Ex Idolo - Thirty Three

ای ایکس ادولو سرتی تری

مردانه - زنانه
کد کالا : ATR-47238
نوع عطر : نا معلوم
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : شرقی چوبی
عطار :
طبع :
مشخصات تولید
نام برند : ای ایکس ادولو
کشور مبدأ : انگلستان
سال عرضه : 2013
کد کالا : ATR-47238
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
0 تومان
رای کاربران
  • عاشقشم
    0
  • نمی پسندم
    0
  • - 25 سال
    0
  • + 25 سال
    0
  • + 45 سال
    0
  • روزانه
    0
  • رسمی
    0
تعداد رای های ثبت شده : 0
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

Ex Idolo Thirty Three - ای ایکس ادولو سرتی تری

که اولین بار در سال 2013 به بازار عرضه شده است. و در خانواده عطری شرقی چوبی قرار می گیرد. از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به نارنگی ماندارین، فلفل ، کائوچو، رز ، زنبق ، چای ، گل محمدی ، بوی فلزات، نعناع هندی ، گل آفتاب پرست، عود اشاره کرد.

برند ای ایکس ادولو
سال عرضه 2013
گروه بویایی شرقی چوبی
کشور مبدأ انگلستان
مناسب برای آقایان و بانوان
اسانس اولیه نارنگی ماندارین، فلفل ، کائوچو
اسانس میانی رز ، زنبق ، چای ، گل محمدی ، بوی فلزات
اسانس پایه نعناع هندی ، گل آفتاب پرست، عود
نمره کاربران
Thirty Three-ای ایکس ادولو سرتی تری
رایحه
0
بدون رای
ماندگاری
0
بدون رای
پخش بو
0
بدون رای
طراحی شیشه
0
بدون رای
این عطر برای من یاد آور ...
نظرات کاربران (1 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
شب گذشته زاویه‌ی تلخِ دوران هم‌چون زمین‌لرزه‌ای چندین ریشتری خاک سرزمین درونم را خرابه کرد و تمام گسل‌های وجودم را درهم شکست. عجایب شبی بود. سنگ که نیستیم. چشم هم داریم متاسفانه. دیدن زجر دارد. دست نوشته‌هایِ مُندرس و خاکستری‌ام را مرور می‌کردم. مالامال از کدواژه‌های درهم تنیده و رمزگون. حاصلِ یک فصلِ بلندپروازانه و طولانی که منحصرا خود می‌دانم چطور و از چه سمتی باید لغاتش را خواند و هر جمله‌ی کوتاه چه معنایی دارد. برروی برگی نیمه پاره برای ترتی تیری اکس ایدولو نوشته‌ام : پنجره‌ای است که پرنده‌ای آسمان گم کرده به آن برخورد می‌کند و بعد ازآن خونی خفیف برروی شیشه‌ خشک می‌شود و باقی پرندگان به آن نوک می‌زنند. این چه جنسی از جنون است. سودایش را حس می‌کنید؟ آتلانتیک امبرگریس و بعد بایکال اریج له دوری. سپس نورن اسلامبرهاوس. که از این یکی نوشتم! گوشه‌ی سمت چپِ همان صفحه واندروود کام د گغسون. کی یوتو. دیون رُد مین نیویورک : اقیانوس نه؛ مردابی راکد زیر تخت‌خوابِ کودک‌هایت! لافیومه میلر هریس. سونیو رئاله مِندیتروسا. چندین صفحه بعد میتریاک آلبتراس : پاییزِ از دست دادن؛ تماشای پروازِ کم ارتفاعِ قادوس‌های جدافتاده ازهم که اطراف یک لاشه‌ی شناور برروی آب اقیانوس سرگردانند! صفحه‌ی بعد عارضه. سوز. تنگنا. حزن. افسوس... چگونه و چطور باید نوشت؟ چطور باید نوشت از عطرهایی که دیگر حتی مال خود من هم نیستند. اصلا دوست ندارم که باشند... چطور باید به مرورِ شاعرانه‌ی سال‌ها دل‌دادگی پرداخت وقتی برروی جوانه‌های ما لحد بسته‌اند. چطور باید نوشت وقتی زیر سر بچه‌ها سنگِ سرد است. یادش بخیر کوچه‌هایی که در آن دخترکان لی‌لی بازی می‌کردند. راستی شما می‌دانید پسرانِ تیله دوست و عاشق هفت‌سنگ چرا غیب شدند؟ قبلِ نوشتن ازهر عطر در من جنگی تمام عیار آغاز و به پایان می‌رسد و آن‌کَس که شروع به نوشتن می‌کند تنها بازمانده‌ی یک جنگ نابرابرِ اتمی است. حتی میل ندارم در مورد عطرهایی که به‌اصطلاح موجود هستند آن‌چنان بنویسم. غیب و مَستورها را بیشتر می‌پسندم. خسته‌کننده است. اگر بروزهای هنری و عطش ادبیات نبود اصلا نمی‌نوشتم. همین تتمه‌ی شوقِ بروز... بنويسيم اصلا که چه؟ سخن گفتن از عطری که دیگر قرار نیست استشمامش کنیم. نقل ارزِ ناجور و پول فاسد نیست که... صحبت بر سر همان است که محاوره گویند 'دلسردی' شهر بی شهریار وُ شهریار بدون گور وَ می‌گفت کدخدا دیر زمانیست که دیوانه شده ست، کدخدایی که گمان کرده خدای دِه ماست... ذاتِ دوران ملول گشته و از هنر نوشتن قلب آبی می‌خواهد. بقول مارگوت بیکل ‫در این جهان ظلمانی، ‫در این روزگار سرشار از فجایع، ‫در این دنیای پر از کینه... چطور باید نوشت از عطرهای تازه‌ای که دیگر نه بو دارند، نه می‌فهمند، نه خوب هستند، نه بد هستند، نه زیبا، نه زشت، نه خیر، نه شر.... توگویی آرماگدونِ رایحه است. اصلا نباشد. چطور باید نوشت از آن عطرها با قیمت‌های پسابورژواییِ مارکس کُش که هنگام استشمام و زیر تعریف‌های فروشنده‌ی پلشت صدای عرعر هم درون جمجمه‌ی خود می‌شنوی! راست می‌گفت. آوارگی سرزمین ندارد وقتی تو هرروز تلاش می‌کنی هنرهایی که با تمام وجود دوست داشتی را دیگر دوست نداشته باشی! ندارد؛ وقتی با شرم از یک هنر می‌نویسی و چروک می‌شوی زیر اتمسفر فاسدی که از تو باقی می‌ماند. چه می‌ماند از ما؟ یک سری آدم که بی‌خیال بودند و فقط از عطرهای چندصد پوندی می‌نوشتند و بلوف هنرمعاصر و انتزاع می‌زدند؟ بسپارید بر سنگ مزار ما هم تاریخ نزنند! گلسرخی. باید تمام نوشته‌ها را اسقاط کرد و به قبرستان کلمات فرستاد. آری آوارگی سرزمین ندارد وقتی دیگر نان خشک را نمی‌توان فروخت و ماهی قرمز به‌جای آن گرفت. گردنکش سرزمین ندارد که در عصر پابرهنگان دیگر دمپایی نیست که پاره شود و به‌جای آن جوجه رنگی به شما بدهند. ندارد؛ آری لعنتی سرزمینی ندارد که در جغرافیای شعر برای عشق‌های آن‌چنانی، کودکی با چشمان درشت و لبان ترک خورده غزل می‌فروشد فقط برایِ کمی کمتر گشنه به خواب رفتن و مردمانی که شعر نمی‌خوانند. سرزمین ندارند اين مردم فرهنگ لغات دشنام به دست دارند. ندارد؛ این منجلابِ آوارگی سرزمین ندارد وقتی کودکِ چشم درشت آرام می‌گوید. آقا فال می‌خری؟ ندارد. لکاته سرزمین ندارد این آوارگیِ بی‌پدر سرزمین ندارد وقتی تو خُرد می‌شوی وُ نمی‌دانی چندفال باید خرید تا آن لبانِ خشکیده خنده به خود ببیند. چندین فال باید فروخته شود برای خوشبخت شدن. ندارد؛ نه ندارد. بی‌حیا سرزمین ندارد ما می‌خواستیم نویسنده باشیم که عاقبت این نباشد تا در کنجی خموش بیوفتیم و ناله سر کنیم و بنويسم برای آشنا و غریبه‌ که ای وای آوارگی سرزمین ندارد... دوره‌ی گندیده‌ای است. سخت است. برای منی که ریشه‌ی پدرانم به خاک‌های نمدار روستاهای سبز این کشور می‌رسند. منی که بی‌شمار عطر عجیب بو کرده را دوست ندارم. سرزمین ندارد بی‌شرف که دیگر عصیان‌ترین بخش وجودت را دوست نداری. بهترین کار ننوشتن و بو نکردن است. باید به غارها گریخت... باید به پستوها پناه بُرد وُ خاموش شد. فروغ بیچاره‌. تو هم می‌دانستی سرزمین ندارد که نوشتی من پشیمان نیستم. من به این تسلیم می‌اندیشم، این تسلیمِ دردآلود. من صلیبِ سرنوشتم را. بر فراز تپه‌های قتلگاه خویش بوسیدم.... آوارگی سرزمین ندارد که من در این اتمسفر چنین مطلبی می‌نویسم. باید گریخت... باید فرار کرد از دست این شیطانِ سرخِ هوسباز. باید پنهان شد... باید رها کرد این لذت شریرانه را...
27 اردیبهشت 1401 پاسخ تشکر
29 تشکر شده توسط : Rezvani Hani
در سکوت مطلق شبانه؛ وقتی که حواسِ آدمی آرام گرفته است روحی جاودان به زبانی بی‌نام‌ونشان با انسان از اندیشه‌هایی سخن می‌گوید که می‌فهمی ولی نمی‌توانی وصف‌شان کنی! / امروز یک‌نفر به من گفت عجب عطربازهای کاردرستی هستید شما! حسِ شلخته‌ی طرد شدن تمام وجودم را پُر از باگ و کدهای ویروسی می‌کند وقتی به ستونِ سادگیِ آدم‌ها تکیه می‌زنم. لَچر شدنِ واقعیت و پلشت ماندن حقیقت دردآور است. باید سی‌سال خندید و یک‌شب عمیق گریست! من که هرچه خود می‌خواهم از عطرها استخراج می‌کنم و چرند و پرند و کلیله و دمنه و خیال و زوال است تمام‌ش. گاهی به نوشته‌هایم رجوع می‌کنم، بلند بلند می‌خندم بابت غلط غلوط‌های خواسته، پیوسته و ادامه‌داری که برای خودشان لم داده و سوت می‌زنند! این عمدِ مرض گون. این نوشته‌های رفوزه. کمدی‌الهیِ اصلی اینجاست دانته‌ ی بیچاره‌ی من! برزخ منم؛ دوزخ تمام این جملات. و بهشتی که به‌دست‌ نمی‌آید. ای سه‌گانه‌ی ناقص! گویی که در اشتباه به جاودانگی و نامیرایی رسیده باشند. مرا گویی که رایی من چه دانم،، چنین مجنون چرایی من چه دانم،، مرا گویی بدین زاری که هستی،، به عشقم چون برآیی من چه دانم،، منم در موج دریاهای عشقت،، مرا گویی کجایی من چه دانم،، مرا گویی به قربانگاهِ جان‌ها،، نمی‌ترسی که آیی من چه دانم... همیشگی است و دست‌بردار نه؛ عرب‌زبان‌ها می‌گویند علی‌الدوام! پس‌از آن خنده‌های بلند، ناگهان سکوت... من عطرباز نیستم؛ نخواستم و نتوانستم که باشم و خرسند از آن تمایل و این ناتوانی. هیچ‌وقت میل نداشتم که مو به مو بفهمم؛ فهمیدنِ تام خفه‌کننده و هوسِ جستجو را کاهش می‌دهد. اکتشاف را ندانستن باید...! دوست دارم جگر هر عطر را با خیالاتم بیرون بکشم، آگاهانه گلدانِ خطا را آب‌پاشی و دیوارهایش را هرطور که دلم خواست رنگ‌آمیزی کنم! من عطرباز نیستم؛ بیزارم از این شبه صفت‌های دولاپهنایِ نمورِ بوگندو. اعتیاد به هنر؛ بوکوفسکی پرنده‌ی آبیِ ادبیات در کتاب سوختن در آب، غرق شدن در آتش می‌نویسد : فرق هنر با زندگی این است که هنر قابل تحمل‌تر است! راست می‌گفت و بسیار دورغ! به شکسپير می‌اندیشم و ارتباط آن به مینی‌مال که زمزمه می‌کنند گاهی اوقات کم هم زیاد است! من فقط فتیش لذت دارم و این یک انحراف است؛ ابتلایی خانمان‌سوز که خلاصی ندارد. هنر برای من در آن روزهای نوجوانی که اووو بی‌معرفت هرلحظه دورتر می‌شود شبیه به فرارِ ماهیچه‌ی اسکلتی از فلج‌خواب بود. یافتنِ نیافتنی‌ها مابین موجوداتِ ناموجود. بیرون پریدن از خلسه‌ی صامتِ آن سال‌ها. اولین‌بار که قطعه‌های سراسر جنون باخ را در جنگلی عجیب و حالی عجیب‌تر شنیدم. کنترپوان اغوا و اغفال! نوازش نسیم مرطوب بر پوستی سرخوش که خبر نداشت قرار است بی‌شمار خون و دود و جنایت به خود ببیند. چه پوستِ سبک‌بال و بی‌خیالی... دلم برایش تنگ شده! اکنون اما همان جریان مغزاستخوانم را به‌سمت پوک شدن می‌برد... اسکلتِ نم گرفته، مردود و رها شده‌ای که سال‌ها بعد توسط یک غواصِ شنگول پیدا می‌شود و هیچکس نخواهد گفت در ژنومِ این رنگ‌پریده خاطراتِ یک زنده بودنِ پرتلاطم نهفته است. حمله‌ی ماهی‌ها به غواص. این جسد برای ماست، رهایش کنید. لمسِ واژه‌ی تعلق! درس عبرت شدن برای کسانی که می‌خواهند تن به‌آب بزنند. تابلوی شنا تا همیشه ممنوع. در اقیانوس بی‌رحمِ اکتشاف خطر مخوفِ غرق‌شدگی همیشه در کمین است. احتیاط! هرابال می‌گوید انسان نعره‌ای است که به‌دست خود متولد و به کمک خویش منهدم خواهد شد، غیر از این امکان و مسیرِ دیگری وجود ندارد! [شاید؛ اما نه!] تنهایی پرهیاهو نوشته‌ی کمدیِ سراسر حزن و درون‌گراییِ بهومیل هرابال را خوانده‌اید؟ هانتا را می‌شناسید؟ از اینجا به بعد معنی پیشرفت، پس‌رفت است. حقیقتا. پیشرفت به مبدا، یعنی پس‌رفت به سوی آینده / من عطرباز نیستم؛ میل به خمیرکردنِ کتاب‌ها و نقاشی‌ها دارم! مانند هانتا؛ من هم در کار کاغذباطله هستم و این قصه‌ی عاشقانه‌ی من است!
26 تیر 1401 پاسخ تشکر
23 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
تا مدت های مدید هر وقت دستگاه پرسم در اخرین مرحله، کتاب های زیبا را خورد می کرد صدای در هم شکستن اسکلت ادمی را میشنیدم و یاد ان تکه معروف در تورات می افتادم که می گفت، ما همچون دانه های زیتون هستیم که تنها هنگامی جوهر خود را بروز میدهیم که درهم شکسته شویم....
26 تیر 1401 پاسخ تشکر
17 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
عاشق این استعاره و کنایه و تشبیه و ایهام و ...صنایع ادبی که بکار میبری هستم همشون درست و درجای خودش بکار میره واقعا دست مریزاد واقعا زیبا قشنگ میره تو جوف منافذ بدنت.عالی عالی عالی .
26 تیر 1401 پاسخ تشکر
13 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin
درود. ارژنگ عزیز در این دوره‌ی بيسکوئيتیِ ترد و شکننده چنین دریافت‌ و ارتباط‌هایی برای من بسیار ارزشمند هستن. خوشحالم که ساده عبور نمی‌کنید. سپاس جانم.

به امیر عزیز : درود. پس تو در تنهایی هیاهویِ سکوت رو شنیدی و هانتا می‌شناسی؛ شاید هم در سکوت هیاهوی تنهایی رو! قطعا فهمیدی که کاغذ مثل پنیرِ جاافتاده و شرابِ کهن هرچقدر کهنه‌تر باشه خوشمزه‌تر خواهد شد! خرسند که این کتاب رو خوندی و می‌دونی چطور می‌توان زیر خروارِ کتاب‌ها مدفون شد اما خم‌ نشد! من هم كیف‌دستی‌ام پُر از كتاب‌هایی است كه انتظار دارم همان شب برای من درباره‌ی خودم رازهایی را بگشایند كه نمی‌دانم! من یک آدمِ بی‌كله‌ی ازلی'ابدی هستم و انگار كه ازل و ابد از آدم‌هایی مثل من چندان بدشان نمی‌آید :) مرسی جانم.
27 تیر 1401 پاسخ تشکر
23 تشکر شده توسط : Rezvani nazanin

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟