نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
Tango
لینک به نظر 2 آبان 1402 تشکر پاسخ به Shaghayegh
خانم شقایق درود به شما،
ممنونم از محبتتون و مرسی که توجه می‌کنید به نوشته‌های من🌹؛)
10 تشکر شده توسط : Farnoosh مهدی
من آن جایی که حجمه عظیمِ دردِ حقیقت به جانم ریخت، یخ بستم!
ما خودمان را گم کرده ایم و حال به دنبال عشق می‌گردیم!
هیچ کس هم نبود به ما بگوید؛ گشتم نبودی، دنبال عشق نگرد که نیست...

داشتم ریویو شما رو مطالعه می‌کردم.. فنتوماس رو به جهت کرکتری دو قطبی که برام داره به پتریک بیتمن در امریکن سایکو تشبیه کرده بودم، به علاوه اینکه استایلش رو بسیار دوست می‌داشتم..
وقتی دریافتم؛ فنتوماس می‌تونه عطری بیس لیرینگ باشه و مثلا با نویر د نویر یا عود وود چیز جالبی از آب در بیاد، سرخوشانه گفتم: عاا این ماجرای لیرینگ می‌شه همون بیتمنی که نویر د نویر رو با اون استایل کلاسیک‌ دهه ۸۰ میلادی‌اش ست کرده و هوش از سر می‌بره!
اما وقتی به جمله آخر رسیدم، چنان کلمات مرا بلعیدند و در خود حل کردند که فنتوماس و آن جنتلمنِ سایکو و استایلش به کل از خاطرم رفت!
گویی شدم سرزمینی بی‌پناه که زیر بمباران حقیقت خاکستر شده!
چه غمگینانه به خواب رفته‌ایم، و عشق در لرزش اندام نحیف کودکان و ناله زنان و گریه مردان گم شد...
من درست همون لحظه ای که فکر میکردم؛ یک چیزی دارد میان خاک و خون دفن می‌شود و از خاک می‌روید لاله لاله سرخ رنگ، زنی در مبل کناری من زمزمه کرد: مُردند که مُردند..و چقدر هوا سرد بود!

به راستی من کیستم..
چرا یادم نمی‌آید...

35 تشکر شده توسط : Farnoosh Mahmoudreza ganjali
او‌ ست آن یاغیِ مجنون!
پا به جغرافیای محزون‌اش بگذارید، تر و خشک، همه و همه را می‌سوزاند..
هر چه دارد و ندارد بر داریه ریخته طوفان به پا می‌کند!
چقدر دوستش دارم! طوفانش را..سوزاندنش را..جنونش را!
در این فصلِ زیبا، سوزِ سرما تا مغز استخوانت برود، قلبِ صحرا* را بپوشی و آن یاغیِ مجنون را بر تنی بپوشانی و نیمه‌‌های شب؛ نیمه‌ تاریک وجودتان بیدار، خموشانه بروید و برگ‌ها برقصند و بروید و بروید..
آخرالزمانی می‌شود بس زیبا! تماشایی!
بیش از این نتوانستم برایش بنویسم! هرکار کردم، نشد...
You leapt from crumbling bridges
Watching cityscapes turn to dust
Go and sneak us through the rivers
Flood is rising up on your knees
Oh, please
Come out and haunt me
I know you want me
Apocalypse
Apocalypse...
....................
* Tauer, Au Coeur du Desert
43 تشکر شده توسط : Farnoosh حسین رفیعی
لارن مزون در رابطه با یکی از مخلوقین‌اش اینطور نوشته بود: "زمانش فرارسیده تا رز، آن روی دیگرش را نشان دهد".
آکرازیا (آکرِیژیا) حجت را بر رز تمام کرده است..وَ رز، چه مجنونانه، قمار زندگی را باخته!
فئودور، خود، می‌بایست او را توصیف می‌کرد!
صورتش گُل افتاده، نگاهش بی‌پروا، چشمانش تیز، پوستش هم رنگِ شیر و هم‌عطرِ وانیل و تنش هم آغوشِ مشک،
پرسیدمش دوست بداری یا دوستت بدارند؟..رنگش پرید! زهرِ شمعدانی به خوردش رفت؛ تلخ شد وُ لبانِ همیشه سرخش کبود!..چه اشک‌ها که وُشکسان بر گونه‌اش خرامان می‌خزیدند..قطره قطره جمع گشتند، بر تنِ بی‌جانِ درخت افتاده، به یکباره متبلور شدند!
به آتش کشیده و سوخت وُ شیره‌ جان، از لبانش به بیرون برآمد..رزین از مغزِ استخوانِ درخت سر‌ باز زده و به خلوص رسید..تاریکی را بس نورانی وَ ماهرانه منعکس‌ می‌کرد!
همان دم که گلبرگ‌های رز را میان خاک و غبار دیدم به سمتش شتافتم..گردِ دارچین بر جانش ریخته، با دسته‌‌‌ای یاس نوازشش می‌کردم!..
نوازشم خاکسترش کرد! نجوایی ریشه دوانده در زمین، از اعماق آن به گوشم رسید: دوست بدارم!..
دوست بدارم حتی اگر دوستم نداشته یا مهم‌تر از آن، داشته باشند!‌‌...
..........‌..‌‌......
او آزادت نمی‌گذارد تا بی هیچ مانع یا ملاحظه ای از عشقِ خود به او حرف بزنی!..
چون، دوستت دارد...

The Gambler, Fyodor Dostoevsky
43 تشکر شده توسط : Farnoosh Amirreza
سلام به شما
نت مشابه دارند باهم اما فضاشون اصلا شبیه به هم نیست..حتی به لحاظ شخصیتی هم، خیلی با هم متفاوت اند..اگر گودگرل مناسب شما نبوده، احتمال زیاد، لیرا به شما خواهد اومد..خصوصا اگر بسیار احساساتی، خوش خنده، اهل معاشرت و گرم و صمیمی باشید:)
و اینکه تقریبا میشه چهارفصل استفاده کرد اما کمی برای شامه های حساس در گرمای تابستون اذیت کننده است و من پیشنهاد می کنم اگر لیرا رو خریداری کردید، تنها شب های تابستون ازش استفاده کنید..
20 تشکر شده توسط : Farnoosh R_N
Bois Sikar
لینک به نظر 23 شهریور 1402 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
آقای سخی درود به شما و وجود پر از مهرتون:) شما باعث شدید امروز لحظات رو غریبانه از سر نگذرونم:) اگر پیامتون رو نمی خوندم خدا میدونه چقدر قرار بود آشفته بشم..
مهر! چقدر هرچه جلوتر میریم باهاش غریبه تر میشیم!
آقای سخی شخصا بسیار نادان و حقیرم..اونقدری که گاهی بسیار خجالت زده و شرمگین میشم از خداوند..اما همیشه سعی کرده ام از کسانی که اونهارو بسیار دوست دارم بیاموزم و حتی چیزهای خوب رو ازشون بدزدم:)) معتقدم اصلا دوست داشتن باید هم همینطور باشه. خیلی بده که ما از دیگران بسیار به نیکی یاد کنیم و یا مدام اسمشون رو ببریم اما وقتی پاش میفته با دیگر افراد با بی مهری کامل برخورد کنیم! منزلت انسانی رو زیر پا بذاریم!
خیلی ها به ظاهر عاشقِ ایکاروس هستند اما به گفته ها و طرز برخورد و حتی منش اش توجهی ندارند.. یادمه گفته بود که میشه دو نقد از یک عطر نوشته شده باشه که بر ضد یکدیگر باشن اما هر دو درست اند! پس چطور میشه که ما همین مهم رو فراموش می کنیم؟
چقدر شما در تک تکِ پیام هایی که جای جایِ این خونه گذاشته اید ما رو دعوتِ به مهر و دوستی کرده اید و چقدر با نظر یک مخالف به زیبایی و شیوایی و سعه صدر صحبت کردید! و چقدر باز هم افراد دیگری هستند که ظاهرا دوست دار شما و سخن های شما هستن اما ذره ای مهر و محبت نثار افراد نمی کنن! اتفاقا عضو های جدیدتر رو ما باید با مهر بیشتری پذیرا باشیم اما متاسفانه برعکسه:(بعضی ها چقدر زیبا مخالفت میکنن و در عوض بعضی ها ارزش انسانی رو زیر پا می گذارن و می گن اصلا تو هیچی نگو و اینطور رفتار کن و آنطور رفتار نکن! و چقدر غم انگیز که انگشت ما جهت تایید گفته های بی رحمانه اون فرد حرکت میکنه و اون رو لایک میکنیم! چقدرر غم انگیز! و ناامید کننده!
ما همگی هنر عطرسازی و کانسپت ِ یک عطر رو به خوبی درک میکنیم اما فلسفه اش رو به درستی متوجه نشده ایم! همون کشف و لمس و تماشا و کسب معرفت و مهر و محبت!
دنیای عجیبیه..
دست بوسِ شما و باقی عزیزانم هستم..
33 تشکر شده توسط : Farnoosh حسن شجاعی
Rien Intense Incense
لینک به نظر 8 شهریور 1402 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
سلام به شما:)
خیلی خیلی ممنونم از لطف و محبت بیکران شما:)
امیدوارم شما هم پر حضور باشید همیشه.. من بسیار از شما، نوشته‌ ها و ریویوها، و همچنین منش و بزرگواری‌تون آموخته ام.
خدا حفظتون کنه🌺
19 تشکر شده توسط : Farnoosh فرهاد
مستی که از سرت پرد، خواهی فهمید چه به روزت آمده!
.................
شادمان به زنجبیلی که زیر پایم ترقه می‌انداخت نگاه می‌کردم..
روسی د پالما، آن واحدِ سمت راستیِ ‌دم‌فروبسته ی خموش، به آجر‌های مخروبه خیره ‌وَ جیا در آغوش یاس های مُرده، سیگارش را عمیقا پُک می‌زد..
پانصد سال و اندی گذشت و پانصد سال، در غمِ انتظار سوخت و حسرت بر دل، خیره خیره، آن زنِ مو‌ نارنجی وَ گونه‌های سرخ رز را تماشا می‌کرد و رز، صدای زمزمه‌اش را می‌شنید؛ از هجر روزم قیر شد..دل چون کمان بد تیر شد..‌.
دیگر به یعقوبِ مسکین و یوسفِ برنا نرسید وُ او از راه رسید...
صدای چرخ‌های شورلت‌ کامارو‌ اش هنوز در گوشم جیغ می‌کِشند..
..................
غیان انتانس در ابتدا، وِجهه‌ای متوهم دارد!
می‌تواند پریستنی باشد به دنبالِ equilibrium!
مغزه‌ای افیون زده، غنی، چرب، اما منظم..رگه های مقطعِ سبز و پیوسته‌ی فلفلی/ادویه‌ای که با تندیِ ثابتی بر دایره‌ای از بخور و روایحِ دودی، در حال چرخش اند..
همان جا که لگدش را که به بساطِ چهارشنبه سوریِ لایک دیس پراند فهمیدم درّنده است! پُشت آن چرمِ مِشکی، خویِ حیوانی‌‌اش را دیدم! به فرارِ زنجبیل و آن زن و یاس ریشخند می‌زد! رز را به جوخه‌ی آتش سپرد! خاکسترش حنجره ام را سوزاند! او، رز را دم‌به‌دم خفه کرد! حال جرمش چه بود؟
او احساس می‌کرد..نگاه می‌کرد..می‌خندید..گریه می‌کرد..گاه شاد بود و گاه غمگین..رز، زندگی می‌کرد و جرمش این بود! جُرمی سزاوارِ مرگ!
شب بود و من خسته. خوابیدم وُ صبح که بیدار شدم، دیدم خانه‌خراب شده ام!
گویی مستی از سرم پریده باشد و تازه بفهمم چه به روزم آمده!
سیگار‌ِ نیم‌سوخته ای مانده بود و یاسِ پلاسیده و رگه‌های جان داده رز! اما او بود و به حالِ همه‌ی آن‌هایی که رفتند قهقهه می‌زد...
39 تشکر شده توسط : Farnoosh محمد جواد گلستانی
همیشه‌ی همیشه هم نیاز به خونه نداریم!
اما تصور کنید؛ من یک آپارتمانِ سه واحده هستم.
"واحدِ سمت چپ"
خونه ی لایک دیس اونجاست! یه سوئیت نقلیِ حیاط‌دار...
یه زنِ مو قرمز ازت استقبال می‌کنه.. شربتِ بهارنارنج می‌ده دستت چون می‌دونه خیلی وقته هوس کردی..شربت رو یه نفس سر می‌کشی..مست می‌شی از عطرِ خوش..پلکات سنگین می‌شن..چشمانت رو می‌بندی..یهو یه پسربچه ی شیطون زیر پات ترقه می‌اندازه! اون زنجبیله! از همونا که گونه‌هاشون همیشه ی خدا گُل افتاده و هیچوقت یه جا بند نمی‌شن!:)
مثل برق از جا می‌پری؛ چهارشنبه سوری شروع شده!:) زنجبیل با دیدن قیافه‌ی متعجب تو می‌زنه زیر خنده! سر برمیگردونی و دو تا دختر شاد و خوشحال رو می‌بینی که از روی آتیش می‌پرن.. یاس میگه زردیِ من از تو و رز زمزمه می‌کنه سرخیِ تو از من:) دنبال اون زنِ مو نارنجی میگردی و میبینی که تویِ آشپزخونه داره کیکِ کدوحلواییِ پفدار با وانیلِ اضافه میپزه..یاس میاد جلو و محجوبانه یه فشفشه ی پرتقالی رنگ به دستت میده.. یه پرتقال با رگه های نرم و نازکِ ترنج و برگِ هلو...
ادامه دارد...
......................
اما گاهی بعضی ها خودشون بوی خونه می‌دن! اصلا یه رنگ و بوی دیگه ای دارن..
وقتی اونارو برای اولین بار می‌بینید؛ انگار سالیانِ ساله می‌شناسیشون! مثلِ زن فال فروشی که من می‌شناسمش.. من هربار که اون رو می‌بینم، ناخوداگاه و بی مهابا بغلش می‌کنم...
لایک دیس‌ عطرِ اون زنه!
مویِ نارنجی، چارقدِ گلدار، صورتِ سفید، نحیف، زیبا...
اون شاید بیشتر وقتا مجبور باشه بیرون از خونه باشه..حتی شاید خونه اش اونقدری که باید رنگ و لعاب نداشته باشه.. ولی خب خودش، بوی خونه می‌ده..اون احتمالا اینو نمیدونه، اما واقعا بویِ خونه می‌ده!
و خب، برای لایک دیس، همیشه‌ی همیشه هم نیاز به خونه نداریم..
بلکه فقط یه زنِ مو نارنجیِ فال فروش کافیه!
؛)
35 تشکر شده توسط : بهزاد معصوم نژاد Farnoosh
Prolixe
لینک به نظر 1 شهریور 1402 تشکر پاسخ به امیر رنجبر
سلام:) خوش برگشتین:)
به قول خانم سولماز چند وقتی بود وجودتون کیمیا شده بود..
بازمانده بودن هم عالَمی داره:)
اگر دوستانمون برگردن، در کنار همه این‌ها یه فکری هم برای کافه‌امون می‌کنیم..یه دستی به سر و روش میکشیم..قفسه ها پُر میشن از عطرِ دارچین و هل و لیمو..میز و صندلی هارو مثل روز اول می‌چینیم...انقدر شور و شوق پیدا می‌کنیم که اصلا خودمون شیرینی می‌پزیم و اون تیکه های بازیگوش آناناسو خودمون می‌چینیم روی اونها
آتیش روشن می‌کنیم و بوی دود می‌گیریم..با قاشق می‌زنیم روی قوطی‌های رب گوجه و آواز می‌خونیم...
:)
کاش همه چی از این 'یه جوری' بودنه در بیاد...

خدا شمارو برای دوستان و دوست‌دارانتون حفظ کنه🌹
27 تشکر شده توسط : Farnoosh حسن شجاعی

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan