Max Factor - Just Call Me Maxi

مکس فکتور جاست کال می مکسی

زنانه
کد کالا : ATR-45522
نوع عطر : نا معلوم
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : شرقی گلی
عطار :
طبع :
مشخصات تولید
نام برند : مکس فکتور
کشور مبدأ : ایالات متحده
سال عرضه : 1976
کد کالا : ATR-45522
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 25
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
1,310,000 تومان
رای کاربران
  • عاشقشم
    2
  • نمی پسندم
    3
  • - 25 سال
    1
  • + 25 سال
    2
  • + 45 سال
    0
  • روزانه
    4
  • رسمی
    0
تعداد رای های ثبت شده : 17
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

توجه کنید این کالا توسط خود کمپانی بدون سلفون عرضه می شود

برند مکس فکتور
سال عرضه 1976
گروه بویایی شرقی گلی
کشور مبدأ ایالات متحده
مناسب برای بانوان
اسانس اولیه آلدهید ، صمغ گالبانیوم
اسانس میانی یاس، گل یلانگ ، پیچ امین الدوله
اسانس پایه دانه تونکا ، کهربا، وانیل ، نعناع هندی ، خزه درخت بلوط ، چوب صندل سفید ، لابدانیوم
نمره کاربران
Just Call Me Maxi-مکس فکتور جاست کال می مکسی
رایحه
7.4
5 رای
ماندگاری
8.6
5 رای
پخش بو
9
5 رای
طراحی شیشه
7
5 رای
این عطر برای من یاد آور ...
نظرات کاربران (7 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
توروخدا بگید این اصله ؟ دوست دارم برای مامانم بخرم می‌دونم که جوونی هاش این عطر رو داشته .
اگر کسی خریده بگه لطفا که اصله ؟
22 دی 1402 پاسخ تشکر
1 تشکر شده توسط : بابک

9
رایحه
9
ماندگاری
9
پخش بو
8
طراحی شیشه
درود و سلامی به گرمی عطر مکسی خدمت دوستان عزیز سایت عطرافشان. یکی از شبهای سرد زمستانی سال ۱۳۷۰ بود که یکی از اقوام به منزل ما آمد و اتاق را با رایحه ادوکلن دلنوازی که شباهت زیادی به چارلی قدیمی داشت، پر کرده بود. ازش پرسیدم چه عطری زدی؟ ادوکلن رو از داخل کیفش درآورد. یک شیشه ۵۰ میل مکسی انگلیسی با درب بِژ رنگ و اسپری نقره ای که از نزدیک بوی بسیارقوی و تند و تلخی داشت با ماندگاری و پخش بویی فوق العاده قوی که از دو متری به مشام میرسید.
من داخل کلکسیون یک نسخه ۱۰۰ میل فرانسوی جدیدتر با درب مشکی راه راه از سال ۱۳۸۵ رو دارم که با اینکه ماندگاری و پراکندگی بالایی داره ولی اصلا قابل قیاس با اون مکسی سال ۷۰ نیست و اون غلظت و تندی و تلخی رو نداره،،،
به نظر من در حال حاضر مکسی های فعلی شاید یک چهارم کیفیت نسخه سال ۸۵ رو هم ندارن... شاد و خوشبو باشید

[EDITED] 1402/04/01 10:58
31 خرداد 1402 پاسخ تشکر
15 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه سالمی

مامانم سالها پیش اینو داشت. برای من بسیار تند و ناخوشایند بود. ولی بستگی به سلیقه افراد داره.
24 فروردین 1402 پاسخ تشکر
4 تشکر شده توسط : هاشم پور پدرام محمدی

سلام و درود بر شما دوستان
آقا ۷۰۰ هزار تومان مکسی
درسته خاطره انگیز
ولی سال ۹۵ وزرا کارهای کازاموراتی ۷۰۰ هزار تومان میفروختن
چه بلایی سرمون اومده😩
26 بهمن 1401 پاسخ تشکر
16 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه Anahita Kian Nik
آخ آخ من همون وقتا میخواستم بوکه ایده‌آل رو بخرم، یک تومن بود، که نخریدم
26 بهمن 1401 پاسخ تشکر
7 تشکر شده توسط : nazanin پدرام محمدی
سلام خانم الف
حالا چی خریدین اون موقع به جاش؟
01 اسفند 1401 پاسخ تشکر
2 تشکر شده توسط :  Someone Out There Saba  ف.الف
سلام خانم هاشم پور عزیز
آتالیای مارلی رو خریدم که هیچوقت هم نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و آخرشم افتاد و شکست. (بخوانید خودکشی کرد 🤭)
02 اسفند 1401 پاسخ تشکر
15 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه محمدرضاسپهی
سلام و درود مجدد خدمت خانم الف
اگه قابل میدونید آقای هاشم پور عزیز میشم😃
دنیای عطر همینه اشتباه داره موفقیت داره😊
02 اسفند 1401 پاسخ تشکر
3 تشکر شده توسط : ّFatemeh_Akbarpour فاطمه فیضی
در هر صورت عزیزید 🥰🌸🌸🌸
بله من هم اشتباه زیاد کردم تا بالاخره سلیقه خودم رو شناختم تو دنیای عطر، اون هم البته تا حدودی.
02 اسفند 1401 پاسخ تشکر
7 تشکر شده توسط : ّFatemeh_Akbarpour هاشم پور
سلام خانم الف
شما لطف دارید🙏
امیدوارم همیشه تندرست و پیروز باشید

بله دنیای عطربازی دنیایی است،
دو نوع عطرباز داریم یک نفر همیشه پی بوهای جدید
است همیشه کنکاش دارد،دوست دارد به مرحله شناخت
در تمامی زیر شاخه های عطر و رایحه باشد و میشود بلاگر
عطر و تحلیل گر قهار

دومی پی عطر است و عطر بازی شخصی
که در آخر رایحه ای را که شخصا دوست دارد کشف کند

من خودم در دسته دوم هستم🙂
03 اسفند 1401 پاسخ تشکر
12 تشکر شده توسط : Anahita Kian Nik ّFatemeh_Akbarpour
من ترکیبی از هر دو هستم فکر کنم
03 اسفند 1401 پاسخ تشکر
1 تشکر شده توسط : هاشم پور

شاید در این سوز صبح‌هنگام زمستان…
باز دلت هوای چای کند…
آنهم در آن استکان‌های کمر باریک و نعلبکی‌های گل‌سرخی مادر بزرگ…
پشتی‌های تکیه داده کنج دیوار…
فرش دست‌بافت و کهنه قرمز لاکی…
آفتاب بی رمق و البته تسلیم صبح‌های سرد که از پنجره‌های رنگی به خانه می‌تابد…
صدای لنگر درب حیاط…
پیرزن همسایه که گوشه چادرش را به لب گرفته…
گلدان‌های دور حوض…
صدای چکه آب…
فانوس طاقچه…
صدای ساز بنان از رادیو …،
قندان قدیمی و لب‌پر شده در سینی‌ چای…
سماور بوی شعله گاززز…
.
.
.
ادامه‌اش با شما
(پ‌ن : شاید …، شاید آنقدر دلتنگ نباشم اما می‌دانم دلتنگی چیست، شاید آنقدر صادق نباشم اما خوب می‌دانم عاشقی چیست…
ماکسی‌یا مکسی همراست با تمام خاطرات بچگی‌ام که در خانه مادر بزرگ گذشت)
26 بهمن 1401 پاسخ تشکر
24 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه Rezvani

میرزاوَلیِ خان محمدی معروف به آقامیرزا محمدولی خان، شب‌ها کفِ حیاط خونه‌اش روبه دیوار، برروی زمین زانو میزد، اشک می‌ریخت و میگفت: الهی، صدیق، شاه، قدرت، اصل و نَسَب العَفو!
کمی که می‌گذشت و صدایی نمی‌شنید! میرفت سراغِ الکل...

شیطان: بنوش بامن. خدای را از یاد ببر، ای چرخه‌ی ویرانگر. بنوش بامن. خدای را از یاد ببر، ای سقوطِ دردآور...

حوالی صبح آقامیرزا مجنون وار زمزمه می‌کرد : خدا! فرشته‌هات تو زیرزمینِ خونه‌ی من توله جن پس میندازن! شیطان از خنده روده بُر میشد. میوفتاد زمین و با انگشت اشاره خدا رو نشون میداد!!

اون زمان نوجوون بودم و به دفعات، مخفیانه تو کُنجِ تاریکِ حیاط خونه‌ی مادربزرگ، می‌نشستم وَ با دقت به تراژدیِ رادیکال و ترسناکِ آقای همسایه گوش میدادم. گاهی از پشت‌بام تماشا! من خودم رو نزدیک‌ترین شاهد به احوالات آقامیرزا می‌دونم. جاسوسیِ زشت، غیرانسانی و زننده‌ای بود اما اگر شکل نمی‌گرفت آقامیرزا بین همون عَجزها ذوب میشد و به امروز نمی‌رسید!

آقامیرزا محمدولی خان بسیار ثروتمند بود، بی‌حد مهربان وَ تا زیرِ گردن با خود دشمن. پدر میگفت: عشق! گاهی عشق آدم رو تبدیل به تنها دشمنِ خودش میکنه!! گویا آقامیرزا در اواخر دهه سوم زندگیش! عاشقِ دختری میشه به نام لَعیا. توی شُل وُ گِلِ عاشقی بابای لعیا، دختر رو میزنه و پَرده گوشِش پاره میشه و لعیا به جبر دست از عشقِ آقامیرزا برمی‌داره. آقامیرزا هم از اون روز به بعد یه جورایی با خودش دشمن میشه!

آذرِ سردِ سال هشتاد. باران زمین رو آش و لاش کرده بود وَ سوز مرثیه‌ی از دست رفتنِ گرما رو می‌خوند! مردم هاج و واج جلویِ در خونه آقامیرزا جمع شده بودن. من از بین جمعیت رفتم داخل. داخل تر. داخل اتاق. بله؛ آقامیرزا دیگه زنده نبود!
چندین بار با پدربزرگ خونه‌اش رفته بودم. اووو کلی داستان‌های عجیب از قدیم‌ها میگفتن. ولی اون روز آقامیرزا هیچی برای گفتن نداشت. کفِ یکی از اتاق‌های خونه‌اش افتاده بود و یک پتوی بزرگ وَ قهوه‌ای رنگ برروی سرش انداخته بودن. اولین بار بود که (احتمالا) مفهومِ تضاد رو با تمام وجودم حس میکردم. عظیم‌ترین کنتراست هستی. جاری مقابل ساکن. حاضر مقابل غایب. مرگ دربرابرِ زندگی! زنده بودنِ پُرسروصدا و کالِ من به شکلِ رکیک و مستهجنی حال بهم زن بود در مقابلِ مرگِ آرام و بالغِ آقامیرزا! از چرخشِ سرخوشِ خونِ خودم در برابر لختگیِ سنگینِ خونِ آقامیرزا خجالت میکشیدم...!!

یکی از روندهایی که در نوجوونی خیلی روی من تاثیر گذاشت همونجا شکل گرفت. بین هَمهَمه وَ پُرحرفی آدم‌ها که دائما میومدن و میرفتن من خیلی عجیب و غیرارادی در گوشه اتاق نزدیک به یک پرده کِرِم رنگ که کنارش یک جارختیِ چوبی بود ایستاده بودم و فقط به سکوتِ عجیب آقامیرزا توجه میکردم.
گرانشِ عجیبی داره. تاحالا شده به یک مُرده عمیقا نگاه کنید؟ بین حنجره و معده شکلی از دل آشوبه با رگه های ترش و شیرین ایجاد میشه که زیر تپشِ غیرمعمول قلب، پُمپاژ پُرفشارِ خون، فعالیتِ متشنج مغز وَ ترشحِ همزمانِ آدرنالین، درآن ایجادِ اعتیاد میکنه! دیگه نمی‌تونید ازش دست بردارید...!! اون حجمِ آرام گرفته ی پنهان زیر پتو... نه مُرتد و درحالِ تجاوز به فرشته‌ها بود. نه مومن و بر خاکِ عفو افتاده. نه هشیار، نه بی‌هوش. نه عاشق، نه فارغ!
آقامیرزا محمدولی خان تو یک روز مُکَدَر و یخ زده‌ی پاییزی؛ جایی که هیچ پنجره‌ای باز نبود و پوست زیر بمبارانِ سوز منفجر میشد؛ وقتی که فقط شصت سال سن داشت... خیلی جدی مُرد!

احساس سنگینی میکنم نسبت به ماجرای انسان‌ها...
قلب، روان و تخیلم یکجا مچاله میشن...
به راستی که هر آدم کتابی است خواندنی. احترام میذارم بهشون؛ صرفا بخاطر آدم بودن! بخاطر این گونه‌ی نادر، غریب و غمزده ای که داریم. دشوار است. بار آدمیت بر دوش کشیدن...
جایی که نه حیوانِ حیوان هستیم نه فرشته‌ی فرشته!
نه خدا با ما ماند و نه شیطان رفاقت کرد...
نه رانده شده‌ایم نه فراخوانده!
نه جاذبیم نه دافع...
آدم؛ رها شده‌ترین جاندارِ تاریخ زمین...
چه بی رحمانه معلقی فرزندِ آشوبِ حوا

ببینید، بشنوید، مزه و لمس کنید؛ بو بکشید.
این رایحه ی تند و طعمِ گسِ تنهایی است!!
وَ زندگی یک بازیگوشیِ هیجان انگیز؛ که جز خیالِ خام و کِشدارِ یک کرم ابریشم در انقباضِ بی مرزِ پیله نیست. جز طمع و هوس پرواز. جز تلاشی ظریف برای رسیدن به تکامل و پروانگی...!


خب خب وَ خب :) همه‌ی این‌ها یعنی چی؟؟ یعنی گویا خانم لعیا جاست کال می مکسی استفاده میکرده و من وقتی با پدربزرگ میرفتم خونه آقامیرزا شیشه این عطر رو می‌دیدم. که اون زمان اصلا نمیدونستم چیه و چرا...! بعدها پدربزرگ برام گفت که اون عطرها داستانوشون به عاشقانه‌های آقامیرزا برمیگرده! دردناک این بود که لحظه مرگ... مردم چندتا از اون شیشه‌ها رو که داخل اتاق برروی یک صندوقچه خیلی بزرگ چیده شده بودن رو دزدین!
چه بی دفاع بود آقامیرزا. شاید بیخیال!
مرده‌ها به شکل غم انگیزی دست و دلباز میشن. ناگهان تمام حرارتِ تملک رو میندازن تو حیاطِ منجمدِ ازدست دادن!!

عشق چیست؟ جز سرقتِ نامردان از بقايایِ نارنجیِ یک خاطره!

خیلی گذشت تا شناختم این عطررو. خودم یکی ازش خریدم وَ فهمیدم سرسپرده هم زیاد داره. یکی دوشب قبل کامبیز سخی عزیزم به دقت از مکسی نوشته بود وَ نارنجکی شد در قلبِ جهانِ خاطراتِ من. اما اون لحظه فرصت برای نوشتن نبود! باید وقت میذاشتم تا بتونم آقامیرزا رو راضی کنم بعد از بیست سال دوباره به جهان زنده‌ها برگرده :)

خلاصه این‌که جاست کال می مَکسی خاطراتِ معاشقه با لَعیا رو در سر پنهان کرده وَ رايحه ای داره با طعم شیرین، جغرافیایِ شرقی، مردمانی چوبی سبز گلدار و خدایی کهربا مانند و پُرحرارت.
رایحه: آقامیرزا کُش!
ماندگاری: به درازای عمرِ یک عاشقانه
باتل: سارق فریب!
نشر: سیال مابین دنیای عاشق و معشوق
تایپ: لعیا دلبری می‌خواهد و آقامیرزا دلداده ای...
مناسب برای پاییزهای یخ زده!

وَ عشق، مرد رندی بود که جسمِ بی جان و تنهای آقامیرزا را به دوش می‌کشید...!!
17 دی 1400 تشکر
49 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه حبیب جوانشیر
مسیح عزیزم
چه گویم جزینکه همه ی نوشته ها را میخوانم جز نوشته های تو ! پیشاپیش و قبل خواندن تشکر میکنم اما به سرعت میگذرم تا حتی یک جمله نخوانم تا اختیار از دست نرود !
و صبر میکنم تا انتهای تنهایی ی شب . برخی نوشته ها را باید خواند و برخی را باید دید . چقدر طول میکشد دیدن تمامی ی شاخ و برگ ها از تمام زوایای دیده ها !
آقا میرزا خان ، لعیا و پدرش ، مسیح ، پدر مسیح ، همسایه های حیران ، دزدان مقبره ی میرزا و مهمتر خدای همه و نیز لبخند شیطان که درین ماجرا موفق بوده ست به ظن خویش !
قلم تو زمان زیاد میخواهد برای اهل اش !
برخی قلم ها نشاءت از خدا دارد و همین است که اگر دیر بجنبی پراکنده میشوند و دیگر جمع آوری سخت است !
آفرین جوان و قدر اتصال سیم ات بدان نیز منزلت اش
17 دی 1400 تشکر
27 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه عباس بهرامی
سلام اقای مسیح
با تکه متن شما درباره خود عطر و اون خاطرتون مشکلی ندارم و خوب بود اما با اون قسمت که گفتید ادم رها شده است اشتباهه بنظرم
نمیخوام خیلی کشش بدم و بحثی رو شروع کنم ولی همونی که خالق ماست گفته از رگ گردن به ما نزدیک تره و ما رها شده و برای فنا خلق نشدیم...
18 دی 1400 تشکر
15 تشکر شده توسط : zahra هاشم پور
سلام و عرض ادب جناب میریان.

هرچند به نظر میرسه این بحث جاش اینجا نیست اما بحث جالبیه و به نظر من نگرش انسانها به هدفمند بودن یا نبودن دنیا پیچیدگی های بسیاری داره و در واقع این قصه به ظاهر ساده سر دراز دارد.
این مساله شاید قرنهاست اصلی ترین مساله فلسفه بوده و در واقع از زمانی که دکارت شک دکارتی رو پایه گذاری کرد به نوعی شالوده اگزیستانسیالیسم رو بنا نهاد.
اگزیستانسیالیسم که امروزه شالوده فلسفه مدرنه به نوعی این باور رو مطرح کرد که جهان معنا و هدف از پیش تعیین شده ای نداره و هرکسی خودش باید خودش معنای زندگی خودش رو پیدا کنه.در واقع براساس فلسفه اگزیستانسیالیسم واقعیتی وجود نداره جز ازادی و به بیان ساده تر واقعیت برداشت تو از واقعیت است. این جریان فکری بعدها شاخ و برگهای گسترده تری گرفت و حتی عده ای از متفکران تحت تاثیر این مکتب به این نتیجه رسیدند که جهان نسبت به سرنوشت فردی و حتی جمعی انسان ها بی توجه است و بنا بر این زندگی ما هدف و معنایی ندارد و به نوعی اندیشه های نهیلیستی رو بنا نهادن.
اگزیستانسیالیسم در بین متالهین مسیحی طرفدارانی داره اما اسلام و به طور خاص شیعه بر خلاف مسیحیت کاملا معتقد به حکمت و درنتیجه عدل مطلق خداست و در واقع به هدفمندی و معنا داری جهان معتقده.
هر چند اگزیستانسیالیسم امروزه بر تمام عرصه های فکری بشر سایه انداخته اما در این میان مکاتب نوینی به خصوص در روانشناسی در حال شکل گیری هست که به طور خاص بحث معنا در زندگی رو نشانه رفته.
درحالی که در روانشناسی مکاتب فرویدی غریزه رو شالوده اصلی ناخوداگاه انسان میدونستن و مکاتب یونگی علاوه بر غریزه محیط رو شالوده ناخوداگاه میدونستن امروزه مکاتب معنا گرا بیش از هر عامل اراده و ناخوداگاه رو در گرو باور و مخصوصا طرز نگاه انسان نسبت به منبع قدرت هستی و هدفی که از افرینش ما داشته و در واقع معنای زندگی میدونن.
برخی مکاتب معنا گرا مخصوصا دیدگاه فرد نسبت به منبع قدرت جهان هستی رو عامل اصلی شکل گیری نگاه فرد در سایر زمینه های فکری و فلسفه میدونن و معتقدن که قبل از هر پرسش و پاسخی در باره هدف و معنای هستی باید دیدگاه فرد درمورد منبع قدرت هستی رو سنجید و به عنوان مثال اگه در نگاه یه فرد شیعه خدا دارای حکمت مطلق و به طبع اون عدل هست ممکنه در نگاه یه فرد مسیحی خداوند نه حکمتش مطلق باشه و نه عدلش و این تفاوت دیدگاه منشا تفاوت های فکری بسیاری هست.

پوزش بابت طولانی شدن مطلب.


[EDITED] 1400/10/18 19:39
18 دی 1400 تشکر
23 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه هادی معتمدی
در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد...!

درود برشما آموزگار عزیز. بچه که بودم با دست چپ می‌نوشتم! تو مدرسه مشکل‌ساز میشد. معلم‌های متقلب، از تقلبِ شاگردها می‌ترسیدن و چپ‌دست بودنِ من بررویِ میزهای خدشه دارِ سه‌نفره چادرِ قوانین رو پاره می‌کرد. به وقتِ امتحان، منِ فلک زده باید برروی زمینِ سخت و سرد می‌نشستم!! کودکانه های مطرود! بسیار تمرین کردم و مابینِ قهرِ دست چپ، نوشتن رو به دست راست سپردم.
مشکلِ امتحان‌هایِ ناجورِ مدرسه‌ی فریب و تعفن حل شد. اما جنونِ تضاد. مفهوم چپ و راست. بالا و پایین. خیر و شر در من زاده و تبدیل به آدمی شدم که با دست راست، افسانه‌های دست چپ رو می‌نویسه! تا به امروز. که خواسته یا ناخواسته مابین کلمات تو عزیزم نگرانی می‌خوانم. دلواپسی... هشدار! حق هم داری جانم...!! سپاس بابت این‌که بی توجه از من عبور نمی‌کنید.


به میریان عزیزم. درود برتو...
غالبِ این نوشته‌ها براساس مفهومِ تضاد وَ با درون‌مایه فضاسازی، جانبخشی، سورئال و فانتزی شکل می‌گیرن وَ گهگاه تنه به فلسفه هم می‌زنن! در این بین خدا و شیطان خیالی وَ نمادی از خیر و شرِ وجود آدمیزاد هستند و آنجا که نوشتم رها شده زیر مجموعه فلسفه است...!
با همه این‌ها قطعا و حتما شما حق داری نه با بخشی، بلکه با تک تک کلمات من مخالف باشی و اون‌هارو اشتباه بدونی. برای من بسیار قابل احترامِ جانم. خیلی ممنون که نقد و ایده‌ی خودت رو بامن به اشتراک گذاشتی و سپاس بابت توجه ات :)

درآخر از شما و سخی عزیزم عذرخواهی میکنم که پاسخ هردوی شما رو در یک فریم نوشتم. مسئله بسیار شخصی بود و دوست نداشتم پیام‌ها به تعدد بیوفتن. باشد که ببخشید.

18 دی 1400 تشکر
26 تشکر شده توسط : Hani فاطمه فیضی
مسیح عزیزم
نه ! نه !
در خصوص نوشته های تو :
هیچ دلواپسی ، هیچ نگرانی ، هیچ هشدار !
روزهای ابتدایی ، اما چرا ، که شدت نور خورشید نیمروز بلافاصله در نیمشب چشمها را میزند و سرها را از نور برمیگرداند ، نه اکنون که گرمای نور مسیح همگان را گرم کرده ست و ما عینک بر چشم داریم تا خود ِ منبع نور را نیز علاوه بر آن ببینیم .
آن روز نگرانی بود تا کسی خورشید مطلوع نیمشب را با بمب هیدروژنی اشتباه نگیرد و سعی شد به خورشید گفته شود ، آرام تر ، و به مخاطب گفته شود ، این خورشید است و نگرانی ندارد بلکه حرارت ، از نوع حکمت .
اکنون همگان مسلط اند بر این و خدای را سپاس .
حکما اگر دو جمله نیز به اختصار بگویند ، درک تمامی ی جوانب زمان بر است به صحت مطلب !
منظور این است ! درک مطلب در موضوع به صحت .
من بجای تک تک شخصیت ها ، خواهم دید و تا درک مطلب نکنم از ضمیر او به دیگری نخواهم پرداخت ، نیز تمامی ی شاخ و برگ آن صحنه را تجسم .
و این زمان میبرد بر من و بیش از او ، لذت .
نه جانم ! اکنون نگرانی به غیبت است نه به حضور نورانی تر :)
18 دی 1400 تشکر
20 تشکر شده توسط : عباس بهرامی فاطمه فیضی
سلام
ببخشید من نظر شمارو ندیده بودم و اتفاقی الان دیدم شرمنده که انقدر دیر دارم پاسخ میدم...
بله
در اینکه تفکرات درست یا نادرست در جهان هست شکی نیست...
و قطعا من به تفکرات درست احترام میگذارم و با خودم میگم که:
"اگر که از نظر اون فرد درسته امیدوارم موفق هم باشه"
مثل ضرب المثلی که میگه : هرکسی رو تو قبر خودش میذارن.(بلاتشبیه کسی در این سایت و هر جایی)
اخر همه این ماجرا ها معلوم میشه که هیچکی نمیخواد بلا تکلیف باشه و میخواد یه قاعده ی فکری داشته باشه چه درست چه غلط...
تا یجایی میشه کمک کرد به کسی تا بتونه راه درست رو بره ولی اگر نمیخواد باید کنار اومد باهاش.
چون با زور هیچی حل نمیشه (نمونه اش داعش که با زور میخواستن مسلمون کنن که تاثیر معکوس داشت)


در اخرم اینکه در هر شرایطی هستیم سعی کنیم بهترینش باشیم...


به امید موفقیت شما و دوستان دیگر و پایدار بودن این جمع...

08 خرداد 1401 تشکر
خورشید هیچوقت یاد نگرفت اروم باشه. اقای کامبیز خدای دانا نگهدار شما و خانواده ی محترمتون باشه. مرد شریف و سخاوتمندی هستید. به این روزا و همچنین گذشته ها که نگاه میکنم میبینم ایشون انگار جز شما کسیو اینجا نداشتن. چقد تلخ و غم انگیز. فک میکنم اتفاقات اخیر لازم بود برای ما تا بهتر همدیگه رو بشناسیم. _سکوت آدمها مرا کشت_ این جملش از سرم بیرون نمیره و داره حسابی اذیتم میکنه :)
24 بهمن 1401 تشکر
19 تشکر شده توسط : رابین هود بابک
سکوت ادم ها مرا کشت …. 👌👌
25 بهمن 1401 تشکر
9 تشکر شده توسط : ژیوان بابک
ملودی عزیز سلام
وقتی گرمای خورشید رو دریافت کردی ،درکش کردی دیگه نمیشه فراموشش کنی. اما وقتی دلیل کسوف رو نمی دونی پیش خودت میگی سکوت بهتر از زدن حرفی هست که قبیله ادم خوارهارو هوشیار کنه. امیدوارم دوست عزیزم به سلامت از اتش عبور کنه و با خودش عطر بهار رو به ارمغان بیاره.
25 بهمن 1401 تشکر
17 تشکر شده توسط : ژیوان Dragon
سرکار خانم ملودی عزیز
سلام
من هیچ غیر از آنچه وظیفه دارم به پاس دوستی ها نکرده ام . نظرات مسیح بر من شعف میساخت و بارها و بارها قلب اش بر من و بر همه ی دیگر دوستان به مهر طپید .
او غمخوار بود و اکنون نوبت ماست . شاید تند رفته باشد یا بقول شما داغ تر تابیده باشد همچون طوفانهای خورشیدی که رها میشود از خورشید بر فضای تاریک لیک شاید بتوان از خورشید روی گرداند اما نمیتوان از نور گریخت !
مدیر عزیز ما در پاسخ به مطلب حقیر فرمایشاتی درست فرمودند به مهری بسیار . از ایشان سپاسگزارم بی نهایت .
لیک برخی اوقات در یک ماجرا ، دو شخص ممکن است موافق نباشند حال آنکه : هر دو درست بگویند ! شخص ثالث شرایط است که مخفی ست در پشت پرده لیک قوانین این سوی پرده را وضع و کنترل میکند ! کمی عجیب مینماید لیک واقعی ست !
مطلب حقیر در بخش پرسش و پاسخ مندرج خواهد شد به صلاحدید .
یک تجربه ی مهم :
دوستان عزیزم ، در مشکلات بسیااار زشت دنبال زیبایی بگردید که درون زشتی ها پنهان شده !!
یک : از محالات است یک مشکل تماما زشت باشد ! دنیا بر توازن است . هر اتفاقی دو صورت دارد . در اتفاقات زیبا شک نکنید که یک صورت زشت نیز پنهان است و در اتفاقات زشت ، صورتی زیبا ! هوشیاران میتوانند با دوربین ِ " دید در هوش ! " وجهه ی مخالف را بیابند .
دوم : الخیرو فی ما وقع !
وقتی کل ( جهان ) در حال پیشرفت ( مثبت ) و سیر بسوی ( کمال ) زیبائیست پس جزء نمیتواند غیر ازین باشد که در دل ِ کل نهفته است و خواه ناخواه در مسیر مثبت و کمال است .
زیبایی ی اتفاقات به ظاهر زشت را پیدا کنید !
در انتها :
همه ی دوستداران مسیح در فکر اویند لیک چون این حقیر از بقیه پیرتر از طرفی و دوست تر از سویی دیگر است بر مسیح ، صبر کرده اند ببینند این حقیر چه میگوید ، ورنه هر کدام ایشان به تنهایی بارها از سخی در دوستی ها ثابت قدم تر اند .
ایرانیان هرچه باشند در احترام و قواعد آن زبانزد اند مگر انگشت شماری که خود نیز تقصیر ندارند که آموزش ندیده اند به ایمان و پرورش نیافته اند به مهر .
این خانه بر ستون های قدردانی ی اعضاء استوار است و این سقف از مهر بر ستونها گسترده است و همه ی ما در زیر سایه ی مهر بر ستون های آن متکی هستیم :)
ارادت های بیشمار بر همه ی دوستان ام
25 بهمن 1401 تشکر
28 تشکر شده توسط : عباس بهرامی امیر علوانی
همین‌که هوا بد می‌شود، بورانی، بارانی،
یا برف روی زمین را می‌‌پوشاند
مادرم همۀ گلدان‌ها را از پنجره برمی‌چیند
و فانوسی آویزان می‌کند.
واخواهانه می‌‌پرسم:فانوس برای چه؟ فانوس برای که؟
و صدای مادر بر زوزۀ سیاه درخت چیره می‌شود:
پسرم، در این تاریکی، بی‌خانمانی اگر از این‌جا بگذرد
فانوس را بی‌گمان بهتر از گلدان می‌بیند.
"این فانوس بماند به یادگار اگر او به تصادف از اینجا گذشت بخواند و بداند که تنها نیست... لحظه ای درنگ ،اینجا هرگز، اما شاید جای دیگر، روز دیگر،به وقت رفاقت...چای آتیشی سیب زمینی زغالی،تنبک و قوطی های خالی رب گوجه...کمدِ گرم و فراخ و پر از مهر و موش تنبلش، ما هنوزم از اون خانواده هاش نیستیم :)))
با تقدیم مراتب چشمک و احترام از نوع ادبی ;)
"چراغ دلت روشن رفیق... ماه زندگیت پر نور"
25 بهمن 1401 تشکر
37 تشکر شده توسط : Rezvani ژیوان
ایستاده با چپق شکسته سلام. دلیل کسوف تو دنیای امروزی ما و شرایط مشابه (جامعه) همیشه یه چیزه. اینجا هم ماجرا همونه. یه نویسنده داریم با سر ناسازگار و قلمی پرشده از آنارشی که به هیچ چی رحم نمیکنه و رادیکال مینویسه. یه ناشر که زیر هزارجور فشار ، نظارت و اینجور چیزا میمونه سر دوراهی. از نظر من در نهایت هر دو طرف قربانی هستن و نویسنده قربانی تر. چون دلیل تمام این زشتیا چیزیه که دقیقا به اشخاص ربط نداره. یعنی ماجرا بین نویسنده و ناشر نیست بلکه بین ناشر بعلاوه نویسنده در مقابل.........! امیر بزرگوار با این همه بدی ادم دوس داره بره قزاقستان کمونیست ترین سرخپوست تاریخ بشه و هیچوقت برنگرده
25 بهمن 1401 تشکر
17 تشکر شده توسط : امیر علوانی  Someone Out There Saba
عمو سخی عزیز
تویی که ریش سفید مایی و بزرگ این قبیله عاقلانه تر صبورانه تر عمل میکنی نمیدونم به سن شما که برسم شبیه شما باشم عموجان؟ چنین عاقل؟ چنین خوش صحبت؟
قبلا هم گفتم این نغزگویی هات منو یاد عموی مرحومم میندازه

من جون ۲۳-۴ ساله به شیوه ی خودم کمی شوریده تر کمی دیوانه تر
عجول و بی تاب و بی تجربه ..

من کوچیک زمان زیادی میخام بتونم هضم کنم اونچه رخ داد رو
به این فک میکنم که از برای مسیح و خوندن حرفاش اومده بودم ..
و حالا که اومدم مسیحی نیست.

سعی میکنم به فانون توازنت فکر کنم عمو … با اینکه چیزی در اونور کفه ترازو نمیبینم عموجان ولی به قول تو در تمام زندگی شاهد این بازی سرنوشت بودم🥲🥲 چه بسا افراد زیادی که حسرت میخوردنبه نعمات مادی دیگری و هیچ خبر نداشتن اون ادم چه حسرتی بر سادگی و ارامش زندگی اونا ممکنه بخوره.
پس توازن هست
نمیدونم جای چی چی رو تاخت زدن توی زندگی
خبر از چیستی طرفش ندارم ولی خبر از وجود این دو طرف دارم!

پاینده باشی عمو جان.
روح عموجان منم شاد …
25 بهمن 1401 تشکر
17 تشکر شده توسط : ژیوان احسان شکیب نژاد
عزیز منی دختر زیبا
روح عموی ات شاد انشاله
خصوصیاتی که گفتی ، همه ی جوانان را مشمول میشود . من جمله مسیح . یادت هست گفتم مسیح لنگان راه میرود ؟؟
روح او از جسم بزرگتر است . در چنین صورتی اینچنین مشکلات واقع میشود :)
نگران نباشید . مدیر ما بیش از ما مسیح را دوست دارد که از ستون های این خانه است . برخی اوقات دوستان مسبب خوش تراشی ی دیگر دوستان میشوند و ضمنا هر خانه قوانین خاص خود دارد که حتی مدیرش هم ملزم به رعایت است !
مثل دوران زندان است که قدیمی ها میگفتند زندان خانه ی مردان است !
قانونی از قوانین نقض شده و مجازاتش تحمل چند روزی زندان است و این زندان بزرگ ( دنیا ) خود حاوی ی انواع سلولهای انفرادی ( زندانهای کوچکتر ) است :)
بزودی آزاد خواهد شد به درخواست و ضمانت دوستان اش و رفعت و رعفت مدیر عزیز ما که روزهای بخشش است این روزها :)
همه ی دوستان اش سند به زیر بغل دم درب صف کشیده اند :)
همه ی خانه ها من جمله ی خانه ی خودمان یک اطاق بازداشتگاه دارد که مشتری اش مسیح است که عمرش را در بازداشتگاه ها گذرانده :)
طاقت اش نمیگیرد ! آزاد که باشد دلش هوای سلول میکند :)
می آید بیرون انشاله !
ارادت ها خدمت همه

[EDITED] 1401/11/26 11:21
25 بهمن 1401 تشکر
22 تشکر شده توسط : عباس بهرامی Rezvani
ملودی عزیز سلام
متنی که بار اول شما وجناب سخی بزرگوار نوشتید نگران کننده بود که نکند مسیح عزیز به دست چیگین ها افتاده است، رفع ابهام شد خداروشکر که آن موضوع منتفیست.
در مورد این موضوع میتوان از چند زاویه نگاه کرد. به هنگامه جنگ و در حال عقب نشینی فرمانده بیشتر به فکر نجات متبحرترین نفرات خودش هست همان ها که ستون ارتشش هستند که نبودشان روحیه سپاه را متلاشی می کند و فرصت نبرد دوباره و پیروزی را برای همیشه به کام نابودی می کشاند گرچه فرمان عقب نشینی همواره برای چنین جنگجویان شجاعی غیر قابل تحمل بوده است، اما اگر نگاهِ از دریچه دل را به دست منطق بسپاری، محبت فرمانده به تکخال ارتشش اشکار خواهد شد. ملودی عزیز برای سرخپوست جدا افتاده از قبیله هیج جا قزاقستان نمی شود. در جمع یاران اما ....
26 بهمن 1401 تشکر
18 تشکر شده توسط : ر.رها Perfumex
با او در سالِ بلوا که تو در آن مغموم از کشته شدنِ روحِ آزادی بودی آثار یان شوانک‌مایر، میخائیل کالاتوزوف، اوتار یوسلیانی، آندری وایدا، تئو آنگلوپولوس، جناب آلخاندرو یودوروفسکی... و نیز کیم کی‌دوک را شخم زدیم. مثل تو فکر می‌کرد. می‌گفت شاعر است بیشتر. می‌گفتم عمیقا عابد! می‌گفت هم‌سان می‌تواند باشد. شاعر را عابدی باید. حرف‌های خودم را شیرین به‌خوردِ خودم می‌داد. بهار، تابستان، پاییز، زمستان... ازنو بهار! چرخه‌ی رستگاری برروی برکه‌ی جوسانجی... منت آگاهی بر سرِ ما گذاشتی نزدیک‌ترین. نقلِ خون است؛ شیدایی و آن‌چه باقی می‌ماند. ایجادِ ادراکی متمایز برای واقعیت‌هایی که بشر از روبه‌رو شدن با آن‌ها هراس دارد.................. برای خودتون نوشته بود یادتون هست دیگه حتما. اتفاقا وقتی سابقه شو مرور کنید میبینید به خیلی چیزا اشاره کرده. اسیر شدن توسط چیگین ها. کلنجار با غارنشین هایی که از سایه ها میترسن. موشایی که کاغذ میجون. شغال و موریانه ها. برای همیناست که خیلی خیلی غمگین و کلافه ام. انقد کلافه که دارم اینارو چهار صب مینویسم. اقای امیر شما بگو این چه دوره ی زشت و لجنیه که ما توش گیر کردیم. کابوس که میگن همینه نه؟ مث نازنین باید بگم _متاسفم_ این چن روز بخاطر فرمایشات اقای کامبیز آشفته نویسی کردم. ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم. حس خفگی و بختک دارم و از اون فضایی که به روانم ارامش و روشنایی میبخشید خبری نیست
27 بهمن 1401 تشکر
19 تشکر شده توسط : غلامرضا نیک پور سعید رضایی شوشتری
نظرات محدود شده است
دوستان عزیزم سلام
عطر جاست کال می مکسی شرکت مکس فاکتور
وه چه عطر خاطره انگیزی ! چه عطر نوستالژیکی !
این عطر بیشترین حجم خاطره سازی را بین عطرهای قدیمی ساخته است .ادکلنی که از هر پیور پرفیوم امروزی قویتر بود . یاد اش بخیر ! ( دوستان خاطره باز بخوانند )
پنج سال ام که شد رفتم مدرسه . با این حال قد ام از برخی همکلاسی هایم بلندتر بود . سال ۵۸ . اهواز بودیم چون پدرم رئیس حوزه ی نظام وظیفه ی اهواز بود . همراه مادرم که او نیز معلم کلاس اول بود اما چون شیطنت زیاد داشتم مرا در کلاس دیگری گذاشت تا بیش فعالی ام مهار شود !
کلاس خانم " شیردل " که بسیار زیبا بود و تپلی . از آن تپلی های دوستداشتنی ی زیبا و لطیف و خواستنی با صورتی گرد و چشمانی نافذ . همیشه بوی عطرش قبل از خودش می آمد ! شیشه ی مکسی را بارها توی کیف اش که همیشه درب اش باز بود و روی میز فلزی او بود میدیدیم .
آن روزها ما بچه ها معنی ی شیردل را اصلا نمیفهمیدیم اما تا دلتان بخواهد معنی ی شیرده را بلد بودیم :)
بنابرین فکر میکردیم خانم معلم ما نامش شیرده است :)
هنوز دفتر املای آن سال را تمیز و مرتب دارم که رویش نوشتم خانم شیرده !
و اما چه استاد بزرگی بود در کنترل کردن آن تعداد پسر شرور آن دوران ! روش اش منحصر بفرد بود و همین بود که او را در تمام دوران تحصیل منفک و به یاد ماندنی کرد !
بوی عطرش که می آمد میفهمیدیم خانم شیرده آمد .
می نشست پشت میز ، زیپ کیف بزرگ اش را باز میکرد ، کشوی میز را میکشید بیرون و میگفت :
بدو برو سر جایت ! یالا ، دُم ات گیر نکند ، برو اون ته ، حالا بچرخ ، آفرین ، صدایت در نیاید ها !!!
ما نفس نمیکشیدیم !
درب کشو را آهسته میبست و میگفت :
این کلاغ من غازی است ، بیرون نمی آید که شناخته نشود هر روز و هر شب یک به یک بر سر دیوار خانه ی شماها مینشیند و تمام اخبار را برای من جزء به جزء می آورد !
مثلا دیشب آقا کامبیز چنان کرد و فلان گفت !
زنگ تفریح کشو را باز میکرد و میگفت بپر توی کیف . و میرفت . صورت های ما را تصور کنید !
بچه ها میپرسیدند : راست میگفت کامبیز ؟؟
میگفتم : مو به مو !
اخبار آقا کامبیز هر روزه در راس اخبار بود و دیگران ایضا هفته ای یک بار که بستگی داشت به اینکه پدر و مادر چه کسی به مدرسه بیاید که ما هم بی خبر بودیم .
حتی یک بار به عقل هیچیک نرسید که داستان چیست و اخبار از کجا و چطور میرسد ! عجیب نیست ؟؟
همیشه هم دو سه تا پر کلاغ توی کشو بود و کوچکترین شک ما را به یقین تبدیل میکرد !
هرچند سازمان مبارزه با اخبار غازی تاسیس شد لیک تیر و کمان های ما که چندین کلاغ دور و بر مدرسه و حیاط های خانه های ما را شل و پل کرد کاری از پیش نبرد و اخبار کماکان ادامه داشت :)
تمام کلاغ ها از دید ما غازی بود !
چشم های ما خصوص هنگام شیطنت به دیوار و تیر چراغ برق بود و اولین صحبت های هر روز ما پس از دیدار اخبار غازی و شکار آن بود !
یادش بخیر خانم شیردل مهربان و زیبای ما
و درود بر همه ی معلمان خصوص معلمان کلاس اول

و اما این عطر یگانه و بی همتا و نوستالژیک :
زنانه ست لیک مردان نیز میتوانند استفاده کنند .
پخش اش کولاک است ، اصیل آن انگلیسی ست لیک چند کشور دیگر تولید میکنند که نسخه ی فرانسوی ی آن نیز خوب است . کمی کمرنگ تر است .
نسخ قدیمی دارای درب فلزی ی نقره ای بودند . دو شیشه از تولیدات قدیمی ی اصیل در کلکسیون موجود دارم .
دارای رنگ غلیظ ، پخش بسیار عالی ، ماندگاری ی طولانی و خط بویی خوب .
عطریست گرم و مناسب فصول سرد و هر چه سردتر خوشبوتر . حضورش در هر کلکسیون الزامیست برای عطربازان نوستالژی باز .
آلدهید ، باریجه ایرانی ، یاس ، یلانگ ، پیچ امین الدوله ، تونکا ، کهربا ، وانیل ، پچولی ، خزه درخت بلوط ، چوب صندل سفید و لابدانوم اجزای شلوغ آن اند .
بین همه ی روایح مذکور : آلدهید ، باریجه ، یاس ، یلانگ ، کهربا و وانیل حضوری پر رنگ تر دارند و مابقی در بک گراند محسوس اند .
عطری گرم و دلنشین است و زنان را خونگرم ، شاد ، جذاب ، گیرا ، شوخ طبع ، پر حرارت ، فهیم ، شاداب ، فعال و دوستداشتنی معرفی میکند .
پوشاک کژوال به رنگ های روشن ، گلی و شاد برای این عطر مناسب تر اند و با پوشش تیره خیلی هماهنگ نیست .برای سنین ۳۰ تا ۵۰ مناسب تر است
استفاده ی روزانه را نیز مجالس شاد و خودمانی در فصول سرد ساپورت میکند .
عطری خوب با قیمتی عالی
یک شیشه ی اصیل آن را حتما در منزل داشته باشید .
دوستان عزیزم ، امید که هم مفید واقع و هم اسباب سرگرمی فراهم شده باشد .
با ارادت و آرزوی لبخند برایتان
15 دی 1400 پاسخ تشکر
34 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه هادی معتمدی
آن دوران که یاداور شدیداز ویژگی های خانم معلم های نه چندان مهربان بلکه سختگیر و منضبط شیک و اراسته بودن و البته عطرهای لوکس زدن بود که به ابهتشان می افزود ماهم سال ۶۱ معلم کلاس اولمان یک خانم ارمنی شیک و اتو‌کشیده و بسیار معطر و البته سختگیر بود. از انهایی که درس بلد نبودی جایت گوشه کلاس یا بیرون کلاس بود به همراه خط کش چوبی مخصوص نواختن.. دلمان میخواست نزدیک این بانوی یخی باشیم تا بیشتر از عطرش بهره مند شویم و این ممکن نبود مگر موقع درس جواب دادن یا تنبیه فیزیکی . خدایش بیامرزد. برای همین هر وقت این بوهای لوکس را حس می کردم بی اختیار دلهره درس و امتحان و تنبیه هم تداعی میشد.
عطر ماکسی را به خاطر ندارم ولی شیشه اش آشناست شاید هم‌بارها بوییده ام ولی نمیدانستم این عطر بوده . فقط راجع به کیفیت لوازم آرایشی مکس فاکتور مطمئن بودم. با توصیه شنا این عطر را ولو برای حس نوستالژیک آن در برنامه خرید می آورم .
سپاس از توصیف زیبایتان.
15 دی 1400 پاسخ تشکر
24 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه هاشم پور
سلام عرض ادب اقای سخی عزیز.
این کار قیمت خیلی مناسبی داره ، تو فراگرانتیکا هم پرفورمنس بالای داره ، ایا به درد بلایندبای میخورد؟
16 دی 1400 پاسخ تشکر
2 تشکر شده توسط : هاشم پور کامبیز سخی
شهاب محمدی عزیز
سلام و سپاس
بستگی به سلیقه ی شما دارد .
از نظر من ، بله . قیمتی ندارد ، حضورش در بین چند عطر شما نارضایتی ایجاد نمیکند . برخی میهمانان شما از آن لذت خواهند برد . داشتن اش ضرری ندارد .
نسخه ی اصیل را البته تهیه کنید . تقلبی زیاد دارد که با نسخه ی اصیل بسیار متفاوت است در رایحه و ایجاد سردرد میکند حال آنکه نسخ اصلی در عین قدرت ، ملیح و ملایم است .
موفق باشید انشاله دوست من
17 دی 1400 پاسخ تشکر
12 تشکر شده توسط : سعیده دهرویه عباس بهرامی
سلام داستان قشنگی بود
ولی اهواز که کلاغ نداره چون گرمسیره شاید کبوترهارو میزدین بجا کلاغه😁
25 مهر 1401 پاسخ تشکر
1 تشکر شده توسط : کامبیز سخی

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟