Filippo Sorcinelli - But Not Today

اونوم بات نات تودی

مردانه - زنانه
کد کالا : ATR-41029
نوع عطر : نا معلوم
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی :
عطار :
طبع :
مشخصات تولید
نام برند : فیلیپو سورچینلی
کشور مبدأ : ایتالیا
سال عرضه : 2018
کد کالا : ATR-41029
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
0 تومان
رای کاربران
  • عاشقشم
    14
  • نمی پسندم
    6
  • - 25 سال
    0
  • + 25 سال
    5
  • + 45 سال
    8
  • روزانه
    2
  • رسمی
    9
تعداد رای های ثبت شده : 57
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

«با الهام از فیلم اسکات ریدلی، به نام‌هانیبال، که بخش عمده‌اش در فلورانس فیلمبرداری شد، به‌طرزی مصنوعی در لحظه‌ای متمرکز می‌شود که‌هانیبال لکتر به سوال کلاریس جواب می‌دهد: «آیا می‌خواهی به من بگویی: دست بردار، حتی اگر دوستم داری؟» یکی به دنبال زیبایی و هنر می‌گردد و از میانه‌روی بشر تنفر می‌جوید، و به افراط و جنون در مقابل «افراد گستاخ و ساده» یا آنهایی که به نحوی می‌توانند زیبایی دنیا را برهم بزنند، می‌رسد. دیگری در میان گزینه‌های جذاب و غیرشخصی زندگی‌اش قدم بر می‌دارد و اسیر عشق موجودی می‌شود که هرگز تقاص پس نمی‌دهد. درست همانند دیدن و باور کردن، لذت و دردمندی، دنبال کردن آرمانی بی‌انتها برای عشق ورزیدن بدون مرز و بدون محدودیت است...در رقابتی که این‌هارمونی را پررنگ‌تر می‌کند. برای همیشه.» ( نوتی از برند.)

برند فیلیپو سورچینلی
سال عرضه 2018
کشور مبدأ ایتالیا
مناسب برای آقایان و بانوان
اسانس اولیه گل سوسن، بوی فلزات
نمره کاربران
But Not Today-اونوم بات نات تودی
رایحه
8.4
16 رای
ماندگاری
8.4
16 رای
پخش بو
8.3
16 رای
طراحی شیشه
9.8
16 رای
این عطر برای من یاد آور ...
نظرات کاربران (22 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
سلام به دوستان گلم ،
با احترام دعوت میکنم شما رو به اخرین ذهن نوشته ام پس از بوییدن مکرر این رایحه چند بعدی . ارتباط این نوشته و کلمات بکار رفته در متن با رایحه و اثرات عجیب غریب این رایحه با روح ادمی را واگذار میکنم برعهده خواننده این متن .



------------------


چند سالی بود که لحظه خوابیدن را مزه مزه نکرده بودم . هر روز در سلول های وجودم آهنی رشد میکرد و بر پای خاک روحم گلایل های زیبارنگ فریاد زنان خوشبختی را وصف میکردند. انگار گره ای کور شروع به دویدن کرد برای باز شدن چشمش . فعل لرزیدن در اهن وجودم رخنه کرده بود . وزش باد سردی از جسمم بر روی خاکستر سلول های روحم انچنان مرا میلرزاند که نفس هایم به شمارش افتاده بودند . داد زدم دستای من الوده به خونن . اما نه خون جسم بلکه نفس . فشار بدنم بر روی زمین ، صدای نفس هایی که ترسیدن را فریاد میزدند و درخواست کمک میکردند . درب اتاق باز شد . فرشته زندگیم بال هایش را برای ترسیدنم باز کرد و بر روی پاهایش خوابیدم و چشمانم را بستم . مادرم برایم لالایی میخواند . آرام به سمت خوابیدن نشونه گرفتم. " خوب میشی آروم باش. من کنارتم . "
:
صحرایی بود خالی از سکنه . سرد و تاریک . بوی ناخوشی میپیچید در خواب آرزوم . " خوب میشی آروم باش" . صدای گرمش در خواب من به مانند کاشت خورشیدی بود که در صحرای تاریکم طلوع کرد. احساس گرم بودن را برای اولین بار پس از سالها تجربه میکردم. " خوب میشی آروم باش" . مادرم معجزه من بود . رفتم و رفتم و رفتم تا در صحرای نیمه روشنم دختری را دیدم که دنبال گلی خوشبو میگشت . نزدیکش شدم و نگاهم را در چشمانش فرو کردم . سایه نگاهش مرا دعوت به نزدیک شدن میکرد . نمیتوانستم راه بروم . اهن رخنه شده در سلول هایم تجربه کرد خرد شدن را . از چشمانش نگاهم را بر نمیداشتم . مانند اهنربایی بود که اهن وجودم را به سمت خودش میکشید . با زبان بی زبانی با نفس های تند و تنگ شده ام به او گفتم بگیر دستم را . دختر ظهور کرده در صحرای زندگی ام ، که ظهورش با طلوع خورشید گرم وجودم هم قدم بود ، دستم را گرفت . اهن خرد شده وجودم از عرق هایی که از چانه ام میچکید دفع میشد . دستش را گرفتم و دیگر نمیتوانستم دستانش را حتی برای یک لحظه رها کنم . سرنوشت من نفس هایش بود و چیز دیگری جز سرنوشتم نمیخواستم . " خوب میشی آروم باش" . لحظه چشیدن طعم نفس های آن دختر مرا از صحرای زندگی ام دور میکرد . خورشید شروع به غروب کردن میکرد . چشمانم را با هزاران انفجار ذهنم باز کردم تا غروب کردن را نبینم . دستانش را محکمتر گرفته بودم و همچنان صدای گرم مادرم در من تکرار میشد . " خوب میشی آروم باش" . چنان هولناک از پاهایش پریدم و اطراف را نگاه میکردم . مادرم با آرامش بهم گفت " چیزی نیست آروم باش ". به درب اتاق خیره شد . درب اتاق باز شد . دختر صحرای خیال خوابی که برایم ارزو بود انگار در زندگی من بود . نام مرا صدا زد . با گرمای نفس هایشان لرز را از تنم دور میکردند و کلمه خاطره معنی زنده بودن به خودش گرفت . اهای گل های گلایل رشد کرد بر خاک روح ها، آهای آهن رخنه کرده در وجود ها ، اهای لرز بی پایان سلول ها ، اهای خورشید غروب کرده بر صحرا ، ، ، ، ، من هنوز زنده ام و شمارش نفس هایم را بیشتر مراقبم . ،،،،،
آرام میگیرم زمانی که خودم بایستم نه زمانی که زندگی ام تمام شود . دست هایش را محکم گرفتم و با دعای خیر مادرم با او قدم برمیداشتم و به گذشته نگاه نمیکردم تا ... تا زمانی که بخواهیم بیایستیم و بمیریم و باز عاشقانه به دنیا بیاییم...


18 آبان 1401 پاسخ تشکر
19 تشکر شده توسط : عرفان يعقوب زاده nazanin
امیر جان سلام:
خیلی زیبا و هنرمندانه با دست نوشته خودت فضای غریب و خاص این عطر رو بازسازی کردی.
کلی لذت بردم و ممنونم ازت
21 آبان 1401 پاسخ تشکر
16 تشکر شده توسط : nazanin 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟.𝑆
سلام سعید جان ، ارادت دارم دوست من . ممنونم از لطفت . واقعا فضای این عطر و در کل یک سری عطرها به قدری عجیب و خاص هست که هرچی راجع بهشون بنویسیم کمه تا حق مطلب ادا بشه . امیدوارم همیشه تندرست باشی دوست من
21 آبان 1401 پاسخ تشکر
9 تشکر شده توسط : nazanin آلالیتا

لطفا این عطر رو موجود کنید
28 آبان 1401 پاسخ تشکر

10
رایحه
9
ماندگاری
9
پخش بو
10
طراحی شیشه
هنر یعنی همین!
منو برد به چهار پنج سال پیش، همون روزهایی که شروع کرده بودم کتاب جنایت و مکافاتو بخونم. قشنگ منو پرت کرد تو همون کتاب. بزارید براتون از راسکولنیکوف بگم..
مدتی بود که سخت حساس و تحریک پذیر شده بود، چونان سر به گریبان و در خود فرورفته و گوشه گیر شده بود که از سایه ی خودش هم میرمید.
بیرون هوا داغ بود و خفقان آور. گرد و غبار هوا، داربست های ساختمانی با کپه کپه آجر و آهک و ماسه ای که سر راه ریخته بودند، بوی گند غریبی که برای همه ی پترزبورگی هایی که وسعشان نمی رسید ویلایی در حاشیه ی شهر بگیرند، بویی آشناست.
دیگر جای درنگ نبود، تبر را بیرون کشید و دو دستی بالابرد. تقریبا بی هیچ کوششی ماشین وار ته تبر را بر فرق سر پیرزن کوبید. پیرزن فریادی کشید گرچه ضعیف، همان دم ضربه ی دوم با تمام قدرت فرود آمد و بعد ضربه هایی دیگر، هربار با ته تبر و بر فرق سر.
خون شرو شر بیرون ریخت مثل آب از لیوان برگشته ای.
اما این کار باید می شد. این ها را از پیش هم می دانست. بالاخره با دلی گرفته حکم خودش را صادر کرد؛ این ها همه اش مال این است که ناخوش ام، زیادی خودخوری کردم. خودمم نمیدانم باید چکار بکنم. وای خدا، چه سیر شده ام از همه چیز! همانطور که راه می رفت احساسی تازه و سمج و سرسخت دم به دم به دلش چنگ می انداخت. یکجور احساس دلزدگی از همه چیز و هر چیز که پیش چشمش می آمد. احساسی کین آلود و یکدنده! کشنده!
از آدم هایی که در خیابان میدید بدش می آمد. از قیافه هایشان، از طرز راه رفتنشان، از حرکاتشان...
این خیلی عجیبه که یک عطر بتونه احساسات آدمی رو بدست بگیره که اصلا و ابدا احساسی نیست. این اعجوبه ها دست منو میگیرن و منو از خودم واقعیم دور میکنن. نقطه ی ضعفم افتاده دستشون:) عیبی هم نداره، نه اصلا عیب نداره
اینا عمیق ترین لبخند هارو روی لبام میارن، لبخند هایی که اگر هرچیز دیگه ای رو توی دنیا بهم بدن با هر قیمت و ارزشی، ابدا صرفشون نمیکنم. ابدا

[EDITED] 1401/09/30 19:35
30 آذر 1401 پاسخ تشکر
30 تشکر شده توسط : complihanicated حسن حسن زاده

10
رایحه
9
ماندگاری
9
پخش بو
10
طراحی شیشه
کاش تستش نکرده بودم، قیمت بالا و سمپلش هم ...
لذت حس بویایی را برای اولین بار فهمیدم چیست.
15 دی 1401 پاسخ تشکر
7 تشکر شده توسط : سعید رضایی شوشتری Mehdi

پودرهای میوه ایی به اسم تانج هستن که توی کشورهای عربی به وفور یافت میشن.
چند بار این عطر رو من روی پوستم بوییدم و غالب بویی که از این عطر میگیرم بوی همون تانج با طعم پرتقالیش هست و البته یکم چرکین و دودی
واقعا بدون هیچ قصدی این نظرو میگم. امیدوارم من اشتباه کنم، چون در بین دوستان نزدیکم حتی کسانی هستند که معتقدند بهترین عطر این برند همینه
17 دی 1401 پاسخ تشکر
15 تشکر شده توسط : mehrdad nazanin

10
رایحه
10
ماندگاری
10
پخش بو
10
طراحی شیشه
نیم نگاهی از نو...

دیدگاه قبلی من رو می تونید در همین صفحه ببینید اما این توصیفات به هیچ وجه نباید روی انتخاب شما تاثیر بذاره.
برخی از دوستان از چنین نظراتی شاکی بودند و هستند. و البته حق هم دارند...
...
سکانسی از فیلم هانیبال، جایی که دکتر هانیبال لکتر، کلاریس و کرندلر حضور دارند.
دکتر لکتر دارویی به کرندلر خورانده، و او گیج است و مطلقا چیزی حس نمی کند!
لکتر مغز کرندلر را در حضور کلاریس شکافته، کیسه مغز را از دیواره خونین آن جدا کرده و تکه ای از آن را می بُرد و در تابه ای سرخ می کند!
تابه ای با محتویات روغن، گیلاس، جعفری و پیاز!
و این است شام!
کلاریس سراسر انزجار است!
همزمان با سرخ کردن، کرندلر می گوید: این بو عالیه!

بوی چربی مغز آن هم از نوع انسان!
انسانی که از دیدگاه هانیبال، در مقابل کلاریس گستاخ بود!
کلاریس همان دختر زیبایی که در سکوت بره ها دکتر لکتر به او گفت:
تو از کرم پوست ایوان استفاده می کنی و بعضی وقتا L'Air du Temps می زنی!

لکتر مغز را به کرندلر می خوراند! مغز خودش را! کرندلر می گوید: این خوبه!
کلاریس از دیدن این صحنه تکان دهنده، مدام از لکتر درخواست شراب می کند!

همانقدر غیر قابل توصیف و منزجر کننده برای کلاریس!
همانقدر بی نظیر برای لکتر!

کمی بعد لکتر رو به کلاریس می گوید: اگر فرصت پیدا کنی، زندگیم رو میگیری مگه نه؟
کلاریس: زندگیت رو نه!
لکتر: آزادی ام را! آزادی ام را ازم میگیری!
...

[EDITED] 1401/11/10 20:35
10 بهمن 1401 پاسخ تشکر
19 تشکر شده توسط : complihanicated محسن جمالیان

اضطراب و ترس

دو مفهوم در هم تنیده که نمی توان آن هارا از هم جدا کرد
حال این دو مفهوم در یک شاهکار هنری خلاصه شده اند به گونه ای که میتواند تصویر شخصیتی مانند هانیبال لکتر را در عالم ذهن تداعی کند
حال با تستی که از این عطر داشته ام میتوانم بر شخصیتی تبدیل شوم مانند لکتر اما کار من کشتن انسان ها نیست بلکه کشتن خرافات و عقایدیست که با خود حمل میکنند ولی در تنهایی با خود میگویم چه میتوان کرد چراکه هرکس آزاد است که احمق باشد
حال عالم ذهنی را فراموش کنیم ببینیم عطر چگونه شروع می شود و چگونه پایان می یابد
در شروع با چند نت رو به رو هستیم که عبارتند از فلز و میخک و نت های انیمالیک ، اولویت با نت های حیوانیست که در ذات خود نوعی حس فلزی آن را همراهی میکند در کنار همین فضا نت میخک را داریم که با حس و حال تیز و ادویه ای خود بر تنش و گرما کار می افزاید البته دو پارادوکس جالب و جذاب دیگری در ادامه راه آن را خواهیم یافت. پارادوکس اول ترکیب حس سرد و تیز فلز با گرمای نت های حیوانیست البته تشخیص سردی فلز کمی دقت میخواهد با این حال میتوان آن را یافت که کنار بقیه نت ها حس و حالی خون آلود ایجاد میکند
در ادامه به یکباره شاهد حضور نت های گلی هستیم که به نوعی اوج نبوغ و شکوه کار است ، تقابل میان شیطان و فرشتگان . مبارزه جذابیست ولی خب پایانش شاید برای بسیاری آن چندان جالب نباشد چراکه در نهایت این وجود خون آلود شیطانیست که پرچم پیروزی را در دست میگیرد.

اهنگ مناسب برای فضای عطر: Cruel World lana del ry
03 خرداد 1402 پاسخ تشکر
16 تشکر شده توسط : سعید رضایی شوشتری Dragon

یه شباهتهایی با فانتوماس داره ، نمیدونم از کدوم نتش میاد، آزار دهنده و بیماره این عطر
24 خرداد 1402 پاسخ تشکر
4 تشکر شده توسط : سالار كلوچه Dragon

5
رایحه
5
ماندگاری
4
پخش بو
9
طراحی شیشه
فیلیپو هنرمندی که تثلیث خدا، مسیح و روح القدس را شکونده هرچند خود برامده از همین فرهنگ مسیحی است.اما مسئله اینجاست آیا می توان ساختار شکنی را در هر متافیزیکی وارد کرد؟ بی گمان بعضی از ساختار ها را نمیتوان بی سنتز گذاشت. اگر لوگوس را از چنین ساختار هایی بگیری، جانشان را گرفته ای. ما نمی توانیم تز مسیحیت را بی سنتز بگذاریم چرا که این ساختار کل محور است و توان شکسته شدن را ندارد. فیلیپو سورچلینی عطاری که در صدد خلق اثاری است که محال است. اون میخواد جهان محو شده مسیحی را به جهان پست مدرن امروز بخیه کند. حاصل می شود محصولی مشمئز کننده و بلاتکلیف. که ذات پارادوکسیکال مخلوقات او از همینجا نشئت می گیرد. او انقدر ها هم که منتقدان می گویند ساختار شکن نیست. ما خط مشی واحدی را در تمام مخلوقاتش می بینیم. عنصر مسیحی نهادینه شده، و معماری های گوتیک رنگ و رو رفته در ساختار شخصیت او که نمیتواند از ان ها بگریزد اورا رسوا می کند. بپردازیم به بات نات تودی: شما در رویایی عمیق فرورفته و در حال هم اغوشی هستید، اما یک چیزی سد راه کلای مکس شماست. این بات نات تودی است. یعنی نشانه ها معلق می شوند تا خود به سمت سرنوشتشان راهی شوند. بات نات تودی میان عشق و نفرت سرگردان است. بات نات تودی یک‌ دوراهی است که هرگز به شما اجازه نمیدهد بین دو مسیر انتخاب کنید. دقیقا سرنوشت اش این است که تا ابد در دوراهی بماند. نصفه نیمه و سرگردان تا لحظه مرگ. قطعا این عطری نیست که بتواند شمارا خوشنود کند عنصر خون، چرک و نفرت در ان می رقصند. ازار دهنده تر از هرچیز در باره این عطر این است که از به تصویر کشید سلسله رویداد هایی که به این دوراهی ختم شده ناتوان است. فقط یک دوراهی است. یک دوراهیی مرگبار که با ما خیره شده. و بر کل هستی ما چیره شده. همچون نگاه خیره دیگری بزرگ. فضا، فضای تاریکخانه هدایت است ازین عطر دوری کنید دوری دوری.


[EDITED] 1402/05/28 11:25
27 مرداد 1402 پاسخ تشکر
5 تشکر شده توسط : Dapper امیر علوانی
درود
در اینکه سورچینلی یک هنرمند خارق العاده است شکی نیست.
دلیل این مسئله فقط برای من تولید نه یک عطر تاپ،بلکه چندین عطر تاپ هست که عنوان مسترپیس رو به نظر من بر دوش میکشن.
شخصیت ایشون از دیدگان یک بیگانه فردیست تتو کرده و عجیب و غریب که طعمی از ایدئولوژی و مذهب نمیدهد.

صرف ارتباط با مسیح و کلیسا و بودن برزخ تتو به نظر من هیچ سنخیتی به گره زدن مدرنیسم و کلیسا ندارد...یادمه یکی از دوستای دکترم به من میگفت در جامعه پزشکی کسانی که تتو میکنند در دسته انسانهای خطرناک در موقعیت قرار میگیرند...به زبان ساده تر کسی که اینقدر تتو داره قابل پیشبینی رفتاری مثل یک انسان نرمال نیست..
اینو عرض کردم که من قربان و صدقش نمیرم
اما
ایشون دلش میخواد هر کرکتری داشته باشه و من از دید مثبت ایشون رو در علم عطاری ستایش میکنم.

از نظر قیاسی بهتر بود شما چند عطر با کیفیت رو در نظر گرفته و دوباره به نقد ایشون مینشستید...صرفن منظورم بات نات تودی نیست..چون در فرمایشاتتون به کل سورچینلی رو به صلیب کشیدید.

احساس میکنم چند سال دیگه باید به سمت این عطار بروید و دوباره نظر بدهید.

برادر من گذشته پوسیده است چه با تز و چه سنتز.
مخصوصن اگر بخواهد توسط ایشون فتوسنتز بشود.....

با احترام
27 مرداد 1402 پاسخ تشکر
13 تشکر شده توسط : عرفان يعقوب زاده Perfumex

5
رایحه
8
ماندگاری
8
پخش بو
10
طراحی شیشه
شب بود، و می‌بارید؛ و بارنده، باران بود؛ باریده، ولیکن، خون.
- ادگار الن پو

نه دوستش دارم و نه چیزی برای گفتن در موردش. قامت‌ام برای توصیفش کوتاه است، آن‌قدر غریب و متفاوت است که ذهنم نمی‌تواند کلمات را برای وصفش کنار هم بگذارد. پس هم‌آوا با الن پو می‌گویم:
ولکین، خون! ولیکن، خون! ولیکن، خون!
22 مهر 1402 پاسخ تشکر
13 تشکر شده توسط : Golnoosh آرتین ترشیزی

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟