نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
سیگارش را گوشه ی لبش گذاشت و کامی عمیق گرفت
Tombe la neige/et mon cœur s'habille de noir/ce soyeux cortège
سیگار سوم
tout en larmes blanches
قهوه اش دم کشید. پنجمین سیگار گوشه ی لبش جا خوش کرد و فنجان در دستانش. به طرف گلدان خاک خورده ی روی میز رفت و شاخه ای رز برداشت.
L'oiseau sur la branche/pleure le sortilège
رز و قهوه و دود سیگارش را عمیق بویید. گویی اکسیژن اند و او، مدتی ست هوا به ریه هایش نرسانده..
قهوه اش را سر کشید. تلخِ تلخِ تلخ..
گلبرگ های گل را از جا کند و روی زمین ریخت.
Me crie mon désespoir/mains tombe la neige/ impassible manège
تمامی بیست شاخه رز را بیرون آورد و با آشفتگی، تمامش را پرپر و پخش و پلا کرد.
Triste certitude/le froid et l'absence
فندکش را برداشت و هفتمین سیگارش را آتش زد. کف زمین، بین رز های تکه و پاره شده نشست و کف دستان عرق کرده اش را به صورتش کشید و پک زد. عمیقِ عمیق..
آهنگ برای بار چندم پخش می شد خودش هم نمی دانست.
دراز کشید و سیگار را میان انگشت شست و اشاره اش گرفت و آن را روی دانه دانه ی گلبرگ ها گذاشت و سوختنشان را تماشا کرد.
لحظه ای چشمانش را از خستگی روی هم گذاشت و سیگار، اینبار به جای گل، به دست خودش چسبید و خاموش شد.
سوزشِ تاول روی دستش هم اما، نتوانست شوکی باشد برای رفعِ تمامِ آن خستگی هایی که در جان داشت.
آرزو می کرد که ای کاش، چیزی باشد تا خستگی را از وجودش بیرون بکشد. و یا شاید هم اکسیری باشد تا او بنوشد و از یاد ببرد هر آن چیزی را که تا این حد آشفته اش کرده است..
اما نه! نه! به خودش آمد. برق از سرش پرید و آهنگ را قطع کرد. دستی به سر و رویش کشید. گل ها را از روی زمین جارو کرد و فنجان و جا سیگاری اش را در آشپزخانه گذاشت.
به گل فروشی سر خیابان رفت و بیست و دو شاخه رز خرید.
خاکِ کریستال گلدان را پاک کرد و رز ها را در آن جای داد.
کمی گذشت و او دوباره دلش گرفت. صدای موسیقی بلند شد. اینبار بلند تر از قبل، خیلی بلند تر...
سیگارش را گوشه ی لبش گذاشت و کامی عمیق گرفت.
Tombe la neige/et mon coeur s'habille de noir/ce soyeux cortège
سیگار سوم
tout en larmes blanches
قهوه اش دم کشید. پنجمین سیگار گوشه ی لبش جا خوش کرد و فنجان در دستانش🥀...

پی نوشت: مدیر، حال ما آشفتگان رو دریاب..

34 تشکر شده توسط : کامیار فخر ماری
I am Trash - Les Fleurs du Déchet
لینک به نظر 19 بهمن 1401 تشکر پاسخ به Huseyin_taheri_official
بله درست می فرمائید. منظورم از سیب خشک، شیرینی و عطرش بود و رز خشکیده به این معنا بود که بیشتر رگه های نامحسوسی از رز حس کردم. اما در فاز نهایی برای من خشکی خاصی داشت. چون کلا پوستم خشک هست برای من این مورد نمایان شد.
17 تشکر شده توسط : کامیار فخر مهریار
کینگ دریم باری دیگر او را به قلمرو اش دعوت کرد.
موهایش اینبار پریشان بود و پیراهنی بلند به تن داشت. کفش هم پایش نبود.
از آن مکانی که قبلا در آن روی زمین خوابیده بود و به آدلا گوش می داد، گذر کرد.
جلوتر رفت. خیلی جلوتر. انبوه درختان کمتر و کمتر شدند و قلعه ای گیاه پوش شده مقابل دیدگانش قرار گرفت. جرات به خرج داد و درِ چوبی سنگین را به جلو هُل داد. وارد عمارت بزرگی شد. جای جایِ نقاط دیوار، مملو بود از طراحی ها و نقاشی هایی که معلوم هم نبود صاحب آنها کیست. در این حین، چشمش به ساز بزرگی افتاد. بی پروا به طرفش دوید و روی صندلی نشست.
دستانش، اینبار به جای اینکه در هوا برقصند روی کلید ها می رقصیدند و آهنگ سر می دادند.
عقربه ها به سرعت به جلو می دویدند. کم کم همه جا در تاریکیِ محض فرو رفت و فقط نقطه ای که او روی صندلی نشسته بود روشن شد. دود از کلید ها بلند شد اما او، او می نواخت و انگشتانش می رقصیدند.
ناگهان ساز در کپه ای از دود فرو رفت و آتش گرفت. چوب ها می سوختند و شعله ها زبانه کشیدند. پیراهنش در آتش می سوخت و خاکستر می شد و او می نواخت و می نواخت.
اما، اما ناگهان به خودش آمد. دستانش از حرکت ایستادند و او به آنها خیره شد که چگونه داشتند آتش می گرفتند.
او داشت می سوخت!
او، آن صندلیِ چرمی، آن ساز و آن کلید ها، همگی می سوختند و خاکستر می شدند..
اما نترسید! در عوض، سرش را بالا برد و به تکه های خاکستری که به آسمان می رفتند خیره شد.
آنجا سقف نداشت. نباید هم می داشت..
تمامِ او به پرواز درآمد. دلش تنگ شده بود. زیرا که خیلی سالِ پیش، خودش هم نمی داند چه شد اما بال هایش را گم کرده بود..
آری، او اینبار در این قلمرو، به پرواز درآمد!
34 تشکر شده توسط : کامیار فخر مهریار
Le Jardin de Monsieur Li
لینک به نظر 17 بهمن 1401 تشکر پاسخ به پرنیان
بله بله درست حدس زدید:)
البته میدونید یه چیزی که باعث میشه حتی با وجود این رفتارم، بچه ها از غریبه و آشنا دوسم داشته باشن و همش به من چسبیده باشن اینه که من خیلی خیلی بازیگوشم:) این خصوصیت من، اونارو به وجد میاره😆
وای این داستان افزایش جمعیت و وجود برخی افراد (پدر و مادر) بی مسئولیت و به دنیا اومدن بچه های طفلکی خیلی ناراحت کننده اس:( اینا بزرگ بشن چی میشن:(
منم دیوونه ی این بچه های درون گرام، خصوصاا پسر بچه هاا.
17 تشکر شده توسط : کامیار فخر *_*
روز موعود فرا رسید. خورشید سوزان و هوا گرم و خشک بود.
جنگجویان ارتش زره، کلاه و چکمه ی نظامیشان را به تن کردند و اسب هایشان را از اصطبل بیرون آوردند.
فرمانده ولینگتون بعد از ادای احترام به پادشاه، سوار بر اسب سیاهش شد و در مرکز ارتش قرار گرفت.
درِ قلعه باز شد و نظامیان از خیل عظیم جمعیت رد شدند. پیر و جوان، همگی برای بدرقه کردنشان گرد هم آمده بودند و همسرانشان نیز، با چشمانی خیس، در گوشه ای نظاره گرشان بودند. ارتش، جمعیت را پشت سر گذاشت و سواره نظام به سرعت، به طرف میدان نبرد حرکت کردند.
گرد و خاک زیادی در صحرا به پا شده بود و دشمن به انتظار نشسته. در چشم بر هم زدنی، همهمه بر پا شد و افراد سخت مشغول پیکار گشتند.
ولینگتون در آن عرصه، مدام همسرش را به خاطر می آورد و لحظه ای چشمان منتظرش را از یاد نمی برد. سخت تر می جنگید و همه را با حرکتی از پا در می آورد.
بعد از گذشت چندین ساعت و مرگ فرمانده ی سپاه دشمن، آنان پیروز میدان شدند.
آفتاب غروب کرده بود و ارتش، شادمان اما با تنی خسته به سمت شهر تازاند. صورت هایشان آفتاب سوخته بودند و رد عرق روی پیشانیشان جا مانده بود. رمق برای اسب هایشان نمانده بود و تن همگیشان بو گرفته بود.
به شهر رسیدند. زنان و کودکان شادی می کردند و بالا و پایین می پریدند.
افرادِ سپاه، بعد از تعویض لباس هایشان به قصر رفتند و در جشنی که پادشاه برایشان تدارک دیده بود شرکت کردند. پادشاه، با صورتی خندان، مدالی به ولینگتون هدیه داد و از او و ارتشش تقدیر فراوانی کرد. و بعد از آن، همگی در حیاط قصر جمع شدند و می رقصیدند و نوشیدنی می خوردند.
در این حین، ولینگتون دست همسرش را بوسید و در گوشه ای با او رقصید و شادی اش را قسمت کرد..
بعد از گوش دادن با چشمان بسته، به قطعه ی op91 از بتهوون که حدود 16 دقیقه و 16 ثانیه بود، تمامی این صحنه ها و تصاویر جلوی چشمام شکل گرفتن.
این قطعه که نام دیگه اش پیروزی ولینگتونه، توسط بتهوون در سال 1813 به افتخار دوک ولینگتون اول یا همون آرتور ولزی، تصنیف شد.
آرتور ولزی یکی از شخصیت‌های برجسته سیاسی و نظامی قرن نوزدهم، به خاطر شکست ناپلئون بناپارت در جنگ واترلو در سال 1815 شناخته میشه. همچنین به خاطر مهارت‌های دفاعی خیره‌کننده‌اش مشهور بوده و نقشه های نبردش هم هنوز در آکادمی های نظامی مطالعه می شه.
کاترین سارا دوروتیا ولزلی، یا دوشس ولینگتون همسر ایشونه، که قبل از ازدواجش با نام کیتی پاکنهام شناخته می شده.
ولینگتون بیش از 32 نبرد رو در دوران خودش برد و هرگز شکست نخورد. اما بعد از پیروزی بر فرانسوی ها برای آخرین بار در واترلو، دوک به خاطر از دست دادن همسرش گریه کرد و قسم خورد که دیگه هیچ وقت نجنگه:)))
اما عطر:
فضای بسیار خشک مثل کویر، بوی اصطبل و بدن اسب هایی که ساعت ها دویده ان. بوی زین چرمیِ حرارت دیده و فلزات گرما دیده. برای من به طور نامحسوسی بوی گرد و خاک هم می داد. در نتیجه، فصل استفاده اش فقط و فقط زمستون.
38 تشکر شده توسط : کامیار فخر @lirez@
سلام پرنیان عزیزم🌹
میمیک صورت و وایبی که من برای بچه ها دارم مثل ویلی وانکاست😆
با اینکه دوسشون دارم ولی وقتی بهم میچسبن دقیقا قیافه ام میشه مثل اون لحظه ای که ویولت به وانکا چسبیده بود:)
هی میگم بچه فاصله بگیر.
ولی اون پسر بچه های درون گرایی که با فاصله کنار آدم میشینن و باهات حرف میزنن خیلی خوبن:))
21 تشکر شده توسط : کامیار فخر ROSA
به به چه عطر قشنگیه!
رایحه ی چوبی گلی و پودری به دلیل وجود کمی مشک و شیرینی ملایم.
تصور کنید یک باکس چوبی رو دارید حمل می کنید که درون اون چندیدن شاخه گل قرار گرفته، یعنی اول بوی چوب و بعد از اون فلفل و میخک نسبتا پررنگ تر هستن.
بعد از گذشت مدتی از شروع کار، حالتی تلخ و کمی خنک و همچنان تند به دلیل وجود یه عالمه زنبق و سدر به خودش میگیره.(اگر به زنبق حساسید این عطر میتونه آزار دهنده باشه براتون، اما هرچقدر که به سمت درای دون میره زیبا تر میشه. باید بهش زمان داد).
و در فاز نهایی بصورت نامحسوس مشک و رایحه رز به همراه شیرینی ملایمی باقی می مونن.
برای Love in White نوشته بودم به استایل و شخصیت های مگ و ایمی می خوره، اما این یکی می تونه عطر جو مارچ باشه:)
دختر سرکش و پیشرو که با عقاید خودش زندگی می کنه و برعکس خواهرانش، به داستان های عاشقانه و دنیای مد علاقه ای نداره و چه بسا از لباس های دخترونه و دست و پاگیر متنفره.
دورن، طرح کلاه و لباس های جو رو از نقاشی های وینسلو هومر الهام گرفته، و اغلب از رنگ های تیره و قرمز و زرشکی استفاده کرده بود.
مثلا اون قسمتی که جو موهای خودش رو می فروشه و برای خودش کلاه می خره، اون کلاه، شبیه کلاه پسربچه ای بوده که در مرزعه ای ایستاده و هومر اون رو نقاشی کرده بوده.
38 تشکر شده توسط : علیرضا ملک Delaram
زیباتر از آنکه بخواهد بمیرد و ناسازگار تر از آنکه زنده بماند..
منو یاد Gia انداخت:)
عقده های فرو خورده، عقده ی ضعیف بودن، عقده ی نبود محبت حقیقی..
در ابتدای زندگی، از خاص بودن و بی مانند شدن لذت می برد. اوایل در اوج بود و کیفش را می برد.
اما زندگی اش از درون پوچ بود، خودش هم این را حس می کرد.
برای فراموشی عقده هایش به مخدر پناه برد. دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود، حتی شهرتش.
شاید می خواست کمی معمولی باشد و کمی زندگی کند. شاید خودش هم نمی دانست که چه می خواهد..
مدتی مواد را ترک کرد اما دوباره به سوی آن کشیده شد. باز به سوی همان زندگی و همان تنهاییِ دیوانه کننده..
دیگر هیچ چیز برایش باقی نمانده بود، جز بیماری مهلک. شاید تنها مرگ می توانست او را از آن اسارت رها کند.
فلورال اسپایسی، رز و ترکیب گیاهان معطر که به سمت روایح دودی حرکت میکنن.
در درای دَون برای من، بوی چوب جزغاله شده می داد.
خونه ای رو تصور کنید که داره توی آتیش می سوزه. سقف و ستون ها دارن خراب می شن و دونه دونه روی پارکت چوبی خونه می افتن.
یک ساعت گذشته، آتیش خاموش شده اما همه چیز سوخته.
شیشه ها همه شکسته اند. ستون های خونه ریخته. پارکت جزغاله شده.
حالا تصور کنید، وسطِ تمام اون فلز های آب شده و چوب های خاکستر شده نشسته اید و به این فکر میکنید که: چی شد که اینطوری شد..
35 تشکر شده توسط : کامیار فخر احسان
له فلِغ دُو دیشه/ گل های زباله
Trash but never waste.
این جمله در تریلرش گفته شده و با توجه به کانسپت عطر به معنای ارتباط بین ضایعات و تجملاته و به عبارتی به دنبال حفظ تعادل بین این دو است.
ایتالیبِغ دوغانژ محکوم کننده ی زباله های تجملی هست که تولید می کنه و راه حلی رو برای حل این مشکل ایجاد کرده.
راهی برای اختراع دوباره ی زیبایی در همه ی اَشکال.
در نتیجه در این عطر، از موادی استفاده کرده که قبلا برای سایر عطرها و محصولات استفاده شده بودند و باید دور ریخته می شدند.
به عبارتی مواد در این عطر برای بار دوم تقطیر شدند.
به همین علت کیفیت رایحه ها به شدت شفاف و با کیفیته و به تعادل کامل رسیده.
در شروع رایحه ی سیب خشک شده، با شیرینی ملیح با رگه هایی از رز خشک شده ترکیب شد.
مثل رایحه ی رزی که برای رز پریک نوشته بودم، (رز خشکیده)
در درای دَون همچنان حالت خشک خودش رو حفظ کرد و ترکیبی از روایح چوبی به همراه نعناع هندی به کار اضافه شدند.
در نت ها، ایزو ای سوپر نوشته شده، که ملودی جان هم در مورد عطر فارنهایت به اون اشاره کرده بودن.
ایزو ای سوپر رایحه خشک، چوبی، با مشخصه هایی از عنبر، وتیور، پاچولی و ته مایه ی فنولیه.
رایحه ی بسیار شفاف و خنثی و عاری از احساس سنگینی.
ابدا تند نیست اما بسیار غنی و چند سویه است و به ندرت برای کسی آزاردهنده خواهد بود.

35 تشکر شده توسط : علی کامیار فخر
Love in White
تست روی پوست: شروع فرِش پرتقال و حرکت به سمت روایح فلورال و شیرینی بسیار ملیح. ترکیب بلنس شده ی نرگس و زنبق با رگه های خیس رز. بعد از مدتی، میل کمی به برنجِ معطر پیدا میکنه و حالت کریمی نامحسوسی به خودش میگیره.
از اواسط کار تا درای دَون گرمای ملیحی به دلیل نمایان شدن وانیل و چوب، وارد کار میشه..
(من رایحه ی یاس رو حس نکردم اصلا)
رایحه بسیار زیبا و ملیح و سافت. با پرفورمنس بسیار خوب و ماندگاری عالی. توجه داشته باشید تا حداکثر ۳ پاف بهترین عملکرد رو داره.
فضاش برای من تداعی کننده ی فیلم Little Women بود. خصوصا لباس هاشون که توسط طراح انگلیسی، ژاکلین دورن، از نقاشی های دهه ۱۸۶۰ الهام گرفته شده بودن.
لباس های پفی، دامن های لایه به لایه، انواع چین، پاپیون دوزی و مروارید دوزی و..
بیشتر میتونه عطر Amy یا Meg باشه.
دورن، طرح لباس های ایمی رو، از امپرسیونیست های فرانسوی که برای تحصیل به پاریس میرفتن الهام گرفته بود.
و یا لباس های مگ، از آثار هنری پیشارافائلی ها الهام گرفته شده بود که همزمان با امپرسیونیست ها کار میکردن.
34 تشکر شده توسط : Delaram Pluie

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan