Red Flag!
جریان از این قرار بود که از باتل مینیاتوریِ وومنیتی سه چهار پاف اطراف گردنم اسپری کردم و بینی سپردم به رایحه اش:)
اولین کلمه ای که جهت شرح کرکترِ این عطر به ذهنم رسید همین بود؛ بی منطق!
افراد بی منطق آستانه ی تحمل من را لبریز می کنند و من را فراری..هرچقدر هم که شکیل، زیبا، و یا ظاهرا خاص باشند برای من تفاوتی نمیکنند!
وومنیتی به لحاظ رایحه نسبتا خاص و شکیل است اما بیخود و بیجهت بدخلقی می کند و مغرور است!
از آن دسته افرادیست که باد به غبغب می اندازند و با ژستِ خاصی می گویند: منطقِ 'من' همین است!
این 'من' 'من' کردنش مرا دلزده می کند!
چندین سال پیش دوستی داشتم که همینطور بود..اگر اهل استایل رسمی با تناژ تیره بود، بی شک وومنیتی به زیبایی روی تناش میرقصید!
پوستِ گندمی، موهای مجعدِ مشکی، چشمان بادامی، ابروهای نازک، لاغر اندام، بداخلاق، الکی مغرور، بدرفتار با دوستان و اطرافیان، ایرادگیر از همه کس و همه چیز و ظاهرا درونگرا اما برونگرا وَ بیمنطق وَ بیمنطق وَ بیمنطق!
او باید در هر بحثی برنده میشد و اِلا کاری میکرد که خودتان کم بیاورید و بیخیال شوید!
شخصیت وومنیتی را دوست نداشته و ندارم!
من معتقدم چه زن وَ چه مرد باید جدی و منطقی باشد و لوس و جلف بازی از خودش در نیاورد؛
اما غرور و بدخلقی و بیمنطقی و اخم کردن های بیخودی فرق دارد و پرچم قرمزیست برای من تا هرچه سریعتر از موضع فرار کنم!
خلاصه این چیزها توی کَتِ من نمیرود! :)
عزیزان نقده، نقد!
اونم نسبت به یک عطر! و چقدر یه مایع خوشبو کننده ارزشمنده واسه ما!
و جالبه جدال میان ما سر اینه که؛ چرا به عطری که دلخواه خیلی هاست گفتی بی پتانسیل! کم مونده بیای فحش بدی! آقا نقد کرده مدیر هم تایید کرده اند!
در خورِ فضا نیست یعنی چی؟! ما جایِ مدیر تشخیص می دیم کدوم عبارت ها درخور فضا و قوانین سایت هستند یا خیر؟؟ مطمئن باشید اگر الفاظ به کار برده توسط ایشون مناسب سایت نبود، مدیرِ دانای عطرافشان تایید نمی کردند نظرشون رو! به همین راحتی!
آقای روحانی چون ایشون نقد تندی نسبت به چیزی که شما دوست داشتید داشتند و این مطابقِ میلِ شما نبوده میشه متنِ سطحی؟
دوستان دیگه؛ شما چطور؟ چون به عطر دلخواهِ شما نقد تند وارد شده ایشون نظرِ اشتباه و چه بسا نا مفید ارائه داده؟
جالبه برای همدیگه به صورت خیلی نامحسوس تکلیف مشخص می کنیم..( بهتره بیشتر نسبت به عطرهایی که دوست دارید نظر بزارید.. باشد که نظراتِ بدون توضیح و تفسیر علمی پایان پذیرد!!) اتفاقا به لحاظی ریویو ایشون علمی بوده. کیرکه فاقد کرکتر و روحه، حالا هرچقدر میخواد خوشبو باشه! جز بوی خوش داستانی برای ارائه نداره! این نقد، به عطرِ کیرکه کاملا وارده!
عشق، پوچی رو به فراوانی و ناامیدی رو به زندگی تبدیل می کنه، همون چیزی که خدا از ما می خواد..
درود به شما جناب روحانی
نام کاربری و همینطور عکس آواتار ایشون برگرفته شده از فیلمِ Through a Glass Darkly است..به کارگردانی برگمان.
همچون در یک آینه؛ به نظر با توجه به بن مایه و درون مایه فیلم، بسیار هوشمندانه انتخاب شده.. پوچی و نا امیدی و اهمیت عشق و محبت!
در نتیجه اگر بخواهیم با توجه به نامِ کاربری، ایشون رو قضاوت کنیم باید اتفاقا برعکس گفته شمارو مد نظر داشته باشیم؛ اینکه ایشون فردِ عمیق و متفکری هستند!
اما؛ در کُل، قضاوت کردنِ فردی از روی نامِ کاربریِ اون، ابدا صحیح نیست وَ حتی نباید اجازه بدیم این مورد روی ناخودآگاه ما اثر بزاره..
و اینکه ما ۲۸ نظر ذیل عطرِ کیرکه داریم وَ هر ۲۸ تا هم صحیحه.. در مورد تمامی عطر ها دوستان این مسئله صدق میکنه!
اینجا ۲۸ تا بینی وَ ۲۸ تا سیستم بویایی متفاوت در شرایط متفاوت (از خیلی جهات)، کیرکه رو تست کرده و بوییده.. مشکلی نیست؛) خاطرتون رو مکدر نفرمایید، چرا که بحثِ تفاوت سلیقه و مسائل دیگه در میانه...
(من متوجه شدم که کیرکه جز مورد علاقه های شماست و این نقد تند، سبب دلخوری شما شده)..
سلام، ممنون ام:)
چقدر قشنگ توصیف اش کردید و چقدر جالب بود برام، چون همین بعد از ظهری داشتم فکر می کردم که کلا این سه تا درسته کمی دیوونه اند اما روی پوست من به قدری لطیف و آروم عمل می کنند که آدم دلش می خواد چهار تا چایی بریزه، شیرینی تازه هم بیاره و تو این گرما نوش جان کنه وَ گپ بزنه باهاشون:)
ولی خب الان متوجه شدم که ای دل غافل! یکی دزدکی شیرینی هارو خورده، جعبه اشو گذاشته برای ما:/
آقا امیر اون چپقه کجاست؟ بیارید بریم دنبال دزد شیرینی:)
پُلیکس؛ دیوانه ی فانتزی!
بچه های En Aparté همشون با من دوست شدن و به عقیده ی شخصی ام که یک زن هستم پلیکس و اوتغِکویدان، برای خانم ها، در زمان و مکانی خاص، قابل پوشش تر اند.
بدانید و آگاه باشید که:
Prolixe's gonna be your partner in crime!
مثل جوکره..یه هارلی می خواد که دیوونه بشه و بپره توی مخزن اسید..اون هم قطعا پشت سرش می پره پایین..
Action/Adventure/Fantasy
....................
زمان با پلیکس به شیرینیِ تمام سپری شد!
بازیگوشی های تکه های آناناس و آب شدن ذره ذره پولکیِ زعفرانی.. کمی هم شیرین بیان برای من!
من برایش از درختانِ پرتقال و شکوفه های خُفته باغِ پدربزرگ گفتم؛ او خندید و بینی ام را قلقلک داد؛ من هم خندیدم!
من آن زمان طمع داشتم! ولعِ چیدنِ رز های خوش آب و رنگ؛ و ردِ سرخِ آن اشتیاق که همیشه بر انگشتانم بود!
تابستان بود و ناگهان آفتاب رفت و باران آمد و تا شروع به باریدن کرد، قطع شد! انگار آمده بود تا تنها بر لبان وحشیِ رز بوسه زند!
تا حدودی رزینی؛ به همراه تنباکو و ترشیدگیِ رگه رگه و ذاتا چسبنده! کشش دارد! و جالب اینجاست که هر چه عمیق تر بو کشیدم، شیرین تر شد..
وجهی خاکی و چوبی نرم که مرا نوازش کرد!
زمزمه وار خواند:
sing with me, sing for the year
sing for the laughter and sing for the tear
sing with me, if it's just for today
maybe tomorrow, the good Lord will take you away
;)
خانم سالمی من معتقدم ما انسان ها، تفسیر و برداشت و گاهی قضاوت هامون از انسان های اطراف، وابسته به خودِ ما است.. به نحوی ممکنه ما یک خصوصیت و خُلقی در درونمون داشته باشیم و اغلب شاید از وجود اون نا آگاه باشیم..(بد و خوب، تفاوتی نمی کنه) و همون خاصیت رو نسبت بدیم به فرد/افراد مقابل.. خلاصه ی کلامم اینه که؛ این شما و روح شما است که ناز و لطیف و زیباست و باعث میشه من رو ناز و لطیف ببینید:)) محبت دارید:)
آقا سعید، بنده همین هفته ی پیش با گاسپار نوئه قرارداد بستم که از این به بعد براش فیلم نامه بنویسم.. ها ها ها ها
این داستان: شکر های بی پایان؛)
سوا از شوخی، من در برابر ایشون مثل این جوجه رنگی های توی بازارم:)
پ ن: عزیزان من تلفظ واژه ی irrévérent رو تصحیح کردم.. ایغیویغان صحیحه، چرا که این حرف 'é' ئی خوانده میشه..
حالا اگه irreverent بود میشد ایغِوِغ:)
تا همین جا متوجه شدم؛)
تقویت زبان فرانسه خود را به ما بسپارید؛)
Irrévérent از لاین En Aparté کلاسیکی نامتعارف است. اگر عشقِ تابو شکنی داشته باشید برای شما ساخته شده اند و فرقی هم نمی کنه مرد باشید یا زن..
تنها کافیه اجازه بدید به خلوتتون نفوذ و به شما پر و بالِ رهایی بدند..
و اما من ایغیویغان رو در درست ترین زمانِ ممکن تست کردم. به خونه اومده بودم، پوستم گرم و مرطوب، پیراهن مشکی رنگِ بلندی از جنس لنین به تنم، شالی مشکی بر سرم و کیفِ عینک چرمی بر گردنم، و تنها آرایش ام سرمه مشکیِ داخل چشمان سرخ شده ام بود که کمی از اون در لا به لای مژه های پلک پایینم پخش شده بود..
سه چهار پاف از Irrévérent رو به مچ چپ ام اسپری کردم و بسیار لذت بردم! دلم می خواست در لحظه هدفون ام رو بردارم و پینک فلوید گوش بدم اما سر درد مجالم نداد..
...................
خشک طبع، گرم، جدی.. ظاهرش را که ببینید گمان می کنید شاید نشود با او به صلح نشست و نگاهِ تیزش شما را گرفتار سازد و آزارتان دهد اما اینطور نیست!
هرچند کمی تندخو است اما، وجهی خاکی در درونش نهفته است و رگه های شیرینی بر جانش نشسته..
به واسطه ترنجی سن و سال دار او شیفته ی قدمت است.. نظم دارد و نظیف و تمیز است.. عمق دارد و کمی جلوتر، بیشتر گرما می بخشد! دستانش گشاده، آغوشش فراخ و مملو است از عود!
نرم و کمی خامه ای و وهمی از لبخندی تلخ..
و بسیار غنی!
.....................
در آخر؛ من را به یک فنجان قهوه ی دم کرده دعوت کرد اما منتظرم نماند و رفت...
و این بار پوستِ لعنتی، این جغرافیای خشکیده، مجالِ همنشینیِ بیشتر با او را به من نداد..
ایغیویغان برای من آن دوستی بود که دوست داشتم با او باشم و با او وقت بگذرانم.
و من قانع بودم؛ حتی به لحظاتی بس کوتاه و ساعاتی که بس سریع می گذشتند!
حتی بدونِ جرعه ای قهوه!
باری، من چِشم در راهم...
گَرَم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم...
:)
space song
که پلی شد، زمان از ثانیه ۲۵ ام تا ۵۲ ام چندین ساعت کِش آمد..
خلسه ای در میدانِ نقطه صفر! خلاء!..
هیچِ مطلقی که یک پوچیِ مطلقا خالی نبوده و نخواهد بود! ذره ها دارد باردار؛ که به هنگام تولد، مرگ را به دو دیده تماشا می کنند..
متناقض نماییست بس زیبا همچون چشمانِ تیزِ میخکگونِ زنی در شبی غبارآلود.. دودِ آتش گرفته، ظاهرا مات و حالاتی یخ زده که در صحنه ی تئاتر اعجاب انگیزِ دیگری، آن چنان احساساتش را به زیر پوستت تزریق می کند که از چشمانت فوران کنند!
و آن زمان که همه چیز فدای هنر می شود و هنر فدای عشق، به ناچار سکوت خواهی کرد..
ردِ خشکیده ی اشک بر گونه های سرخ ات باقی ست.. کمی تلخ می شود همچون ریشه ی زنبقی به خواب رفته، متفکر و مضطرب!
مرثیه ای، از نو سَر داده می شود از برای سرابِ سدر و گُلی گُم گشته در لا به لای آن آشفته بازار و رقصِ بی محابای خس خس! و از نو حلاوت خواهد بخشید به هنگامی که رسوخ می کنی بر قلبِ او..
بازیگوشیِ سرکوب شده دخترکی خفته بر جان اش.. عطرآگین؛ گورماندی میوه ای..
و شب که به پایان رسد و روزی دیگر از راه، تو تنها ۲۷ ثانیه در حقیقی ترین تکه ات زندگی خواهی کرد و بعد از 'حال' و بعد از 'تو'، دیگر کسی تکرارِ تو نخواهد شد...:)
سلام آقای روحانی:)
زیر سایه ی شما عزیزان شکوفه های تازه سر به بیرون آورده ی آدمی مثل من بزرگ میشن، رشد می کنن، بارور میشن...
مرسی از شما آقای روحانی و دیگر عزیزانم؛)
خداوند حافظ تک تک شما باشه🌹
لود
به موجودی وحشی می ماند.. از فرسنگ ها، امواجِ فروسرخِ گرمایِ خون رگ های شریانیِ اندامِ گُر گرفته ام را جذب کرد! به استقبالم آمد و من، باید وَ باید لمسش می کردم همانطور که نباید!
من می دانستم لمس و نوازش نمی شناسد، زبانِ خوش نمی شناسد، زبانش سرخ است، سرش سرخ است!
به زیر پوستِ خشکیده ام نفوذ کرد؛ بینی ام را به خاک مالید، خاک و خون به پا کرد! خاکِ سرزمینی قحطی زده، تشنه، آتش مزاج؛ آتشی که زیرِ خاکستر است و نفس می کشد!
اتمسفری دودی، شیرین، غبارآلود، شاید دارویی، و ماهیتی خفه کننده دارد!
رگه های آشکارا از ترشیدگی و نهان از مدفوعِ حیوانی که زیرِ آفتابِ سوزانِ تیرماه، مانده و مُرده باشد!
وهمی از بویِ خونِ پیچیده در بینی، تلخ، کمی گس و گیاهی..
ناآرام همچون اسپندِ بر آتش! من نیز قرار نداشتم..
و او منتظر بود! منتظرِ من و تماشای من همان لحظه ای که سقوط می کنم!
لحظه ی اعتراف و تسلیم شدن!
او، تنها در انتظارِ شنیدنِ یک جمله بود؛ 'حق با توست'...
من با او صلح نکرده و نخواهم کرد، اما دوستش دارم!
و وسوسه ی فشردنِ دوباره زنگِ خانه اش همیشه با من خواهد ماند..