نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
گربه خیس :) خیر جانم.
تاکید: بوی کُرک نه! فضای پودری کُرکی.
تصور کنید 10 سی‌سی آب؛ یک‌بار توسط افشانه تو فضا پخش بشه، یک‌بار توسط سرنگ!! [کرکی از نظر من همون افشانه است]
مثل فرش های شَگی :)

[هرجا من از اصطلاح 'فضای کُرکی' استفاده کردم شما تصور کنید اگر اون رایحه یا گامِ خاص شمایل فیزیکی پیدا می‌کرد شبیه به سالیوان تو انیمیشن monsters Inc میشد :) ]

خارج قسمت. کُرک و پشم
قطعا مطلع هستید که ساختار کُرک با خودِ پشم فرق هایی داره. کُرک دارای تارهای بسیار ظریف، نازک (مویین) و مخملی هست و عادت های حیوانی چرمی و تلخ از سرش افتاده!
پشم اما تراکم بالا داره، خیلی زیاد به خصوصیات پوست حیوان (بز، گوسفند و...) نزدیکه و در مدل های ابتدایی کاملا حیوانی، تلخ'شور، پوستی (نه حتی چرمی! بلکه بسیار حیوانی تر) و گرم برخورد میکنه و رایحه هایی از گوشت و خون داخلش احساس میشه.
17 تشکر شده توسط : nazanin بامداد آریافر
Petrichor
لینک به نظر 11 آذر 1400 تشکر پاسخ به ارژنگ بوترابی
ما درونِ خود لبخند می‌زنیم
اکنون اما همین لبخند را پنهان می‌کنیم
لبخندِ غیر قانونی
بدان سان که آفتاب غیر قانونی شد؛ حقیقت نیز!
ما لبخند را نهان می‌کنیم، چنانکه تصویر معشوقه‌مان را در جیب
چنان که اندیشه‌ی آزادی را در جغرافیای نهانِ قلب‌مان
-یانیس ریتسوس.

درود جناب بوترابی...
با اشاره ی شما حسی برام ایجاد شد... شهدوشکر :)
گویا بودونبود پنهانِ نوشته رو در گوش شما زمزمه کردم!

باران در حال باریدنِ؛ شاید از این خاک جوانه ای رویید، که باغ ها نماد سبزی هستن نه جولانگه آفات!

با امید به این‌که باغ همه ی ما بدون آفت باشه!
ارژنگ عزیزم برای شما آزادی و عدالت رو آرزو میکنم و سپاس بابت اینکه از این نوشته ی کوچک ساده عبور نکردید.
11 تشکر شده توسط : nazanin بامداد آریافر
Petrichor
لینک به نظر 11 آذر 1400 تشکر پاسخ به آلالیتا
درود بر شما...
کیتن فور :) دمیتر ادعا میکنه بوی تن بچه گربه هارو بازسازی کرده! اما قطعا اینطور نیست. چرا؟ چون این عطر،، قلبِ تپنده و پرحرارتِ بچه گربه ها رو در خودش نداره! گرمایِ زنده بودن؛ امتیازِ اصلیِ بوی تن گربه هاست :)
اما بدون پیش فرض، این عطر برای 'من' خیلی خوشایند بود!
مثل اکثر مخلوقات دمیتر یک رایحه خطی داره.
مشک خیلی بزرگ که کاملا پودری هست و اطرافش چیزی شبیه به وانیل شیرین خامه ای حس میشه! عمیقا تلاش کردن فضا پودری، خامه ای و کُرکی به نظر برسه. تا حدودی هم موفق بودن :)
بطورکلی خیلی حس و حال نت کشمیر وود داره... مشک، وانیل، چوب... // مشکی پودری کُرکی، شیرین وانیلی خامه ای با خطوط باریک و روشن چوبی که رگه های خیلی خیلی سبک انیمالیک هم اطراف مُشک حس میشه... (امکان داره حس مصنوعی بودن از کلیت عطر دریافت کنید!!!)
20 تشکر شده توسط : nazanin بامداد آریافر
در جهان ذره ها؛ مرگ، بویِ باران را آبستن بود...!
بازهم پائیز با شمایلی سرخ و نارنجی اتمسفر اطراف مارو پرکرده. اتمسفری که بعد از بارش باران پُر از بویِ خاک میشه! پُر از بوی نم و آسمان...! انسان ها غالبا مجذوبِ نیرویِ گرانشِ رایحه ای هستند که پس از باران تو فضا پخش میشه.
اما؛ آیا واقعا بوی خاک؟ واقعا بوی آسمان و باران؟
آیا تمام اون اعجاز فقط بر اثرِ برخوردِ باران با خاک ایجاد میشه؟ شاید هم معاشقه ای است ملکوتی بین عالم بالا و پایین که آنچنان آکوردهای دوست داشتنی رو خلق میکنه. شاید هم اون رایحه ی جادویی حاصلِ سجده و بوسه ی دوباره ی فرشتگانِ افسانه ای بر ذات آدم باشه.
پاسخ در شاعرانه ها و با رویاپردازی میتونه هیجان انگیزتر هم بشه اما علم این بار هم رازهایِ شعبده بازِ خیال‌بافِ قصه ها رو برملا کرده!

بوی باران، خاک نمدار؛ رایحه ای است که بخش عظیمی از اون مربوط به جهان مردگان میشه!! :)

در بطن و جوهرِ خاک باکتری هایی وجود دارن که مواد ازبین رفته (پوسیده) رو به ترکیباتی (آلی) با ساختارِ شیمیایی ساده تر تبدیل می‌کنن. این ایجادهایِ تازه تبدیل به موادی مغذی و کودمانند میشن و تاثیر مستقیم برروی رشد گیاهان و بقای کلیِ خاک دارن! [این باکتری اَکتِنومایسیت (Actinomycete) نام داره و تاجایی که من متوجه شدم در زبان فارسی بهش 'پرتوقارچ' گفته میشه!] یکی از محصولات و فرآورده های شیمیایی که توسط اکتنومایسیت ها ایجاد میشه یک ترکیبِ آلی به نام جیئوسْمِن (Geosmin) [تلفظ رایج در زبان فارسی : ژئوسمین] هست که در واقع بخش عظیمی از بوی خاکی [Earthy] که ما از ذرات و ماهیتِ خاک دریافت می‌کنیم زیرمجموعه ی فعالیتِ همین ترکیب قرار می‌گیره.
اما نکته ای تیره در مورد این ترکیب وجود داره! اکتنومایسیت ها فقط با مرگ چنین ترکیبی رو تولید می‌کنن! در واقع در زمان تولید هاگ، جیئوسمن ایجاد میشه اما ذات باکتری ازبین میره!
در دوره ی خشکی و گرما این فعالیت‌ها کاهش پیدا میکنن ولی با شروع فصل بارندگی به دلیل افزایش رطوبتِ محیط این روند سرعت بیشتری به خودش می‌گیره و هنگامی که آبِ باران به سطح خاک برخورد میکنه جیئوسمن بصورت ذرات سیال و معلق، در هوا پخش و توسط باد به حرکت در میاد و در شمایلی مرطوب'خاکی'چوبی'خنک وارد بینی هایِ جستجوگرِ ما میشه و اینطوریِ که میتونیم بوی باران! رو استشمام کنیم.

بله‌؛ بوی باران، بوی مرگ! این سیاره ی شگفت انگیز.
خودکشیِ فداکارانه ی اکتنومایسیت، عامل ایجاد جیئوسمن میشه تا ما کنارِ پنجره های نیمه باز و بیخیالِ انسانیِ خودمون بایستیم و بی تفاوت به تمامِ آنچه پیش آمده،، نفسی عمیق بکشیم و به فردی که نزدیکمون ایستاده با حالتی فرزانه وار و عاشق پیشه نگاه کنیم و با طبعی شاعرکُش، چشمانی خمار و صدایی چندرگه در گوش چپش بخوانیم:
آه باران! شیشه پنجره را باران شُست؛ از دل من اما، چه کسی یاد تورا خواهد شست؟

بوی باران سوگواریِ باشکوه جیئوسمن برای اکتنومایسیت هاست...!!

اما شگفتی این سیاره ی پرنور همچنان ادامه داره...
یکی از عواملِ دیگه که تو ایجاد اون رایحه ی عجیب و پرجاذبه تاثیر داره مخلوطی از روغن های گیاهی است! روغن هایی که در دوره های خشک و گرم در جانِ برخی گیاهان ایجاد و سپس برروی سنگ ها و خاک ترشح میشن و هنگام ریزش باران این ترشحات شانه به شانه با جیئوسمن در مسیرِ لذت آدمیزاد قدم برمیدارن :)

مابین همین عجایب با یک رساله یا مقاله روبه رو شدم تحت عنوانِ 'حساسیت های بویایی نسبت به انانتیومرهای جیئوسمن' (Odor sensitivity to geosmin enantiomers) که توسط جُئِل پِرُواسی (Joelle Provasi) و اِرنست ایچ پُلَک (Ernest H. Polak) جمع‌آوری شده بود و به این مهم اشاره میکنه که سیستم بویایی انسان به شدت نسبت به جیئوسمن تمایل داره و در برخورد و شناسایی اون حساس عمل میکنه به طوری که برخی افراد قابلیت تشخیص و شناساییِ بوی جيئوسمن رو با غلظت یک واحد در تریلیون (1 ppt) هم دارن!
[هر یک واحدبرتريليون برابر با یک نانوگرم بر کیلوگرمِ!! در واقع دوستان بینی ندارن، نانوسنج با حساسیت به فاکتور جیئوسمن رو صورتشون نصب شده!]
شمایل ریاضی:
ppt --> parts per trillion
1 ppt = 1 nanogram/kilogram (ng/kg)
1 nanogram = 0.001 microgram!
1 microgram = 0.000001 gr :-|

سال ١٩۶۴ دانشمندان استرالیایی [به دقت دو دانشمند به نام های ایزِبِل جوی بیع(ر) (Isabel Joy Bear) و آرجی
توماس (R.G. Thomas) رایحه ایجادشده پس از باران رو 'پِتریکور' (Petrichor) نامگذاری کردند! این اسم/کلمه ریشه یونانی داره و از تجمیعِ Petra به معنای صخره (سنگ) و Ichor تشکیل میشه. جالبه، در اساطیر یونان Ichor به مایع یا خونی گفته میشه که در رگ های خدایان و فناناپذیران جاری بوده! میشه اینطوری تفسیر کرد که بوی باران رو به جاری شدن خون خدایان برروی سنگ ها و خاک تشبیه کردن! :)



بله عزیزانم... باران، خاک، جنگل! در معنای کلان‌، 'طبیعت'
این ها ریشه در دیرینه و سلسله آدمیزاد دارن و برای اجداد غارنشین ما نمادی از حیات و تولد دوباره بودن. خدایانِ یونانی به هنگام باران به زمین میومدن و مایا ها به وقت باران دست به سمت آسمان بلند می‌کردند و به دنبال افسانه های خود میگشتن و خونِ دختران و پسران بی‌گناه رو باران از روی آسفالت سرد و خشن شست و با خود به کام تبخیر برد! آن خون و خون ها... به ضیافت بوسه ی خورشید رفتند و تبدیل به نور گرمی شدن که ندایِ رهایی در حرارتش نهان بود!!

این فقط 'نه' یک رایحه و لذت گذرا بلکه گرانش و کششی ذاتی است با طعم پرعطشِ رهایی!

باران بر روی خاک می‌باره و بذری کوچک از خیساخیسِ خاکِ مهربان، بختکِ 'نبودن' رو کنار می‌زنه و به لمسِ باشکوهِ 'بودن' می‌رسه! اینک، حیات و حال جوانه زدنِ دوباره ی رنگ سبز...!

باری؛ ذره ای که از جان میگذره تا ما به دودمان خودمون وصل بشیم. مرسی باکتری عزیز :)


Andy Tauer, Pentachords verdant
Etat Libre d`Orange, Hermann a Mes cotes...
Demeter, Petrichor
Demeter, Rain
Liquides Imaginaires, tellus
Neil Morris, City Rain
Clean reserve, Rain 2016

عزیزانم هیچکدام از این عطرها نمی‌تونن به گرد پای طبیعت برسن. بعضی غبار بعد از باران هستند، بعضی حس طوفان دارن، بعضی صرفا اکواتک هستن، بعضی حال و هوای گوگردی و خاطراتی از اُزون دارن و همگی نیاز مُبرَم به فعالسازی قوه ی تخیل! شما باید با ذهن خودتون به کمک نت ها برید...!
باران و خاکِ کهن کجا... این بلندپروازی های خام کجا :)


ای کاش آدمیزاد به دنبال بوی خاک و باران بین درس های شیمی نمیگشت. کاش به جای این همه عطر که مدعی عطر باران هستن، سیاره ای بارانی تر داشتیم! ای کاش پنجره هایی بیشتر؛ ای کاش اکسیژنی بیشتر؛ ای کاش تنفسی عمیق تر در جهانی آزادتر...!

گاهی 'لذت، حَظ و حسِ آزادی' چیزی نیست جز استشمامِ بوی باران در کشاکِش سخت دوران!
37 تشکر شده توسط : فاطمه فیضی ماتیو دلارو
Original Vetiver
لینک به نظر 11 آذر 1400 تشکر پاسخ به IRRO
درود برشما ایرج عزیز. فضا و چهارچوبِ کلی، بله. اما جزئیات قطعا متفاوته.

نکته جالب اینجاست که نزدیکی فضا بینِ تمام عطرهایی که تحت عنوان 'وتیور' امتحان کردم وجود داره! علت هم سه گامِ [مرکبات، ادویه، چوب] و به کارگیری از نت های مشابه است! درواقع چیدمان و فِریم بندیِ نزدیک باعث ایجاد حسِ تشابه میشه...
Lelabo 46, Armani dhiver, Molton Brown vetiver grapefruit, Miller Harris insolent, Dior, Atelier, Mancera, TF, F Malle, Roja, Creed...
تمام این ها جریان 'مرکباتی اسپایسی، چوبی' رو در قلب خودشون دارن (با دوزهای مختلف) و در جزئیات توسط نت های فلورال، خزه ای، انیمالیک و حتی عود باهم متفاوت میشن!]


در آخر... جاداره از جنابِ 'گرلن وتیور' هم یادی کنم :)
چه بسا این مرد بزرگ هم مرکبات، ادویه و نت های چوبی داره.
البته 'مردِ' بزرگ نه... یک گرلن وتیور هیچوقت زیر تبر تفکیک جنسیت نمیره... مردوزنِ بزرگ! :)
12 تشکر شده توسط : nazanin بامداد آریافر
Original Vetiver
لینک به نظر 10 آذر 1400 تشکر پاسخ به مش قاسم
درود جانم. قطعا موافقم. به عقیده من آدمیزاد تشنه این رایحه است!
حتما هست که یوشیج با دلتنگی می‌نویسه : قاصد روزان ابری‌؛ داروگ. کی می‌رسد باران؟ / شما به یک فضای کهن چنگ زدی جانم :) درود برتو. اما به شما پیشنهاد میکنم در صورت تمایل و امکان Demeter, Petrichor رو امتحان بفرمایید. :) خطی... باران خاک :) برای من که اینطور بود! بسیار ارزان تر هم هست.

دوست من حالا که به این فضا علاقه مند هستی... من فردا یک مطلب جالب در این باره مینویسم و با شما عزیزانم به اشتراک میذارم. فکر می‌کنم برای همه ما جذاب باشه. حداقل تا حدودی... :)
بازهم درود برتو و بسیار ممنون بابت توجه ات.
14 تشکر شده توسط : Haddock nazanin
کرید اریجینال وتیور

یک گونی سیب زمینی...!! :)
این نظر جناب آقای ژون کِغلیو درباره ی کرید اورجینال وتیورِ!

برای من با حجمی کنترل شده از مرکبات و رگه های علفی شروع شد! [بعد از فشردنِ پوستِ مرکبات مایعی پودری و تند با مشخصه هایی از خودِ میوه تو فضا پخش میشه! من مابینِ آکوردهای مرکباتیِ این عطر همون رایحه رو حس کردم! شبیه به فشردن پوست لیمو تازه!] در گام بعدی رایحه ی خاکیِ خیلی ملایم که اتمسفرِ اسپایسی اسموکی داره، اطراف مرکبات رو می‌گیره! (اسموکی نه مثلِ نت های مستقل! بلکه شبیه به حس هایِ اسموکی که از سمت برخی گیاهان ایجاد میشه!) همه این‌ها به سمت یک آکورد چوبی که حافظه ای گاها خامه ای داره و در کنار مُشکِ شفاف نشسته، حرکت میکنن!
[بین نت های اعلام شده امبرگریس وجود داره! من نشونه ای ازش پیدا نکردم. یک سری میمیک در کنار چوب ایجاد میشه که اونم 'به نظرم' به جهان مُشک ها نزدیکه و هیچ ربطی به امبرگریس و مشتقاتش نداره.] البته این اتفاق دقیقا جایی برای من افتاد که یکی میگفت : اوووو عنبر چه میکنه اطراف چوب و فلفل!! :| [من یک سری جاندار میشناسم که از گونه ی 'اَبَربینی داران' محسوب میشن. کافی بفهمن عطرِ ایکس [مثلا] داخلش از ماگما آتشفشانی!! استفاده شده. قطعا با سوختگی 98 درصد به سمت آن منبع نور ابدی رهسپار میشن!]

کرید قرار نیست اینجا وتیور هارش و عجیب غریب بهتون تحویل بده! پس چرا اریجینال وتیور؟ یکی از نکات جالب این عطر به نظرم اینه که از تمام اعضا و جوارح خانم وتیور استفاده میکنه :) در ابتدا شما رگه های علفی ازش می‌گیرید و در ادامه میل های خاکی با خطوط دودی که اگر جزو ابربینی داران باشید احتمال داره اطرافش رایحه ی چرمی هم حس کنید!
در واقع کرید به وتیور گفته :
این ریشه مال کیه؟ -مال تو.
این برگ مال کیه؟ -مال تو.
این روغن تقویت شده مال کیه؟ -مال تو
این ادا اطوار دودی مال کیه؟ -مال تو

معاشقه ای است که ادامه اش غیرقابل ذکرِ...! :)

کرید وتیور برای من مرکباتی پودری علفی، اسپایسی با محوریت چند نوع فلفل (کم دودی) و تیز بازی های زنجبیل، ریشه وتیور خاکی نَمور، با آکوردهای چوبی مشکی و کلیت سبز و تاحدودی تَر و تازه بارز شد! [گاها تمایلات صابونی خیلی های'لِول هم داخلش حس میشه]

باتل : کلا باتل های کرید منو یاد نبرد کِرسی تو قرن چهارده می‌ندازن! در واقع حس میکنم در حال مرور اتفاقات اون دوران هستم! انگلیس ها اینطرف، فرانسوی ها اونطرف...!
به نام ملکه! حمله.... از اینجور خبط و خطاها.
اما... این یکی زیباست :) خیلی زیاد به ماهیت عطر نزدیکه. کاملا شفاف و شیشه ای شروع میشه (ازبالا) و کم کم طیف سبز جای شفافیت رو می‌گیره و انتهای باتل میره تو قلبِ سبزِ جلبکی :)

رایحه : هشت / سیاژ و پخش : متوسط با حسی شبیه به 'دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره'
ماندگاری : چهار الی شش ساعت بروز موثر و 24 ساعت خاطرات کم رنگ
مناسب برای آقایان و خانم ها (بیشتر آقایان!) بهار :)
قیمت؟ :)) نمیدونم چرا به قیمت یک سری عطرها که فکر میکنم چهره سیاوش قمیشی میاد تو ذهنم :-| مخصوصا اون قسمت هایی که قوی اما ظریف (با مشت) میزنه رو پای خودش! آخ که دیگه فرنگیس و اینجور ارتکاب ها :)


خارج قسمت.
یکی میگفت چرا باید بابت یک مشت خاکِ آب خورده چنین بهایی بپردازیم؟ قطعا اون پسرِ سربه هوا هیچ تصورِ صحیحی از چیزی که می‌گفت نداشت! چون اینجا ما با خاک آب خورده طرف نیستیم!!

[به نظرم نسبت به خیلی از عطرهای دیگه قیمت بالایی هم نداره!/اما چنین عطری قرار خیلی پرایوت سراغ شما بیاد :) برای همین شاید حتی چنین قیمتی هم برای برخی زیاد به نظر برسه]

اما واقعا چرا چنین بهایی؟
در نگاه من پاسخ ساده است
این بهایی است که شما بابتِ دریافتِ بخشی از عصاره ی باشکوه طبیعت پرداخت می‌کنید! شبیه به کسی که کلی هزینه میکنه برای داشتن چند متر سنگ مرمر...
مرمر سنگِ باستانی محسوب میشه!
خاطرات دریاچه های آب گرم، رانش، فرسایش، تبلور و دگرگونی های بسیار تو سرش هست. حافظه اش پر از تقلایِ زمینِ!
شما با خرید مرمر یک تکه ی زیبا از جانِ زمین رو به خانه می‌برید
جانی که 'میکل انجلو' اون رو بارها نه به خانه، بلکه به میهمانی مجسمه هاش برده!

حال گیاه وتیور!
تو سرش تصاویری از استقلالِ دردآور هائیتی؛ تو گوشش صدای امواج کارائیب؛ نگاهش پُر از ردپایِ جوان هایی که در بلندپروازیِ رهاشدن دیگه به زمین برنگشتن؛ گونه اش مالامال از نوازشِ مادرانی که قرار نیست بازهم به بزم نگاه فرزند خود برن!
مسافری که ریشه هاش نبضِ مرطوب و تاریکِ خاکی رو به یادگار داره که برای بقا نه آب! بلکه خون ها نوشیده...
آزادی... این کلیدواژه ی افسانه ای
وتیور بوی واژه نِسبیِ آزادی را میده...
بوی نگاه پدرانی که با بغض به جاده های خالی از پسرانشون نگاه می‌کنند؛ بوی امید کشاورز و طمع گوساله های گرسنه :)
ریشه ها خاطرات معاشقه ی بی امانِ کرم های سرخ رنگ و بازیگوش رو تو حافظه اشون دارن :) ریشه هایی که در هوس ژول ورن شدن میرن به سمت اعماق زمین تا شاید بتونن هسته ی پرحرارت این سیاره ی بامزه رو لمس کنن
تمام این ها به بزم شیمی و دستان لطیف عطار خواهند رفت
ویتور ها... دخترانی کم رو که دانش آموزِ دانشگاه شیمیِ عطار هستن، قوا می‌گیرن و غنی تر از همیشه تبدیل به معرکه ای دلبر میشن که از قلبِ تاریخِ تلخ کارائیب بیرون زده!
اما؛ چه غریبانه است این رایحه...
چه بی رحمانه است وتیور بودن!!
این یکی بهای طبیعتِ...
بهای جریانی باستانی!

وتیور؛ بوی خاک نمدار...
ما با چشمانی بسته
تصاویری مشجر از زندگی های قبلی...!!
بله. خاک، خاک؛ این خاکِ آب خورده!
بوی سر به هوایی فرشته ها...
خاک، خاک؛ این خاک آب خورده...!
خاک، خاک؛ انسانِ خام!!
این بهای رسیدن به بوی دستان خدای افسانه هاست!

وتیور همان مرمر و اریجینال وتیورِ اروین کرید همان مُدِنایِ بروژ میکل انجلو است :)

Jean Kerléo [A sack of potatoes]
Michelangelo 1475-1564
Madonna of Bruges!
Battle of Crecy (14th century)
32 تشکر شده توسط : مه‌دی محمد ح.
Army Of Lovers
لینک به نظر 9 آذر 1400 تشکر پاسخ به Fatimah
درود برتو...
خانم یک روز هالیوودبلوار... یک روز عطرافشان!! خوشابحال شما! :))

فاطمیا تمنا میکنم از این به بعد هروقت خواستی برای مدتی نباشی، لطفا قید کن به قهر رفتی یا دلت خواسته بری وَ کار داشتی وُ به من وُ ما هم مربوط نیست! (باقی خانم های محترم... شما هم همینطور عزیزانم. خواهشا!)

اوووو تا بلخی و شمس و حاجیه خانم کاترین رفتند دوستانت!
جگر نوشته منو خواستند در بیارن بامزه ها، که نذاشتم البته :))
من از دیشب انقدر مطلب تایپ کردم رماتیسم انگشت شصت گرفتم.

اتهام؟
جانم من نوشتم: ما استاد راندن، دل شکستن، آزردن و... هستیم.
شما بعد از آن نوشتی: حال یک سری (شصت نفر) می‌گن ما ایرانی ها استاد راندن هستیم!
می‌فرمائید قضاوت من بوده؟ بنظرم باید دقت بیشتری میشد در اینجا! یک از سمت شما! دو قطعا از سمت من!
اصلا دلیل آن همه توضیح من برای شما همین اشاره بود!!
چه خوب میشد حداقل بعد از مطلبی که برات نوشتم شفاف سازی میکردی... کاترین جان درهرصورت خوشحالم که برگشتی. هالیوود دیگه جای زندگی نیست :)) [مزاح میکنم. جاداره بفرمایید من مگه شوخی دارم باتو؟ لطفا گوتیه لبل رو بپوشید قبلش!]
10 تشکر شده توسط : Rezvani Melody
Army Of Lovers
لینک به نظر 9 آذر 1400 تشکر پاسخ به Mahyar
دوستان عزیزم قبلِ هرچیز از شما سپاسگزارم که این کودکانه های گاه و بیگاه را تحمل و بالاوپایینِ نوباوه مرا را با بلوغِ متعالی خود پاسخ می‌دهید.

اما عزیزانم بدانید که من هم در این جریان زیر اهرم جبر قرار دارم و تشبیهی هستم برای مثالِ 'زمان غلط، مکان غلط'! یک یادداشت در زمان نامناسب (گویا) نوشتم و همان شد آفت این مرجع و دیدگان و حوصله ی شما عزیزانم! اگر شرمسارم به این علت است که هیچگاه یاد نگرفتم در این بیغوله باید ایده و نظر را به لب کوزه ای برد و آبش را نوشید!! [مقصود از بیغوله مرجع عطرافشان نیست!!]

آموزگارهای عزیزم. سخی و شوشتری بزرگوار.
فرمودید صبر؛ تحمل. چشم عزیزانم.
اما بدا به روزی که بخاطر فشارها صبر خود را از تحمل و تحمل خویشتن را از شکیبایی قرض بگیرد!
همانطور که همه مطلع هستید صبر را مخزنی است و هر مخزن را گنجایشی! شما فکر کنید من در پیامد یک متن کوتاه! تا امروز بالغ بر چهار یا پنج بار طومار نوشته ام. برایم قابل هضم نیست که یک فرد با رزومه ی مشخص هم در هوس ناجی شدن ظهور کند و این بار در بی هویت ترین روش کنایه بزند به بخش مهمی از آن نوشته ها فقط و فقط برای 'مثلا' به دست آوردن دل یک شخص.
چه فرقی می‌کند الف یا ب؟
آدمی را مغز و هوش امتیاز است نه جنسیت!
این چه عادتی است که وقتی خانمی به ما تازید می‌گوییم. ولش کنید! دختر است. این مصداق بارز خیانت به حقوق زن است. این مصداق واضح کوچک شمردن آنهاست. مثالی بارز برای ضعیف و جنس دوم شناختنشان! من اما نه... با ایشان گونه ای برخورد میکنم که با برادرم! که چه بسا دخترانی دیدم از برادر نزدیک تر و زنانی از پدر حامی تر! و از نظر من فاطیما زبانی دارد سرخ و فکری سبز... نیازی به شبه دفاع های من کوچک و آن همه کوچکتر ندارد. با آنچه من شناختم از او، بازخواهد گشت. و فقط سیاهی برای من و ما می‌ماند. چه بسا پشیمانم که نامش آوردم به غلط. آخ که نمی‌دانید چقدر شرمسارم که در نبودش به او تازیدم. این ننگ حاصل همکلامی با نابلدان است. اُفت.

سوگند که آن دسته ی اول از همه درنده ترند و اگر دختری در گوشه ی رینگ آنها باشد نه بوسه بلکه مشت به پیکرش می‌زنند! (شخص خاصی مدنظر من نیست!!)
حال برخی برای پیروی از ویترین های روشنفکرفارسی، و با،، باخبر شدن از اینکه فمنیست بودن و زن را بانو خطاب کردن مد شده، بدون آگاهی از چراییِ غیبت شخص آوازِ 'برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده' سرمیدهند. جمع کنید که شما همان‌هایی هستید که زنان را کنج نشین کرده اید و بوی فاعل گونگی های متعفنتان اتمسفر این کشور وارونه را مسموم کرده.

بله. آدمی دلتنگ دوستانش می‌شود. علیرضاهم برای دوستش نوشت. اما مردانه. بامعرفت. کوتاه... بدون هرگونه گزند و دلشکستنی. درود بر آداب علیرضا.
تو با نوشته ی یتیم من چکار داری شبه مَردِ غیرمومن!
بدا به حال دایره واژگانی که خود را وام دار جملات دیگران کند
بدا به حال ذهنی که خیر و شر را نشناسد
بدا به حال شخصی که سلیم نباشد!
بدا به حال آنکه نداند با چه کسی دقیقا طرف است!!!

نیچه در 'اینچنین گفت زرتشت' می‌نویسد :
افسوس! آیا در دنیا خطایی بزرگ تر از خطای 'دلسوزها' روی داده است؟ آیا در دنیا خطایی بیش‌تر از خطای دلسوزها دردورنج به بار آورده است؟ بدا به حال کسانی که بالای دلسوزی اشان هیچ هوف دیگری ندارند!
روزی شیطان با من گفت خدا نیز دوزخ خود را دارد؛ دوزخ خدا عشقِ او به انسان‌هاست! باز به تازگی از او شنیدم که می‌گفت : خدا مُرد! دلسوزی‌ او به انسان ها اورا کشت!!!

دلسوزی در شریف ترین مقام خودش دوزخ است و می‌کُشد! حال اینکه ایشان دلسوز هم نیستند!



ابوترابی عزیزم. باورتان نمی‌شود من گاهی پشت ترافیک برای شما عزیزان مینویسم! بعضی اوقات با رجوع دوباره به آنچه نوشته ام متوجه میشوم که مثلا فلان آکورد را که استشمام کرده ام اصلا در نوشته قید نکرده و یا آن کهربا را بیشتر رنگ بخشیده ام! شاید این شوق را برخی نشناسند. اما من بی نهایت طالب این هستم که هرچه میدانم برای دیگران فریاد کنم و هرچه می‌دانند با جان دل گوش! و با شما موافق هستم جانم.

ایرج عزیز... آری... من خود می‌سوزانم و خاکستر میکنم. این ارثی است که از پدرانم به من رسیده... اما تر و خشک اگر خود به این آتش نیایند من را میل به سوزاندن هیچکس نیست! اما برادرم. چشم. سعی می‌کنم ارام تر از این باشم. اما مسیح نه! مسیح همین بی سروسامانی است که میبینی!!!

مهیار عزیزم بله... جملات شما قابل تامل بود و این درس به تمرین خواهم نشست. اما آواتار قبلی... بله. :) جالب اینجاست که تصویر فعلی متعلق به این روزها نیست. خاطراتش برمی‌گردد به سال 90!




به ایزانلو گفته بودم دیگر نقل این درد نخواهم کرد. اما وعده شکستم! ننگ هزارباره برمن! چقدر زود!
اما فقط نمیخواستم محبت غلیظ شما جانانم بی پاسخ بماند.
باشد که ببخشید این نماد هرج و مرج را.
14 تشکر شده توسط : Melody nazanin
Reliqvia
لینک به نظر 9 آذر 1400 تشکر پاسخ به محسن ایزانلو
درود برشما.
آنچنان از این کودکانه ها شرمسارم که حسابِ حدش از توانِ فرمول های ریاضی هم خارج است!
اما جنابِ ایزانلو من فقط یک پیام، با پیش فرض های غمگین از اجتماعِ بی رحم ها، فشارهای توده ای، با ادبیات و شمایل گفتار خود برای یک جریان فکری نوشتم! همین. من آن شخص را موضع قرار دادم نه موضوع! نه برگرد نوشتم نه نرو!
و امشب چندمین بار است که با محوریت همان نوشته مجبور به پرحرفی میشوم. رها نمی‌کنند آقا!... اشاره، کنایه، قضاوت، برداشت غلط و... (بسیاری در همان شب نوشتند... اما امواج محبت دوستان فقط به سمت من آمد!)
شما به سوابق توجه کنید. من همواره در حال تفسیر و توضیح هستم. خسته کننده است. احساس حماقت و کالی میکنم! در مرجعی که میلَش مشخص است دائم در حال ارائه دفاعیه هستم! اُفت دارد...!
چرا؟ چون برخی دست از سر کلام دیگران برنمی‌دارند و ایراد من این است که نمی‌توانم در مقابل بدفهمی نسبت به خودم ساکت بمانم.
چه بسا در چنین فضایی ایراد بزرگی هم محسوب می‌شود و من می‌پذیرم.
بار دیگر از شما، باقی عزیزان و مرجع محترم عطرافشان که به جبر باید این مسخره بازی های مضحک را تحمل کنید پوزش میطلبم و شخصا هرگز، تحت هیچ شرایطی، دیگر کلامی در این باره نقل نخواهم کرد.

پوزشی جداگانه از فاطیما و مدارا! که در نبودشان اسمشان آمد...
آدابی تلخ و سقوط کرده! این یکی لکه ای است که من هرگز خود را بابتش نخواهم بخشید. نفرین دوباره بر جهل و نفرین بیشتر بر فریاد مقابل جهل! ای کاش میزان غمگین بودنم را میدانستید. شرم!
12 تشکر شده توسط : nazanin Melody

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir