خوردن قرص نیست. اما متاسفانه دیگه دیر شده! الان وضعیت طوری شده که اگه نخورم ممکنه چندروز بیدار بمونم.
موضوع رو میشه اینطور مدلسازی کرد که اگر مغز رو یک هواپیمای 4موتوره(مثلا بوئینگ 747) درنظر بگیریم، در طول روز البته اگر بیدار باشم، موتور مغزم خاموشه و هیچ کار خاص و مفیدی انجام نمیدم. ولی همین که خورشیدخانوم هوس استراحت میکنه، کمکم یک موتور از 4 موتور هواپیما استارت میزنه و هرچقدر زمان میگذره موتورهای بعدی روشن میشن و نهایتاً حوالی یک و دوی نیمه شب (هرچقدر هم که خسته باشم) 4 موتور مغز بنده با آخرین قدرت مشغول فعالیت میشن! بر همین اساس، تمام کارهای اصلی زندگیم (از مطالعه مستمر و تهیه پاورهای تدریس گرفته تا نوشتن کتاب و ...) همگی حاصل نیمهشبهاست.
تا چندسال قبل تصورم بر این بود که «مشکلی» در میان هست و باید چارهاندیشی بشه. تا اینکه بطور اتفاقی متوجه موضوعی شدم. با اصطلاح Chronotype آشنا شدم که بصورت «طیف» هست و آدمها در میانه این طیف قرار میگیرن.
طیفی که یک سرش Morning Person یا Early-bird بوده و همون آدمهای صبح و به تعبیری خروسها هستن
و سر دیگر طیف هم Evening-person یا Night-owl یا همون «جغد شب» هست.
یعنی مدلی بر اساس 2 گروه «خروس» و «جغد شب» که گروه اول مصداق همون دانشجوییست که ساعت 5 صبح قبراق و سرحال بیدار میشه و درس میخونه و گروه دوم همون نویسندهای هست که بعد از تاریکی هوا تازه شروع به نوشتن میکنه تا نزدیک صبح
تمام اینهایی که عرض کردم زحمات دکتر اولوف اوستبرگ (Olov Östberg) بود که حوالی 50 سال قبل با طراحی پرسشنامه MEQ که مخفف عبارت Morningness-Eveningness Questionnaire هست پاسخ جالبی به این معما داده (نمیگم پاسخ خوب، اما برای خودم جالب بود)
اوستبرگ رو نمیشناختم. سرچی زدم و دیدم استاد دانشگاهی در سوئد بوده (اونقدر سرچ نکردم بدونم الان زنده هست یا نه) ضمن اینکه شخص همنام دیگری هم در سرچها دیده میشه که استاد کامپیوتر هست و موضوع صحبت ما نیست.
برخلاف میل باطنی، پرسشنامه رو پاسخ دادم (اساساً حس خوبی به هیچ نوع پرسشنامه روانشناسی ندارم) تا ببینم در کدوم قسمت از «میانه این طیف» قرار گرفتم و وقتی امتیازم رو با جدول راهنما مقایسه کردم با کمال تعجب دیدم «طیف»ی در کار نیست!
بنده یک جغد خالص 100درصدی هستم!
البته نه از نوع شوم ! :)))
و با کمال تاسف، در دنیایی که برای خروسها (یا آدمهای صبح) طراحی شده ما جغدها چقدر اذیت شده و میشیم! یک نمونهاش اینکه الان نزدیک یک ماهه کار بانکی کوچیکی که نیاز به مراجعه حضوری به بانک داره رو هنوز نتونستم انجامش بدم. چون ساعت خواب طبیعی بنده 6 صبح تا حوالی 1 ظهر هست :)
خلاصه اینکه الان رفتم تو فاز درددل پای سینی سبزیپاککردن!!!! :)))
درنهایت سوال یا مورد خاصی نبود. چون دیدم این موضوع نهایتاً به ژنتیک افراد برمیگرده و عوامل محیطی اونقدری در اون نقش نداره گفتم با شما هم درمیون بذارم. احتمال خیلی زیاد حضرتعالی بهتر از بنده در جریان هستین و چه بسا این پرسشنامه 19 سوالی که 50 سال قبل طراحی شده رو فاقد وجاهت علمی در دنیای امروز بدونین و شاید هم امروز آقای دکتر اوستبرگ از دایره دانشمندان اثرگذار خارج شده باشه و مطالبش برای همون نیم قرن قبل مفید یا حداقل جالب بوده و شاید هم برعکس.
درنهایت شاید هم عزیزان دیگری باشن که در طول زندگیشون با عبارات تحقیرآمیز (تنبل و پُرخواب و بیخیال و ....) مواجه بودن یا به واسطه سیستم آموزشی بیمار ما به دلیل دیررسیدن به مدرسه، با انواع تنبیهها و حتی تحقیرها مواجه بودن، ولی چهبسا که اونها نه تنها تنبل نبودن بلکه 4 موتور مغزشون در نیمههای شب فعال میشده و درنهایت:
جغدهای تنهایی هستند در دنیایی که برای خروسها طراحی و تعریف شده :)
با سپاس. روز و روزگار خوش
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار
مطلبی به ذهنم رسید که مرتبط با کلّیت موضوع اینجا ولی غیرمرتبط با متن هست!
راستش از شما چه پنهون، بیشتر بهانهای بود برای عرض ادب و رفع دلتنگی :)
و همچنین اینکه این مکالمه شاید به درد دیگران هم بخوره.
سالهای زیادیست که بدون کمک قرص خواب قادر به خوابیدن نیستم. بیشتر از 20 و چند سال. البته این موضوع فقط به «خواب شبانه» برمیگرده. در طول روز هرزمان احساس خستگی کنم بعد از چند دقیقه مطالعه سریعاً خوابم میبره. اما برای «خواب شب» هیچ راهکاری جواب نداده. موارد مختلف و زیادی رو امتحان کردم. از گیاهان آرامبخش و ملاتونین گرفته تا دو سه شبانهروز بیدارخوابی اجباری. به امید اینکه شب بتونم بخوابم. اما نشد که نشد.
علت پناه بردنم به قرص خواب هم این بود که چون سالها مشغول کار اجرایی ـ مدیریتی بودم، بالاجبار باید صبح بیدار میشدم.
البته این معضل از دوران کودکی همراهم بود و هیچوقت بخاطر ندارم که قبل از تاریک شدن هوا شروع به انجام دادن تکالیف مدرسه کرده باشم. از همون ابتدای زندگی، همیشه حسّ بدی به «صبح» داشته و هنوزم دارم و ایضاً تنفر وحشتناکی از «طلوع آفتاب» و شروع روز! حتی بدتر از تنفر حضرتعالی از ساعت 4 عصر! :)
نمیدونم درست گفتم یا نه. یادمه مدتها قبل در کامنتی فرموده بودین از ساعت 4 عصر بدتون میاد. یادمه همونجا با خودم گفتم عجب شباهتی! دکتر از 4 عصر بدشون میاد و بنده از 4 صبح و نزدیک شدن طلوع آفتاب متنفرم! (البته این احتمال هم هست که این مورد در شما رو با عزیز دیگری اشتباه گرفته باشم، هرچند بعید میدونم)
البته علیرغم تعویضهای مکرر قرصهای خواب بابت اینکه بدن بهشون عادت نکنه(چندماه زولپیدم و چندماه کلونازپام و ...) اما امروز طوری شده که دیگه هیچ قرصی اثربخش نیست. مثلا همین الان یکساعت و نیم از زمانی که دو عدد کلونازپام 2 خوردم میگذره و پای لپتاپ مشغول نوشتن هستم! به امید اینکه حوالی 4 صبح خوابم ببره. ولی افسوس که ساعت شروع خوابم حوالی 6 صبح هست (اونهم به زور) و مجبورم طلوع آفتاب رو که بدترین لحظه در زندگیم هست تحمل کنم!
از زمان ورود به دانشگاه کمی وضعیتم بهتر شد. چون اکثرا سعی میکردم کلاسهای بعدازظهر رو بردارم تا اینکه مشغول کار شدم و دوباره کابوس بیدارشدن در صبح بصورت روزانه در زندگیم شروع شد که همین موضوع باعث پناه بردن به قرص خواب شد.
مجدداً از چندسال قبل که پیر شدم(!) و همه کارهای اجرایی رو کنار گذاشتم و فقط تدریس میکنم دوباره وضعیت بهتر شده و استرس بیدارشدن صبح رو ندارم. چون به راحتی به کلاس صبح نه میگم و قبول نمیکنم و تمام کلاسهام بعدازظهر تشکیل میشه. طبیعتاً نیازی به خوردن قرص نیست. اما متاسفانه دیگه دیر شده! الان وضعیت طوری شده که اگه نخورم ممکنه چندروز بیدار بمونم.
موضوع رو میشه اینطور مدلسازی کرد که اگر مغز رو یک هواپیمای 4موتوره(مثلا بوئینگ 747) درنظر بگیریم، در طول روز البته اگر بیدار باشم، موتور مغزم خاموشه و هیچ کار خاص و مفیدی انجام نمیدم. ولی همین که خورشیدخانوم هوس استراحت میکنه، کمکم یک موتور از 4 موتور هواپیما استارت میزنه و هرچقدر زمان میگذره موتورهای بعدی روشن میشن و نهایتاً حوالی یک و دوی نیمه شب (هرچقدر هم که خسته باشم) 4 موتور مغز بنده با آخرین قدرت مشغول فعالیت میشن! بر همین اساس، تمام کارهای اصلی زندگیم (از مطالعه مستمر و تهیه پاورهای تدریس گرفته تا نوشتن کتاب و ...) همگی حاصل نیمهشبهاست.
تا چندسال قبل تصورم بر این بود که «مشکلی» در میان هست و باید چارهاندیشی بشه. تا اینکه بطور اتفاقی متوجه موضوعی شدم. با اصطلاح Chronotype آشنا شدم که بصورت «طیف» هست و آدمها در میانه این طیف قرار میگیرن.
طیفی که یک سرش Morning Person یا Early-bird بوده و همون آدمهای صبح و به تعبیری خروسها هستن
و سر دیگر طیف هم Evening-person یا Night-owl یا همون «جغد شب» هست.
یعنی مدلی بر اساس 2 گروه «خروس» و «جغد شب» که گروه اول مصداق همون دانشجوییست که ساعت 5 صبح قبراق و سرحال بیدار میشه و درس میخونه و گروه دوم همون نویسندهای هست که بعد از تاریکی هوا تازه شروع به نوشتن میکنه تا نزدیک صبح
تمام اینهایی که عرض کردم زحمات دکتر اولوف اوستبرگ (Olov Östberg) بود که حوالی 50 سال قبل با طراحی پرسشنامه MEQ که مخفف عبارت Morningness-Eveningness Questionnaire هست پاسخ جالبی به این معما داده (نمیگم پاسخ خوب، اما برای خودم جالب بود)
اوستبرگ رو نمیشناختم. سرچی زدم و دیدم استاد دانشگاهی در سوئد بوده (اونقدر سرچ نکردم بدونم الان زنده هست یا نه) ضمن اینکه شخص همنام دیگری هم در سرچها دیده میشه که استاد کامپیوتر هست و موضوع صحبت ما نیست.
برخلاف میل باطنی، پرسشنامه رو پاسخ دادم (اساساً حس خوبی به هیچ نوع پرسشنامه روانشناسی ندارم) تا ببینم در کدوم قسمت از «میانه این طیف» قرار گرفتم و وقتی امتیازم رو با جدول راهنما مقایسه کردم با کمال تعجب دیدم «طیف»ی در کار نیست!
بنده یک جغد خالص 100درصدی هستم!
البته نه از نوع شوم ! :)))
و با کمال تاسف، در دنیایی که برای خروسها (یا آدمهای صبح) طراحی شده ما جغدها چقدر اذیت شده و میشیم! یک نمونهاش اینکه الان نزدیک یک ماهه کار بانکی کوچیکی که نیاز به مراجعه حضوری به بانک داره رو هنوز نتونستم انجامش بدم. چون ساعت خواب طبیعی بنده 6 صبح تا حوالی 1 ظهر هست :)
خلاصه اینکه الان رفتم تو فاز درددل پای سینی سبزیپاککردن!!!! :)))
درنهایت سوال یا مورد خاصی نبود. چون دیدم این موضوع نهایتاً به ژنتیک افراد برمیگرده و عوامل محیطی اونقدری در اون نقش نداره گفتم با شما هم درمیون بذارم. احتمال خیلی زیاد حضرتعالی بهتر از بنده در جریان هستین و چه بسا این پرسشنامه 19 سوالی که 50 سال قبل طراحی شده رو فاقد وجاهت علمی در دنیای امروز بدونین و شاید هم امروز آقای دکتر اوستبرگ از دایره دانشمندان اثرگذار خارج شده باشه و مطالبش برای همون نیم قرن قبل مفید یا حداقل جالب بوده و شاید هم برعکس.
درنهایت شاید هم عزیزان دیگری باشن که در طول زندگیشون با عبارات تحقیرآمیز (تنبل و پُرخواب و بیخیال و ....) مواجه بودن یا به واسطه سیستم آموزشی بیمار ما به دلیل دیررسیدن به مدرسه، با انواع تنبیهها و حتی تحقیرها مواجه بودن، ولی چهبسا که اونها نه تنها تنبل نبودن بلکه 4 موتور مغزشون در نیمههای شب فعال میشده و درنهایت:
جغدهای تنهایی هستند در دنیایی که برای خروسها طراحی و تعریف شده :)
با سپاس. روز و روزگار خوش
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند ضمن سپاس از همراهی شما عارضم که بله متأسفانه برخی انسانها به پاس شرایط محیطی یا ایدیوپاتیک، خواب شبانه را بیکیفیت یا بدکیفیت تجربه میکنند که اصول زندگی روزمره ی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد.
خواب یکی از مهمترین فاکتورهای بهداشت روان و جسم در تمام جانوران است، و هر گونه اختلال در خواب شبانه، منجر به بینظمی در متابولیسم و کاتابولیسم و آنابولیسم بدن انسان و سایر جانوران میشود. در انسان این مهم، بسیار حائز اهمیت است چراکه در طول زمان، منجر به کبد چرب غیر الکلی و از همه مهمتر، راندمان پایین مغز خواهد شد.
انشالله که بتوانید به این مهم، غالب شوید.
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما دوست گرامی...
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند ضمن سپاس از همراهی شما عارضم که بله متأسفانه برخی انسانها به پاس شرایط محیطی یا ایدیوپاتیک، خواب شبانه را بیکیفیت یا بدکیفیت تجربه میکنند که اصول زندگی روزمره ی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد.
خواب یکی از مهمترین فاکتورهای بهداشت روان و جسم در تمام جانوران است، و هر گونه اختلال در خواب شبانه، منجر به بینظمی در متابولیسم و کاتابولیسم و آنابولیسم بدن انسان و سایر جانوران میشود. در انسان این مهم، بسیار حائز اهمیت است چراکه در طول زمان، منجر به کبد چرب غیر الکلی و از همه مهمتر، راندمان پایین مغز خواهد شد.
انشالله که بتوانید به این مهم، غالب شوید.
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما دوست گرامی...
ممنون از بزرگواری شما جناب دکتر
مدتها فکرم درگیر این موضوع بود که کبد چرب گرید 2 بنده از کجا نشات گرفته. چون رژیم غذاییم بیشتر به سمت گیاهخواری هست. الکل هم که مطلقاً مصرف نمیکنم.
بیشترین احتمالم به این سمت رفته بود که دلیل اصلیش بیتحرکی بنده هست. چون ساعتهای زیادی بصورت روزمره پای لپ تاپ مشغول مطالعه هستم.
اما هرگز فکرم به سمت موضوع «بهداشت خواب» نرفته بود. بله درست میفرمایید. با توجه به اختلال در سیستم متابولیسم بدن، کبد چرب دور از اننتظار نیست. راستش به فکر خودم نرسیده بود.
البته در مدل دکتر اوستبرگ، برای جغدها شانس بالای ابتلا به دیابت نوع 2 مطرح شده بود که احتمالا اونهم گریبان بنده رو گرفته و در اولین فرصت باید یک آزمایش اساسی بدم.
ضمن اینکه راندمان پایین مغز چندان دغدغهای برام ایجاد نمیکنه. بهرحال بنده یک عمر با راندمان پایین مغز رفتم جلو و بعید میدونم مغزم توان پردازش بهتری رو در خودش ببینه!! :)))
تا قبل از پاسخ شما بقول معروف خودم رو به جریان رودخانه سپرده بودم. یعنی با خودم میگفتم تو (بر اساس مدل فوق) جزو گروه جغدها هستی و کاریش نمیشه کرد. الان کمی ذهنم درگیر شده بابت اینکه یک تغییر اساسی ایجاد کنم.
درنهایت، علیرغم اینکه شخصاً حساسیت بالایی به ورودی محتوا به مغزم دارم و تا از اصالت منبعی مطمئن نباشم اون رو مطالعه نمیکنم، مدل فوق (دکتر اولوف اوستبرگ) رو از یک منبع مورد اطمینان دیدم که البته تاکیدی روی این قضیه نداشت و فقط به عنوان یک مدل مطرح کرده بود و تصور میکردم شاید با ژنتیک انسانها رابطهای داشته باشه که بر اساس اینکه پاسخی به این موضوع ندادین، فرض رو بر این گذاشتم که موضوع فوق فاقد وجاهت علمی بود و درنهایت بهتره فکری به حال خودم بکنم.
ممنون از پاسخ ارزشمند شما
بهترینها در انتظارتون