تئاتر موسیقیها برای بویایی انسان
ارتباط شیمیایی-حسی به عنوان شکلی از هنر نمایشی مبتنی بر زمان، در گذشته به شکل ایدههایی در داستانهای ادبی و در مفاهیمِ گاه به گاهِ هنر یا سرگرمی رخ داده است. تاریخچه ثبت اختراعات روی دستگاههایی برای چنین اهدافی از ابتدای قرن بیستم پُر از شکستها و رویکردهای رها شده است، که عمدتاً به دلیل سوءتفاهمهای شیمیایی، فنی، اجتماعی یا فرهنگی میباشد.
با پروژه Smeller، محققان شروع به تحقق یک عملِ هنری-اجراییِ داستانسرایی با توالیهای متمایز و سریع از رایحهها و بوها، به مدت حدود سی و پنج سال کردند. تنها از سال ۲۰۱۲ محققان توانستند این عمل را با فناوری جدید Smeller 2.0، در اجراهای عمومی معرفی کنند و از آن زمان تاکنون امکانات آن را افزایش دادند. الگوریتمهای عطری، اکنون میتوانند تغییرات بیپایانی از سیگنالها و روایحِ بویایی را تولید کنند که به صورت الکترونیکی کنترل و به صورت دیجیتالی برای تجربه جمعی در مقیاس بزرگتر ساخته شدهاند: یعنی Osmodrama.
کاربرد عملی این تکنولوژی به زودی همکاریهای تحقیقات علوم اعصاب و پیادهسازی درمانی را با اکتشافات شگفتانگیز آغاز خواهد کرد. این تکنولوژی برای برجسته کردن برخی نکات اصلی و فرعی در تلاش پیچیده یک شیوه هنری جدید یا شکل بدیع هنر، دستگاهی به نام Osmodrama، است که به آن اعتبار میدهد و طی آن، آهنگسازی و اجرای توالیهای رایحه در تغییرات آهسته یا سریع، به طور گسسته، متمایز، در انتقالهای روان یا سوئیچهای ناگهانی اجرایی میشود. اما این امر بدون فناوری مناسب امکانپذیر نبود. پیشنیاز مطلق Osmodrama، که در تلاشی برای تحقیق و توسعه محقق شد، Smeller 2.0 بود، یک ماشین نسبتاً غولپیکر از کابلها، رایانهها و کنترلکنندههای دیجیتال، کانالهای لوله، دریچهها، عناصر جریان هوا و واحدهای دمیدن.
بو یک طلسم است. پدیدههایی وجود دارند که فراتر از یک معما یا یک شبح غیرقابل توضیح، ما را طلسم میکنند. آنها میتوانند وهمآور یا آشکارکننده یا هر دو باشند. به ویژه هنگامی که در ما باشد و ما در آن باشیم. بو چنین پدیدهای است. به اندازه موسیقی فراگیر است، اما همانطور که بیشتر آنها را تجربه میکنیم، متوجه میشویم به طرز مرموزی مستقیم حتی بیشتر و با حافظه، احساسات و انگیزه مرتبط است.
اغلب وقتی نمیتوانیم واقعاً آنچه را که احساس میکنیم درست است، اثبات کنیم، یک بار دیگر آن را مورد آزمایش قرار میدهیم، تا جایی که اگر اعتماد به شهودمان موجه باشد، که کاملاً بینقص خواهد بود. در میان این پدیدههای جذاب، قلمروِ زبانِ اشاره (ناشنوایان) و از همه مهمتر قلمروِ بوها بود که واقعاً در طول زندگیمان، علاوه بر موسیقی، رقص، فیلم، ادبیات و تمام هنرهای زیبا و هر چیزی که میتواند برای ایجاد یا شکستن، معنا استفاده شود ما را تحت تأثیر قرار میدهد. علیرغم همه شانسها، موانع، جهل یا حتی تحقیر، جادویِ زبانِ اشاره و بوها به اندازه کافی قوی بود که به طور پیوسته و مداوم، هرچند به طور متناوب، برای حدود سی سال، پشتکار محققان در پرداختن به این موضوعات را تقویت کند. بنابراین ارتباط بین بویایی و زبانِ اشاره به نظر میرسید هر دو حوزه تقریباً خالی از تصویر فرهنگی ما از خود هستند و به نظر میرسید هر دو یک وجه تمایز مهم مشترک دارند: زبان اشاره احتمالاً اولین زبانی است که در اوایل ظهور بشر تکامل یافته است و حس بویایی باید اولین «حسی» بوده باشد که مادّه را به سمت گیرنده ی خود در حیات هدایت کرده است: برای شناسایی مجاورتهای مولکولی و واکنش به آنها با جذب یا طرد، که خوشههایی از مولکولها با ابتداییترین اَشکالِ متابولیسم، احتمالاً در دورانی از انواع گازها در پیرامون میباشند.
ما به چهار هزار سال تاریخ موسیقی نگاه میکنیم و حدس میزنیم که چیزهای بسیار بیشتر و بسیار قدیمیتری وجود دارد که در آن رشد کرده است. اما تقریباً هیچ سابقهای از هُنرِ متناظرِ آهنگسازیِ بویایی مبتنی بر زمان جنبشی، یک موسیقی یا تئاتر برای بینی (حس بویایی) وجود ندارد. وقتی صحبت از استفاده از بویایی به عنوان سیستمِ خاص خود از هُنرِ مبتنی بر زمان شد، به نظر میرسید که یک اسموفوبیای مرموز یکی از سرسختترین موانع باشد تا تصمیمگیرندگان در صنعت هنر و بخش فرهنگی، آن را جدی بگیرند و پتانسیل آن را کشف کنند. اگرچه این وضعیت شروع به تغییر کرده است، اما هنوز هم زمینهای غنی برای تحلیل و درکِ عوامل و دلایلی است که ما خود را عمداً از چنین بُعد عظیمی مانند فضای عمیق بویایی کنار گذاشته و محروم کردهایم. اگرچه سوءتفاهمهای فرهنگی و اِنکار پیچیدگیِ بدن هنوز هم میتوانند به عنوان عمدی درک شوند.
فلذا رام کردن و پذیرش این موضوع، برای انجام کارِ بو کشیدنِ عطرها، ردپاها، طُعمهها و دشمنان، در حال حاضر فرآیندی از برونسپاریِ حسِ بویایی ما بود. شاید ما وقتی که روی دو پای عقب خود ایستادیم تا به فاصله وسیع فضا خیره شویم، به این دلیل که میخواستیم بدانیم چه چیزی از پشت اُفق در انتظار ماست، حاضر نشدیم با بینیهایمان به فضای پیرامون بنگریم که به نظر میرسد ما واسطه را به بیواسطه بودن، ترجیح دادهایم.
یک ویژگی مهم بو میتواند دلیلی برای بخششِ بیاحتیاطیِ انسان نسبت به همان بو باشد: برای مثال دیدن نور مبتنی بر امواج مرئی است و شنیدن صدا مبتنی بر امواج اصوات است. اما بوییدنِ بوها و رایحهها مبتنی بر ذرات معلق در هوا یا اجرام (آیروسل) و به صورت مولکولی است. چیزی که ما بو میکنیم، مادهای آنالوگ و واقعی است که باید آن را به معنای واقعی کلمه و به طور کامل دریافت کنیم تا بتوانیم آن را درک کنیم. لحظهای که بوی گوشت فاسد را حس میکنیم، از قبل در مغزِ ما این حافظه ی بوی گندیده وجود دارد. بو احساسی است که پس از ورود ماده ی واقعی به بدن ما ایجاد میشود و ما نمیخواهیم چیزی بدون اجازه ی صریحِ ما، وارد بدنمان شود. متأسفانه بو مورد غفلت قرار گرفته و به عنوان یک حس ثانویه تلقی شده است. بسیاری از فیلسوفان باستان و مدرن، بارها به آن نگاه تحقیرآمیز داشتهاند و مثلاً از بویایی به عنوان یک حسِ پایینتر صحبت کردهاند. محققان اخیراً شروع به کاوش در این مورد کردهاند که چیزهای بیشتری، یا چیزی بزرگتر از آن در بوها وجود دارد. شاید ما بیش از حد سیر شدهایم، بیش از حد خسته شدهایم، بیش از حد تحریک شدهایم توسط سیگنالهای هشدار دهندهی قرنِ سمعی و بصری، و در راس آن اولین رنج و عذاب عصر دیجیتال و واقعیتِ مجازی قرار دارد که همراه با مدلها و تصاویرِ کاملاً سرد، مسطح و سه بُعدی در مقابل چشم، طعمههای مصنوعی روی یک سطح الکترونیکی که به شبکیه چشم و پرده ی گوشِ گیرندگانشان برخورد میکنند و به صورت امواج شسته میشوند، از راه میرسند. برای مثال، آتشِ پُشتِ تپه قبل از اینکه به بینایی شما برسد، از طریق بو شما را آگاه میکند. بنابراین چه سوء تفاهمی است که بویایی را یک حس نزدیک، همراه با چشایی و اِدراک لامسه در مقابل دیدن و شنیدن به عنوان حواس دور بنامیم؟؟
میدانیم که نور سریع است. حتی صدا بسیار سریعتر از بو از منبع خود به گیرنده سفر میکند. اما با این حال، این بو پس از تماس با بدنِ اِدراککننده، سریعتر از نور یا صدا درک و پردازش میشود، زیرا هیچ آستانه ی اِدراکی و قضاوتی بین بو و مغز به عنوان واسطه وجود ندارد و اینها رفلکسهای ما هستند: خوب یا بد، بجنگ یا فرار کن، جفتگیری کن، بِخور، حمله کن، نادیده بگیر. یا یک نوع اضافی که با حیوانات متعدد به اشتراک میگذاریم که اساسِ هنر و علم نیز هست: یعنی بازی.
اندامهای بویایی و سینمای بویایی در داستانها ظاهر شدند و برخی از تلاشهای واقعیِ قرن بیستم قبل از ناپدید شدن در باتلاق پُر زرق و برقِ ترفندها و شوخیها و برخی از تیترهای مجلات گیر افتادند. محققان در ایجاد فناوریها خیلی رشد کردهاند. اما چرا ما یک اندام واقعی به عنوان ابزاری برای نواختن بوها نداریم که قابل مقایسه با نواختن صداها و نُتهای موسیقی با یک اُرگ موسیقی باشد؟ در دهه 1980، میل و خیالپردازیهای محققان به یک رؤیای قوی تبدیل شد. بنابراین، طرح محققان برای ساخت یک اُرگ رایحه به بیش از سی سال پیش برمیگردد.
Smeller II یک دستگاه کاربردی و یک سازِ سیار، یک اُرگ واقعی، یک دستگاهِ هنری بو-کینتیک برای آهنگسازی، تولید، تفسیر، برنامهریزی، ضبط، ذخیره و پخش آهنگهای نمایشی در زمان واقعی خواهد بود که از صدها هزار رایحه و آکورد رایحه تشکیل شدهاند، از جمله یک سیستم نُتنویسی برای نوشتن «فیلمهای» رایحه با دست یا به صورت اسکریپت قابل خواندن توسط ماشین و انتقال اینترنتی پیامهای بویایی.
اما بدون ابزاری که قادر به بازتولید و ترکیبِ «موسیقیایی» مجموعهای از رایحههای دائماً در حال تغییر باشد، ایجاد یک رشته ی بویایی، که به دِراماتورژی بوها اختصاص داشته باشد، غیرقابل تصور خواهد بود و تا قبل از این، به نظر نمیرسد چنین ابزاری وجود داشته باشد تا از پتانسیل عظیم ذاتی چنین رشتهای بهرهبرداری کند. در جریان آزمایشهای متعدد مواد و با همکاری متخصصانی از حوزههای فناوری آب و هوا، مهندسی جریان، شیمی، فیزیک، عطرسازی/علوم بویایی، معماری و طراحی، سرانجام محققان ابزاری را توسعه دادند که با تأثیر هنری فراوان، حس بویایی نادیده گرفته شده را به دلیل ارتباطات متقابل قوی آن با ناخودآگاه انسان، بتواند حسِ بویایی بسیار مهمی را به خود جلب کند. بر اساس تجربهای که محققان با نسخه ی اول این دستگاه در سال ۱۹۹۶ به دست آمد و تحقیقاتی که در این مدت انجام شد، پروژه میانرشتهای و فرارسانهای Smeller 2.0 در سپتامبر ۲۰۱۱ آغاز شد. اولین استقرار عمومی در Sinnesrausch در مرکز هنرهای معاصر OK در لینز، اتریش، یک نمایشگاه چند ماهه با هدف جذب مخاطب زیاد (ژوئن-اکتبر ۲۰۱۲) بود. این اولین نمایش نسخه ی بتا از دستگاه Smeller 2.0 بود و در عرض چهار ماه ۷۷ هزار بازدیدکننده داشت.
گِزا شان، استاد عطرساز اهل برلین با شرکتش، به یکی از سرسختترین و متعهدترین حامیان و همکاران این محققان تبدیل شد. بدون تخصص بینظیر عطرشناسی گِزا شان، جهش خارقالعاده دستگاه Smeller اتفاق نمیافتاد. گِزا شان با همراهی و پشتیبانی چشمگیر از حامیان مالی فوقالعاده سخاوتمند و مُصّمم که طرفداران مهمی برای این نوآوریِ نوظهور بودند، پیش رفت. فرصت دعوت برای خلقِ یک اثرِ شاخص برای آن نمایشگاه موضوعی اصلی Sinnesrausch (ترجمه انگلیسی آن میتواند «حسِ حسی» یا «هجوم حواس» باشد) لحظه ی مناسبی برای گِرد هم آوردن تمام متخصصان، حامیان مالی و مردم علاقمند، مورد نیاز بود. این حس یا الان یا هیچوقت بود. آن نمایشگاهِ چند ماهه برای جذب عمومی زیاد از مخاطبان علاقمند، آماده شده بود. گنجاندنِ اولین نمایشِ این ساز در نمایشگاهی با این مقیاس و کیفیت، آن را به پیشنهادی جذاب برای تولیدکنندگان و تأمینکنندگان موادِ مورد نیاز تبدیل کرد تا به عنوان حامی یا شریک پروژه عمل کنند.
این طرح بارها و بارها اصلاح و ابلاغ شد: خلقِ یک نمونه ی اولیه ی منحصر به فرد مناسب برای بیان عملی ایده هنر نمایشی-بویایی، شعر بویایی، در یک شیوه نگارش «سینوسمیک» (در مقابل سمفونیک) و اجرا/ارائه ی موازی در زمان واقعی نزدیک به مخاطب، و در نتیجه گشودن یک زمینه ی فرهنگی عملی برای آزمایش و تجربه بود. اکنون شرایط غالب برای تبدیل این مفهوم و توسعه ی دیرینه به یک واقعیت فیزیکی مطلوب به نظر میرسید.
اما آهنگسازی رایحههای متحرک با چنین دستگاهی چه چیزی لازم دارد؟
با اُرگ رایحه، میتوان صدها هزار رایحه را به جای نتهای موسیقی نواخت. این دستگاه طوری ساخته شده است که موسیقی خالص را برای بینی، در زمان واقعی - انتزاعی یا روایی - بیرون بریزد، علاوه بر این، امکانات بیشتری برای ترکیب و تلفیق آنها با صدا، تصویر، فیلم، تئاتر یا رقص ارائه میدهد. پروژه Smeller 2.0 شامل تولید سختافزار، نرمافزار کنترل، سیستم نتنویسی، منابع رایحه (اجزای اساسی)، ترکیبات بویایی جنبشی- بویایی (سینوسمیها) بود. با تحقق این دستگاه، میتوان تأثیرات هنری، فرهنگی و روانشناختی و اهمیت یک سیستم ضبط و اجرای بویایی کارآمد را تجربه کرد و راه را برای سیستماتیکتر شدن و توسعه بیشتر به عنوان یک رشته جدید برای بیان هنری و شبکه ی بین رشتهای هموار ساخت.
برنامهریزی و سپس عمل ساخت و مونتاژ همه چیز، و گفتمان در مورد آهنگسازی، همه اینها نیاز به مجموعهای کامل و رو به رشد از اصطلاحات خاص خود داشت:
اُسمودرام: شکل هنریِ توالیهای رایحهای ترکیبشده به عنوان یک اثرِ مستقل یا در ارتباط با سایر اَشکالِ هنریِ مبتنی بر زمان.
اُسمودروم: مکان سفارشی، که در آن میتوان اُسمودرام را اجرا کرد.
سینوسمی: ترکیبی فشرده از توالیهای رایحه.
رایحه یا بویایی: زیرمجموعههای یک سینوسمی؛ یک مجموعه یا فقط یک توالی کوچکتر به عنوان جزئی از کل سینوسمی.
اُدیانس: مخاطب اُسمودرام.
آنسمر: معادل تماشاگر یا شنونده ی ناظر.
همچنین برای بخشهایی از سختافزار خود Smeller 2.0، باید اصطلاحاتی ایجاد میشد: whiffmouth (‘Daisy’)، source-chamber، central beam که در عین حال، میتوانست یک فرهنگ لغت کوچک را پُر کند. این سختافزار به یک ماشین نسبتاً غولپیکر اما زیبا تبدیل شد که شکل خود را صرفاً با پیروی از عملکرد به دست میآورد. رایحهها یا ترکیبات پویایِ در حال تغییر توسط آکوردهای رایحه که به اتاق وارد میشوند، از طریق کنترل الکترونیکی شصت و چهار جریانِ هوای قابل تنظیم جداگانه در محفظههای منبع که منابعِ رایحه ی مربوطه به عنوان وسایلی برای تحقق «تصاویر رایحه متحرک» ذخیره میگردند، ایجاد میشوند که از طریق دریچههای کنترلشده ی الکترونیکی با توالی و ترکیبِ صحیح و پیچیده به فضا دمیده میشوند. جریانی از هوایِ تازه ی همگن با سرعت سیگنالدهی در اتاق جریان مییابد و بوها و آکوردهای دائماً در حال تغییر را به طورِ یکنواخت در سراسر اتاق منتقل میکند و در نهایت دوباره اتاق را با آنها ترک میکند وهیچ تجمع یا اختلاط نامطلوبی در توالی زمانیِ آکوردهای در حال تغییر وجود ندارد. هوای کاملِ محیط یک یا دو بار در دقیقه مبادله میشود.
کانالهای هوا که توسط دمندههای لولهای تغذیه میشوند، به «دهانه بو» ختم میگردند که در آن، ترکیباتِ عطر از طریق یک دیوارِ فولادیِ سوراخدار (با تقریباً بیست هزار سوراخ) از محفظه ی فشار سالن که کمی بیش از حد تحت فشار است، به صورت جریان پیستونی به فضای محصور Olfactorium یا Osmodrome هدایت میشوند. سختافزارِ کنترل، از جمله موارد دیگر، شامل یک صفحه کلید midi، یک کامپیوتر، مبدلهای دیجیتال به آنالوگ، رِلهها، آداپتورهای midi و پورتها و کابلهای مربوطه برای دریچههای مغناطیسی قابل کنترل الکترونیکی یا زبانههای اُرگ است.
نرمافزارِ کنترل بر روی یک کامپیوتر معمولی اجرا میشود و عملکردی مشابه نرمافزار نمونهبرداری مورد استفاده در پردازش موسیقی و صدا دارد، با جدول زمانی چند آهنگه و ویرایش آنها. این نرمافزار یک محصول نهایی یا برنامهریزیشده برای ضبط و پخش توالیهای بویاییِ مدولهشده، پویا است. میتوان قطعات موسیقی با هر طولی را وارد کرد، به صورت فایلهای midi ضبط، ذخیره، بایگانی و پخش کرد. این فایلها همچنین میتوانند از طریق اینترنت منتقل شوند.
با سیستم نُتنویسیِ ویژه ی توسعهیافته، میتوان بوها را به صورت نُتهای موسیقی نوشت و از این رو آنها را به آکوردها، «ملودیها» و ریتمها تبدیل کرد. نُتهای بو برای رسانه ی مبتنی بر زمان Smeller 2.0 را میتوان به صورت قابل خواندن توسط ماشین در قالب داده های midi که برای موسیقی توسعه داده شده است، ذخیره کرد و سپس تحت همان فرآیندهای ویرایشِ آشنا از موسیقی قرار داد. کلیدهای روی صفحه کلید، بوها (اجزای بویایی پایه مستقر شده) را که به نُتها اختصاص داده شدهاند، پخش میکنند. در نهایت، بوها شکوفا میشوند و به جای صداها (به جز صداهای جالب عملیاتی) بوها به بیرون جریان مییابند.
این قطعات میتوانند تصاویر کوتاهِ حال و هوایِ، آکوردهای انتزاعی یا «داستانهای» بلندِ عصرگاهی باشند که یا به صورت زنده و بر اساس نُتها اجرا میشوند یا توسط نوازندگانِ اُرگهای رایحه بداهه اجرا میشوند، یا در برنامههای طولانیتر یا عملیاتِ بدون توقف از قطعات آرشیو شده ی هارد دیسکها از طریق Smeller 2.0 به عنوان دستگاه اُرگ پخش میشوند، که از نظر تئوری از رایحه ی اصلی میتواند بوهای متنوعی به تعداد 2 به توان شصت و چهار ایجاد کند. منابع رایحه، عمدتاً به صورت مایع، با همکاری عطرسازان، شیمیدانان مواد غذایی و تولیدکنندگان عطر و طعمدهندهها توسعه داده میشوند. این سختافزار امکان استفاده از منابع رایحه را در هر حالت تجمعی فراهم میکند. در آزمایشها، رایحهها در ماتریسهای هشت ضلعی ثبت میشوند و طرحهای مربوط به قطعات با رسم خطوطِ اتصالِ رنگی در سراسر زمینههای هشت ضلعی ایجاد میشوند. نمونههای کوچک میتوانند بلوکهای سازنده برای قطعات طولانیتر را تشکیل دهند. توالی و فواصل زمانی (شاید ریتمها) بین تغییرات بوها، چه ناگهانی و چه تدریجی، علاوه بر انتخاب خودِ عناصر بو، عوامل تعیینکننده ی کیفیت ترکیببندی هستند.
اما وقتی در مورد ورود به حوزههای معنایی با توالی بوها صحبت میکنیم، با این سوال روبرو میشویم: معنای آن چیست؟ جملهای از رایحهها چه معنایی دارد؟
برای توضیح اینکه از نظر کلامی، به طور قابل مقایسهای با بوهای ملموس و مجازی طبیعی آسانتر است، کلید هر کدام از دستگاه اُرگ در Smeller 2.0 را با نمادی از اسب، چرم، باروت، خون، گوشت فاسد، خاک چمن، گل، اِگزوز موتور بنزینی، چمن کوتاه شده و یونجه در نظر بگیرید و با نواخته شدن یک موسیقی در سبک وسترن یا غرب وحشی، همزمان این نُتهای بویاییِ متناسب با فضای موسیقی، به هوای پیرامونِ مخاطبانِ حاضر، پراکنش میشود. بنابراین سیستم اجزای بویاییِ پایه از ایده ی یک جعبه رنگِ بویایی جهانی پیروی میکند.
اما برای بیشترین تنوع و ترکیبپذیری برای «نقاشی جهان» به کدام بوها نیاز داریم؟ این سوال منجر به مجموعهای از شصت و چهار منبع بو شد، اجزایی که شامل انتخاب نمایندهای از بوها در تکامل از ابتدای زندگی تا به امروز هستند: یعنی آب، دریا، آب شور، باتلاق، رودخانه، نِی، خاک، کپک، قارچ، رزین، سبزه، حیوانات، فضولاتِ حیوانات، بوی بدن، نوشیدنیها، غذا، میوهها، سبزیجات، بوهای فنی (کامپیوتر، دستگاه کپی، آسانسور، موتور، مترو، هواپیما، ماشین، راهآهن و غیره)، بوهای تمدنی (باشگاه، بخور عودها، استخر عمومی، عطرها، ظروف، محصولات مراقبت از بدن)، بوی پوسیدگی و تجزیه، مانند آب، صابون، کابل سوخته و اتصال کوتاه به اُتوی پِرِس و ماشین لباسشویی تبدیل میشوند. فلذا اُسمودراما در حال نقاشی تصاویرِ پُشتِ چشم است یعنی توالیِ بوها در ترتیبها و تخصیصهای معنایی آنها. برای مثال من اسب را در جایی که هیچ اسبی در دید نیست، بو میکنم.
محققان این فرآیند را آنالوگ مجازی مینامند: یعنی مولکولهای واقعی که وارد بدن میشوند و کُلِ ارجاعِ چیزی را که آنجا نیست به عنوان اصلِ کامل استخراج میکنند. موسیقی و ادبیات به این اصل نزدیک میشوند یعنی اشارهگرهایی که تخیل را به سمتِ تَصوّرِ تصویر سوق میدهند.
بنابراین تئاترِ بو، تئاترِ متن است. این در نهایت در تلاش برای بیان بوهای پیچیده به صورت زبانی پس از تجربه و احساس به دست میآید. یک بازی خوشمزه در رقص دایرهای مفاهیم و اصطلاحات، که ما باید با پُل زدن و دور زدن زمینهای که واژگان ضعیفی دارد، حداقل در جامعه صنعتی مِدرنِ خودمان، ایجاد کنیم. شایان ذکر است که هیچ سه بویِ پایه مانند سه رنگِ پایه ی قرمز-سبز-آبی در یک تصویرِ ویدیویی وجود ندارد. وقتی در اسمودروما هستیم، فقط مولکولها را جذب میکنیم. این ذرات هستند که جذب می¬شوند، نه امواج. با شصت و چهار جزء بویاییِ پایه، از نظر تئوری، ترکیباتِ ترکیبی بیشتری نسبت به اَتمهای موجود در سیاره داریم.
یافتههای تجربی نشان داد که Osmodrama، علاوه بر تأثیر هنری، دارای یک اثر درمانی بالقوه نیز هست حداقل در مورد آنوسمی (از دست دادن بویایی) یا هایپوسمی (کاهش درک بویایی) و افسردگی. بنابراین Smeller 2.0 و Osmodrama در طول نمایشگاه منظم در Martin Gropius Bau 2018، موضوعِ یک مطالعه ی علمیِ کنترلشده و مبتنی بر شواهد بودند. موضوع تحقیق، تأثیر Osmodrama از طریق Smeller 2.0 بر افراد مبتلا به علائم آنوسمی یا هایپوسمی، به ترتیب «تأثیر آموزش بویایی در شرایط طبیعی روزمره بر حس بویایی و بر ظرفیتهای بویایی» بود.
نتایج این مطالعه هیجانانگیز است، زیرا چهل و چهار درصد از بیماران بهبود بالینی قابل توجهی در حس بویایی نشان دادند. این اثر را نباید با آروماتراپی اشتباه گرفت. مطالعات دیگری در حال آمادهسازی هستند که در آنها با الهام از دادههای تجربی انجام شدهاند، اثراتِ مفید بیشتر اسمودراما بر مغز بررسی خواهد شد از جمله موارد زیر:
افزایش هوشیاری در کودکان.
رشد قابل اندازهگیری توده ی مغز.
بهبود چندین علامت زوال عقل.
بهبود چندین علامت بیماری آلزایمر.
همه این یافتهها، محصولاتِ جانبیِ عصبیِ شگفتانگیزِ یک تلاشِ هنری هستند که با هدفِ ایجادِ شرایطِ فنی برای توسعه و ایجادِ یک هنرِ بیسابقه ی مبتنی بر زمان از «قصهگویی» با توالیهای بویایی متمایز در حرکتِ سریع انجام شده است.
این مطالعه ی مبتنی بر شواهد که کم و بیش مخفیانه انجام شد، تأثیر درمانیِ قابل توجهی را بر روی گروهی از بیماران که پس از قرار گرفتن منظم در معرض Osmodrama "Quarter Autocomplete _Evolution in Twelve Minute" غربالگری شدند، نشان داد. چهل و چهار درصد از کلِ بیماران مبتلا به آنوسمی و هایپوسمی، حس بویایی خود را در جایی که از دست داده بودند، بازیابی کردند یا توانایی بویایی خود را در جایی که ضعیف بودند، بهبود بخشیدند. پس از سه ماه در معرض قرار گرفتن توسط دستگاه Smeller 2.0 و اسمودراما، این میزان همچنان بیست و هشت درصد بود. نتایج این مطالعه در مقاله این محققان در "ژورنال مطالعات حسی" در ژانویه 2020 منتشر شده است.
اخیراً محققان برای یک مطالعه بالینی متوالی دیگر در مورد تأثیر درمانی Osmodrama بر افراد دارای علائم افسردگی، درخواست دادهاند. از نظر تجربی، به نظر میرسد که علائم اشکال رایج افسردگی میتواند در طول یک دوره زمانی خاص به دلیل احیای واقعی احساسات در سطح آگاهانه و ناخودآگاه، کاهش یابد.
این مطالعه ی جالبی بود که Osmodrama، تلاشی برای توسعه فناوری برای یک شکل هنری جدید، اکنون با صدای بلند مورد بحث و بررسی قرار گرفته است، اینکه آیا باید توسط بیمههای درمانی به رسمیت شناخته شود یا خیر. مهمتر از همه، ممکن است توسط این دستگاه و تکنولوژی، افسردگی با مسیر درمان غیردارویی درمان شود. البته ممکن است این فرآیند زمان ببرد تا این اتفاق بیفتد، اما به طور ملایم، امیدوارکننده است.
Smeller 3.0
باید خاطرنشان کرد که Smeller 2.0 هنوز یک سیستم کامل نیست، بلکه اولین مسیر به دنیای تئاتر رایحهها است و Smeller 1.0 از سال 1996 یک وسیله ی تحریک بویاییِ پیشگام در زمان خودش بود. Smeller 2.0 به عنوان یک پروژکتور یا دستگاه در مقایسه با صفحه نمایش کامپیوتر، هنوز صفحه نمایش برای شبکیه ی چشم انسان نیست. اما در حال حاضر چیزی بیش از اولین پروژکتورهای فیلم سلولوئیدیِ پُر سر و صدا در روزهای اول است.
محققان کار روی Smeller 3.0 را با ظرفیت بالاتر، اندازه کوچکتر، نصب آسانتر، و باز هم با فناوریهای پیشرفته با هدف گامهای بعدی امکانات شگفتانگیز، شامل هوش مصنوعی، ارزیابی دادههای بزرگ در مورد بوها، واقعیت مجازی، ترکیب توالیها به کمک کامپیوتر و الگوریتم، تحقیقات بیشتر در مورد مسائل پزشکی و علوم اعصاب و البته آثار مستقل و سینما، آغاز کردهاند.
تحقیقات همیشه زمان میبرد، اما هرگز متوقف نخواهد شد و باز هم، این مطالعه و تحقیق، فقط یک آغاز است برای تحقق مسیری مهم و آسان بدون عوارض جانبی یا التهابی برای انسانها.
(منبع: کتاب زیست روانشناسی عطرها، انتشار ۱۴۰۲)