در کنج حیاط
در میان حبابهای ریزِ آب
چند شاخه گل سرخ
بر زیرِ بارِ رایحهی خوشِ خود خمیدهاند
همان گلهای سرخی
که هیچکس آنها را نبوییده است
هیچ تنهاییای
کوچک نیست
این شعر از یانیس ریتسوس
و ترانه رد خون از علیرضا افتخاری و این عطر
یا شراب خورده ام
یا حالم واقعا خوب است.
او هم در این شرایط
بالاترین دکمه اش را نبسته.
در هوای غلیظِ پچولی،
خواب میرود منِ آگاه،
جانِ خستهای که از فکرِ بودن
فرار کرده باشد
گرمای دستت،
روی چرمِ سردِ شب،
مرزِ میانِ رنج و لذت را پاک میکند.
ما دو سایهایم
که بر بسترِ لحظهها میلغزیم،
بینام،
بیخدا،
بیامید به فردا.
لذت،
تنها حقیقتِ صادق
و بوسهای کوتاه
برای فراموشیِ زمان
فراموشی رنج بودن
و عطر...
این اقرارِ خاموشِ پچولی و پوست،و عطر...
و عطر تنت
چکهای از فراموشیست بر پوست زندگی
مه غلیظ مینشیند بر شانهام،
نه سردم میکند، نه گرم،
فقط مرا از خود جدا میکند،
چنانکه دیگر نمیدانم
من بوی عطرم،
یا عطر، بوی من است.
در این سکوتِ خیسِ جهان،
نه خدایی مانده، نه دعایی،
فقط دودی از چوب و خاک،
که از پوستِ من برمیخیزد
و در هیچ فرو میرود.
شاید جاودانگی است
وقتی همه چیز محو میشود،
و فقط مه،
میداند که من هنوز اینجا بودهام.
تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.
هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.