با اجازه استاد گرانقدر جناب آقای دکتر شاهین اسعدی.
امروز کلاس داشتم. مثل همیشه پس از استحمام، نشستم پای بساط مارگیری ببینم امروز چی رو با چی مخلوط کنم و برم سر کلاس که ناگهان یادم اومد هفتۀ گذشته، خانم «م» از کارمندان بخش آموزش، بهم گفته بود از آرامیس متنفره. علیرغم اینکه عطر امضای پدرش آرامیس بوده.
هرچقدر ازش پرسیدم پدرت کدوم مدل رو میزد یادش نمیومد و فقط میگفت چه فرقی میکنه. آرامیس زهرماره!
به شوخی بهش گفتم ببین دخترم، جلوی نسل ما از آرامیس بد نگو که برامون در کنار عطر، نقش «مکمل ناموس» رو هم ایفا میکنه! :)))
ولی همچنان تاکید داشت «بدترین رایحه دنیا» آرامیسه.
بهش گفتم باشه! از لج تو هم که شده دفعه بعد با آرامیس دوش میگیرم و میام :)))
حدسم این بود که پدرش از آرامیس900 استفاده میکنه (مثل اکثر آرامیسبازان)
قبل از خروج از منزل:
شیشه «آرامیس دوین» که دوسال قبل از عطرافشان گرفته بودم رو برداشتم. چندین پاف به خودم زدم (بابت ماندگاری) و داخل شیشه همراه 5 میل هم چندپاف زدم (حدود یک میل ادکلن داخل شیشه) و بقیه رو تا نصف آب مقطر ریختم و گذاشتم جیبم.
چون زودتر راه افتاده بودم (باید ماشین رو تحویل تعمیرگاه میدادم) بنابراین بازهم زود رسیدم و بازهم برق اون منطقه قطع بود!
لذا درِ اصلی ساختمون هم بسته بود. یک درِ چوبی بزرگ بدون هیچ منفذ و روزنهای. چند پاف از شیشه همراه به خودم زدم و بلافاصله در زدم.
(واژه «درب» که بسیار هم استفاده میشه هیچ ریشهای نداشته و «در» درسته)
چند دقیقه بعد، یکی از کارمندان وقتی در رو باز کرد بدون سلام و مقدمه با کلی ذوق گفت: دکتر. باورتون میشه قبل از بازکردن در، بوی عطرتون تو سالن ورودی پیچیده بود؟! (خب این از دومین بازخورد)
یادم رفت بگم بعد از سپردن خودرو به تعمیرگاه، اولین بازخورد رو از راننده محترم اسنپ گرفتم که بهبه عجب بویی! و بعد هم ادامه داد: ولی خداوکیلی الان با این وضعیت «دیگه کی به خودش عطر میزنه»؟ بعد هم شروع کرد به غرغر کردن از اوضاع مملکت و من هم در فکر اینکه الان این بنده خدا ازم تعریف کرد یا تلویحاً بهم متلک انداخت؟!
وارد ساختمون شدم. داشتم مثل همیشه میرفتم طبقه سوم که خانم «م» از اتاقش پرید بیرون و با صدای بلند گفت:
عجب عطری!!! کی زده؟!!!! و تا منو دید خودش پاسخ سوالش رو گرفت. با هم وارد اتاق اساتید شدیم و گیر سهپیچ داد که اسم عطرتون چیه.
کمی سر به سرش گذاشتم و گفتم که از همین عطرهای اطراف حرم (در مشهد این اصطلاح معروفه) که دبه 20 لیتریش رو 150 هزار تومن میخرم و قبل از اومدن 2 لیوان روی خودم میریزم و از این اراجیف :)
اما زمانی که اصرارش زیادتر شد و اسم عطرم رو میخواست با پاسخی مواجه شد که انتظارش رو نداشت:
آرامیسسسسسسس!
اولش رفت وارد فاز انکار که نه. امکان نداره! بعد از کمی صحبت که بهش گفتم این آرامیس «دوین» هست و پدر شما احتمالاً آرامیس900 استفاده میکرده گفت صبر کنین تو گوشیم باید عکس میز بابام رو داشته باشم (احتمالا منظورش میزتوالت پدرش بوده) نیمساعتی طول کشید تا تونست بین هزاران عکس داخل گوشیش! عکسی پیدا کنه و بعد از زوم کردن، دیدم حدسم درسته و آرامیس900 هست.
گفت یعنی میشه یک مدل از آرامیس اینقدر نفرتآور باشه و یک مدل دیگهش اینقدر شیک و خوشبو؟ (یه حسّی بهم گفت روح مرحوم برنارد چنت با گفتن این حرف، در قبر لرزید!)
گفتم حالا چرا نفرتآور؟! نهایتاً تو خوشت نمیاد. اما میلیونها نفر در دنیا هستن که بهش معتادن، ضمن اینکه میلیونها نفر دیگه که زیرخاک رفتن هم اون رو یک رایحه بهشتی میدونستن.
بریم سر اصل موضوع:
خانم «م» از پرسنل بخش آموزش دانشگاه، دختری سرزنده و بسیار برونگرا و از اون تیپ رفتاریهایی که همیشه آرزوم بوده دختری داشته باشم با چنین خصوصیاتی. خودش هم نگاهش به من به نوعی پدرانه هست. جالب اینکه تا امروز تصور میکردم در رشته «ژنتیک» فارغالتحصیل شده و مشغول کاره، اما امروز تازه فهمیدم هنوزم دانشجوی ژنتیک هست و چند ترم دیگه داره.
صحبت از دکتر اسعدی عزیزمون در عطرافشان شد. گفت اتفاقاً یکی از کتابهای مرجع ما در دانشگاه تالیف این استاد بزرگوار هست.
تا زمان شروع کلاس، یکساعتی وقت بود و نشستیم به صحبت. قبلاً هم اشاره کردم که همصحبتی با این دختر رو ترجیح میدم به همصحبتی با فلان خانم یا آقای دکتر همکارم. چون از صحبتهای بقیه اساتید، نهایتاً چیزی جز شنیدن غرغر و آه و ناله بیرون نمیاد، اما بارها و بارها از این دختر «یاد گرفتم» که برخلاف بسیاری از همنسلان خودش، بسیار اهل مطالعه هست و هرزمان مقاله جالبی میخونه با ذوقی کودکانه میاد و برام تعریف میکنه.
شاید یکسال قبل نمیدونستم چرا، اما امروز و بعد از اینکه سعادت چندبارۀ همصحبتی با جناب دکتر اسعدی در عطرافشان نصیبم شد و فهمیدم ژنتیک به عنوان یک علم مادر، پاسخ به اکثر سوالات فرزندان حضرت آدم رو درون خودش داره، میفهمم که چرا همصحبتی با یک دانشجوی ژنتیک اینقدر میتونه آموزنده و جذاب باشه.
نفهمیدم چی شد که به خودم اومدم و دیدم دارم باهاش درددل میکنم! (یک عمر بر اساس نوع شغلم، پای درددل دیگران نشستم ولی خودم عادت به درددلکردن ندارم)
شاید به این دلیل که احساس میکردم پاسخ بسیاری از سوالاتم در حوزه «کوربویی» رو میتونم از زبان این دختر و بر اساس علم ژنتیک پیدا کنم، که اتفاقاً همینطور هم شد.
اول اینکه اون «کوربویی مادرزادی» که تصور میکردم، برای من صدق نمیکرد. بلکه از مقطعی به بعد دیگه شامه من روایح رو درک نکرد که امروز متوجه علتش شدم.
امروز تازه متوجه شدم که چرا همونقدر که از آرامیس و بروت و پورانهوم و دریک و وانمنشو و ... خوشم میاد، به همون اندازه از تق هرمس و پیور دیستنس ام و مولکول 02 و کلایوکریستین و ... بدم میاد. یا در بهترین حالت برام کاملاً عادی هستن انگار بویی حس نمیکنم.
چقدر به دلم مونده بتونم با تق هرمس آشتی کنم، همین دیشب به خودم زدم، اما بعد از نیمساعت تهوع گرفتم و مجبور شدم لباسم رو عوض کنم و با کمی افترشیو «دنیم» سبز (با رایحه چایپر) حال خودم رو بهتر کنم.
به گفته خانم «م» اینجانب تا یک سنوسالی، مثل بقیه، بویایی عادی داشتم و از روایح خوب اون دوران لذت بردم و این روایح خوش در «حافظه ژنتیک بویایی» من ثبت شد. از «زمانی به بعد» دیگه هیچ رایحه جدیدی نتونست وارد این حافظه بویایی بشه.
اما سوال اصلی این بود که «از چه زمانی» ؟
کلی در موردش حرف زدیم و سرانجام چنین نتیجه گرفتیم که از سنی که سیگار رو شروع کردم، درحقیقت تیشه به ریشه بویایی خودم زدم و بعد از گذشت سه دهه استعمال دخانیات(بصورت سنگین و گاهاً بسیار سنگین) دیگه بویایی من قادر به ثبت بوی خوش نشد که نشد(خودم کردم که لعنت بر خودم باد!)
چرا که این سلولها قدرت و توانایی بازیابی خودشون رو ندارن. بنابراین فقط امکان این رو دارم که از همون روایحی لذت ببرم که قبل از شروع استعمال دخانیات ازشون لذت برده بودم. یعنی همون روایح دوران کودکی که در حافظه بویاییم ثبت شده (روایح کلاسیک)
مثال دیگه: یکی از بهترین بوهایی که میتونم بگم برام از بهترین روایح دنیاست، بوی «ماهی» هست! البته نه بوی بازار ماهیفروشها!!! (منم مثل اکثر شما حالم بد میشه)
بلکه بوی ماهی تازه صیدشده مخلوط با بوی خزههای اطراف رودخانه (که شاید از دیدگاه خیلیها به بوی لجن تشبیه بشه!)
علت: از دوران کودکی که به همراه مرحوم پدرم سالی یکی دو مرتبه میرفتیم ماهیگیری، اون روز، لذتبخشترین روز زندگیم بود و چنین شد که بوی ماهی تازهصیدشده در کنار روایح محیطی رودخانه، در حافظه بویایی من به عنوان یک «بوی خوش و لذتبخش» ثبت شد و امروز همچنان برام یک رایحه بهشتی محسوب میشه.
البته ناگفته نماند که بنده از خوردن ماهی و هرنوع غذای دریایی بشدت بیـزارم! و اگر امروز به ماهیگیری برم همچنان به روش «بگیر و رها کن» هست و نه «بگیر و کباب کن»!! که در کشور ما بسیار مرسومه.
یعنی گرفتن ماهی بدون آسیب رسوندن و بوییدن اون و سپس رهاکردن دوباره در رودخونه.
(میدونم تو دلتون چی میگین! دکتر هم رفتم. گفت امیدی نیست!)
:)))
موارد فوق رو به زبان بسیار ساده (بر اساس درک محدود خودم) نوشتم. امیدوارم جناب دکتر اسعدی افتخار داده و درصورت صلاحدید، این موضوع رو کمی به اصطلاح چکشکاری فرموده تا بهتر به درد دوستان بخوره.
همونطور که بارها عرض کردم، سوالات بنده الزاماً سوال شخصی خودم نیست. بلکه زمانی که احساس کنم سوالی هست که پاسخش میتونه برای بسیاری دیگر مفید باشه اینجا به اشتراک میذارم تا دیگران هم استفاده کنن.
درنهایت امروز چنین برداشت کردم :
شاید اینکه بعضیها به یک رایحه نمره 10 میدن و عدهای دیگر به همون رایحه نمره 1 و 2 میدن(که گاهی اوقات باعث ناراحتی و دلگیری هم میشه) ریشه در همین «حافظه بویایی ژنتیکی» داشته باشه و هر دو طرف کاملاً حق دارن.
همچنین امروز فهمیدم که :
اولاً سعی کردن بیهوده و دستو پازدن برای پیداکردن یک رایحۀ جدید رو کنار بذارم که هیچ فایدهای برام نداره. مثلا بعد از ماهها تلاش و تمرین، تونستم تا حد محدودی با پنهالیگونز لردجورج و الکساندریا2 کنار بیام، اما فروکردن زورکی یک رایحه در «حافظه بویایی ژنتیک» معمولاً نتیجه خوبی نداره. چرا که بازهم یک پاف وانمنشو رو با 10 شیشه اصلی اونها عوض نمیکنم (از نظر بوی خوش عرض کردم نه بحث اقتصادی موضوع!) نهایتاً اگر بخوام سراغ عطر جدیدی برم حتماً باید رگههایی از روایح صابونی و چایپر و خلاصه همه اون عناصر خوش دوران کودکیم رو در کنار هم داشته باشه (مثلا ایو سن لورن تاکسیدو) نه روایح چرم و دارک و دودی و میوهای و گلی و .... هرچقدر هم گرون باشه و سلطنتی.
ثانیا به عنوان یک زخمخورده، از جوانان عزیز تقاضا کنم قدر نعمت سلامتی (یا حداقل بویایی) خودشون رو بدونن و بین دود و دم یا لذت بردن از روایح «انتخاب» عاقلانهای انجام بدن. امیدوارم بر اساس واژه زخمخورده در متن، متوجه شده باشید که این صرفاً یک «نصیحت» نیست.
با سپاس
پ.ن: مدیریت محترم و گرامی سایت:
ضمن تشکر بابت رفع مشکلات قبلی، گویا این باگ «ردشدن مطلب بنده توسط مدیر سایت» در بخش اعلانات و سپس انتشار همون مطلب، دوباره برگشته. البته شخصاً مشکلی باهاش ندارم و فقط جهت اطلاع عرض کردم. با تشکر از زحمات شما بزرگوار
عجب تفاوتی! حظ شما از بحث رو عرض کردم. خوشا به سعادتتون. راستش بنده برخلاف شما اهل بحث نیستم و با عبارت «حق با شماست!» در عرض چند دقیقه از موضوع خارج میشم :)
البته این در دنیای واقعیست. وگرنه در دنیای نوشتن، موضوع کاملاً متفاوت میشه. همونطور که بارها گفتم بنده زیاد حرف میزنم و ایضاً حرف زیادی هم میزنم بیشتر اشاره به فعل «نوشتن» بود. وگرنه در زندگی عادی (بجز کلاس درس) دچار بیماری «سکوت بشدت آزاردهنده!» هستم که خداوند نصیب گرگ بیابان هم نکند :)
خب اصل موضوع همینجاست. جایی که فرمودین مشکلی که سالها با بهترین پزشکان طب مدرن درمان نشده بود، «درمان» کردم.
حالا یک سوال پیش میاد. آیا مطمئن هستین که «درمان» شدین یا فقط علائم بالینی مثل درد یا ضعف و این چیزها از بین رفته. این رو به عنوان سوال تصور نفرمایید که حتما باید پاسخ داده بشه. مثالی بود برای شروع مطلب
(بخدا خودتون شروع کردین وگرنه من که ساکت یه گوشه نشسته بودم پفکم رو میخوردم)
:)))
[یادآوری مهم: برخلاف خزعبلات مُدشده در دنیای امروز که به نوعی هم ترند شده و میگن همدیگر را قضاوت نکنیم! اتفاقاً برعکس، ما هم قضاوت میکنیم، هم باید قضاوت کنیم و هم نمیتونیم از این واقعیت فرار کنیم که قضاوت کردن یکی از پارامترهای بقای نسل بشر روی زمین بوده مثل پارامترهای دیگری از جمله استرس، اثر همنوایی، چندهمسری و ... اینها رو به عنوان مقدمه عرض کردم تا به خواهشم برسم. خواهشی که دارم ازتون اینه که تا پایان متن از قضاوت زودهنگام و سوگیری پرهیز بفرمایید. ممنون]
خب در این سناریو، تصور بفرمایید من مبتلا به معده درد هستم:
حالت اول) به جای رفتن نزد پزشک متخصص، برم پیش عطار و داروی گیاهی بگیرم (که معمولا بر پایه گیاه مریم گلی و شیرین بیان و این چیزهاست] اون داروها رو میخورم و معجزه ای رخ میده ! خوب خوب میشم و به همه میگم «درمان» شدم. اما بعد از گذشت چندسال ـ دور از جون همه عزیزان خواننده ـ بر اثر ابتلا به سرطان معده میمیرم!
حالت دوم) میرم نزد پزشک متخصص و با آزمایشهای تشخیصی، باکتری اچ پایلوری در معده من تشخیص داده میشه. بلافاصله با درمانهای سه دارویی یا چهاردارویی بر پایه آنتی بیوتیک (بسته به نظر پزشک) این باکتری در معده من ریشه کن میشه و دیگه تبدیل به سرطان نمیشه.
تفاوت دو حالت فوق رو میشه اینطور بیان کرد که در حالت اول، من با استفاده از داروهای گیاهی فقط علایم (درد) رو از بین بردم و «درمان» نشدم. پارامترهایی مثل «تب» و «درد« و این چیزها از بزرگترین نعمتهای خداوند به ماست که باعث میشه دنبال حل مسئله باشیم. اما مهم اینه که به روش درست حل مسئله انجام بدیم.
در یک سناریوی دیگه تصور بفرمایید بنده دچار سردردهای تکرارشونده و مزمن باشم. هردو حالت رو خودتون تصور بفرمایید. طبیعتاً اگر حالت اول رو انجام بدم (طب سنتی) و علایم (سردرد) رو از بین ببرم چه بسا چندسال بعد به واسطه پیشرفت تومور مغزی، ترک دنیای خاکی کرده و به زندگی اصلی برگردم
خب روش درست حل مسئله در اینجا چگونه است؟ (ببخشید بابت پرحرفی. چون حل مسئله Problem Solving یکی از سرفصلهاییست که برای مدیران ارشد سازمانها تدریس میکنم و اتفاقا بسیار هم پرطرفداره)
سردردها آزارم میده. من میرم نزد متخصص. عکس و نوار مغزی و آزمایشهای تشخیصی چیزی رو نشون نمیده. همه چی مرتب سرجاشه. در این موارد معمولا پزشکان طب مدرن، وقتی توانایی تشخیص ندارن، اونقدر هم شهامت ندارن که بگن این در حوزه کار من نیست. از نظر پزشکی تو سالم هستی. برای رفع درد باید بری سراغ مکمل طب نوین یعنی طب سنتی! (یک درصد تصور کنین پزشکان ما اینقدر قدرت درک داشته باشن!)
:)))
من بعد از اینکه مطمئن شدم خطری تهدیدم نمیکنه میرم سراغ طب سنتی و با اصلاح و تعدیل مزاجها (مثلا رفع غلبه بلغم یا سودا و این چیزها) با یک نسخه گیاهی خوب خوب میشم.
همین رو تعمیم بدین به درد معده و هزاران مورد دیگر
اگه یادتون باشه قبلا هم عرض کردم این دو (سنتی و صنعتی!) مکمل هم هستن نه در تضاد با هم
و اما مثال از خودم:
16 سال قبل بنا بر تشخیص پزشکان، دچار مشکل قلبی شدم. احتمالا به دلیل مصرف سنگین سیگار. اون زمان به شدت مطالعه میکردم و ساعتهای زیادی پشت لپ تپ مینشستم و 4 جلد کتاب نوشتم که 3 تاش توسط اداره محترم ارشاد مجوز نگرفت! :))) طبیعتاً مصرف سیگارم بشدت زیاد شده بود
به دستور پزشک محترم متخصص قلب، آنژیوگرافی شدم و موقع ترخیص موکداً بهم گفت تا آخر عمرت باید ماهی یک بار بیای مطب! و یک کیسه قرص و دارو بهم داد. ضمن اینکه گفت وضعیتت طوریه که اگه یه نخ سیگار دیگه بکشی مُردی!
خب بنده هم کامل به دستوراتش عمل کردم! یعنی بلافاصله بعد از ترخیص، نرسیده به ماشین، از داخل حیاط بیمارستان، سیگار روشن کردم! تمام داروهاش رو ریختم تو سطل زباله!! و هرگز از اون زمان پام رو داخل مطب هیچ پزشک متخصص قلب و عروقی نذاشتم!!!
رفتم سراغ پزشک متخصص طب سنتی و فصد خون انجام دادم و از اون موقع سالی 2 بار فصد خون میکنم. به اضافه یک داروی گیاهی که خودم با کلی تحقیق، پیداش کردم (بر پایه نوعی زالزالک قرمز که در زبان محلی بهش ولیک گفته میشه) تنها داروییه که مصرف میکنم یعنی یک داروی گیاهی، اون هم سرخود و بدون تجویز پزشک
در هر حالتی که تصور کنیم از اون زمان 16 سال گذشته و تا امشب که اتفاقی نیفتاده!
نتیجه گیری با خودتون
مورد دوم: داستانش مفصله. خلاصه میکنم: پارسال شبی با اورژانس منو بردن بیمارستان. درد وحشتناکی در منطقه شکمی و پهلوها داشتم که غیر قابل وصفه. چون در علایم بالینی بنده «تهوع و استفراغ» هم بود (از شدت درد بالا) انترن محترم ذهنش رفته بود سراغ مسمومیت غذایی و مدام سوال میکرد بیرون چیزی خوردی؟ هرچقدر همسرم میگفت آقای دکتر ما با هم شام خوردیم و همسرم (یعنی بنده) مطلقا بیرون از خونه غذا نمیخوره اصلاً متوجه نمیشد! دوباره سوال میکرد حالا فکر کن شاید چیزی خوردی!!! خلاصه اون شب گذشت و درد به واسطه سرم و چند آمپول برطرف شد و فرداش بصورت آنلاین با پزشک متخصص گوارش تماس گرفتم (از 16 سال پیش تا الان مطلقاً نزد پزشک نرفته و نخواهم رفت. درصورت نیاز فقط بصورت آنلاین خدمات میگیرم و راضیم) آقای پزشک فوق تخصص گوارش هم لطف کردن و احتمال انسداد شریان شکمی رو دادن! و آزمایشهای تشخیصی و سونوگرافی نوشتن. بعد از سونوگرافی تازه فهمیدیم جریان چیز دیگری بوده. تمام اون درد وحشتناک مربوط به عبور یک سنگ کلیه بزرگ از حالب بوده که در سونوگرافی دیده شد در گوشه مثانه گیر کرده!
خب صورت مسئله کلاً عوض شد. (تشخیص درست صورت مسئله مهمترین گام در فرایند حل مسئله هست) یعنی ما باید بجای متخصص گوارش از متخصص اورولوژی کمک میگرفتیم. یادمه 2 روز تعطیلی پشت هم بود و کلی داستان داشتیم برای پیدا کردن متخصص اورولوژی. خلاصه تونستم متصل بشم و حق ویزیت رو پرداخت کردم و جریان رو گفتم. جواب آقای دکتر:
ـ نگران نباش. مایعات زیاد بخور. چندتا طناب بزن. به خوبی و خوشی میاد بیرون!!!!!
بهش میگم دکتر! «صورت مسئله» من این نیست که سنگ بیاد بیرون یا نیاد. مسئله من اینه که نمیخوام دوباره اون درد وحشتناک رو (بابت خروج سنگ از بدن) تحمل کنم.
باور کنین نمیفهمید!! میگفت نه نگران نباش. میاد بیرون
یعنی حل مسئله از نظر اون، بیرون اومدن سنگ بود درصورتیکه بنده حاضر بودم سنگ که هیچ، با یک پاره اجر داخل بدنم تا آخر عمر زندگی کنم ولی اون درد رو دوباره تجربه نکنم.
پزشک اورولوژ دیگه هم گفت برو برای سنگ شکن. گفتم هزارسال سیاه نمیرم! (به پزشک ممکنه اعتماد داشته باشم. اما به سیستم درمانی مطلقاً. هم پدرم رو بر اثر اشتباه سیستم درمانی از دست دادم و هم خودم چند مورد اشتباهات سیستمی رو در حوزه پزشکی شاهد بودم)
خلاصه درمونده و مستاصل داشتم توی خیابون میرفتم که ناگهان دیدم یه عطاری جلومه. برگه سونوگرافی هم همراهم بود. رفتم تو. پیرمردی بود محترم. گفتم حاج آقا این سنگ تو مثانه گیر کرده و یکی میگه باید عمل سنگ شکن کنی و اون یکی میگه طناب بزن خودش میاد بیرون. جون عزیزت یه چیزی بده بخورم راحت بشم از این دنیا و درد نکشم! (یعنی تا این حد درمونده بودم)
گفت سنگ چند میلیمتره؟ گفتم حدود 7 میلیمتر (علت اختلاف نظر پزشکان هم همین بود. سنگ در مرز 6 میلی متر رو یه عده میگن خودش میاد بیرون عده ای دیگر از پزشکان میگن باید با عمل سنگ شکن خارج بشه)
خیلی خونسرد یه معجون بهم داد و چند بطری بزرگ عرقیات گیاهی. گفت این معجون رو 3 روز بخور ولی مطلقا آب نخور! بعد از سه روز شروع کن تا حد انفجار از این عرقیات خوردن. بهش گفتم ولی همه دکترها گفتن باید مایعات زیاد بخوری. زیر لب گفت: دکترها بیخود گفتن! اگه چیزی بلد بودن که الان اینجا نبودی! (هرطور فکر میکنم راست میگفت) خلاصه بنده اون معجون رو 3 روز خوردم و هیچ مایعاتی نخوردم نهایتاً در حد رفع تشنگی کمی آب میخوردم. بعد از سه روز بصورت انفجاری شروع کردم به خوردن عرقیاتی که داده بود.
یک هفته گذشت. هفته ای پر از استرس و اضطراب که این سنگ چه موقع خارج میشه و موقع خارج شدن من باید چیکار کنم و اینها
بعد از یک هفته که گویا سنگ، تمایلی به خروج نداشت، دوباره رفتم پیش متخصص محترمی که سونوگرافی کرده بود. گفتم بصورت آزاد یک سونوگرافی مثانه انجام بده ببینیم این سنگه کجاست. انجام داد و گفت من اینجا سنگی نمیبینم!!!! برگه هفته قبلش رو بهش نشون دادم که هفته قبل پیشت بودم و این هم عکس و نوشته های شما که سنگ 7 میلیمتری کنار مثانه گیر کرده. دوباره مشغول انجام سونوگرافی شد و گفت چیکار کردی؟ رفتی سنگ شکن؟
گفتم من اصلا دکتر هم نرفتم. آنلاین از 2 متخصص اورولوژی مشورت گرفتم ولی نفهمیدن «مسئله» اصلی من چیه. رفتم عطاری و داروی گیاهی گرفتم. اینو که شنید چنان اون ماسماسک رو فشار داد که ناخودآگاه گفتم دکتر یواشتر! (آخه اینطور مواقع مثانه باید پر باشه) انگار یک یک لجبازی کودکانه گریبانش رو گرفته بود که حتما هرطور شده باید سنگ رو پیدا کنه! آخرش که دید چیزی نیست با یک سوال هوشمندانه!!!! غائله رو ختم کرد:
ــ مطمئنی نرفتی سنگ شکن؟
گفتم دکترجان. عمل سنگ شکن چیزی نیست که آدم یادش بره!! قربونت برم. تنها کاری که کردم رفتم پیش عطار و داروگیاهی گرفتم.
جوابی نداد و گفت: مریض بعدی! (رفتارهای کودکانه بر اساس مدل اریک برن که دفعه قبل اشاره کردم همینهاست)
راستش خودم هم باورم نمیشد. سریع خودم رو رسوندم به عطاری و کلی ازش تشکر کردم. حاج آقا عطار پرسید سنگت چقدر بوده؟ گفتم 7 میلیمتر. پوزخندی زد و گفت ما تا 20 میلیمتر رو با همین دارو حل کردیم رفته.
دقت فرمودین؟ سنگ بطور کامل حل شده بود
بنده فقط 2 مورد از خودم رو عرض کردم که بقول قدیمیها برادری خودم رو ثابت کنم و بگم طب سنتی رو میفهمم و جوابهای عالی ازش گرفتم. مثالهای بیشتری دارم که فکر کنم نیازی به گفتنشون نیست.
اما با همه این اوصاف هرگز منکر طب نوین نشده و نخواهم شد. مثالهاش رو در ابتدا عرض کردم.
دوباره برمیگردیم به موضوع اصلی. مشکل جاییست که ما این دو (سنتی و مدرن) رو در برابر هم قرار میدیم. درصورتیکه مکمل هم هستن نه در تضاد با هم . مهم اینه که با «تشخیص درست صورت مسئله» بدونیم در هر موقعیتی به کدومشون مراجعه کنیم.
و اما طب اسلامی:
اگه عرض کردم ما چیزی به اسم «طب اسلامی» نداریم، نقل قولی بود از علمای همین حوزه. یک سرچ کوچولو بزنین به راحتی نظرات (اگر اشتباه نکنم و درست یادم باشه) آقایان مکارم و نوری همدانی رو میبینین که صریحاً این موضوع رو رد میکنن.
ببینین. بنده شخصاً بیشتر از اینکه «اسم» اون طب برام مهم باشه، کاراییش برام مهمه. ولی خب با توجه به اینکه انواع «سوگیری»ها رو تا حد سواد اندک خودم میشناسم و تدریس میکنم میدونم که اگر مادر خودم (که از اون سیدهای دوآتیشه معتقد هستن) بگن طب اسلامی، میذارم به حساب سوگیری و علاقه شون به ائمه اطهار.
در معجزه ترکیب سیاه دانه و عسل شکی نیست (معجون دوسین) اما اینکه این ترکیب از کجا نشات گرفته، نمیتونم به راحتی بپذیرم که منشا اون از طب اسلامی باشه! شاید قرنها قبل از حضور حضرت موردنظر، این ترکیب در طب سنتی اون منطقه وجود داشته ولی ما به دلیل محبت به اهل بیت، اونها رو به ایشان نسبت میدهیم (این مدل رو بهتر میتونم درک کنم) ضمن اینکه این پاراگراف آخر رو هم چندسال قبل از زبان یکی از علما و اهل فن در رسانه خونده بودم که دقیق یادم نیست چه کسی بود. ولی بهرحال روحانی بود.
بازهم ممنون از لطفتون و ببخشید بابت زیاده نویسی.
جسارتاً علیرغم اینکه وسواس زیادی روی نگارش دارم و قبل از انتشار، اون رو بارها ویرایش میکنم (حتی روی نیم فاصله هم تعصب دارم) اما نزدیک صبحه و خوابم گرفته و با عرض شرمندگی متن رو بدون ویرایش میفرستم.
(البته اگر مدیر محترم، تایید بفرمایند)
بازهم اگر موردی بود درخدمت هستم
در پناه حق
سلام مجدد خدمت شما جناب متین راد (از وقتیکه متوجه شدم از لفظ استاد بیزارید دیگه جسارت نمیکنم )
در این سایت به لطف خداوند متعال با جنابعالیو جناب اسعدی بزرگوار آشنا شدم و قصد ندارم از پای صحبتهای شما دو عزیز لحظه ای غافل بشم واقعا برای منیکه در دنیای واقعی با کمتر کسی در ارتباط هستم و خواندن و نوشتن رو به صحبت بی ارزش و بی نتیجه ترجیح میدم و بیشترین صحبت رو با خدای مهربانم دارم ، شما دو بزرگوار اهل علم و ادب موهبتهای بسیار ارزشمندی هستید و خداوند رو بابت این نعمت بسیار شاکرم
و اینکه در مورد طب مدرن بنده نیز منکر تجهیزات پزشکی مدرن برای تشخیص و انجام جراحیها نیستم فقط گیر اینجانب در مورد داروهای طب مدرن هست و اینکه بله من به واسطه داروهای طب سنتی و اسلامی کامل درمان شدم و این با روشهای تشخیصی مثل مورد سنگ کلیه شما به اثبات رسیده و خیلی جالب هست به واسطه ی درمان با این داروها از نظر جسمانی و روحی در شرایط بهتری قرار گرفتم یعنی فراتر از درمان برای من عمل کرد انگار ریشه ی بیماری یعنی همون بستر ایجاد درد رو نیز از بین برد و به تنظیم کارخونه ای برگشتم
و اینکه تشخیص در ابتدا خیلی مهم هست جناب شیخ ابوعلی سینا تنها با گرفتن نبض ،تمامی بیماریها رو تشخیص میدادن و فرمودن نصف درمان تشخیص درست هست ولی اکنون به چنین افراد حاذقی دسترسی نیست و ناچارا از لوازم تشخیصی طب مدرن باید بهره برد(که اونها هم خالی از عوارض نیستن) و اگه نیاز به جراحی بود به جراح مراجعه کرد اما در مورد مصرف دارو واقعا داروهای گیاهی ید طولایی دارند و بسیار موثر هستن که بعضا حتی باعث رفع مشکلاتی میشن که در طب مدرن نیاز به جراحی دارند تقریبا مثل مشکل من
و در مورد داروهای طب اسلامی ، کلا برای این خانواده طیب و طاهر همیشه داستانهای انحرافی بسیار زیاد بوده چون به نظر تنها دشمنان حقیقی و تنها نیروی پرقدرت برعلیه نظام شیطان زده جهانی همین عزیزان هستند و مرتبا مورد انکار و متاسفانه اگه انکار جواب نده مورد هجمه و اهانت و... هستن و اگه در مورد داروهای طب اسلامی تحقیق کنید میبینید دقت عجیبی در مورد اندازه ها و طرز تهیه دارو هست و حتی شفا بخشی منحصر به فردی دارن البته به شرط تهیه درست دارو
و اما در کل این مسائل بر میگردد به درون و دل انسان و من دل به این عزیزان سپرده ام و اگر این عزیزان نبودند من هم خیل سال قبل به دیار باقی شتافته بودم (که البته نوع مرگ مهم هست و در چه حالی مردن و گرنه خود مرگ را بسیار دوست دارم)اما به لطف این بزرگواران از سقوط عمیقی چه روحی و چه جسمی نجات پیدا کردم و با دنیا، این هدیه رو که معرفت و شناختشون هست عوض نخواهم کرد و خوشحالم که شما هم از نسل این عزیزان هستید چون در تمام این مدت حس خوبی به تمامی نوشته های شما داشتم و همش از خودم میپرسیدم چرا اینقدر ایشون صادقانه و رسا مینویسن و حالا دلیلش رو میدونم
انشاالله همیشه در سلامتی کامل و به دور از هر گزند و پلیدی باشید وممنون که برای مخاطب اینقدر ارزش قائلید که بارها و بارها متن رو ویرایش میکنید و پوزش بنده رو بپذیرید اگه متنهای من بعضا غلط غلوط هستن چون من به شدت سریع و احساسی مینویسم و کمتر مرور میکنم
سلام مجدد و بازهم ممنون از نظر لطف شما
بسیار هم عالی :)
مشکلی نیست. قبلاً فرمودین اهل بحث (البته از نوع سازنده) هستین و لذت میبرین. بنده هم عرض کردم به روی چشم. هرچقدر دوست داشته باشین براتون مینویسم. انشاالله که سازنده باشه.
الان هم که اشاره فرمودین به اینکه سریع و احساسی مینویسین و کمتر مرور[ویرایش] میکنین. بازهم اشکالی نداره. بنده سرم درد میکنه برای ویرایش!
پس بسمالله :
شما: «... از وقتیکه متوجه شدم از لفظ استاد بیزارید دیگه جسارت نمیکنم...»
ویرایش توسط بنده: یادم نیست جایی گفته باشم از این لفظ «بیزارم» ، بلکه صرفاً عرض کردم که این واژه برای من خیلی سنگینه و در مورد خودم وحشت دارم که بکار بره. همین.
سالها قبل که وبلاگنویس بودم اکثراً در پاسخ به محبت مخاطبانم که از این واژه استفاده میکردن، براشون مینوشتم: «واژه استاد برای بنده حقیر، همانند تـُنبانی گشاد است که اگر آن را با دو دست و دو پا و 32 عدد دندان نگه ندارم، از پا افتاده و باعث آبروریزیها خواهد شد»! :)
ضمن اینکه حساسیتم به این واژه (البته برای خودم) چیزی از جنس تواضع و فروتنی و اینها نیست. بلکه یک واقعیت مطلق است. بارها اتفاق افتاده که بنده احساس کردم یک مطلب رو فهمیدم و سر کلاس تدریس کردم، اما چندروز بعد با مثال نقض یا مورد قطعیتر علمی اون روبرو شدم و جلسه بعد بدون تعارف، سرم رو بالا گرفته و خطاب به دانشجویان گفتم: هفته قبل فلان موضوع رو از بنده شنیدین. صراحتاً عرض میکنم: غلط کردم!!! اصل موضوع این بوده که بنده هفته قبل ازش بیاطلاع بودم.
اگر لایفاستایل زندگی خودمون رو طوری انتخاب کنیم که بصورت مداوم و مکرر و تا آخر عمر یک دانشآموز باقی بمونیم (همون lifelong learning که قبلاً هم عرض کردم و اصلاً هم سبک زندگی قشنگی نیست) هرچقدر که جلوتر بریم بیشتر میفهمیم که چقدر نادان هستیم! چقدر نمیفهمیم! اونجاست که با شنیدن واژه «استاد» چهارستون بدنمون به لرزه درمیاد.
البته بنده به اساتیدی که 30 سال قبل مدرکشون رو گرفتن و همون مطالب چند دهه قبل رو در دانشگاههای ما تدریس میکنن کاری ندارم! به حرمت موی سپید و زحماتی که میکشن احترامشون واجبه. اما خب اینکه چرا سطح علمی دانشگاههای ما تا این حد فاجعهبار شده رو ...... عه........ چی بگم .......... بیاین از این قسمت بگذریم! :)
ضمن اینکه ما و نسل ما احتمالاً جزو آخرین نسلهایی بودیم که نزد «اساتید واقعی» دو زانوی تلمّذ بر زمین نهاده و شاگردی کردیم. اساتیدی که هیچ شباهتی با اساتید!!! امروزی نداشتن. ابتدای دهه 70 که دانشجوی تهران بودم، در حوزه غیردرسی و در زمینه «آگاهی» اگر سوالی داشتم براحتی میرفتم خیابون حسنآباد و خدمت استاد محمدتقی جعفری سوالاتم رو میپرسیدم و بدون استثناء هربار با کولهباری سنگین در مغزم برمیگشتم. بارها اتفاق افتاد اونقدر ذهنم درگیر پاسخها و راهنماییهای استاد میشد که از منزل ایشون تا خونه خودم (خیابون تختطاووس) پیاده میرفتم و فکر میکردم. زمانی بود که برای پاسخ به سوالاتم (بازهم در حوزه آگاهی) باید کفش آهنی میپوشیدم و میرفتم طرف جنوب خراسان و روستاهای اطراف گناباد تا بتونم یکی دو ساعتی از محضر یک استاد(به معنای واقعی) استفاده کنم و بسیاری مثالهای مشابه. خب طبیعتاً زمانی که محضر استاد واقعی رو درک کرده باشی، هرگز تا آخر عمر نمیتونی واژه استاد رو برای خودت تحمل کنی. کمرت رگ به رگ میشه! :)
شما: «در این سایت به لطف خداوند متعال با جنابعالی و جناب اسعدی بزرگوار آشنا شدم و ...... شما دو بزرگوار اهل علم و ادب موهبتهای بسیار ارزشمندی هستید و ... »
ویرایش بنده: با توجه به ویرایش قبلی احتمالاً نیازی به توضیح واضحات نیست. جناب دکتر اسعدی، دارای رتبه بالای علمی و دانشمندی گرانقدر هستن و دارای وزن بسیار سنگین در جامعه علمی و درنهایت یک استاد به معنای واقعی. اما بنده از نظر رتبه و وزن علمی نهایتاً به اندازه مژههای یک چشم (و نه دو چشم) بزغالهای سفید با پاهای سیاه وزن دارم(چیزی کمتر از وزن یک خرمگس!)
بنابراین آوردن نام ما دونفر در کنار هم، جنایتی بزرگ بر دکتر اسعدی و بازهم رگ به رگ شدن کمر ناقص بنده است! :)
هرچند واضح و مبرهن است که این، نهایت لطف و محبت و بزرگواری شما به بنده حقیر است. از این بابت بسیار سپاسگزارم و امیدوارم لایق این حجم از تمجید و تعریف باشم(چون قبلا هم عرض کردم که جنبه تعریفشنیدن ندارم و کار دست خودم خواهم داد!)
:)))
شما: «...فقط گیر اینجانب در مورد داروهای طب مدرن هست و اینکه بله من به واسطه داروهای طب سنتی و اسلامی کامل درمان شدم ...»
ویرایش بنده:
مقدمه: قبل از شروع، ذکر این نکته رو ضروری میدونم که یه وقت خداینکرده تصوری ایجاد نشه مبنی بر اینکه بنده جسارت کرده و به فرمایش شما «ایراد» وارد میکنم. خیر. بلکه با هدف تکمیل موضوع (که شاید به درد دیگران هم بخوره) با ذهن ناقص و درک محدودم سعی در اصطلاحاً چکشکاری موضوع دارم و لاغیر.
با نگاه «تفکر سیستمی» اگر ما انسانها توان این رو داشته باشیم که ذهن خودمون رو از حالت «صفر و یک» خارج کرده و به برخی موضوعات بصورت «طیف» نگاه کنیم، بسیاری از اختلافنظرها (و حتی به اعتقاد بنده بسیاری از نزاعها و جنگها) اتفاق نخواهد افتاد. در مورد موضوع طب سنتی و مدرن، تصور میکنم در مطلب قبلی تونستم تا حد زیادی، برادری خودم رو اثبات کنم و تلویحاً بگم که نه تنها هیچ زاویهای با طب سنتی ندارم، بلکه در بسیاری از اوقات، اون رو بر طب مدرن ترجیح میدم(نه همیشه) مثل همین الان که پای لپتاپ نشستم و لیوان بزرگ سکنجبین و چند داروی گیاهی به همراه عرق کاسنی و شاهتره کنارم هست در راستای درمان کبد چرب. و احتمالاً میدونین که درمان کبد چرب در گریدهای یک و دو ، از توان طب مدرن خارج بوده و کاملاً در اختیار حوزه طب سنتی هست. اگر هم برای کبد چرب به متخصص گوارش مراجعه بشه، نسخه کاملاً مشخص بوده و داروهایی از قبیل Livergol (گیاه خارمریم) یا نهایتا Livercare (بازهم خارمریم مخلوط با کمی قاصدک و زردچوبه و زرشک و ...) و امثالهم به همراه دستور به کاهش وزن و چند پرهیز غذایی هست و هیچ داروی شیمیایی برای این موضوع موجود نیست(نهایتاً برخی پزشکان یک ویتامین E هم تو نسخه میذارن کنار داروهای گیاهی)
نکته بسیار مهم: کبد چرب بر دو نوع است: کبد چرب الکلی و غیرالکلی. روزی که پزشک محترم، حین سونوگرافی بهم گفت کبد چرب گرید 2 داری، بدون اینکه نگاه از مانیتور برداره، خیلی خونسرد اضافه کرد: «کمتر مشرو.ب بخور!» بنده هم عرض کردم من مشرو.ب نمیخورم. نگاهی بهم کرد و گفت «ولی خب کمتر بخور»!!!
سونوگرافی که تموم شد از تخت پایین اومدم و درحالیکه کتم رو میپوشیدم خیلی آرام و شمرده شمرده گفتم: «جناب دکتر! بنده مطلقاً هیچ نوع الکلی مصرف نمیکنم. با هر اسمی و هر نامی»
نگاهی بهم کرد و پاسخی بهم داد که دیگه اون آدم سابق نشدم! گفت:
«میدونم! ولی .... سعی کن کمترش کنی»!!!!!!
هنوزم نفهمیدم اون «میدونم» اولش رو بگیرم یا ادامه حرفش رو!!! دیدم کلاً مرخصه و از اون عده افرادیست که «خیییلی نمیفهمه»!
اومدم شرکت. اون زمان بجز معلمی، کار اجرایی هم میکردم. به همکارانم موضوع رو گفتم. یکیشون که کمی شوخطبع بود گفت:
داداش! دکتر حق داشته. تیپ و قیافهت داد میزنه ع.ر.ق خوری!!! :)))
موضوع آقای دکتر، تنها حُسنی که برام داشت این بود که مثال عینی و واضحی از Convergent thinking (تفکر همگرا) به دستم داد که در تمامی کلاسهای حل مسئله یکی از بهترین مثالهام شده. یعنی دکتر اونقدر با کبد چرب الکلی روبرو شده بود که بیاختیار با دیدن هر نوع گرید کبد چرب روی مانیتور، مثل ربات تکرار میکرد کمتر مشرو.ب بخور!! :)))
خب مثل همیشه از اصل موضوع خارج شدم! برگردیم به ریل اصلی:
اگر به داروهای شیمیایی یا بقول شما داروهای طب مدرن (که بخش بسیار بزرگی از اونها پایه گیاهی دارن) نه بصورت صفر و یک، بلکه بصورت «طیف» نگاه کنیم، متوجه این موضوع هم خواهیم شد که نسل بشر که زمانی متوسط عمر 20 و 30 و 40 سال رو بیشتر نداشت (و طب سنتی هم حکمرانی میکرد) با ورود طب مدرن و گسترش بهداشت و با کمک همین داروهای شیمیایی، متوسط امید به زندگیش به بالای 70 و 80 سال رسید(منظورم کشورهای بلاد کفر بود البته) ضمن اینکه این پاراگرافی که عرض شد خارج از حیطه دانش بنده هست و نقل قولی بود از دکتر فرهنگ هلاکویی.
شما: «...و اینکه تشخیص در ابتدا خیلی مهم هست جناب شیخ ابوعلی سینا تنها با گرفتن نبض ،تمامی بیماریها رو تشخیص میدادن و فرمودن نصف درمان تشخیص درست هست...»
ویرایش بنده: ضمن ادای احترام به مقام شامخ جناب ابنسینا (که نام یکی از فرزندانم رو به احترام این شخصیت بزرگ، سینا گذاشتم) باید عرض کنم که خب حضرت ابنسینا بر اساس شرایط محدود علمی اون زمان این سخن رو فرمودن و قطع به یقین اگر امروز در قید حیات بودن احتمالاً اونقدر شهامت داشتن که بگن من اون زمان اشتباه کردم و موضوع رو طور دیگری عنوان میفرمودن. چرا که سخنشون اشاره مستقیم به پایهایترین اصل در مهارت حل مسئله(Problem Solving) بود.
البته خردهای هم بر این بزرگوار نمیتوان گرفت. چرا که در اون زمان آلبرت اینشتینی به دنیا نیومده بود که این سخن معروف رو بر زبان بیاره که اگر یکساعت برای حل مسئله زمان داشته باشم 55 دقیقه آن را صرف «تعریف دقیق صورت مسئله» میکنم.
و بازهم طبیعتاً چون در اون زمان بزرگانی مثل دکتر یان رابرتسون(Ian Robertson) و پروفسور رابرت استرنبرگ(Robert Sternberg) یا دکتر ارنود شوالیر(Arnaud Chevallier) یا مرحوم ادوارد لامسدین(Edward Lumsdaine) و دیگر عزیزانی که عمر خودشون رو برای توسعه مهارت «حل مسئله» وقف کردن هنوز متولد نشده بودن که حضرت شیخالرئیس ما رو کمی آگاهتر کنن، ما نمیتونیم خردهای بر جناب ابنسینا بگیریم(بهرحال امکاناتش محدود بوده)
چرا که مهمترین اصل در مهارت حل مسئله «تعریف دقیق صورت مسئله» بوده و فکر میکنم اگر جناب ابنسینا امروز در قید حیات بود و از نتایج زحمات و تحقیقات این دانشمندان بزرگ مطلع میشد احتمالاً سخن معروفش رو اینطور اصلاح میکرد که: «90درصد درمان، تشخیص درست[تعریف دقیق صورت مسئله] هست»
شما: «...که البته نوع مرگ مهم هست و در چه حالی مردن و گرنه خود مرگ را بسیار دوست دارم...»
ویرایش بنده: نگاه انسان به مرگ هم مثل اعتقادات مذهبی چیزی از جنس «علم» نیست و از جنس «باور» میباشد که صدالبته «باور» تمام انسانهای کره زمین (به شرط عدم آسیب یا مزاحمت برای دیگران) قابل احترام هست.
تفاوت «علم» و «باور» هم بطور خیلی خلاصه میشه اینطور توضیح داد که یک موضوع علمی باید قابلیت «نقض شدن» داشته باشه وگرنه تبدیل میشه به «باور» (خیلی خیلی ساده و خلاصه عرض کردم) همونطور که جناب دکتر اسعدی در آخرین نوشته ارزشمند خودشون فرمودن: «... در این فرآیند، محققان چندین نظریه در مورد بویایی را رد میکنند...»
چرا؟ چون اون نظریات از جنس «علم» بودن همونطور که نظریههایی از نیوتون زمانی بر دنیا حکومت میکرد که بعدها توسط دانشمندان دیگر رد شد(چون از جنس علم بود)
ولی «باور» قابلیت نقض نداره. ما حتی امروز هم قبیلههای متعددی داریم که هیچ ارتباطی با دنیا نداشته و هزاران ساله که طبق «آیین» و «سنت»های نسلهای قبلیشون زندگی و عبادت میکنن. کسی هم نرفته بهشون بگه این روشتون اشتباهه! از نظر علمی باید اینطور عبادت کنین!!!(به بیان دیگه، اصلاً کسی حق این کار رو نداره)
یا مثلا قرنهاست که مسلمانان روزانه 5 نوبت شکرگذاری به درگاه خالق خود میکنن و تا قرنها بعد هم هرگز دانشمندی نخواهد آمد که بگه بر اساس این یافتهها و پارامترهای جدید علمی، باید 4 یا 6 نوبت این کار انجام بشه!
بر همین اساس، روی این متن شما نمیتونم ویرایش خاصی داشته باشم، مگر اینکه نهایتاً باور خودم رو در 2 حالت درباره مرگ عنوان کنم:
از نظر فیزیولوژی و سیستمی: میلیاردها سلول در کنار هم تشکیل یک سیستم(بدن مادی بنده) رو داده و روزی هم میرسه که طی یک فرایند کاملاً طبیعی، این میلیاردها سلول، دوباره به چرخه طبیعت برمیگردن(به همین سادگی)
از منظر باور: بنده چیزی به نام «مرگ» رو نمیفهمم! این دنیا و اون دنیا (فانی و باقی) هم برایم بیمعناست. همچنین باور دارم که ما فقط یک «زندگی» و یک «دنیا» داریم و بس. زمانی که روح از کالبد خارج میشه ما برمیگردیم به جاده اصلی زندگی خودمون. به عبارت دیگه زندگی در این جهان خاکی رو مثل توقف در پمپ بنزین وسط جاده تصور میکنم که باید مسئولیتی رو انجام بدیم و برگردیم به مسیر اصلی زندگی خودمون. انشاالله که از این مسئولیت سربلند برگردیم :)
[مواردی که عرض شد چون از جنس باور هست، میتونه از پایه و اساس اشتباه باشه و قرار نیست در موردش حتی توضیح بدم. اما اگر یک موضوع علمی بود باید میایستادم و اثباتش میکردم]
درنهایت میشه اینطور گفت که دو موضوع «باور» و «علم» رو هرگز نباید در برابر هم قرار داد. چرا که از دو دنیای متفاوت هستن.
شما: «...از خودم میپرسیدم چرا اینقدر ایشون صادقانه و رسا مینویسن ...»
ویرایش بنده: صادقانه و رسا رو که نمیدونم چیه. ولی همینقدر میدونم که «زیاد» مینویسم! امروز و فرداست که صدای مدیر سایت دربیاد و حذف اکانتم کنه! حق هم داره. به نظر میرسه نصف فضای هاست این سایت رو با خزعبلاتم اشغال کردم :))))
بازهم ممنون از لطفتون
اگر جایی نیاز به ویرایش بود دستور بفرمایید بنده درخدمتم :)
مانا باشید
سلام و عرض احترام جناب متین راد بزرگوار
متاسفانه این یکی دو روزه فرصت نشد که در مورد مطلب اخیر شما که بسیار لطف کردید و مبذول داشتید ، نظری حقیرانه بنویسم
اینجانب بابت جمله ای که در جوابیه به جناب خان نوشته بودید نظری خاص به افکار شما پیدا کردم
جمله ای که اگه اشتباه نکنم با سه گانه هاستل توام بود
جناب متین راد بزرگوار؛ شخصا مشابه این رویارویی رو با افراد متمول خالی از اخلاق پیدا کردم طوری که برای اینجانب ته سیاهی بود و یکی از دلایل تغییر رویه ی اینجانب به سوی مذهب و معتقدم تا انسان ته سیاهی و پلیدی رو نبینه و دردشو حس نکنه قدر دین حقیقی و درستکاری رو نمیدونه و اینکه این جهان به دست انسانهای خوب و درستکار که به دنیال حقیقت هستن اداره نمیشه نمیدونم چقدر با شخص آلیستر کراولی آشنایی دارید که جهانی که اون به پیروان شیطان صفتش رهنمون میشه ،تقریبا همین حالا شاهدش هستیم بعد شما تصور کنید در این جهان دانشمند مسلمان بخواد مطرح بشه و مورد به به و چه چه محافل قرار بگیره این واقعا امکان پذیر نیست مگر بر دو صورت اول اینکه نفع زیادی به این بی صفتان برساند و یا اینکه اینقدر از نظر علمی بالا باشد که هیچگونه نتوانند انکار و پنهانش کنند در هر دو صورت باز هم توجهشون مختصر خواهد بود از دید این بنده حقیر جناب شیخ الرییس ابو علی سینا خیلی دانشمند بزرگتر و مفید تر و دارای نبوغ بیشتری نسبت به جناب انیشتن هستند و اینو با یک تحقیق ساده حتی به زبان انگلیسی میتونید بهش برسید اما جناب اینستین یا انیشتین یا انیشتن خدمت خوبی به جامعه اراذل و بی صفتان روا داشتن و اینکه در اسلام ما علم رو صرفا به خاطر عالم شدن و مطرح بودن ، کسب نمیکنیم دانشمندان ایرانی قریب به اتفاق در تمامی جنبه های علمی و زندگی و اخلاقی مطرح بودن نه مثل جناب انیشتن که نبوغشون به همراه حرکات و اعمال خارج از کنترل بوده و خدمت عظیمی به کشتار بشر و اینکه اگه جناب شیخ الرییس فرمودن که نیمی مربوط به تشخیص هست چون در طب اگر حتی درد رو سطحی و بدون تشخیص درمان کنیم هم امکان درمان هست و مانند ریاضیات و علوم محاسباتی نیست مثل همون قضیه ریشه ی شیرین بیان و غیره که برای درد معده مصرف میشه که به واسطه ی ترکیبات ضدمیکروبی میتونه علت رو که شاید زخم معده باشه هم درمان کنه البته در جریان جزییات نیستم رشته ی من متفاوت از علوم زیستی هست اما از هفت هشت سالگی مطالعه طب سنتی داشتم
جناب متین راد بزرگوار اگر دنیای ما به دست خوبان و درستکاران اداره شود همه ی ما خواهیم دید که چقدر دانشمندان بزرگ و تاثیرگذاری در حد و بعضا فراتر از جهانی (جهان اکنون)داشتیم که به عمد نادیده گرفته شدن مثال آشکار اگر جناب اسعدی و یا خیلی از دانشمندان دیگرمون هویت ملی و اسمشون رو تغییر بدن (همون کاری که مشابه اش رو جناب انیشتین بارها برای منفعت بیشتر انجام دادن ) مسلم بدونید کاملا از این بی نامی و اجحاف در خواهند اومد و با دانشمندی بسیار سرشناس تر از این با همان علم سابق روبرو خواهیم شد همانطور که بعضا از اسامی بزرگان علم رو میشنویم اما حتی حدس نمیزنیم ایرانی باشن چون مجبور به تغییر نام شدن این اتفاق برای یکی از آشنایان رخ داده است و در کل جسارت نمیکنم و مطمئنم شما هم دلایل خودتونو دارید که بعد از کلی اظهار ارادت و دیدن تاثیر از این طب که اغلب از نسخ جناب ابو علی سینا به ما رسیده به طوری با کلامتون ایشون رو در موقعیت پایینتری نسبت به دانشمندان غربی قرار دهید و اینکه اگه جستجو به زبان انگلیسی هم انجام دهید خواهید دید پانصد سال پزشکی اروپا تحت سیطره کتابهای این شخص و دانشمند بزرگ بوده و جالبه که شما در اروپا رعایت عادات طب سنتی ایرانی اسلامی(ایرانی اسلامی چون جناب شیخ هم هر دو رو لحاظ میکردن طب سنتی ایرانی که با سنن پیامبر همراه هست) رو بیشتر از ما رعایت میکنن نمونه ی ساده همین سرکه و روغن زیتون همراه با سالاد در اغلب رستورانها به جای سس و نوشیدن دمنوش های متنوع من جمله سنبل الطیب یا همون والرین برای مشکلات خواب و استفاده از آبزن یا همون وان و خیلی موارد دیگه و در مورد اینکه از جناب دکتر هلاکویی نقل قول کردید از نظر این حقیر جمعیت جهان به علت طب مدرن رشد نکرد و به علت این امر طول عمر بیشتر نشد در اصل تکنولوژی و سلامت سازی محیطی من جمله پاکسازی منابع آب باعث این امر شد و جالبه بیشترین جمعیتها رو چین و هند دارن که کمترین بهره رو از طب مدرن میبرن و این بنده حقیر ،شما رو انسانی بسیار موشکاف و دقیق دریافت و درک کردم که سخن جناب شیخ الرییس رو که هیچکس در جهان نمیتونه علم ایشونو نادیده بگیره و تمام دول اطراف در صدد هستن که ایشون رو دانشمندی از سرزمین خودشون معرفی کنن ، رو به چالش میکشید اما سخن جناب هلاکویی رو به راحتی قبول و نقل قول میکنید شما که در پس موضوعات رو میبینید و در پس قانون و قواعد این دنیا رو
در هر صورت باز هم عذر خواهم بابت نظرات بعضا جانیفتاده
باز هم عذر خواهم اگه هر گونه قوانین نوشتاری و یا ادبی و یا مناسبتی رو رعایت نکردم اطمینان میدم تمام سعیم رو با توجه به زمان محدودی که دارم ،انجام دادم و قصد هیچ جسارت و کم توجهی نبوده
از حضور متفکران و اندیشمندانی چون شما در این سرزمین عزیز همیشه مفتخر و بر ایرانی بودنم میبالم
یا حق
سلام مجدد
بازهم ممنون از نظر لطفتون
قبل از شروع، اشاره به خط آخرتون میکنم: هرچقدر دوروبرم رو نگاه کردم کسی رو ندیدم و متوجه نشدم منظورتون از «متفکر» و «اندیشمند» چه کسی بوده (ممنون میشم این عبارات سنگین رو در مورد حقیر بکار نبرین. بنده به علت مشکلات دیسک کمر، توان حمل این بارهای سنگین رو ندارم)
و اما:
1) اشارهام به سهگانه «هاستل» نه تنها در اینجا، بلکه در اکثر کلاسهای رفتارشناسی بنده تبدیل به یک مثال ثابت شده. برای زمانی که واژه «شخصیت» که هنوز تعریف مشخصی نداره، به راحتی دستمالی میشه و هرکسی به خودش اجازه میده که یک مدل از روش شناخت شخصیت مردم رو از خودش دربیاره! اونجاست که بنده معمولاً از این مثال استفاده میکنم.
2) «من باید گواهی تولد باراک اوباما رو ببینم. چون احساس میکنم باراک در امریکا متولد نشده است. من به این موضوع بسیار شک دارم و ....»
خب بنده که در امریکا زندگی نمیکنم و هرگز هم نرفتم. ضمن اینکه امریکایی بودن یا نبودن اوباما هم برام هیچ اهمیتی نداره. فقط نقلقولی عرض کردم از دونالد ترامپ که این عبارات رو سال 2011 در یکی از شبکههای خبری امریکا عنوان کرده بود.
حالا شما بفرمایید نقل قولی که عرض کردم، آیا به معنای اینه که من اون دیوانه اعظم(ترامپ) رو خیلی «قبول» دارم؟!!! بخدا یه نقلقول ساده بود. نقلقول هم هیچ ربطی به «قبول داشتن یا نداشتن» گوینده نداره.
اتفاقاً برعکس برداشت شما، نزدیکان بنده بخوبی در جریان هستن که اینجانب در بسیاری از موضوعات روانشناسی با آقای دکتر فرهنگ هلاکویی، شدیداً زاویه دارم (همونطور که با فروید کلّی مشکل دارم) ضمن اینکه دکتر هلاکویی دکترای «جامعهشناسی» دارن و در این حوزه بسیار برای بنده قابل احترام بوده و اگر سخنانشون در حوزه روانشناسی به دل خیلیها میشینه، یکی از علتهاش احاطه بسیار بالای ایشون به حوزه جامعهشناسی هست.
اگر طبق فرمودۀ شما، بنده حضرت ابنسینا رو به چالش میکشم(!) و دکتر فرهنگ هلاکویی رو خیلی قبول دارم(!!!) پس مرتکب چه اشتباه بزرگی شدم که نام فرزندم رو به جای «سینا» ، «فرهنگ» نذاشتم! خدا از سر تقصیراتم بگذره! :)
اتفاقاً «فرهنگ» هم زیباتر بود و هم بامسماتر. چرا که «سینا» یک شخص کاملاً بیسواد بود که نوۀ نوۀ ایشون به اسم حسین که ملقب به ابنسینا بود، دانشمند بزرگی شد. ولی بنده و تمام افرادی که نام فرزندشون رو سینا گذاشتن، به حرمت بزرگی و اعتبار این دانشمند تکرارنشدنی تاریخ بود که این ریسک بزرگ رو انجام دادیم و اسم فرزندمون رو سینا گذاشتیم (یعنی دراصل: حسینآقا، نوۀ نوۀ فرد بیسوادی به اسم سینا)
در تکمیل فرمایشات شما این رو هم اضافه کنم که ابنسینا نه فقط یک پزشک یا فیلسوف یا دانشمند(هرسه این صفات چندان کار سختی نیست و با کمی تلاش به دست میاد) بلکه یک «انسان رُنسانسی» بود. مثل لئوناردو داوینچی، مثل پروفسور پیتر دروکر و معدود افراد دیگری که احاطه عجیب و غیرقابلباوری به علوم مختلف داشتند. با این تفاوت که اونها بعد از رنسانس بوجود اومدن، اما ابنسینا بسیار قبلتر (منظورم اشاره به افراد اصطلاحاً جامعالاطراف یا همهچیزدان نیست. موضوع انسان رنسانسی بسیار پیچیده هست و خارج از حوصله اینجا)
نفسم در اومد! بخدا بیشتر از این نتونستم برادری خودم رو ثابت کنم! والا به پیر، به پیغمبر، همونقدر که شما قبولش دارین، بنده هم اگر نگم بیشتر، بالاخره به اندازه شما قبولش دارم.
اما:
اما:
و بازهم
اما:
به شدت با مقدسسازی افراد مشکل دارم (حالا درست یا غلط. این موضوع به هیچ عنوان قابل بحث نیست) اون «افراد» که عرض کردم صریحاً شامل هر انسان(تاکید میکنم: هر موجودی که از نظر فیزیولوژی جزو گروه انسانها قرار میگیره) خواهد بود. بدون استثناء
و جالب اینکه این هم یکی از آموزههای استاد بزرگواری هست که در کامنت قبلی به اسمشون اشاره کردم. میدونین که ایشون بجز اینکه فیلسوف بزرگی بودن و بجز لقب «ابنسینای معاصر» که در ایران بهش معروف بودن، در سال 1374 در دانشگاه آتن توسط استاد فلسفه دانشگاه آتن ـ پروفسور ماچوپولوس ـ لقب «ارسطوی قرن» رو هم گرفتن.
(دقت کنین ارسطو به نوعی ناموس یونانیان محسوب میشه و ببینین چقدر در برابر این فیلسوف ایرانی کم آوردن که در قلب کشور یونان، به یک ایرانی چنین لقبی دادن. اسناد تقریباً محرمانهاش همین الان در کتابخانه بنده موجوده و الان بهش رجوع کردم برای پیدا کردن نام استاد وقت فلسفه دانشگاه آتن که اینجا بنویسم)
علاوه بر همه اینها، ایشون از بزرگترین مولویپژوهان دنیا بودن و به گفته یکی از دوستان که مدعی بود با چشمان خودش دیده، 15 جلد تفسیر مثنوی مولانای ایشون در کتابخانه لندن به عنوان یکی از مراجع مولویشناسی جهان موجوده (هرچند تا با چشمان خودم نبینم باور نمیکنم و فقط نقل قول کردم)
اینها رو گفتم تا به این برسم:
دوران جوانی که کلّهام گرم بود و نوعی تقدّس برای بزرگان سرزمینم قائل بودم، روزی به همراه سه نفر از دوستان، در محضر استاد عرض کردم که دنیا دیگه مثل ابنسینا و مولانا وفارابی و .... رو نخواهد دید و انتظار تایید از استاد هم داشتم. اما برخلاف تصورم، استاد نگاهی کرد و فرمود: پسرم اشتباه شما همینه. اگر قرار باشه این بزرگان و دانشمندان رو تا حد تقدّس بالا ببریم دیگه هیچگاه مولوی و فارابی و ملاصدرا و ... زاده نخواهد شد. شما به جای اینکه بشینی و بهبه چهچه کنی که چهچیزهایی داشتیم، سعی کن از ابنسینا و مولوی و فارابی بالاتر بری و جلو بزنی! سعی کن به جایی برسی که نظراتشون رو به چالش بکشی و ...(چقدر هم سعی کردم و تونستم!!!)
:)))
عظمت این جملات،اونهم در ابتدای دهه هفتاد رو خودتون حدس بزنین. البته یکی از دوستان میگفت در اینترنت و در یکی از سخنرانیهاشون، این مطلب عنوان شده که البته بنده ندیدم و دنبال صحت و سقم موضوع هم نرفتم.
درنتیجه، بحث درباره تقدس (یا هرنوع مبرا دونستن اشخاص از خطا و گناه) با بنده به هیچ جایی نخواهد رسید. میتونین بذارین به حساب درک پایین و شعور محدودم. اما بهرحال به جایی نخواهد رسید.
چون معتقدم «تقدسسازی» برای افراد باعث ایجاد یکی از خطرناکترین صفات انسانی خواهد شد به نام «تعصّب» که کلّی زحمت کشیدم و پاره شدم(!) تا در حد توان و درک محدودم بتونم از این صفت دوری کنم.
بطور مثال همین حضرت شیخالرئیس رو درنظر بگیریم. در تاریخ دهها نظر مختلف در مورد ایشون هست. از مذهبش گرفته تا زیادهروی در امور شهوانی که به گفته یکی از نزدیکانش باعث قولنج و مرگ ابنسینا شد (بنده و شما که ایشون رو از نزدیک ندیدیم و ارادت نداشتیم. اما اگر بخواهیم از در تبرئه وارد بشیم، یا بگیم نه! این مورد اخلاقمدارانه ایشون رو قبول داریم و اون موردی که دوست نداریم رو قبول نداریم، یعنی ناخودآگاه وارد حوزه تعصب شدیم)
پس شاید بهتر باشه افراد (هرکسی بدون استثناء) رو هرطور که هست بپذیریم و «قدرت تفکیک پارامترهای رفتاری افراد» رو در ذهن خودمون تقویت کنیم. بخدا فقط کافیست اراده کنیم. کاملاً شدنی هست.
از خودم مثال میزنم:
بنده به شدت به «بازی» جناب آل پاچینو ارادت دارم. زیاد اهل دیدن فیلم نیستم. ولی همین الان اگه ناگهان هوس کنم فیلمی ببینم ترجیح میدم به جای دیدن یک فیلم جدید، یک بازی تکراری از پاچینو ببینم و لذت ببرم و بگم خدایا یعنی چطور میشه اینقدر حرفهای و باقدرت بازی کنه و .....!
اما از طرف دیگه: آیا بنده حاضرم با آل پاچینو سر یک سفره غذا بخورم؟ یا باهاش دوست بشم؟ یا باهاش سفر برم؟
هرگز!!! (حالا همچین میگم انگار اونم داره التماس میکنه!)
:)))
چون در زندگی و دنیای واقعی، حالم ازش بهم میخوره! این بزرگوار در زندگی شخصی اونقدر پارامترهای عجیب و غریب داره (به قول عامیانه و خودمونی اونقدر پلشت!!!) که نمیتونم حتی تصورش رو بکنم که یک انسان «آگاه» و «عاقل» دست به چنین کارهایی بزنه. مثلا در سن 80 سالگی بره زن بیست و چندساله بگیره و بچهدار هم بشه!!! (حالم بد شد دوباره) البته مثال وطنی هم دارم. ولی خب از نظر اخلاقی، حفظ حرمت افراد واجبه و اسم نمیارم.
شما همین رو تعمیم بدین به اینشتین و آلفرد نوبل و بقیه دانشمندان. اگه قرار به مثال باشه نوشتنم تا پسفردا طول میکشه و بازهم تموم نمیشه.
مثلا اون دانشمندی که کلی زحمت کشید و «سرنگ تزریق» رو اختراع کرد و باعث نجات جون میلیونها نفر شد، از اون طرف هم کسانی بودن که جون هزاران هزار نفر رو با همین سرنگ گرفتن! حالا به خالق سرنگ فحش بدیم یا تاییدش کنیم؟!
پس بنده نه عاشق سینهچاک آقای ایکس هستم و نه دشمن قسمخورده خانم یا آقای ایگرگ
اگر چنین برداشتی از کامنت قبلی بنده شده، یقیناً از ناتوانی اینجانب در نوع نوشتن بوده که نتونستم پیام اصلی رو منتقل کنم و از این بابت عذرخواهم.
3) بارها عرض کردم که هدف شخصی بنده از طولانی نوشتن موضوعات، الزاماً پاسخ به شخص خاصی نیست. همیشه سعی کردم طوری بنویسم که اگر روزی کسی از اینجا رد شد، شاید (و موکداً شاید) چیزی به دردش خورد. بنده ابتدا ارادتم رو به جناب شیخالرئیس ابراز کردم و منکر هیچیک از چیزهایی که فرمودین نشدم. فقط به جای اینکه خیلی راحت بیام بنویسم:
«اگر شیخالرئیس امروز زنده بود، بجای اینکه بگوید نیمی از درمان، تشخیص درست است» و خودم رو راحت کنم.
اما ترجیح دادم با آوردن نام دانشمندان حوزه «حل مسئله» بگم که اگر ابنسینا امروز زنده بود و از محضر این دانشمندان استفاده میکرد (امیدوارم دوباره گارد نگیرین! بهرحال از هر زاویه که نگاه کنیم از شکم مادرش دانشمند زاده نشد. اون هم اساتیدی داشت که حضوری یا غیرحضوری از اونها تاثیر گرفت. مثل ارسطو و فارابی و بیرونی و بقراط و جالینوس و ...) احتمالا جملهاش رو اینطور تصحیح میکرد که 90درصد درمان، تشخیص درست است.
به این امید که شاید عزیزی رو تونستم ترغیب کنم به اینکه علاقمند بشه و حداقل کتاب مثلا «یان رابرتسون» رو بخونه یا بره دنبال آموزههای رابرت استرنبرگ (مثل اینشتین یا اینستین که اشاره فرمودین، ایشون هم چون آلمانیالاصل بودن، اشترنبرگ هم تلفظ میشه) و حداقل درمورد «مثلث عشق» این بزرگوار تحقیق کنه و سه ضلع (تعهد، صمیمیت،اشتیاق) رو درک کنه شاید روزی به دردش خورد. شاید متوجه شد که همین «مثلث عشق» استرنبرگ چقدر در «مهارت حل مسئله» میتونه شفافسازی کنه. اونوقت خیلی راحتتر و منطقیتر میتونه علت طلاق خود و اطرافیان یا جلوگیریِ اشتباه از جدایی دونفر توسط نسلهای قبل رو به بیان علمی عنوان کنه و دهها خاصیت دیگر.
متاسفانه مدرسین مهارت «حل مسئله» در کل کشور، به تعداد انگشتهای دست هم نمیرسه. مهارتی که زندگی انسان رو دگرگون میکنه. از این بابت فقر شدیدی رو در کشورمون شاهد هستیم. بنده هم در سایت عطرافشان بیشتر از این حد، نه میتونم و نه قراره که هاست اشغال کنم و مواد نامربوط به دنیای عطر رو بنویسم (تا همینجاش هم مدیر سایت کلّی بزرگواری به خرج دادن که مطالب بنده حقیر رو منتشر کردن)
درنهایت، بر اساس سابقه چندصدهزارساله بشر که فیس تو فیس با هم ارتباط داشتن و همچنین با توجه به سابقه شش هزار ساله شهرنشینی برای انسان متمدن که بازهم چهره به چهره (با دقت در جزئیات زبان بدن) با هم تعامل و گفتگو داشتن و تکامل مغز انسان برای این موضوع، طبیعتاً سابقه دو سه دهه تعامل و گفتگو از طریق کامنت، سوءتفاهمهایی ایجاد خواهد کرد و به نظر میرسه نیاز به گذشت صدها و چه بسا هزاران سال دیگر داریم تا این مشکل (ادراک متفاوت طرفین در ردوبدل کردن کامنتها) در مغز فرزندان حضرت آدم بطور کامل رفع بشه.
مانا باشید و تندرست
سلام مجدد
بازهم ممنون از نظر لطفتون
قبل از شروع، اشاره به خط آخرتون میکنم: هرچقدر دوروبرم رو نگاه کردم کسی رو ندیدم و متوجه نشدم منظورتون از «متفکر» و «اندیشمند» چه کسی بوده (ممنون میشم این عبارات سنگین رو در مورد حقیر بکار نبرین. بنده به علت مشکلات دیسک کمر، توان حمل این بارهای سنگین رو ندارم)
و اما:
1) اشارهام به سهگانه «هاستل» نه تنها در اینجا، بلکه در اکثر کلاسهای رفتارشناسی بنده تبدیل به یک مثال ثابت شده. برای زمانی که واژه «شخصیت» که هنوز تعریف مشخصی نداره، به راحتی دستمالی میشه و هرکسی به خودش اجازه میده که یک مدل از روش شناخت شخصیت مردم رو از خودش دربیاره! اونجاست که بنده معمولاً از این مثال استفاده میکنم.
2) «من باید گواهی تولد باراک اوباما رو ببینم. چون احساس میکنم باراک در امریکا متولد نشده است. من به این موضوع بسیار شک دارم و ....»
خب بنده که در امریکا زندگی نمیکنم و هرگز هم نرفتم. ضمن اینکه امریکایی بودن یا نبودن اوباما هم برام هیچ اهمیتی نداره. فقط نقلقولی عرض کردم از دونالد ترامپ که این عبارات رو سال 2011 در یکی از شبکههای خبری امریکا عنوان کرده بود.
حالا شما بفرمایید نقل قولی که عرض کردم، آیا به معنای اینه که من اون دیوانه اعظم(ترامپ) رو خیلی «قبول» دارم؟!!! بخدا یه نقلقول ساده بود. نقلقول هم هیچ ربطی به «قبول داشتن یا نداشتن» گوینده نداره.
اتفاقاً برعکس برداشت شما، نزدیکان بنده بخوبی در جریان هستن که اینجانب در بسیاری از موضوعات روانشناسی با آقای دکتر فرهنگ هلاکویی، شدیداً زاویه دارم (همونطور که با فروید کلّی مشکل دارم) ضمن اینکه دکتر هلاکویی دکترای «جامعهشناسی» دارن و در این حوزه بسیار برای بنده قابل احترام بوده و اگر سخنانشون در حوزه روانشناسی به دل خیلیها میشینه، یکی از علتهاش احاطه بسیار بالای ایشون به حوزه جامعهشناسی هست.
اگر طبق فرمودۀ شما، بنده حضرت ابنسینا رو به چالش میکشم(!) و دکتر فرهنگ هلاکویی رو خیلی قبول دارم(!!!) پس مرتکب چه اشتباه بزرگی شدم که نام فرزندم رو به جای «سینا» ، «فرهنگ» نذاشتم! خدا از سر تقصیراتم بگذره! :)
اتفاقاً «فرهنگ» هم زیباتر بود و هم بامسماتر. چرا که «سینا» یک شخص کاملاً بیسواد بود که نوۀ نوۀ ایشون به اسم حسین که ملقب به ابنسینا بود، دانشمند بزرگی شد. ولی بنده و تمام افرادی که نام فرزندشون رو سینا گذاشتن، به حرمت بزرگی و اعتبار این دانشمند تکرارنشدنی تاریخ بود که این ریسک بزرگ رو انجام دادیم و اسم فرزندمون رو سینا گذاشتیم (یعنی دراصل: حسینآقا، نوۀ نوۀ فرد بیسوادی به اسم سینا)
در تکمیل فرمایشات شما این رو هم اضافه کنم که ابنسینا نه فقط یک پزشک یا فیلسوف یا دانشمند(هرسه این صفات چندان کار سختی نیست و با کمی تلاش به دست میاد) بلکه یک «انسان رُنسانسی» بود. مثل لئوناردو داوینچی، مثل پروفسور پیتر دروکر و معدود افراد دیگری که احاطه عجیب و غیرقابلباوری به علوم مختلف داشتند. با این تفاوت که اونها بعد از رنسانس بوجود اومدن، اما ابنسینا بسیار قبلتر (منظورم اشاره به افراد اصطلاحاً جامعالاطراف یا همهچیزدان نیست. موضوع انسان رنسانسی بسیار پیچیده هست و خارج از حوصله اینجا)
نفسم در اومد! بخدا بیشتر از این نتونستم برادری خودم رو ثابت کنم! والا به پیر، به پیغمبر، همونقدر که شما قبولش دارین، بنده هم اگر نگم بیشتر، بالاخره به اندازه شما قبولش دارم.
اما:
اما:
و بازهم
اما:
به شدت با مقدسسازی افراد مشکل دارم (حالا درست یا غلط. این موضوع به هیچ عنوان قابل بحث نیست) اون «افراد» که عرض کردم صریحاً شامل هر انسان(تاکید میکنم: هر موجودی که از نظر فیزیولوژی جزو گروه انسانها قرار میگیره) خواهد بود. بدون استثناء
و جالب اینکه این هم یکی از آموزههای استاد بزرگواری هست که در کامنت قبلی به اسمشون اشاره کردم. میدونین که ایشون بجز اینکه فیلسوف بزرگی بودن و بجز لقب «ابنسینای معاصر» که در ایران بهش معروف بودن، در سال 1374 در دانشگاه آتن توسط استاد فلسفه دانشگاه آتن ـ پروفسور ماچوپولوس ـ لقب «ارسطوی قرن» رو هم گرفتن.
(دقت کنین ارسطو به نوعی ناموس یونانیان محسوب میشه و ببینین چقدر در برابر این فیلسوف ایرانی کم آوردن که در قلب کشور یونان، به یک ایرانی چنین لقبی دادن. اسناد تقریباً محرمانهاش همین الان در کتابخانه بنده موجوده و الان بهش رجوع کردم برای پیدا کردن نام استاد وقت فلسفه دانشگاه آتن که اینجا بنویسم)
علاوه بر همه اینها، ایشون از بزرگترین مولویپژوهان دنیا بودن و به گفته یکی از دوستان که مدعی بود با چشمان خودش دیده، 15 جلد تفسیر مثنوی مولانای ایشون در کتابخانه لندن به عنوان یکی از مراجع مولویشناسی جهان موجوده (هرچند تا با چشمان خودم نبینم باور نمیکنم و فقط نقل قول کردم)
اینها رو گفتم تا به این برسم:
دوران جوانی که کلّهام گرم بود و نوعی تقدّس برای بزرگان سرزمینم قائل بودم، روزی به همراه سه نفر از دوستان، در محضر استاد عرض کردم که دنیا دیگه مثل ابنسینا و مولانا وفارابی و .... رو نخواهد دید و انتظار تایید از استاد هم داشتم. اما برخلاف تصورم، استاد نگاهی کرد و فرمود: پسرم اشتباه شما همینه. اگر قرار باشه این بزرگان و دانشمندان رو تا حد تقدّس بالا ببریم دیگه هیچگاه مولوی و فارابی و ملاصدرا و ... زاده نخواهد شد. شما به جای اینکه بشینی و بهبه چهچه کنی که چهچیزهایی داشتیم، سعی کن از ابنسینا و مولوی و فارابی بالاتر بری و جلو بزنی! سعی کن به جایی برسی که نظراتشون رو به چالش بکشی و ...(چقدر هم سعی کردم و تونستم!!!)
:)))
عظمت این جملات،اونهم در ابتدای دهه هفتاد رو خودتون حدس بزنین. البته یکی از دوستان میگفت در اینترنت و در یکی از سخنرانیهاشون، این مطلب عنوان شده که البته بنده ندیدم و دنبال صحت و سقم موضوع هم نرفتم.
درنتیجه، بحث درباره تقدس (یا هرنوع مبرا دونستن اشخاص از خطا و گناه) با بنده به هیچ جایی نخواهد رسید. میتونین بذارین به حساب درک پایین و شعور محدودم. اما بهرحال به جایی نخواهد رسید.
چون معتقدم «تقدسسازی» برای افراد باعث ایجاد یکی از خطرناکترین صفات انسانی خواهد شد به نام «تعصّب» که کلّی زحمت کشیدم و پاره شدم(!) تا در حد توان و درک محدودم بتونم از این صفت دوری کنم.
بطور مثال همین حضرت شیخالرئیس رو درنظر بگیریم. در تاریخ دهها نظر مختلف در مورد ایشون هست. از مذهبش گرفته تا زیادهروی در امور شهوانی که به گفته یکی از نزدیکانش باعث قولنج و مرگ ابنسینا شد (بنده و شما که ایشون رو از نزدیک ندیدیم و ارادت نداشتیم. اما اگر بخواهیم از در تبرئه وارد بشیم، یا بگیم نه! این مورد اخلاقمدارانه ایشون رو قبول داریم و اون موردی که دوست نداریم رو قبول نداریم، یعنی ناخودآگاه وارد حوزه تعصب شدیم)
پس شاید بهتر باشه افراد (هرکسی بدون استثناء) رو هرطور که هست بپذیریم و «قدرت تفکیک پارامترهای رفتاری افراد» رو در ذهن خودمون تقویت کنیم. بخدا فقط کافیست اراده کنیم. کاملاً شدنی هست.
از خودم مثال میزنم:
بنده به شدت به «بازی» جناب آل پاچینو ارادت دارم. زیاد اهل دیدن فیلم نیستم. ولی همین الان اگه ناگهان هوس کنم فیلمی ببینم ترجیح میدم به جای دیدن یک فیلم جدید، یک بازی تکراری از پاچینو ببینم و لذت ببرم و بگم خدایا یعنی چطور میشه اینقدر حرفهای و باقدرت بازی کنه و .....!
اما از طرف دیگه: آیا بنده حاضرم با آل پاچینو سر یک سفره غذا بخورم؟ یا باهاش دوست بشم؟ یا باهاش سفر برم؟
هرگز!!! (حالا همچین میگم انگار اونم داره التماس میکنه!)
:)))
چون در زندگی و دنیای واقعی، حالم ازش بهم میخوره! این بزرگوار در زندگی شخصی اونقدر پارامترهای عجیب و غریب داره (به قول عامیانه و خودمونی اونقدر پلشت!!!) که نمیتونم حتی تصورش رو بکنم که یک انسان «آگاه» و «عاقل» دست به چنین کارهایی بزنه. مثلا در سن 80 سالگی بره زن بیست و چندساله بگیره و بچهدار هم بشه!!! (حالم بد شد دوباره) البته مثال وطنی هم دارم. ولی خب از نظر اخلاقی، حفظ حرمت افراد واجبه و اسم نمیارم.
شما همین رو تعمیم بدین به اینشتین و آلفرد نوبل و بقیه دانشمندان. اگه قرار به مثال باشه نوشتنم تا پسفردا طول میکشه و بازهم تموم نمیشه.
مثلا اون دانشمندی که کلی زحمت کشید و «سرنگ تزریق» رو اختراع کرد و باعث نجات جون میلیونها نفر شد، از اون طرف هم کسانی بودن که جون هزاران هزار نفر رو با همین سرنگ گرفتن! حالا به خالق سرنگ فحش بدیم یا تاییدش کنیم؟!
پس بنده نه عاشق سینهچاک آقای ایکس هستم و نه دشمن قسمخورده خانم یا آقای ایگرگ
اگر چنین برداشتی از کامنت قبلی بنده شده، یقیناً از ناتوانی اینجانب در نوع نوشتن بوده که نتونستم پیام اصلی رو منتقل کنم و از این بابت عذرخواهم.
3) بارها عرض کردم که هدف شخصی بنده از طولانی نوشتن موضوعات، الزاماً پاسخ به شخص خاصی نیست. همیشه سعی کردم طوری بنویسم که اگر روزی کسی از اینجا رد شد، شاید (و موکداً شاید) چیزی به دردش خورد. بنده ابتدا ارادتم رو به جناب شیخالرئیس ابراز کردم و منکر هیچیک از چیزهایی که فرمودین نشدم. فقط به جای اینکه خیلی راحت بیام بنویسم:
«اگر شیخالرئیس امروز زنده بود، بجای اینکه بگوید نیمی از درمان، تشخیص درست است» و خودم رو راحت کنم.
اما ترجیح دادم با آوردن نام دانشمندان حوزه «حل مسئله» بگم که اگر ابنسینا امروز زنده بود و از محضر این دانشمندان استفاده میکرد (امیدوارم دوباره گارد نگیرین! بهرحال از هر زاویه که نگاه کنیم از شکم مادرش دانشمند زاده نشد. اون هم اساتیدی داشت که حضوری یا غیرحضوری از اونها تاثیر گرفت. مثل ارسطو و فارابی و بیرونی و بقراط و جالینوس و ...) احتمالا جملهاش رو اینطور تصحیح میکرد که 90درصد درمان، تشخیص درست است.
به این امید که شاید عزیزی رو تونستم ترغیب کنم به اینکه علاقمند بشه و حداقل کتاب مثلا «یان رابرتسون» رو بخونه یا بره دنبال آموزههای رابرت استرنبرگ (مثل اینشتین یا اینستین که اشاره فرمودین، ایشون هم چون آلمانیالاصل بودن، اشترنبرگ هم تلفظ میشه) و حداقل درمورد «مثلث عشق» این بزرگوار تحقیق کنه و سه ضلع (تعهد، صمیمیت،اشتیاق) رو درک کنه شاید روزی به دردش خورد. شاید متوجه شد که همین «مثلث عشق» استرنبرگ چقدر در «مهارت حل مسئله» میتونه شفافسازی کنه. اونوقت خیلی راحتتر و منطقیتر میتونه علت طلاق خود و اطرافیان یا جلوگیریِ اشتباه از جدایی دونفر توسط نسلهای قبل رو به بیان علمی عنوان کنه و دهها خاصیت دیگر.
متاسفانه مدرسین مهارت «حل مسئله» در کل کشور، به تعداد انگشتهای دست هم نمیرسه. مهارتی که زندگی انسان رو دگرگون میکنه. از این بابت فقر شدیدی رو در کشورمون شاهد هستیم. بنده هم در سایت عطرافشان بیشتر از این حد، نه میتونم و نه قراره که هاست اشغال کنم و مواد نامربوط به دنیای عطر رو بنویسم (تا همینجاش هم مدیر سایت کلّی بزرگواری به خرج دادن که مطالب بنده حقیر رو منتشر کردن)
درنهایت، بر اساس سابقه چندصدهزارساله بشر که فیس تو فیس با هم ارتباط داشتن و همچنین با توجه به سابقه شش هزار ساله شهرنشینی برای انسان متمدن که بازهم چهره به چهره (با دقت در جزئیات زبان بدن) با هم تعامل و گفتگو داشتن و تکامل مغز انسان برای این موضوع، طبیعتاً سابقه دو سه دهه تعامل و گفتگو از طریق کامنت، سوءتفاهمهایی ایجاد خواهد کرد و به نظر میرسه نیاز به گذشت صدها و چه بسا هزاران سال دیگر داریم تا این مشکل (ادراک متفاوت طرفین در ردوبدل کردن کامنتها) در مغز فرزندان حضرت آدم بطور کامل رفع بشه.
مانا باشید و تندرست
با تشکر فراوان از شما جناب متین راد بابت این اطلاعات مفید
انشاالله همیشه سلامت و در پناه حق باشید
پ.ن
اینجانب به لطف خدا سه پسر به نامهای محمدصدرا و علی سینا و امیرحسین دارم
یا حق
با احترام و عرض ادب
ضمن سپاس از اهدای نظرات و تجربیات ارزشمند بزرگواران در این مورد من هم با اجازه ی شما عزیزان، نظرم را مطرح میکنم:
در تمام دوران تحصیلم و حتی تمام کتابهای علمی که در حوزه ی پزشکی یا زیست پزشکی بودند، هرگز در هیچ متن علمی نامی از ابن سینا برده نشده است و تنها در برخی کلاس های درسی دانشگاهی، از نام ابن سینا بعنوان یکی از اولین های تاریخچه ی برخی بیماریها یاد میشود نه مرجع امروزی برای تشخیص یا درمان بیماریها. در رسانه های ایران منجمله اخبار بارها خودم شاهد بودم که از دستاوردهای علمی ابن سینا، دانشمندان آمریکایی یا اروپایی برای درمان بیماریهایی مثل سرطان استفاده میکنند، در حالیکه وقتی خودم وارد دانشگاه و این رشته شدم، دیدم کاملا اون اخبارها کذب بوده است. چراکه اصلا ابن سینا هیچ اطلاعات علمی در مورد بیماریهای خاص مثل سرطان نداشت و نمی توانست هم داشته باشد چون بیش از هزار سال پیش زندگی کرده بود. حتی در علوم زیست پزشکی امروزی هم از هیچکدام از نام آوران و بزرگان علمی غربی یا شرقی ها، استناد نمیشود. چون علم آنها متعلق به همان دوران خودشان بوده است ولی قطعا در توسعه ی علم، تاثیرگذار بودند که اکنون جهان با دانشی متفاوت مواجه است.
خودم به علم روانشناسی بخصوص ادغام روانشناسی با زیست شناسی (زیست روانشناسی) بسیار علاقمندم که کتابها و مقالات علمی متعددی در زمینه ی زیست روانشناسی تالیف نمودم و از نظرات و مقالات و کتابهای زیگموند فروید که در اصل یک پزشک عصب شناس بود، اطلاعات بسیاری کسب نمودم. هنوز هم نظرات و کتابهای زیگموند فروید تاثیر بسیاری در دنیای علم سایکونورولوژی (عصب روانشناختی) دارند.
فلذا حتی اگر ابن سینا هزار سال پیش در کشورهای غربی متولد میشد و همینطور حکیم و طبیب، باز هم دانش این بزرگوار با دانشی که در ایران به یادگار گذاشته بود، تفاوت چندانی نمیکرد. تصور کنید الان سال 3025 میلادی است، آیا به نظر شما کیفیت و کمیت علم و دانش در هزار سال آینده یعنی سال 3025 با کیفیت و کمیت علم و دانش در همین سال 2025 هیچ تفاوتی نخواهد داشت؟ آیا به نظر شما، سال 3025 میلادی، از دانشمندانِ امروزی کسی یاد خواهد کرد؟ یا حتی علم و دانش تولید شده توسط دانشمندانِ امروزی در کتابهای علمی سال 3025 میلادی، مطلبی روایت خواهد شد؟
من که فکر نمیکنم. چراکه هزار سال زمان بسیار زیادی در تمدن پویاییِ بشری محسوب میشود. آن هم تمدنی که از حداقل 200 سال پیش، هم در صنعت و هم در پزشکی، توسعه و پیشرفت بسیار قابل توجهی با نرخ رشد بالا را شاهد هستیم.
بنابراین علم و دانشِ همین امروز و فرداهایِ ما، در هزار سال بعد دیگر خریداری نخواهد داشت، درست همانند علم و دانش ابن سینا و امثال آنها که امروز در جامعه ی علمی، بهایی ندارند. اما این یادگارها بعنوان میراثی برای توسعه ی همان علم و دانش در هزار سال بعد خواهند بود کماکان که علم و دانش 500 تا 1000 سال پیش از جمله ابن سینا و امثال آنها برای توسعه ی علوم امروزِ ما، کمک کرده اند.
سپاس از همراهی بزرگواران و بهترین ها برای شما....
با تشکر فراوان از شما جناب متین راد بابت این اطلاعات مفید
انشاالله همیشه سلامت و در پناه حق باشید
پ.ن
اینجانب به لطف خدا سه پسر به نامهای محمدصدرا و علی سینا و امیرحسین دارم
یا حق
خدا حفظشون کنه.
البته در مورد «صدرا» هم مشترک هستیم :)
نام فرزند دیگرم صدرا ست.
اتفاقا چندین مورد مشابه دیدم از خانوادههایی که ترکیب (سینا و صدرا) رو به احترام ابنسینا و ملاصدرا روی دو پسرشون گذاشتن که خب اینجا هم یک نمونه دیگر به صندوقچه مصداقهام اضافه شد.
بهترینها در انتظار شما و خانواده محترم
با احترام و عرض ادب
ضمن سپاس از اهدای نظرات و تجربیات ارزشمند بزرگواران در این مورد من هم با اجازه ی شما عزیزان، نظرم را مطرح میکنم:
در تمام دوران تحصیلم و حتی تمام کتابهای علمی که در حوزه ی پزشکی یا زیست پزشکی بودند، هرگز در هیچ متن علمی نامی از ابن سینا برده نشده است و تنها در برخی کلاس های درسی دانشگاهی، از نام ابن سینا بعنوان یکی از اولین های تاریخچه ی برخی بیماریها یاد میشود نه مرجع امروزی برای تشخیص یا درمان بیماریها. در رسانه های ایران منجمله اخبار بارها خودم شاهد بودم که از دستاوردهای علمی ابن سینا، دانشمندان آمریکایی یا اروپایی برای درمان بیماریهایی مثل سرطان استفاده میکنند، در حالیکه وقتی خودم وارد دانشگاه و این رشته شدم، دیدم کاملا اون اخبارها کذب بوده است. چراکه اصلا ابن سینا هیچ اطلاعات علمی در مورد بیماریهای خاص مثل سرطان نداشت و نمی توانست هم داشته باشد چون بیش از هزار سال پیش زندگی کرده بود. حتی در علوم زیست پزشکی امروزی هم از هیچکدام از نام آوران و بزرگان علمی غربی یا شرقی ها، استناد نمیشود. چون علم آنها متعلق به همان دوران خودشان بوده است ولی قطعا در توسعه ی علم، تاثیرگذار بودند که اکنون جهان با دانشی متفاوت مواجه است.
خودم به علم روانشناسی بخصوص ادغام روانشناسی با زیست شناسی (زیست روانشناسی) بسیار علاقمندم که کتابها و مقالات علمی متعددی در زمینه ی زیست روانشناسی تالیف نمودم و از نظرات و مقالات و کتابهای زیگموند فروید که در اصل یک پزشک عصب شناس بود، اطلاعات بسیاری کسب نمودم. هنوز هم نظرات و کتابهای زیگموند فروید تاثیر بسیاری در دنیای علم سایکونورولوژی (عصب روانشناختی) دارند.
فلذا حتی اگر ابن سینا هزار سال پیش در کشورهای غربی متولد میشد و همینطور حکیم و طبیب، باز هم دانش این بزرگوار با دانشی که در ایران به یادگار گذاشته بود، تفاوت چندانی نمیکرد. تصور کنید الان سال 3025 میلادی است، آیا به نظر شما کیفیت و کمیت علم و دانش در هزار سال آینده یعنی سال 3025 با کیفیت و کمیت علم و دانش در همین سال 2025 هیچ تفاوتی نخواهد داشت؟ آیا به نظر شما، سال 3025 میلادی، از دانشمندانِ امروزی کسی یاد خواهد کرد؟ یا حتی علم و دانش تولید شده توسط دانشمندانِ امروزی در کتابهای علمی سال 3025 میلادی، مطلبی روایت خواهد شد؟
من که فکر نمیکنم. چراکه هزار سال زمان بسیار زیادی در تمدن پویاییِ بشری محسوب میشود. آن هم تمدنی که از حداقل 200 سال پیش، هم در صنعت و هم در پزشکی، توسعه و پیشرفت بسیار قابل توجهی با نرخ رشد بالا را شاهد هستیم.
بنابراین علم و دانشِ همین امروز و فرداهایِ ما، در هزار سال بعد دیگر خریداری نخواهد داشت، درست همانند علم و دانش ابن سینا و امثال آنها که امروز در جامعه ی علمی، بهایی ندارند. اما این یادگارها بعنوان میراثی برای توسعه ی همان علم و دانش در هزار سال بعد خواهند بود کماکان که علم و دانش 500 تا 1000 سال پیش از جمله ابن سینا و امثال آنها برای توسعه ی علوم امروزِ ما، کمک کرده اند.
سپاس از همراهی بزرگواران و بهترین ها برای شما....
درود و ادب و احترام بر استاد بزرگوار
چقدر عالی که فصلالخطاب این بحث با سخنان گهربار، مستند، موثق و همچنین از جنس «علمی» حضرتعالی بسته خواهد شد. لطف بسیار بزرگی فرمودید.
از فرهنگ مردم دنیا اونقدری اطلاع ندارم که بتونم مستند عرض کنم. اما حداقل به مدد بیش از 5 دهه زندگی با هموطنان عزیزم، بخوبی میتونم درک کنم که این مثال معروف علاقه ما ایرانیان به «مرکز عالَم» بودن یعنی چه! بطور مثال یک دکتر سمیعی در آلمان داریم و دو سه دانشمند بزرگ در ناسا(افراد معروفی که عموم مردم میشناسن رو مثال زدم) و احساس میکنیم که نقش موثری در علم روز دنیا ایفا میکنیم! حتی تا جایی پیش میریم که تلویحاً میشنویم: اصلا اگه ایران نبود، ناسایی هم وجود نداشت!!!!
حالا یکی بیاد بگه که عزیز من، ناسا متشکل از دانشمندان بزرگی از سراسر دنیاست، اگر مثلا 4 تا ایرانی هست، خب طبیعتاً 3 دانشمند از مثلا مالزی و 6 دانشمند از مثلا هنگکنگ و 2 تا از مثلا افریقا و 3 تا از مثلا ترکیه یا عراق یا پاکستان و .... هم اونجا هستن و تشکیل یک «سیستم» رو دادن و اگه بتونی «تعصب» رو کنار گذاشته و با «نگاه سیستمی» به این موضوع نگاه کنی خیلی بهتره و ....
اونوقت چهبسا ـ اگر کتک نخوریم ـ حداقل در معرض انواع برچسبها و تهمتها قرار خواهیم گرفت:)
بعید میدونم کسی منکر زحمات، خدمات و اثرگذاری بزرگان علمیِ نه تنها ایران، بلکه کل دنیا باشه. اما همونطور که تلویحاً اشاره فرمودین پارامتر زمان رو هم باید درنظر گرفت.
قطعاً کسی منکر اثرگذاری الکساندر فلمینگ در نجات بشریت نیست. کشف پنیسیلین نقطه عطفی در تاریخ بشریت بود. اما بنده فکر میکنم اگر همین جناب فلمینگ، امروز دوباره زنده میشد نهایتاً و در بهترین حالت (طبق تصور خودم که میتونه اشتباه هم باشه) سوادی که داشت چیزی مشابه دانشجوی ترم 4 پزشکی بود!
همینطور جناب زکریای رازی که کلّی از مردم دنیا دعاش میکنن! حالا چه دعایی رو کار نداریم:)))
اثرگذاری «رازی» در دنیای پزشکی رو نمیشه انکار کرد. اما اگر امروز زنده میشد به نظرتون سوادش در چه مقطعی بود؟
این موضوع رو میشه به تمام دانشمندان دنیای قدیم تعمیم داد.
البته اشارهای که به جناب زیگموند فروید فرمودین، در حوزه عصبشناسی بود که طبیعتاً سررشتهای از این حوزه ندارم و نهایتاً تنها عصبشناسی که میشناسم دکتر «پاول مکلین» میباشد که حدود 70 سال قبل، مدل سهگانه مغز خزنده(reptilian brain) و مغز عاطفی(limbic brain) و مغز انسانی(neocortex) رو مطرح کرد که قطعاً در حوزه پزشکی، موضوع بسیار پیچیدهتر از این مدل ساده هست، اما خب حداقل حُسنی که برای امروز ما(برای تدریس در حوزه مدیریت) داشت، این بود که پایه و اساس مطالب «مهارت تصمیمگیری» رو میشه بر اساس اون مدل به زبان ساده بیان کرد و همینطور بحث الگوریتمهای هیوریستیک مغز(Heuristic algorithm) یا همون میانبُرهای مغز و اینها.
شکی در اثرگذاری فروید در مباحث تخصصی که فرمودین(عصبشناسی پزشکی) نیست. صدالبته اگر هم شکی بود با فرمودۀ شما همگی برطرف شد :)
اما منظورم از داشتن «زاویه» با این بزرگوار، برمیگرده به روش کارش در حوزه روانکاوی که امروز چندان جواب نمیده. البته هستند عزیزان موسپیدی که در این حوزه فعالیت داشته و برای یک مشکل نه چندان اساسی، بیمار رو سه سال تحت[مثلا] درمان قرار میدن! ضمن اینکه شاید هم علاقه شخصیام به دکتر گوردون آلپورت در این سوگیری بی اثر نباشه. بهرحال آلپورت و فروید در بسیاری موارد، نقطه مقابل و متضاد هم هستن.
اما از طرف دیگه بعید میدونم کسی مخالف این مدل هم باشه که اگر تمام افرادی که نام برده شد (از ابنسینا گرفته تا فلمینگ و همه و همه) چنانچه با همون میزان استعداد و سختکوشی، در دنیای امروز زندگی کرده و دستیابی به علم امروز رو داشتن، بازهم جزو نوابغ علمی بودن و قطعاً اثرگذارتر نسبت به ورژن صدها سال قبلشون.
میاننوشت: پاراگراف قبلی رو با چه قاطعیتی هم نوشتم، ولی خودم یه لحظه شک کردم!! چرا که تمام بزرگان دنیای قدیم، متعلق به زمانی بودن که سوشالمدیا و میانبُرهای یادگیری وجود نداشت!! الان شک دارم که اگر ابنسینا دوباره در دنیای امروز متولد بشه، با اون میزان استعداد و سختکوشی، دوباره یک دانشمند خواهد شد یا یک اینفلوئنسر جهانی در اینستاگرام!!!
البته مشابه این موضوع رو بنده سرکلاسهام طور دیگری مطرح میکنم که جزو موضوعات خارج از درس هست. یک سوال میکنم و کلاس رو به جون هم میندازم:
چرا دیگه مثل سابق، افرادی نیستن که در دنیا اثرگذار باشن؟ مثلا دیگه چرا انسانهای امروز نمیتونن اثری مثل بینوایان رو خلق کنن یا اصلا چرا دیگه کسی مثل ویکتورهوگو در دنیای امروز نداریم؟
که البته پاسخ رو در قالب دو مدل «انسان مونوکرونیک» و «انسان پُلی کرونیک» با هم به اشتراک میذاریم و خلاصه دورهم خوش میگذره :) بهرحال بد نیست بعضی وقتا از مباحث خشک درسی دور بشیم و تنوعی به کلاس بدیم.
باری. بگذریم
راستش آمادۀ زدن دکمه «ثبت پاسخ» بودم که وسواسم اجازه نداد و متنتون رو دوباره مطالعه کردم و دیدم بد نیست دو مورد رو هم جسارتاً (و صدالبته در راستای تایید فرمایشات حضرتعالی) اضافه کنم:
مورد اول:
فرموده بودین: «...در رسانههای ایران منجمله اخبار بارها خودم شاهد بودم که از دستاوردهای علمی ابن سینا، دانشمندان آمریکایی یا اروپایی برای درمان بیماریهایی مثل سرطان استفاده میکنند...» ! (علامت تعجب رو خودم اضافه کردم)
استاد بزرگوار. نمیدونم یادتون هست یا نه. در دهه 60 شمسی، گویا یک بیماری ناشناخته در صداوسیمای ما رسوخ کرده بود که بطور متوسط ماهی دو سه مرتبه در اخبار گفته میشد که «دانشمندان ژاپنی» فلان موضوع (اکثراً مذهبی) رو از نظر علمی کشف کردن. مثلا اینکه کشف کردن عبادت برای زانوها و مفاصل خیلی خوبه و .... طوری شده بود که ما تصور میکردیم اون بندگان خدا رفتن دانشمند شدن که «باورهای» ما رو از نظر علمی اثبات کنن :)))
البته میشه حدس زد که منظور سازنده یا سازندگان این تصورات، منظور بدی نبوده. اما خب هرگز به این موضوع هم فکر نمیکردن که:
اولا: «باور» الزاماً قرار نیست با «علم» اثبات بشه.
نهایتاً با توجه به اینکه اهل رسانه نیستم و ازش دوری میکنم، فکر میکردم اون دوران گذشته باشه، چون خوشبختانه الان در دنیایی هستیم که اگر کوچکترین اشارهای به اینکه «دانشمندان کشف کردن که ...» بشه سریعاً از طرف مقابل آدرس مستند و مدرک میخوان. ولی خب گویا هنوز هم تک و توکی پیدا میشه دیگه :)
مورد دوم:
مدلسازی خوبی انجام دادید استاد. اما شخصاً فکر میکنم نیاز به این گستردگی «بازه زمانی» نبود ها :)
چرا سال 3025؟ چرا هزارسال بعد؟
بنده سر 30-40 سال هم بعضی وقتا نزدیک بوده کتک بخورم. چندباری اتفاق افتاده که یک شخص قدیمی از فلان دانشمند بزرگ معاصر کشورمون یاد کرده و اغراقآمیز گفته دیگه مثل ایشون نخواهد اومد، با این تصور که چون بنده حقیر 30 سال قبل شاگرد این دانشمند بزرگ بودم الان تایید میکنم. اما زمانیکه بهش گفتم ضمن ادای احترام به مقام شامخ اون مرحوم، اما در سال 1404 اگر قرار باشه از اثرگذارترین معلم و استاد خودم یاد کنم قطعاً آقای ....خواهد بود که متولد سال 1358 هست و از خودم کوچکتره، خشم طرف مقابل طوریه که احساس میکنم الان پا میشه منو میزنه! :)
خلاصه که سرعت پیشرفت علم اونقدر زیاده که نیاز به توضیح نیست و قطعاً شما این موضوع رو خیلی خیلی بهتر از امثال بنده میبینید و حس میکنید. تا جایی که بعضی وقتا سر کلاس(که بعضی دانشجویان صدای بنده رو ضبط میکنن که مثلا بعداً دوباره گوش بدن!) بهشون با حالت شوخی،جدی یادآوری میکنم که اگر ببینم اینها رو جایی منتشر کردین. حلالتون نمیکنم! چون 10 سال بعد یکی میشنوه و میگه این یارو چه بیسوادی بوده که این اباطیل رو به اسم مطالب علمی به خورد ملت میداده :)))
شاید اینجا دوستان بخوبی متوجه بشن که دنیای امروز مثل دنیای 50 سال قبل نیست که منِ معلم، درسی رو بخونم و سالها همون مطالب رو تدریس کنم. بلکه سبک زندگی «دانشآموز مادامالعمر» یا همون LifelongLearning نه یک «انتخاب» بلکه یک «ضرورت» برای یک معلم هست.
پ.ن: فقط یادآوری کوچولو بکنم که مثل همیشه چون در محیط عمومی اینها رو مینویسیم، طبق فرض ذهنی خودم اینطور تصور میکنم که این مباحث طوری نوشته بشه که به درد «دیگران» هم بخوره. قطعاً اگر در یک محفل خصوصی افتخار همصحبتی با شما استاد بزرگوار رو داشتم، قطعاً دیالوگها و مطالب، متفاوت میبود که خب قابل درج در یک محیط عمومی نیست. 
ممنون که هستید استاد گرانقدر 
ارادت
درود و ادب و احترام بر استاد بزرگوار
چقدر عالی که فصلالخطاب این بحث با سخنان گهربار، مستند، موثق و همچنین از جنس «علمی» حضرتعالی بسته خواهد شد. لطف بسیار بزرگی فرمودید.
از فرهنگ مردم دنیا اونقدری اطلاع ندارم که بتونم مستند عرض کنم. اما حداقل به مدد بیش از 5 دهه زندگی با هموطنان عزیزم، بخوبی میتونم درک کنم که این مثال معروف علاقه ما ایرانیان به «مرکز عالَم» بودن یعنی چه! بطور مثال یک دکتر سمیعی در آلمان داریم و دو سه دانشمند بزرگ در ناسا(افراد معروفی که عموم مردم میشناسن رو مثال زدم) و احساس میکنیم که نقش موثری در علم روز دنیا ایفا میکنیم! حتی تا جایی پیش میریم که تلویحاً میشنویم: اصلا اگه ایران نبود، ناسایی هم وجود نداشت!!!!
حالا یکی بیاد بگه که عزیز من، ناسا متشکل از دانشمندان بزرگی از سراسر دنیاست، اگر مثلا 4 تا ایرانی هست، خب طبیعتاً 3 دانشمند از مثلا مالزی و 6 دانشمند از مثلا هنگکنگ و 2 تا از مثلا افریقا و 3 تا از مثلا ترکیه یا عراق یا پاکستان و .... هم اونجا هستن و تشکیل یک «سیستم» رو دادن و اگه بتونی «تعصب» رو کنار گذاشته و با «نگاه سیستمی» به این موضوع نگاه کنی خیلی بهتره و ....
اونوقت چهبسا ـ اگر کتک نخوریم ـ حداقل در معرض انواع برچسبها و تهمتها قرار خواهیم گرفت:)
بعید میدونم کسی منکر زحمات، خدمات و اثرگذاری بزرگان علمیِ نه تنها ایران، بلکه کل دنیا باشه. اما همونطور که تلویحاً اشاره فرمودین پارامتر زمان رو هم باید درنظر گرفت.
قطعاً کسی منکر اثرگذاری الکساندر فلمینگ در نجات بشریت نیست. کشف پنیسیلین نقطه عطفی در تاریخ بشریت بود. اما بنده فکر میکنم اگر همین جناب فلمینگ، امروز دوباره زنده میشد نهایتاً و در بهترین حالت (طبق تصور خودم که میتونه اشتباه هم باشه) سوادی که داشت چیزی مشابه دانشجوی ترم 4 پزشکی بود!
همینطور جناب زکریای رازی که کلّی از مردم دنیا دعاش میکنن! حالا چه دعایی رو کار نداریم:)))
اثرگذاری «رازی» در دنیای پزشکی رو نمیشه انکار کرد. اما اگر امروز زنده میشد به نظرتون سوادش در چه مقطعی بود؟
این موضوع رو میشه به تمام دانشمندان دنیای قدیم تعمیم داد.
البته اشارهای که به جناب زیگموند فروید فرمودین، در حوزه عصبشناسی بود که طبیعتاً سررشتهای از این حوزه ندارم و نهایتاً تنها عصبشناسی که میشناسم دکتر «پاول مکلین» میباشد که حدود 70 سال قبل، مدل سهگانه مغز خزنده(reptilian brain) و مغز عاطفی(limbic brain) و مغز انسانی(neocortex) رو مطرح کرد که قطعاً در حوزه پزشکی، موضوع بسیار پیچیدهتر از این مدل ساده هست، اما خب حداقل حُسنی که برای امروز ما(برای تدریس در حوزه مدیریت) داشت، این بود که پایه و اساس مطالب «مهارت تصمیمگیری» رو میشه بر اساس اون مدل به زبان ساده بیان کرد و همینطور بحث الگوریتمهای هیوریستیک مغز(Heuristic algorithm) یا همون میانبُرهای مغز و اینها.
شکی در اثرگذاری فروید در مباحث تخصصی که فرمودین(عصبشناسی پزشکی) نیست. صدالبته اگر هم شکی بود با فرمودۀ شما همگی برطرف شد :)
اما منظورم از داشتن «زاویه» با این بزرگوار، برمیگرده به روش کارش در حوزه روانکاوی که امروز چندان جواب نمیده. البته هستند عزیزان موسپیدی که در این حوزه فعالیت داشته و برای یک مشکل نه چندان اساسی، بیمار رو سه سال تحت[مثلا] درمان قرار میدن! ضمن اینکه شاید هم علاقه شخصیام به دکتر گوردون آلپورت در این سوگیری بی اثر نباشه. بهرحال آلپورت و فروید در بسیاری موارد، نقطه مقابل و متضاد هم هستن.
اما از طرف دیگه بعید میدونم کسی مخالف این مدل هم باشه که اگر تمام افرادی که نام برده شد (از ابنسینا گرفته تا فلمینگ و همه و همه) چنانچه با همون میزان استعداد و سختکوشی، در دنیای امروز زندگی کرده و دستیابی به علم امروز رو داشتن، بازهم جزو نوابغ علمی بودن و قطعاً اثرگذارتر نسبت به ورژن صدها سال قبلشون.
میاننوشت: پاراگراف قبلی رو با چه قاطعیتی هم نوشتم، ولی خودم یه لحظه شک کردم!! چرا که تمام بزرگان دنیای قدیم، متعلق به زمانی بودن که سوشالمدیا و میانبُرهای یادگیری وجود نداشت!! الان شک دارم که اگر ابنسینا دوباره در دنیای امروز متولد بشه، با اون میزان استعداد و سختکوشی، دوباره یک دانشمند خواهد شد یا یک اینفلوئنسر جهانی در اینستاگرام!!!
البته مشابه این موضوع رو بنده سرکلاسهام طور دیگری مطرح میکنم که جزو موضوعات خارج از درس هست. یک سوال میکنم و کلاس رو به جون هم میندازم:
چرا دیگه مثل سابق، افرادی نیستن که در دنیا اثرگذار باشن؟ مثلا دیگه چرا انسانهای امروز نمیتونن اثری مثل بینوایان رو خلق کنن یا اصلا چرا دیگه کسی مثل ویکتورهوگو در دنیای امروز نداریم؟
که البته پاسخ رو در قالب دو مدل «انسان مونوکرونیک» و «انسان پُلی کرونیک» با هم به اشتراک میذاریم و خلاصه دورهم خوش میگذره :) بهرحال بد نیست بعضی وقتا از مباحث خشک درسی دور بشیم و تنوعی به کلاس بدیم.
باری. بگذریم
راستش آمادۀ زدن دکمه «ثبت پاسخ» بودم که وسواسم اجازه نداد و متنتون رو دوباره مطالعه کردم و دیدم بد نیست دو مورد رو هم جسارتاً (و صدالبته در راستای تایید فرمایشات حضرتعالی) اضافه کنم:
مورد اول:
فرموده بودین: «...در رسانههای ایران منجمله اخبار بارها خودم شاهد بودم که از دستاوردهای علمی ابن سینا، دانشمندان آمریکایی یا اروپایی برای درمان بیماریهایی مثل سرطان استفاده میکنند...» ! (علامت تعجب رو خودم اضافه کردم)
استاد بزرگوار. نمیدونم یادتون هست یا نه. در دهه 60 شمسی، گویا یک بیماری ناشناخته در صداوسیمای ما رسوخ کرده بود که بطور متوسط ماهی دو سه مرتبه در اخبار گفته میشد که «دانشمندان ژاپنی» فلان موضوع (اکثراً مذهبی) رو از نظر علمی کشف کردن. مثلا اینکه کشف کردن عبادت برای زانوها و مفاصل خیلی خوبه و .... طوری شده بود که ما تصور میکردیم اون بندگان خدا رفتن دانشمند شدن که «باورهای» ما رو از نظر علمی اثبات کنن :)))
البته میشه حدس زد که منظور سازنده یا سازندگان این تصورات، منظور بدی نبوده. اما خب هرگز به این موضوع هم فکر نمیکردن که:
اولا: «باور» الزاماً قرار نیست با «علم» اثبات بشه.
نهایتاً با توجه به اینکه اهل رسانه نیستم و ازش دوری میکنم، فکر میکردم اون دوران گذشته باشه، چون خوشبختانه الان در دنیایی هستیم که اگر کوچکترین اشارهای به اینکه «دانشمندان کشف کردن که ...» بشه سریعاً از طرف مقابل آدرس مستند و مدرک میخوان. ولی خب گویا هنوز هم تک و توکی پیدا میشه دیگه :)
مورد دوم:
مدلسازی خوبی انجام دادید استاد. اما شخصاً فکر میکنم نیاز به این گستردگی «بازه زمانی» نبود ها :)
چرا سال 3025؟ چرا هزارسال بعد؟
بنده سر 30-40 سال هم بعضی وقتا نزدیک بوده کتک بخورم. چندباری اتفاق افتاده که یک شخص قدیمی از فلان دانشمند بزرگ معاصر کشورمون یاد کرده و اغراقآمیز گفته دیگه مثل ایشون نخواهد اومد، با این تصور که چون بنده حقیر 30 سال قبل شاگرد این دانشمند بزرگ بودم الان تایید میکنم. اما زمانیکه بهش گفتم ضمن ادای احترام به مقام شامخ اون مرحوم، اما در سال 1404 اگر قرار باشه از اثرگذارترین معلم و استاد خودم یاد کنم قطعاً آقای ....خواهد بود که متولد سال 1358 هست و از خودم کوچکتره، خشم طرف مقابل طوریه که احساس میکنم الان پا میشه منو میزنه! :)
خلاصه که سرعت پیشرفت علم اونقدر زیاده که نیاز به توضیح نیست و قطعاً شما این موضوع رو خیلی خیلی بهتر از امثال بنده میبینید و حس میکنید. تا جایی که بعضی وقتا سر کلاس(که بعضی دانشجویان صدای بنده رو ضبط میکنن که مثلا بعداً دوباره گوش بدن!) بهشون با حالت شوخی،جدی یادآوری میکنم که اگر ببینم اینها رو جایی منتشر کردین. حلالتون نمیکنم! چون 10 سال بعد یکی میشنوه و میگه این یارو چه بیسوادی بوده که این اباطیل رو به اسم مطالب علمی به خورد ملت میداده :)))
شاید اینجا دوستان بخوبی متوجه بشن که دنیای امروز مثل دنیای 50 سال قبل نیست که منِ معلم، درسی رو بخونم و سالها همون مطالب رو تدریس کنم. بلکه سبک زندگی «دانشآموز مادامالعمر» یا همون LifelongLearning نه یک «انتخاب» بلکه یک «ضرورت» برای یک معلم هست.
پ.ن: فقط یادآوری کوچولو بکنم که مثل همیشه چون در محیط عمومی اینها رو مینویسیم، طبق فرض ذهنی خودم اینطور تصور میکنم که این مباحث طوری نوشته بشه که به درد «دیگران» هم بخوره. قطعاً اگر در یک محفل خصوصی افتخار همصحبتی با شما استاد بزرگوار رو داشتم، قطعاً دیالوگها و مطالب، متفاوت میبود که خب قابل درج در یک محیط عمومی نیست. 
ممنون که هستید استاد گرانقدر 
ارادت
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند ضمن سپاس از همراهی و عنایت شما، برای این مهم عارضم:
من هم با فرموده ی شما موافق هستم و نکات بسیار ارزشمندی را مطرح فرمودید. منجمله در خصوص پروفسور مجید سمیعی دقیقاً با شما موافق هستم، استاد بزرگ پروفسور سمیعی فقط یک جراح چیره دست در مغز هستند که جزو زبردست ترین جراحان مغز در جهان میباشند. اما ایشان دانشمند عصب شناسی نیستند و هرگز مقالات علمی مرتبط با زیست شناسی سلولی و مولکولی اعصاب را تألیف و منتشر نکردند و کلا فقط چند جلد کتاب برای جراحی مغز تالیف کردهاند که بیش از ۶ هزار تجربهی جراحی مغز خودشان را در اون کتابها تالیف نمودهاند و تاکنون هیچ چیزی را برای علم پزشکی و علوم اعصاب، کشف نکردهاند.
در مورد زیگموند فروید هم منظورم از پزشک عصب شناس بودن ایشان، بعنوان روانپزشک بودن ایشان هست نه متخصص مغز و اعصاب پزشکی که از بیماریهای مغز و اعصاب سررشته داشته باشند.
موارد بسیاری در این زمینه وجود دارند برای مثال میگویند اولین انسان که پا به جهان گذاشته است حضرت آدم بود. در حالیکه طبق تحقیقات گستردهی علمی در زمینهی فیلوژنتیک انسان (ژنتیک باستانی انسان)، مجموعهای از آدمها همراه با مجموعهای از حواها در زمین پیدایش شدهاند، نه یک مرد و زن واحد به تنهایی. که من و شما و تمام انسانهای امروزی در جهان، حاصل شایسته ترین آمیزش جنسی آن آدمها و حواها در زمین هستیم. بنابراین به احتمال زیاد، تمام انسانهای روی زمین چه آنها که فوت کردهاند و چه آنها که زنده هستند و چه آنها که در آینده متولد خواهند شد، خویشاوندان همدیگر هستند.
یا مثلاً ما اعتقاد به خداوند را بصورت بیولوژیکی در سلولهای زیستی خودمان داریم. نام این ژن VMAT2 میباشد که یکی از کتابهای علمی پژوهشی من میباشد که در انتشارات اسکولارز پرس شهر دوسلدورف آلمان منتشر شده است با عنوان ژن خدا از آدم و حوا. این ژن مهمترین کاندید برای اعتقاد انسان بصورت بیولوژیکی به وجود نیرویی مافوق نیروها به نام خداوند است که حتی بتپرستان هم به وجود نیرویی به نام خداوند اعتقاد داشتند و دارند، و این اعتقاد به وجود خداوند در قالب تندیس یا بعضاً حیوانات یا اجرام آسمانی، بخاطر وجود فعالیت ژن VMAT2 در کروموزوم شماره ی ۱۰ انسانهاست. در واقع خداوند به نظرم به عمد، یکی از فعالیتهای سنتز پروتئینی ژن VMAT2 را برای تداعی کردن حس اعتقاد به خودش در سلولهای بیولوژیکی انسانها، نهفته است تا به هر حال تحت هر شرایط محیطی، ما به وجود خداوند باور داشته باشیم.
به هر حال من مثال سال ۳۰۲۵ را زدم تا برای هزار سال پیش که ابن سینا و امثال آنها زندگی میکردند و به علم علاقمند بودند، درک کنیم که علم آنها فقط برای دوران خودشان مفید و مستند بوده است نه برای امروز ما. همانطور که در سال ۳۰۲۵ میلادی علم ما هیچ استنادی نخواهد داشت چراکه توسعهی علم آنقدر وسیع و پیچیده خواهد بود که دیگه نیازی نخواهد بود به الفبای امروزی علم ما در این زمان، استناد کنند. ابن سینا و امثال آنها در زمان خودشان معروف بودند، چون از مردمان آن دوران، به تعداد انگشتان دو دست هم مرد یا زن پیدا نمیشد که به علم علاقمند باشند و پیگیر علم باشند.
........
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما....
