با اجازه استاد گرانقدر جناب آقای دکتر شاهین اسعدی.
امروز کلاس داشتم. مثل همیشه پس از استحمام، نشستم پای بساط مارگیری ببینم امروز چی رو با چی مخلوط کنم و برم سر کلاس که ناگهان یادم اومد هفتۀ گذشته، خانم «م» از کارمندان بخش آموزش، بهم گفته بود از آرامیس متنفره. علیرغم اینکه عطر امضای پدرش آرامیس بوده.
هرچقدر ازش پرسیدم پدرت کدوم مدل رو میزد یادش نمیومد و فقط میگفت چه فرقی میکنه. آرامیس زهرماره!
به شوخی بهش گفتم ببین دخترم، جلوی نسل ما از آرامیس بد نگو که برامون در کنار عطر، نقش «مکمل ناموس» رو هم ایفا میکنه! :)))
ولی همچنان تاکید داشت «بدترین رایحه دنیا» آرامیسه.
بهش گفتم باشه! از لج تو هم که شده دفعه بعد با آرامیس دوش میگیرم و میام :)))
حدسم این بود که پدرش از آرامیس900 استفاده میکنه (مثل اکثر آرامیسبازان)
قبل از خروج از منزل:
شیشه «آرامیس دوین» که دوسال قبل از عطرافشان گرفته بودم رو برداشتم. چندین پاف به خودم زدم (بابت ماندگاری) و داخل شیشه همراه 5 میل هم چندپاف زدم (حدود یک میل ادکلن داخل شیشه) و بقیه رو تا نصف آب مقطر ریختم و گذاشتم جیبم.
چون زودتر راه افتاده بودم (باید ماشین رو تحویل تعمیرگاه میدادم) بنابراین بازهم زود رسیدم و بازهم برق اون منطقه قطع بود!
لذا درِ اصلی ساختمون هم بسته بود. یک درِ چوبی بزرگ بدون هیچ منفذ و روزنهای. چند پاف از شیشه همراه به خودم زدم و بلافاصله در زدم.
(واژه «درب» که بسیار هم استفاده میشه هیچ ریشهای نداشته و «در» درسته)
چند دقیقه بعد، یکی از کارمندان وقتی در رو باز کرد بدون سلام و مقدمه با کلی ذوق گفت: دکتر. باورتون میشه قبل از بازکردن در، بوی عطرتون تو سالن ورودی پیچیده بود؟! (خب این از دومین بازخورد)
یادم رفت بگم بعد از سپردن خودرو به تعمیرگاه، اولین بازخورد رو از راننده محترم اسنپ گرفتم که بهبه عجب بویی! و بعد هم ادامه داد: ولی خداوکیلی الان با این وضعیت «دیگه کی به خودش عطر میزنه»؟ بعد هم شروع کرد به غرغر کردن از اوضاع مملکت و من هم در فکر اینکه الان این بنده خدا ازم تعریف کرد یا تلویحاً بهم متلک انداخت؟!
وارد ساختمون شدم. داشتم مثل همیشه میرفتم طبقه سوم که خانم «م» از اتاقش پرید بیرون و با صدای بلند گفت:
عجب عطری!!! کی زده؟!!!! و تا منو دید خودش پاسخ سوالش رو گرفت. با هم وارد اتاق اساتید شدیم و گیر سهپیچ داد که اسم عطرتون چیه.
کمی سر به سرش گذاشتم و گفتم که از همین عطرهای اطراف حرم (در مشهد این اصطلاح معروفه) که دبه 20 لیتریش رو 150 هزار تومن میخرم و قبل از اومدن 2 لیوان روی خودم میریزم و از این اراجیف :)
اما زمانی که اصرارش زیادتر شد و اسم عطرم رو میخواست با پاسخی مواجه شد که انتظارش رو نداشت:
آرامیسسسسسسس!
اولش رفت وارد فاز انکار که نه. امکان نداره! بعد از کمی صحبت که بهش گفتم این آرامیس «دوین» هست و پدر شما احتمالاً آرامیس900 استفاده میکرده گفت صبر کنین تو گوشیم باید عکس میز بابام رو داشته باشم (احتمالا منظورش میزتوالت پدرش بوده) نیمساعتی طول کشید تا تونست بین هزاران عکس داخل گوشیش! عکسی پیدا کنه و بعد از زوم کردن، دیدم حدسم درسته و آرامیس900 هست.
گفت یعنی میشه یک مدل از آرامیس اینقدر نفرتآور باشه و یک مدل دیگهش اینقدر شیک و خوشبو؟ (یه حسّی بهم گفت روح مرحوم برنارد چنت با گفتن این حرف، در قبر لرزید!)
گفتم حالا چرا نفرتآور؟! نهایتاً تو خوشت نمیاد. اما میلیونها نفر در دنیا هستن که بهش معتادن، ضمن اینکه میلیونها نفر دیگه که زیرخاک رفتن هم اون رو یک رایحه بهشتی میدونستن.
بریم سر اصل موضوع:
خانم «م» از پرسنل بخش آموزش دانشگاه، دختری سرزنده و بسیار برونگرا و از اون تیپ رفتاریهایی که همیشه آرزوم بوده دختری داشته باشم با چنین خصوصیاتی. خودش هم نگاهش به من به نوعی پدرانه هست. جالب اینکه تا امروز تصور میکردم در رشته «ژنتیک» فارغالتحصیل شده و مشغول کاره، اما امروز تازه فهمیدم هنوزم دانشجوی ژنتیک هست و چند ترم دیگه داره.
صحبت از دکتر اسعدی عزیزمون در عطرافشان شد. گفت اتفاقاً یکی از کتابهای مرجع ما در دانشگاه تالیف این استاد بزرگوار هست.
تا زمان شروع کلاس، یکساعتی وقت بود و نشستیم به صحبت. قبلاً هم اشاره کردم که همصحبتی با این دختر رو ترجیح میدم به همصحبتی با فلان خانم یا آقای دکتر همکارم. چون از صحبتهای بقیه اساتید، نهایتاً چیزی جز شنیدن غرغر و آه و ناله بیرون نمیاد، اما بارها و بارها از این دختر «یاد گرفتم» که برخلاف بسیاری از همنسلان خودش، بسیار اهل مطالعه هست و هرزمان مقاله جالبی میخونه با ذوقی کودکانه میاد و برام تعریف میکنه.
شاید یکسال قبل نمیدونستم چرا، اما امروز و بعد از اینکه سعادت چندبارۀ همصحبتی با جناب دکتر اسعدی در عطرافشان نصیبم شد و فهمیدم ژنتیک به عنوان یک علم مادر، پاسخ به اکثر سوالات فرزندان حضرت آدم رو درون خودش داره، میفهمم که چرا همصحبتی با یک دانشجوی ژنتیک اینقدر میتونه آموزنده و جذاب باشه.
نفهمیدم چی شد که به خودم اومدم و دیدم دارم باهاش درددل میکنم! (یک عمر بر اساس نوع شغلم، پای درددل دیگران نشستم ولی خودم عادت به درددلکردن ندارم)
شاید به این دلیل که احساس میکردم پاسخ بسیاری از سوالاتم در حوزه «کوربویی» رو میتونم از زبان این دختر و بر اساس علم ژنتیک پیدا کنم، که اتفاقاً همینطور هم شد.
اول اینکه اون «کوربویی مادرزادی» که تصور میکردم، برای من صدق نمیکرد. بلکه از مقطعی به بعد دیگه شامه من روایح رو درک نکرد که امروز متوجه علتش شدم.
امروز تازه متوجه شدم که چرا همونقدر که از آرامیس و بروت و پورانهوم و دریک و وانمنشو و ... خوشم میاد، به همون اندازه از تق هرمس و پیور دیستنس ام و مولکول 02 و کلایوکریستین و ... بدم میاد. یا در بهترین حالت برام کاملاً عادی هستن انگار بویی حس نمیکنم.
چقدر به دلم مونده بتونم با تق هرمس آشتی کنم، همین دیشب به خودم زدم، اما بعد از نیمساعت تهوع گرفتم و مجبور شدم لباسم رو عوض کنم و با کمی افترشیو «دنیم» سبز (با رایحه چایپر) حال خودم رو بهتر کنم.
به گفته خانم «م» اینجانب تا یک سنوسالی، مثل بقیه، بویایی عادی داشتم و از روایح خوب اون دوران لذت بردم و این روایح خوش در «حافظه ژنتیک بویایی» من ثبت شد. از «زمانی به بعد» دیگه هیچ رایحه جدیدی نتونست وارد این حافظه بویایی بشه.
اما سوال اصلی این بود که «از چه زمانی» ؟
کلی در موردش حرف زدیم و سرانجام چنین نتیجه گرفتیم که از سنی که سیگار رو شروع کردم، درحقیقت تیشه به ریشه بویایی خودم زدم و بعد از گذشت سه دهه استعمال دخانیات(بصورت سنگین و گاهاً بسیار سنگین) دیگه بویایی من قادر به ثبت بوی خوش نشد که نشد(خودم کردم که لعنت بر خودم باد!)
چرا که این سلولها قدرت و توانایی بازیابی خودشون رو ندارن. بنابراین فقط امکان این رو دارم که از همون روایحی لذت ببرم که قبل از شروع استعمال دخانیات ازشون لذت برده بودم. یعنی همون روایح دوران کودکی که در حافظه بویاییم ثبت شده (روایح کلاسیک)
مثال دیگه: یکی از بهترین بوهایی که میتونم بگم برام از بهترین روایح دنیاست، بوی «ماهی» هست! البته نه بوی بازار ماهیفروشها!!! (منم مثل اکثر شما حالم بد میشه)
بلکه بوی ماهی تازه صیدشده مخلوط با بوی خزههای اطراف رودخانه (که شاید از دیدگاه خیلیها به بوی لجن تشبیه بشه!)
علت: از دوران کودکی که به همراه مرحوم پدرم سالی یکی دو مرتبه میرفتیم ماهیگیری، اون روز، لذتبخشترین روز زندگیم بود و چنین شد که بوی ماهی تازهصیدشده در کنار روایح محیطی رودخانه، در حافظه بویایی من به عنوان یک «بوی خوش و لذتبخش» ثبت شد و امروز همچنان برام یک رایحه بهشتی محسوب میشه.
البته ناگفته نماند که بنده از خوردن ماهی و هرنوع غذای دریایی بشدت بیـزارم! و اگر امروز به ماهیگیری برم همچنان به روش «بگیر و رها کن» هست و نه «بگیر و کباب کن»!! که در کشور ما بسیار مرسومه.
یعنی گرفتن ماهی بدون آسیب رسوندن و بوییدن اون و سپس رهاکردن دوباره در رودخونه.
(میدونم تو دلتون چی میگین! دکتر هم رفتم. گفت امیدی نیست!)
:)))
موارد فوق رو به زبان بسیار ساده (بر اساس درک محدود خودم) نوشتم. امیدوارم جناب دکتر اسعدی افتخار داده و درصورت صلاحدید، این موضوع رو کمی به اصطلاح چکشکاری فرموده تا بهتر به درد دوستان بخوره.
همونطور که بارها عرض کردم، سوالات بنده الزاماً سوال شخصی خودم نیست. بلکه زمانی که احساس کنم سوالی هست که پاسخش میتونه برای بسیاری دیگر مفید باشه اینجا به اشتراک میذارم تا دیگران هم استفاده کنن.
درنهایت امروز چنین برداشت کردم :
شاید اینکه بعضیها به یک رایحه نمره 10 میدن و عدهای دیگر به همون رایحه نمره 1 و 2 میدن(که گاهی اوقات باعث ناراحتی و دلگیری هم میشه) ریشه در همین «حافظه بویایی ژنتیکی» داشته باشه و هر دو طرف کاملاً حق دارن.
همچنین امروز فهمیدم که :
اولاً سعی کردن بیهوده و دستو پازدن برای پیداکردن یک رایحۀ جدید رو کنار بذارم که هیچ فایدهای برام نداره. مثلا بعد از ماهها تلاش و تمرین، تونستم تا حد محدودی با پنهالیگونز لردجورج و الکساندریا2 کنار بیام، اما فروکردن زورکی یک رایحه در «حافظه بویایی ژنتیک» معمولاً نتیجه خوبی نداره. چرا که بازهم یک پاف وانمنشو رو با 10 شیشه اصلی اونها عوض نمیکنم (از نظر بوی خوش عرض کردم نه بحث اقتصادی موضوع!) نهایتاً اگر بخوام سراغ عطر جدیدی برم حتماً باید رگههایی از روایح صابونی و چایپر و خلاصه همه اون عناصر خوش دوران کودکیم رو در کنار هم داشته باشه (مثلا ایو سن لورن تاکسیدو) نه روایح چرم و دارک و دودی و میوهای و گلی و .... هرچقدر هم گرون باشه و سلطنتی.
ثانیا به عنوان یک زخمخورده، از جوانان عزیز تقاضا کنم قدر نعمت سلامتی (یا حداقل بویایی) خودشون رو بدونن و بین دود و دم یا لذت بردن از روایح «انتخاب» عاقلانهای انجام بدن. امیدوارم بر اساس واژه زخمخورده در متن، متوجه شده باشید که این صرفاً یک «نصیحت» نیست.
با سپاس
پ.ن: مدیریت محترم و گرامی سایت:
ضمن تشکر بابت رفع مشکلات قبلی، گویا این باگ «ردشدن مطلب بنده توسط مدیر سایت» در بخش اعلانات و سپس انتشار همون مطلب، دوباره برگشته. البته شخصاً مشکلی باهاش ندارم و فقط جهت اطلاع عرض کردم. با تشکر از زحمات شما بزرگوار
ممنون سهیل خان برای این روایت صمیمی و پرنکته؛ هم شوخطبع بود، هم پر از تجربههای شخصی ارزشمند و توضیحات ساده درباره حافظه بویایی. واقعاً عالی نوشتی!
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند از همراهی و عنایت شما سپاسگزارم و از اهدای تجربیات ارزشمند معطر شما برای این محفل بسیار قدردانم. انشالله همواره سلامت و معطر در کنار خانواده ی ارجمندتان زیست کنید...
سلام و عرض ادب خدمت جناب متین راد
ممنون بابت به اشتراک گذاشتن تجاربی که بعضا خیلی گران بدست آورده اید و اینکه آیا میشود با اینکه شامه ی شما روایح جدید رو درک نمیکنند ( یعنی اینکه عملا از کار افتاده اند) باز بتوانند روایح گذشته را درک کنند
من این قسمت رو متوجه نشدم اگه لطف بفرمایید توضیح بدهید
ممنون سهیل خان برای این روایت صمیمی و پرنکته؛ هم شوخطبع بود، هم پر از تجربههای شخصی ارزشمند و توضیحات ساده درباره حافظه بویایی. واقعاً عالی نوشتی!
سپاس فراوان بابت لطف همیشگی شما دوست بزرگوار
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند از همراهی و عنایت شما سپاسگزارم و از اهدای تجربیات ارزشمند معطر شما برای این محفل بسیار قدردانم. انشالله همواره سلامت و معطر در کنار خانواده ی ارجمندتان زیست کنید...
سلام و درود
همراه با ادب و احترام
به انضمام خضوع، خشوع و فروتنی به پیشگاه استاد بزرگوار و فرهیخته
راستش کمی ترس داشتم که روایت اینجانب از مباحث تخصصی در حوزه ژنتیک با بیان بسیار ساده که ناشی از ادراک کودکانهام از این موضوع بوده، خدای نکرده باعث ایجاد کدورت خاطر در ذهن شما استاد گرامی نشه.
که بر اساس پاسخ شما، گویا خوشبختانه اینطور نبوده.
خیالم راحت شد :)
(بهرحال بنده از الفبای علم ژنتیک هم بیاطلاع هستم و صرفاً به عنوان یک «علاقمند بیسواد» احترام خاص و ویژهای برای این حوزه تخصصی و فوقالعاده ارزشمند قائلم)
ممنون از بزرگواری و کوچکنوازی شما جناب دکتر.
سلام و عرض ادب خدمت جناب متین راد
ممنون بابت به اشتراک گذاشتن تجاربی که بعضا خیلی گران بدست آورده اید و اینکه آیا میشود با اینکه شامه ی شما روایح جدید رو درک نمیکنند ( یعنی اینکه عملا از کار افتاده اند) باز بتوانند روایح گذشته را درک کنند
من این قسمت رو متوجه نشدم اگه لطف بفرمایید توضیح بدهید
درود بر شما و سپاس بابت نظر لطفتون
شخصاً چنین باور دارم که تجربهها رو میشه بصورت خیلی ساده به 2 گروه تقسیم کرد. تجربههای ارزان و تجربههای گران
تجربه ارزان مثل زمانی که من میرم رستوران و مبلغی خرج میکنم و غذای خوبی میخورم و این «تجربه ارزان» که با اندکی پول به دست اومده رو برای دیگری بازگو میکنم.
اما تجربه گران چیزی نیست که بشه با پول خرید. بلکه باید بهایی براش پرداخت که با هیچ مبلغی در دنیا قابل مقایسه نیست: عمر و جوانی و نهایتاً سپیدشدن موها :)
چیزی که دیدم معمولاً تجربههای گروه دوم (گران) اگه شنوندهای براشون پیدا بشه، معمولا دلنشینتر و عمیقتر و زیباتر از تجربههای گروه یک هستن.
شاید از نحوه نگارش بنده بوده که متوجه نشدین. در اینصورت بنده عذرخواهم و با اجازهتون طور دیگری مدلسازی میکنیم:
جعبه خالیای رو تصور کرده و اسمش رو میذاریم «حافظه» و شروع میکنیم به جمعآوری دادهها داخل اون جعبه
طبیعتاً به مروز زمان، اون جعبه مقداری داده و دیتا (خوب و بدش مهم نیست) درون خودش جا داده
قراره این موضوع یعنی جمعآوری دادهها و دیتاها در اون جعبه تا پایان عمر انجام بشه
اما:
ناگهان بر اثر یک «اتفاق» درِ جعبه قفل میشه! و دیگه هیچ چیزی رو نمیشه داخلش قرار داد.
به همین راحتی
اون جعبه همون «حافظه بویایی» ماست.
اون «اتفاق» چیه؟ خیلی چیزها. اجازه بدین از ادبیات استاد عزیز جناب دکتر اسعدی وام بگیرم:
میتونه بر اثر آسیبهای جسم سخت به قشر مغز باشه که به قسمت بویایی آسیب دائمی بزنه.
یا میتونه پاتوژنیک باشه، یعنی آسیبهایی که توسط اجرام میکروبی بوجود میاد، مثل استعمال دخانیات و هزاران ماده شیمیایی خطرناکی که در سیگار هست ... (در مورد خودم اینطور بوده)
و موارد دیگر از جمله نقص ژنهای مترجم بویایی که معمولا مادرزادی هست و موضوع صحبت ما نیست.
خب من درِ اون جعبه رو به واسطه استعمال دخانیات قفل کردم! هرچند این قفلکردن سالها زمان برده. اما در هر صورت، بوی خوب برای من، بوهایی هستن که قبل از بستهشدن درِ جعبه، توی خاطراتم باقی موندن.
اگر به مطالبم دوباره مراجعه بفرمایید میبینید که بنده هرچقدر هم که سعی کردم نتونستم با هیچ «رایحه جدیدی» ارتباط بگیرم و بهترین عطرها برام همون عطرهای کلاسیک هستن که از دوران کودکی (قبل از بسته شدن در جعبه) در حافظه بویاییم شکل گرفته.
یعنی آرامیس، پورانهوم، بروت، وانمنشو، روایح بر پایه وتیور و امثال اینها و از همه بدتر، بوی تنباکوی سیگار! که از دوران نوپایی، هرجایی بوی سیگار به مشامم میرسید چهاردستوپا خودم رو به منشا اون دود میرسوندم(درصورتیکه والدین بنده بشدت مخالف هر نوع دود بودن) که طبیعتاً این موضوع به احتمال زیاد ریشه ژنتیکی داشته و حداقل میتونه مصداقی باشه برای این واقعیت که «سیگاری شدن افراد الزاماً بر اساس عوامل محیطی مثل دوست ناباب و این چیزها نیست»
به عبارت دیگه، چیزی که آسیب دیده، صرفاً قدرت بویایی هست که نمیتونه با روایح جدید ارتباط بگیره، وگرنه خود مغز آسیب ندیده که نتونه روایح زندانی شده داخل جعبه رو به یاد بیاره :)
نمیدونم تونستم با این مدلسازی کمکی کنم یا نه. اگه بازهم براتون مبهم بود حتماً ذکر بفرمایید فکر دیگری میکنیم.
نهایتاً یک مدل دیگه میسازیم
اساساً ما معلمها سرمون درد میکنه واسه این چیزها:)
موفق باشید
👌👌
درود بر شما و سپاس بابت نظر لطفتون
شخصاً چنین باور دارم که تجربهها رو میشه بصورت خیلی ساده به 2 گروه تقسیم کرد. تجربههای ارزان و تجربههای گران
تجربه ارزان مثل زمانی که من میرم رستوران و مبلغی خرج میکنم و غذای خوبی میخورم و این «تجربه ارزان» که با اندکی پول به دست اومده رو برای دیگری بازگو میکنم.
اما تجربه گران چیزی نیست که بشه با پول خرید. بلکه باید بهایی براش پرداخت که با هیچ مبلغی در دنیا قابل مقایسه نیست: عمر و جوانی و نهایتاً سپیدشدن موها :)
چیزی که دیدم معمولاً تجربههای گروه دوم (گران) اگه شنوندهای براشون پیدا بشه، معمولا دلنشینتر و عمیقتر و زیباتر از تجربههای گروه یک هستن.
شاید از نحوه نگارش بنده بوده که متوجه نشدین. در اینصورت بنده عذرخواهم و با اجازهتون طور دیگری مدلسازی میکنیم:
جعبه خالیای رو تصور کرده و اسمش رو میذاریم «حافظه» و شروع میکنیم به جمعآوری دادهها داخل اون جعبه
طبیعتاً به مروز زمان، اون جعبه مقداری داده و دیتا (خوب و بدش مهم نیست) درون خودش جا داده
قراره این موضوع یعنی جمعآوری دادهها و دیتاها در اون جعبه تا پایان عمر انجام بشه
اما:
ناگهان بر اثر یک «اتفاق» درِ جعبه قفل میشه! و دیگه هیچ چیزی رو نمیشه داخلش قرار داد.
به همین راحتی
اون جعبه همون «حافظه بویایی» ماست.
اون «اتفاق» چیه؟ خیلی چیزها. اجازه بدین از ادبیات استاد عزیز جناب دکتر اسعدی وام بگیرم:
میتونه بر اثر آسیبهای جسم سخت به قشر مغز باشه که به قسمت بویایی آسیب دائمی بزنه.
یا میتونه پاتوژنیک باشه، یعنی آسیبهایی که توسط اجرام میکروبی بوجود میاد، مثل استعمال دخانیات و هزاران ماده شیمیایی خطرناکی که در سیگار هست ... (در مورد خودم اینطور بوده)
و موارد دیگر از جمله نقص ژنهای مترجم بویایی که معمولا مادرزادی هست و موضوع صحبت ما نیست.
خب من درِ اون جعبه رو به واسطه استعمال دخانیات قفل کردم! هرچند این قفلکردن سالها زمان برده. اما در هر صورت، بوی خوب برای من، بوهایی هستن که قبل از بستهشدن درِ جعبه، توی خاطراتم باقی موندن.
اگر به مطالبم دوباره مراجعه بفرمایید میبینید که بنده هرچقدر هم که سعی کردم نتونستم با هیچ «رایحه جدیدی» ارتباط بگیرم و بهترین عطرها برام همون عطرهای کلاسیک هستن که از دوران کودکی (قبل از بسته شدن در جعبه) در حافظه بویاییم شکل گرفته.
یعنی آرامیس، پورانهوم، بروت، وانمنشو، روایح بر پایه وتیور و امثال اینها و از همه بدتر، بوی تنباکوی سیگار! که از دوران نوپایی، هرجایی بوی سیگار به مشامم میرسید چهاردستوپا خودم رو به منشا اون دود میرسوندم(درصورتیکه والدین بنده بشدت مخالف هر نوع دود بودن) که طبیعتاً این موضوع به احتمال زیاد ریشه ژنتیکی داشته و حداقل میتونه مصداقی باشه برای این واقعیت که «سیگاری شدن افراد الزاماً بر اساس عوامل محیطی مثل دوست ناباب و این چیزها نیست»
به عبارت دیگه، چیزی که آسیب دیده، صرفاً قدرت بویایی هست که نمیتونه با روایح جدید ارتباط بگیره، وگرنه خود مغز آسیب ندیده که نتونه روایح زندانی شده داخل جعبه رو به یاد بیاره :)
نمیدونم تونستم با این مدلسازی کمکی کنم یا نه. اگه بازهم براتون مبهم بود حتماً ذکر بفرمایید فکر دیگری میکنیم.
نهایتاً یک مدل دیگه میسازیم
اساساً ما معلمها سرمون درد میکنه واسه این چیزها:)
موفق باشید
سلام مجدد خدمت شما جناب متین راد
ممنون بابت جواب کاملی که فرمودید
اما من متاسفانه هنوز نمیتونم درک کنم و قانع نشدم شاید باید در این زمینه مطالعه بیشتری داشته باشم
انشاالله همیشه سلامت و تندرست باشید در ضمن من شخصا به طب سنتی ایرانی اسلامی خیلی ایمان دارم شما هم امتحان بفرمایید شاید به لطف خدا بهبودی حاصل شد
خواهش میکنم.
درک نکردین؟ یا قانع نشدین؟ چون دو عبارت فوق کمی با هم متفاوت هستن.
با اینحال، چندان موضوع مهمی هم نیست. چون هدف اصلی از بیان این موضوع، این بود که جوانترها سراغ سیگار و این چیزها نرن :)
ممنون از پیشنهادتون. ولی خب واقعیت اینه که سلولهای عصبی موجود در بدن انسان که وظیفه ترجمهی حسهای پنجگانه رو برعهده دارن (ازجمله بویایی) متاسفانه قابلیت ترمیم ندارن. دیگه باید واقعیتها رو پذیرفت.
راستش این موضوع(اینکه هیچ رایحه جدیدی برام خوشبو نیست) دیگه برای خودم اونقدرا اهمیت نداره. خوشبختانه اونقدر روایح کلاسیک داریم که سرم گرم باشه :)
:)
اشاره به طب «ایرانی اسلامی» فرمودین. ببخشید. دست خودم نیست. بارها عرض کردم که شغل من ایجاب میکنه که زیاد حرف بزنم (و ایضاً در اکثر اوقات حرف زیادی هم میزنم!)
اگر موافق باشین با این مدل و تقسیمبندی پیش بریم:
1) طب مدرن یا نوین، یعنی طرف رشته پزشکی خونده و شماره نظام پزشکی داره و ....
2) طب سنتی که میتونه «طب سنتی چینی» باشه یا «طب سنتی ژاپنی» یا «طب سنتی ایرانی» و .... باشه. ولی جسارتاً تا جایی که خبر دارم (و چندان از این حوزه بیاطلاع نیستم) چیزی به اسم «طب اسلامی» نداریم!
مشکل اکثریت ما از جایی شروع میشه که انگار چاقو پشت گردنمون گذاشتن و گفتن «باید» حتماً طرفدار یکی از این دو حوزه باشی! درصورتیکه این دو طب، درواقع مکمل هم بوده و قرار نیست جای همدیگه رو اشغال کنن.
مشکل بعدی هم نمایندگان هر دو طرف هستن. یعنی هم پزشکان عزیز و هم عطارهای گرامی. با یک سرچ کوچولو یا نگاهی به اطرافمون، به راحتی «رفتارهای کودکانه» [بر اساس مدل رفتاری اریک برن] رو در هر دو گروه شاهد هستیم.
پزشک، عطار رو قبول نداره و اگر هم موقع بحث، جایی گیر کنه دست به دامن همون روش جهان سومی معروفش میشه، یعنی با لحن تحقیرآمیز (همون مدل رفتار کودکانه اریک برن) صحبت رو تموم میکنه و درمیره!
عطارهای عزیزمون هم که هزارماشاالله! ادعای درمان تمام دردهای عالم بشریت رو دارن! و چنان میگن داروهای شیمیایی!!! که انگار منشا و عناصر اون داروهای (به قول اونها شیمیایی) از کُرات و سیارات دیگه اومده! طرف با چنان افتخاری عنوان میکنه من تابحال لب به داروی شیمیایی نزدم که انگار داره با افتخار میگه من تابحال لب به حُقۀ وافور یا پایپ استعمال شیشه نزدم!!!
اینجا شاید بهتر باشه که من و شما بدونیم که در مورد هر مشکلی، باید به کدومشون مراجعه کنیم؟ (پزشک یا عطار؟)
در این مورد، دهها مثال واقعی از خودم و اطرافیانم دارم
هم از خرابـکاری عطـاران!
و هم از گندزدن پزشکـان!
و ایضاً
هم از معـجــزه دسـت عطـاران!
و هم از یـد بیـضـای پـزشــکان!
ولی چون سخن به درازا میکشه احساس میکنم فعلاً نیازی به گفتنشون نیست.
پ.ن: با اجازه دوستان، بنده در اینجا واژه «عطار» رو به معنای همون «دکتر علفی» یا «متخصص طب سنتی» و امثال اینها بکار بردم نه معنای اصلی اون که میشه عطرساز.
با سپاس
سلام مجدد خدمت شما جناب متین راد
چون درک نکردم قانع نشدم و یا چون قانع نشدم درک نکردم ، ممکنه هر دو مورد باشه
و اینکه در مورد طب سنتی منظورم همه ی طبهای سنتی من جمله سنتی ایرانی هست که سینه به سینه به ما رسیده و در مورد طب اسلامی هم منظورم نسخی هست که از ائمه ی اطهار رسیده مثل داروی امام کاظم علیه السلام و داروی جامع امام رضا علیه السلام و یا شربت نشاط ایشون که از هر سه خودم شخصا بهره بردم و مشکلی رو که سالها با بهترین پزشکان طب مدرن در کشور و خارج کشور درمان نشده بود درمان کردم و برای همین به شما پیشنهاد دادم که به واسطه ی این نسخ دردهایی که غیر قابل درمان هستن به لطف خداوند و طبیب حاذق درمان میشن
میدونم که باز هم میشه به حرفها و نوشته های اینجانب ایراد وارد کنید و جالبه که من از این موضوع حظ خاصی میبرم کلا بحثی رو که به اصلاح و رشد برسه و موشکافانه باشه خیلی میپسندم اما در این مورد حقیقتی هست که بهتره امتحان کنید تا خودتون مطلب رو به عینه دریافت کنید بدون کاستی و واسطه