نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
La Panthere
لینک به نظر 21 آذر 1400 تشکر پاسخ به آلالیتا
درود برشما..
آنتونن آرتو،، آندره برتون... قلب تئاتر و مغز سورئال!
فرانسه ی شرحه شرحه شده ی محبوب من...!

من فکر میکنم نود درصد جملاتِ شبه آکادمیکی که درمورد عطرها می‌خونیم و می‌نویسیم برای هيچکس کارساز نیست! پچولی رفت تو شکم مشک؛ مشک رفت تو کلیه چرم؛ سندل یه گاز از لپ گل های خامه ای گرفت؛ نوشته میشن، ولی واقع نه! یعنی چی؟ یعنی بادهوا. یعنی داستان دورهَمی شده!
وقتی میگیم رز... کی میدونه یعنی چی؟ رز صدها فُرم و آکورد میتونه از خودش بروز بده. در برخورد باهرنت و جریانی رایحه اش سینوسی میشه... وَ ما فقط میگیم... تو این گام رز بارز شد! مسخره است.
یا چرم! اگر زمانی بین نوشته های من خوندی که از یک چرم زیاد تعریف کردم بدون که اون عطر به درد غالب افراد نمیخوره! چرا؟ چون چرم از نظر من یعنی وحشی و دارک ترین ابعاد حیوانی. اصلا ایجاد میشه برای درنده بودن... اون همه تاریخ و دیرینه ی غمگین پشت اسمش نیست که بیاد و ملایم برخورد کنه...
شما فکر کن من بگم چرم عطر ایکس عالیه! کی میتونه بفهمه دقیقا عالیِ من یعنی چی؟
از ابتدا علاقه ای به این نوع نگارش نداشتم، هنوزم ندارم. بلکه به انتقالِ برداشت های حسی، ادراک و تصور معتقدم! یعنی تخیل، پندار و حتی وَهم :) چه ایرادی داره متوهم باشیم در مورد عطرهای خودمون؟ اون 5 10 30 50 100 میل دیگه برای ماست. (حتی همون دو پافی که فقط تست میکنیم!)
من اصلا دلم میخواد تو سرزمینِ، سی میلِ د بلک نایت فرانچسکا بیانکی اژدها دوسر ببینم! که دیدم... وسط میدان جنگ... باور کردنی نبود اون شکل از حرارت سوخته :)
اما خب... هر سرزمینی قانون و اصولی داره وبقول سخی همگان محق اند :) آری وَ چشم :)
24 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی شایلین
لوکیشن : فضایِ داخلی یک هتل
هتل : محل زندگی شخصیت اصلی
تیپ ها: زن و شوهری پیر [در حال انجام بازی پوکر]
شخصیت اصلی : تیتا دی جیرالَمو [عمیق، ساکت وَ مرموز با بازی تونی سِرویلو]

تیتا میره به سمت یک پنجره که رو به خیابان اصلی باز میشه...
پشت پنجره: شب تاریک، زمین باران خورده که آسفالت رو به کام تیرگی عمیق برده، اتمسفر زمستانی'سرد، یک چراغ راهنمایی چشمک زن
کانسپت : بازتاب چهره ی تیتا برروی شیشه پنجره!
پیرزن همانطور که بازی رو ادامه میده ازش میپرسه : چی میبینی؟
تیتا یک نگاه گذرا بین بازتاب چهره خودش وَ تمام فضای خالی و باران خورده پشت پنجره میندازه و با فلسفه ای سقوط کرده میگه : هیچی!
بازتاب چهره تیتا برروی شیشه پررنگ تر و او در مفهوم هیچ ذوب میشه! موسیقی متن... کات!

این عطر دقیقا شمایل همون سکانس رو داره...
ولی فقط قسمتی که 'دَر مفهوم هیچ ذوب میشه'
و این عطر ازنظرمن یک هیچ گنده است :)

عطری که توسط وانیل، بنزوئین وَ صمغ کلاسیک ترین شمایل کهربا رو ایجاد و در ثقل جهان خودش قرار میده و در ادامه برای ایجاد کهکشانی وسیع سیاره های اسپایسی آروماتیک وَ بچه شهاب سنگ های بالزامیک رو به اتمسفر اضافه میکنه وَ برای هرچه 'قدیم' شدن این جریان خطوط چوبی دودی هم خلق میکنه! که من نمیدونم اصلا هرکدوم ازکجا میان!

این عطر جزو افسانه های محلی محسوب میشه! پیرزن ها سینه به سینه داستانش رو تو شهر پخش کردن و سَقط شده های زیادی داره! ما اینجا هم با حافظه جمعی روبه رو هستیم! قبلا برای گرلن مون هم این جمله رو نوشتم... حالا یکبار دیگه برای این عطر! از کتاب حافظه جمعی : ما برای تایید و کامل کردنِ آنچه که از یک واقعه می‌دانیم به شهادت هایِ دیگران رجوع می‌کنیم. خاطرات ما جمعی هستند و ما هرگز تنها نیستیم / همه میگن خوبه و یک روز تو به خودت میای میبینی تو هم جزو همه شدی و داری میگی خوبه!

فردی رو تصور کنید که کت و شلوار ماسیمودوتی بی‌دلیلِ خودش رو پوشیده، شلوار این آقا خط اتو نداره! جبر اتو داره :) انواع و اقسام جواهر، کیف چرمِ بوفالو، چندتا لیسانسِ شلخته، دوتا فوق لیسانسِ اخته و اینجور چیزا، به خانم ها میگه بانو، به مامانش میگه ننه! هیچوقت تخمه آفتابگردون هم نمیشکنه :) این دوستمون یه جایی،، یه بیت از حافظ میخونه! بعد یک نفسِ سطحی با ادا اطوارِ عمیق میکشه و میگه: آه... سعدی وَ دیگر هیچ :|
این دقیقا یعنی امبرسلطون :)

آقا این عطر مخ نداره، شعبونه... ول نمیکنه آدم رو...
فکر کنم با شغگی هم دوستی داره
شغگی! اون حجم گنده از رز و یک دنیا شیرینی
باید قطعنامه بر علیه اون عطر صادر کنن.
بعداز استشمام شغگی گیر و گرفتاری تو کبد و بصل النخاع من ایجاد شد... در واقع پیاز مغزم تبدیل به شلغم شد. کبدم اشباع از کله قند! تمام اعمال غیرارادی بدنم تا نیم ساعت از کار افتاد :/

حس های نزدیکی با یکی از شعرهای سپهری هم داره
نزدیکِ انبساط! جایی میانِ بیخودی و کَشف! :)

The Consequences of Love 2004
Titta di girolamo [Toni Servillo]
Maurice Halbwachs, Collective Memory
19 تشکر شده توسط : nazanin rahil tagi
بیش گفتار! بخش اول.
بسیارند افرادی که از پیچیدگی وَ غیرقابلِ تفسیربودن این عطر صحبت می‌کنن! این‌که یک اثر هنری شمارو آچمز کنه 'الزاما' مفهومش 'خاص' یا 'کاردرست' بودن مخلوق و خالق نیست! گاهی اوقات یک مخلوق هنری برای مخاطبِ خودش استیصال به بار میاره. یعنی او عاجز میشه. به وجود اومدن 'عجز' در ارتباط با تفسیرِ یک اثر با 'تحکمِ سکوت توسط اثر' متفاوت است. منظورم از تحکم سکوت چیه؟ شمارو ارجاع میدم به نقاشی تجسم (یا ظهور) اثر گوستاو مورو افسانه ای.
Gustave Moreau,, L'Apparition (or) The Apparition 
این نقاشی نمادی است از آن هنری که روان، فلسفه، منطق، زیبایی‌شناسی، زیبایی، خیال، علم، عرفان، چیستی، شکوه و... رو یکجا قلع و قمع میکنه! اما در عین حال مخاطب ترجيح میده در مقابلش سکوت کنه. 'ترجیح' میده! نه اینکه عاجز شه در تعریفش...! یعنی سکوت، تماشا وَ لذت بهترین تفسیر این نقاشی است.

تفاوتی است بین پیچیدگی و پَرتی! من خیلی اوقات دیدم و شنیدم اشخاص پَرتی و کژی واضحِ یک عطر رو پیچیدگی خطاب میکنن! این بلایی که واژه تجمل بر سر این هنر آورده. خیلی بحث گنده و اساسی محسوب میشه و تو حوصله ی این نوشته نمیگنجه... اما باید حواسمون باشه مرزها رو گم نکنیم.

برخی معتقدند هنری که مخاطب رو عاجز نکنه اصلا هنر نیست! لبنیاتِ! کَشک، دوغ، ماست...
اما این نظریه عمیقا غلطه. چون هنرِواقع پاسخ محسوب میشه نه معما! وَ مخاطب کسی که از این پاسخ و پاسخ ها برای حل کردن معادلات خودش استفاده میکنه! هنری که عجز به بار بیاره فرافکنی محسوب میشه و مخاطبی که در مقابل تفسیر یک هنر عاجز باشه 'مو'!
یکی رو تازگی ها دارم میشناسم...
گاها میره بغل اسکان می‌ایسته و به این فکر میکنه که چرا میرداماد افسانه ای باید به ولیعصر برسه و چی میشه که تلخی یک قهوه لب خوشمزه رو میبوسه وَ چرا بانک شهر؟ او یه جایی نوشت،،، مردافکن!
بله... هنر باید مردافکن باشه :)
چه فایده... که آری آوارگی سرزمین ندارد! یهودا را در خواب می‌کشند و کشته هارا در آب می اندازند...
آوارگی سرزمین ندارد. ما می‌خواستیم نویسنده باشیم که چاخان را نبافند و در سرمای یتیم کش به دور گردن ملتِ زیرِ پتو خوابیده نیندازند! اما... سرزمین ندارد... مارا انتخاب کردند و در کوزه انداختند...
آری... آنجا که نگاه قاضی استخوانِ شعور تورا می‌شکند وَ شعور روی عریانِ افکارت قی می‌کند و تو بیخیال همه اینها به این فکر میکنی ای کاش قطعات بیشتری از باخ شنیده بودی... آری سرزمین ندارد...
رو به تو: هی یارو... بقیه پولت!
تو: ممنون آقا.
شخص: خدا عقلت بده. دیوونه شدی داداش.
تو فکر... خدا خدا خدا. چیست این افسانه؟
آری آوارگی سرزمین ندارد وقتی صاحب لااُبالی یک کیوسک به تو می‌گوید دیوانه!

فیلم های کوروساوا، کوبایاشی، برگمن، بنیوئل، میزوگوچی، هیچکاک، تارکوفسکی، فریتز لانگ، اوزو، کمی بعدتر از این‌ها کیشلوفسکی، بِلاتار، لینچ گاها هانکه و... همگی دارای مفهوم و پیچیدگی هستن. اما همگی هنر واقع! قابل بحث، پردازش، دریافت و بررسی! هیچکدام مخاطب 'صحیح' سینما رو عاجز نمیکنن اما در عین حال مردافکن هم هستند!

نوشتم در زیبایی وَ زیبایی‌شناسی... یعنی چی؟ زیبایی یعنی آن چیز که درون ماست. قابل تشخیص ترین جریان برای هر انسانی! که از سلیقه، ایده، طبع، ژنتیک، فرهنگ و خیلی چیزهای دیگه وام میگیره. اما زیبایی‌شناسی وارد مطالعات میشه. دیگه شما سلیقه رو کنار میذاری و با علم و فلسفه های قاطع سراغ بررسی یک اثر میرید. در واقع تعریف، تحلیل و ادراکی است برای زیبایی!
برای همین در قبال لاپونتغ هم نوشتم از لحاظ زیباشناسی مشکل داره! دقیقا در جایی که توسط بسیاری زیبا هم محسوب میشه. (چه بسا خوم تضاد رو توی اون عطر زیبا میدونم!)

لاپونتغ یک عطر پیچیده نیست. فقط شمارو عاجز میکنه. شبیه به سفسطه... اتفاقا با همین جریانِ که بیشترین تاثیرات رو روی مخاطب خودش گذاشته! فرقی هم نمیکنه مخاطب کی باشه. آدمیزاد بیش از 2000 سال اخیر رو تحت تاثیر مستقیم فرهنگ تحریف و اصول سفسطه بوده وَ گریزی نیست :) فقط کافی آدم باشی!

نکته: تفسیر این جملات به منزله بد بودن عطر مذکور نیست!



بیش گفتار - بخش دوم.
مقدمه : بفرمایید آسپرین :)

یکی میگفت: یکی گفته، این عطر خداست، پس حتما هست!
باید عرض کنم 'زرشک' :)
در دنیا و زمان فعلی، دیگه مادون و مَرئوس تر از این نوع نگاه نداریم. واقعا به چنین شخصی فقط باید گفت بدبخت وَ تمام. :)

شما میتونی بگی. فیلم الف رو شخصِ جیم که خیلی برام قابل احترامِ معرفی کرد وَ من هم مثل او از تماشای این فیلم لذت بردم! اما نمیتونی بگی 'چون' شخص جیم گفته قطعا باید ازش لذت ببرم :) یا حتما زیباست...
نه چون جیم گفته دیگه تمومه...
من؟ من گوزن کی باشم بخوام نظر بدم در مورد سلیقه خودم. فقط شخص جیم!
انقدر این نوع نگاه زشت، بَد و لزجِ که آدم از خودش بیزار میشه.
نکنید با خودتون این کارارو :) تا به کی سیاهی لشکر بودن!

[وقتی میگم 'خودتون' مقصودم شما عزیزان نیستید. فقط برای جاری و ساده ماندن نوشته از این دست عبارات استفاده میکنم!/مخاطب من همواره خیالی و شخص غایب است.]

عزیزانم، فرد میتونه عالم، آگاه و حتی واقف به یک یا چند امر و اصل باشه. چنین شخصی میتونه به شما بگه یک عطر، یک فیلم، یک نقاشی از چه عناصری وَ چگونه ایجاد شده، فلسفه و رازهای های مخفیِ پشتِ یک اثر رو برملا کنه، تمام ابعاد پنهانش رو آشکار وَ کمی جلوتر شما میتونید از زاویه نگاهش لذت ببرید و یاد بگیرید... چرا؟ چون او داره از جهانی تازه و با مفادی متفاوت به موضع و موضوع نگاه میکنه!
اما فقط وَ فقط 'شما' (فرد/مستقل) هستید که میتونید خطاب
'زیبا' و 'لذت‌بخش' رو برای یک اثر انتخاب کنید.
هیچوقت اجازه ندید کلام، علم و آگاهی افراد شمارو جادو کنه. هیچکس خدا نیست :) همه ما آدمیزاد هستیم. خام! با سطح آگاهی متفاوت... همین.

این منطق رو باید تو همه چیز بسط بدیم. شما به زندگی روزمره فکر کنید... اکثر آدم ها همینطور برخورد میکنن. مات و مبهوت تا به کی :)

یونانی ها اعتقاد داشتن خدایان از آسمان به زمین میان و گاها با آدمیزادِ جنس مؤنث سکس میکنن و فرزندانی خداگونه از آنها برروی زمین باقی می‌مونه.
ما فرزندان همان خدایان هستیم! بله. نسل امروز همه خداگونه هستن! ما در دوره ای زندگی می‌کنیم که دوره ی کلاسیکِ، عصرِ فهم' محسوب میشه، که قرار چندصد سال بعد کامل شه! :) همه ی ما قدرت ذاتی در شناخت زیبایی وَ فهم لذت داریم. این مهم منوط به زیست شناسی است. ربطی به هنر، ادبیات وَ جادوجمبل هم نداره :)
کسی که با دهان باز به جملات یک شخص گوش میده و او رو تبدیل به بت خودش میکنه کسیِ که برای این عصر نیست! بلکه باید سوار ماشین زمان شه برگرده 2000 سال پیش :) وَ من برای این افراد موقع رفتن دَست تکون نمیدم!!!

البته ما بصورت فرهنگی و تربیتی 'پِیرو' هستم نه 'پیشرو'! و این امر بدترین بلاها رو سر تاریخمون آورده!

دوره دانشجویی یک روحانی از من پرسید جهان سوم یعنی چی؟ گفتم یعنی یک مشت فک باز جلوی یک منبر پوشالی :)
هیچی دیگه. دو ترم تعلیق شدم و هفت بار رفتم شورای انظباطی یک بارم یکی بهم گفت بَسه! :)


این نوع نگاه برای فرداآگاه هم سمی محسوب میشه.
چرا؟ چون نمیتونه بپذیره بسیاری 'شخصِ او را' خط کش سلیقه خودشون قرار دادن! برای همین بعد از کلی تلاش، سرخورده میشه و احتمال خیلی زیادی منزوی.
بخشی از این انزوا حاصل فهم غلط ما از واژه 'طرفداری' است!
ما مفهوم علاقه، احترام و طرفداری رو هم با نابلدی و ژنتیک آویزونی که داریم به گند میکشیم.
هیچ بزرگی از واژه استاد لذت نمی‌بره.
هیچ بزرگی از تبدیل شدن به قطب فکری راضی نبوده!
هیچ بزرگی ازاینکه بت فکری یک جماعت باشه، اغوا نشده!

فکر نکنیم چون فردی از اطلاعات اشباع است پس حتما خدا هم هست! جواب یک 'نوچ' گنده است. این ها همه از خودکوچک بینی مخاطب میاد نه علومِ، عالم!

دوستان من تک تک ما جرقه های باشکوه دانش و دانایی هستیم. هیچ وقت هیچکس حق نداره خودش رو خُرد و کوچک تصور کنه. هیچکس نباید کسی رو برتر بدونه.
بله. بسیاری معلم هستن. مورد احترام و علاقه.
اما هیچ معلمی از شاگردش برتر نیست
فقط آگاه تر است.

تو دیکشنری مریام وبستر (merriam webster) اصطلاح یا بهتر بگم واژه‌ای وجود داره تحت عنوان شیپل! (Sheeple)
افرادی با نفوذپذیری بالا، دهان باز، زودباور، سازگار، پِیرو، متعجب و مطیع :) این اصطلاح از ترکیب sheep به معنای گوسفند و people تشکیل میشه! خلاصه اینکه شیپل نباشیم :)


Mizoguchi, Yasujiro Ozu, Bergman, Luis Bunuel, Fritz Lang, Kurosawa, Hitchcock, Kobayashi, Tarkovsky, Michael Haneke، Kieslowski, Bela Tarr, Lynch
22 تشکر شده توسط : فاطمه فیضی ع میرزایی
در جنگلی سبز که سیاهش کرده نوردزدیِ پیرمردی عبوس بنام شب!
ایستاده ام مابین دو درختِ زاده شده در قرن پیش
یکصد سال حادثه برای گفتن دارند
رد خاطراتِ پرنده ها در بینِ شاخه هایِ باحوصله و مهربانشان بالا و پایین میروند
میپرند، برروی درختان بعدی. آن بازیگوش های بی مرزِ آسمان.
درخت بزرگتر می اندیشد. به پیکره ی پرواز. به ارتفاع. نفسش می‌گیرد
سرش گیج می‌رود با آن خیال. چند برگ می‌رقصند وُ می افتند بر سر سوسک سیاهی که در حال پیاده روی در کفِ نم دار جنگل است.
اخم (سوسک) . ببخشید (درخت) . مرگ!
مارمولکی بنفش، سوسک را بلعید.
گاهی نباید ایستاد. گاهی گلایه باعث شکار شدن ما می‌شود.
من، به همیشه عبور کردن معتقدم.
درخت با خود می‌گوید، من اما به ایستادن و استوار بودن است که معنا میگیرم. من به ماندن زیبایَم. من در پرواز و عبور نمیگنجم. پریدن برای پرندگان. ماندن برای من.
شاید، وَ شاید... عبور برای تو...!
باید فهمید، در چه معنایی، زیباییم!
فکر میکنم. چه کسی خودش خواهد ماند؟ چه کسی در قالب خودش زیباست؟
رد میشوم، از بین درختانی زاده شده در قرن پیش
یکصد سال حادثه برای گفتن داشتند!
اما من خالی از لحظات ماقبلم
تهی از معنای گذشته
گویا همان دم به دنیا آمده ام
آمده ام؟ چه کسی خواهد فهمید آمدن به چه معناست؟
بودن چیست؟ چیستی چگونه شکل می‌گیرد وُ شکل گرفتن چگونه شمایلی دارد؟
چه کسی می‌داند، چیزی که باید را؟
پشت سرم، گرایشی است آزاردهنده و خورنده، به روندهای وارونه
بین آن دو درخت جهانی در حال سازش و تکامل بود
در مسیر آن تکامل، من بی توجه به محتوایِ رنگ سبزِ مخفی در دلِ سیاهی
آتش روشن میکنم،
سرخ می‌شود سیاهی و چشمانی روشن می‌شوند در دوردست ها،،، شغال ها!
چه مشکوک می‌خندند در عمقِ این حجم سیاه. در مرز بی حد تاریکی.
تاریکی، که گویا نور را باردار است
زیرِ سرمستیِ شغال ها، خیره شده ام به اتفاقِ آتش و با خود فکر میکنم...
درختان هم سردشان می‌شود؟
تق! گرگی مرا شکار... گاهی نباید زیاد فکر کرد.
زیاد فکر کردن، مارا شکار خواهد کرد.
شکارچی مرموزی که اوست وَ شکاری دیوانه که ما!

اندی تاور... هیش! او توسط اُریب ترین تفکر بیگانه ها برنامه ریزی شده... جایی شنیدم شماره ی دو مابین پرخاشگری هایش میگفت...
شبی... از همین شب ها! از دل پنتاگون وحشی من! جنین نظرکرده ای به دنیا خواهد آمد... وَ من...! باترس... رهایش کردم!
22 تشکر شده توسط : Rezvani Melody
کاغتیه لا پونتِغ
عریان! روبه روی آینه می ایستد وَ برروی فُرم وُ چیستیِ اندامش تمرکز می‌کند.
برروی مویِ زخمت، ناموزون و سیاه رنگِ سینه و صورتش دست می‌کشد. بعد، دستانش را نگاه می‌کند؛ سپس به زانوهایش!
جلوتر می‌رود؛ خودش را شبیه به بازتابِ مفلوکِ نوری می‌بیند که در دستانِ خودخواه جیوه اسیر است.
حسی دارد شبیه به اضطرابِ ماقبلِ استفراغ. چیزی مابین کلافگی و ناچاری.
آن‌چه در آینه می‌بیند خودش نیست!
پشت سرِ این حادثه، همسرش در خوابی عمیق.
زن؛ خُرناس می‌کشد!
مرد؛ با خود می‌اندیشد: آیا عشق؟
وَ عشق! خُرناسی ناشناس پیچیده در حافظه ی ترحم پذیر آدم!
از خودبیزار؛ با تیغ تمام موی تن و صورتش را می‌تراشد
روبه آینه... نه! راضی نیست.
رژ سرخی برمی‌دارد و برروی لبان کبودش می‌کشد؛ کمی خط چشم و پودری سفید رنگ
روبه آینه... نه! راضی نیست.
لاکی سیاه رنگ، رژگونه ای قهوه ای، لباس همسرش به تن، کفش پاشنه بلند به پا
روبه آینه... نه! راضی نیست
او گم شده...!
بین مردانگیِ پیچیده وُ نفس‌گیر وَ عدم توانایی در درکِ زنانگیِ سه بُعدی وُ دست نیافتنی...!
کف زمین می‌خوابد وَ درخود مچاله می‌شود
همچون جنینی در رحم مادر
اشکی سرد برگونه هایش روان
زمزمه می‌کند؛ مادر؟ چطور توانستی!
چرا دختری را در این کالبد به دنیا آوردی
مادر؟ اقسام و زیبایی دخترانه ی من کو...
بلند می‌شود؛ پنجره را باز می‌کند... بادی سرد.
نفسی عمیق می‌کشد... ریه هایش تا حد انجماد پیش می‌روند
چشمانش را می‌بندد؛؛ آغازِ فصل یخ زده ی سقوط!
برروی آسفالت خشن و تیره
مابین سرمای استخوان سوز با خونِ خود گرم می‌شود!
مردی با سرعت به سمتش می‌دوید و فریاد می‌زد
(یه زَن خودش رو از پنجره طبقه هفتم پرت کرد پایین!)
لبخند زد... وَ چشمانش برای همیشه بسته شد!
آن‌چه در حافظه ی غمگین او باقی ماند چیزی نبود جز 'یک زن'

لاپونتغ زنی است، محبوس در کالبد یک مرد.
یک زنانگیِ توقیف شده!

گل‌های شکاری! [گل‌های وحشی!!‌] عنوان، تعریف وَ توصیفیِ که خود کاغتیه برای این عطر انتخاب کرده :) اینجا ما در کنار رودخانه ی خروشان نت های اعلام شده؛ چوب، تنباکو، رایحه های دودی، فلفل، آکوردهای خاکی خیس و... 'هم' داریم که اعلام نشدن!!

برای من با شَلم شوربای میوه ای گرم'شیرین که رگه های آجیلی (شبیه به خشکبار مونده!) در قلب خودش پنهان کرده بود و مابین بلندپروازی هاش یک رایحه خیلی خام، حیوانی و پَرت وجودداشت، آغاز شد! بعد وارد یک جریان فلورال کاملا جدی و دودی میشه اونم دقیقا در جایی که چوب نمدار، مُشک وَ چرم هم حاضر هستند! سپس گل های سفید در مدار موم مانند قرار می‌گیرند وَ اینجا دقیقا جایی که رایحه قارچی (خاکی) با درونیاتی شبیه به ریشه های خیسِ درخت بارز میشه... در آخر هم چرم تغییراتی به سمت ژنتیک متفاوت داره و در کنار پچولی قرار میگیره! [از ابتدای جریان فلورال لبه های عطر به سمت خزه ای شدن حرکت میکنه!]

میوه : شبیه به اسموتی بود! متشکل از سه جریانِ مرکبات، سیب'گلابی، هلو! برای خیلی ها تو همین گامِ اول همه چیز تموم میشه وَ وارد سرزمینِ بی خاصیت و مسخره ی [وَاو] میشن!! اما برای من اینطور نبود. در واقع سوپرایز شدم اما هیجان زده نه! این گام از نگاه زیبایی‌شناسی ایراد های هنری داره! یعنی چی؟ ما چیزی داریم تحت عنوان کنترل میزان خروجی! این خروجی به حدی حجیم، چاق!! و متراکمِ (وَ بُرونگرا!) که از لبه ی زیبایی سُر میخوره و میوفته تو سرزمین افراط! یعنی نمیتونه حتی روی لبه بمونه! [اوکی... شاید این معنای تجمل باشه! وَ من قطعا تجمل گرای افراطی نیستم!]

قارچ: در واقع یک آکورد خاکی خیس! شبیه به مغز قارچ که با بو کشیدنِ عمیق می‌تونید داخلش خطوط ترش و کپک زده هم پیدا کنید / این دست قارچ ها بیشتر زیر وَ داخلِ تنه درخت‌ها رشد میکنن! بله. تنه ی بعضی درخت‌ها (به سمت ریشه) با عوامل مختلفی خورده و بعدتر سوراخ میشن. غالبا فضای بسیار مرطوبی هم دارن. اون محیط ایجاد شده سرزمینِ موعودِ این نوع قارچ هاست :) [درمقام شبیه سازی! نه اینکه دقیقا اون قارچ رو اینجا استفاده کردن!]

گاردینیا : همچنان! اما نه مثل همیشه.
تو این عطر گاردینیا (بطورکلی جریان فلورال) متفاوت برخورد میکنه! یعنی لوس، پینک، دخترونه، خانومم، عسلم، سی‌سی و... نیست! کاملا جدی، تقریبا رسمی (بدون خشونت) که در انتها میل های لاکتونیک و کمی چرب هم از خودشون (بهمراه باقی گلها) بروز میدن! / گل های سفید اینجا شبیه به یک میکسر عمل میکنن. منظور میکسر تو موسیقیِ، نه آشپزخانه! یعنی جریان های مختلف رو شبیه به یک ترمینال به هم وصل و برای نت های مختلف لاین های مجزا ایجاد میکنن! [جریان فلورال هم تو این عطر برای من تودرتو رقم خورد! و تنه واضح به مُشک میزد و در لبه های کار جریان های خزه ای حس میشد!]

چرم: خیلی ملایم وُ شیک! برخورد میکنه وَ اطرافش احساسات خامه ای وجود داره!! اما در آخر وقتی کنار پچولی قرار میگیره خیلی شبیه به جیر میشه! درواقع برای من اینطوری بود ... اگر نخوام از 'جیر' استفاده کنم میتونم بگم چرمی که تا گردن در قلبِ مُشک فرو میره!

تنباکو: من مابین دود، از باقیمانده های میوه حس های تنباکویی میگرفتم. احتمالا شبیه سازی ذهنم باشه!

بطورکلی به دلیل دِبی بالا و برخورد دائم جریان های مختلف با هم و در عین حال وجود برخی رایحه ها که به صورت ثابت، مثل خورشید تابستون تمام وقت به بستر این عطر می‌تابان میشه گفت ورودی و خروجی کار خیلی سنگین و اغواگر ظاهر میشه! اما قابلیت بررسی و موشکافی رو هم از بین میبره... (حداقل برای افراد نابلدی مثل من اینطورِ!)

این عطر حس های مردانه در خودش داره! اما نه بخاطر داشتن مثلا چرم. بلکه بخاطر استفاده ی صحیح از کانسپت تضاد!
چرم خزه! پچولی گاردینیا! جریان های غیرهمگون رو در یک شمایل متعهد به کلیدواژه ی 'زن' در کنارهم قرار میده.
زیباست... من دوست دارم. در عین حال از لحاظ مارکتینگ وقتی خطوط مردانه در یک عطر زنانه استفاده میشه شانس برنده شدنش رو بسیار بالا میبره! چه بسا این عطر هم در حد خودش برنده است!

اساس : میوه، آکوردهای چوبی مُشکی خاکی، دود، خزه، فلورال وَ چرم!

شیپغ، گرم شیرین، میوه ای، فلورال دودی پودری، اسپایسی چوبی چرمی با آکوردی پنهان از تنباکو :) و چوب های خیس وَ کلی اتفاق‌های دالان طور دیگر که بسیار رُمنس و در عین حال اروتیک برخورد میکنن

رایحه، سیاژ : هفت.
ماندگاری، پخش : هشت
مناسب برای خانم ها؛ پاییز، زمستان
باتل! خیلی سانشاین کار کردن :)
البته عادی هم هست. کار اصلی کاغتیه جواهرسازی محسوب میشه :)
فیدبک؟ نوددرصد از سیستم فکری 'اوووف چه عطری زدی' پیروی میکنن در مقابل کاغیته :)

در مورد اسم این عطر هم باید عرض کنم که لاپونتغ نیک نیم یا اسم مستعار خانم ژان توسان [مدیر هنری جواهرات کاغتیه بین سال های 1933 تا 1968] محسوب میشه و کاغتیه برای ادای دین به این خانمِ بورژوا :) چنین اسمی رو انتخاب و عطر لاپونتغ رو خلق کرده. [البته یک لاینِ بزرگِ که عطر هم یکی از خروجی هاش محسوب میشه! / جواهر و...]



زن با پتویی سفید پیچیده شده برروی عریان اندامش
کالبد بی جان مرد را با تمسخر نگاه می‌کند
مرد غریبه ای که آنجا بود او را در آغوش گرفت...!
وَ باهم به آپارتمان بازگشتند!
تصویری که از بالا دیده می‌شد...
مردی است که لباس زنانه به تن دارد و در خونی سفید رنگ! غوطه‌ور است. وَ عشق...! بازگشتِ بی تفاوت و تمسخرآمیزی است از روی جنازه‌ی در خون رهاشده ی بشر...!!

The feral floral
Jeanne Toussaint
41 تشکر شده توسط : هستی Ivy
درود برشما. امیدوارنباشید جانم! پخش، ماندگاری و سیاژ این کار به معنای واقعی کلمه 'متوسط' محسوب میشه! اما باتوجه به طبعِ [تقریبا] خُنکی که داره [باکمی اغماض] میشه گفت 'معقول'
12 تشکر شده توسط : محمد ادریسی nazanin
سسیل زَروکیان ملکه ی اغواگرِ سرزمینیِ که در اون برای بقا هوش و حواس می‌بلعند!! این دختر زیبا در قلب خود اسرارِ جووی، نیشِین، آمواج و مَجدا بکالی رو پنهان کرده.
مراقب باشید! کسانی که به سرزمین جادویی ملکه سفر کردند، هرگز نتواسنتن به زندگی عادی برگردن!! ندیدید؟ مردهایی که در پیشگاه پرایوت لیبل به زانو درآمدند؟ باید ترسید از جادوی دستان ملکه!

جناب بوترابی دورد برشما.
این عطر... یک درس بزرگ در خودش داره! اینکه سنتتیک چقدر میتونه بی آزار و زیبا باشه!! خطوط گوگردی در قلب این کار وجود داره و جریان های فلورال میوه ای پودری که به ستونی چوبی تکیه میزنن.
فضای کلی این مخلوق شبیه به باغ میوه و گل خیالی می‌مونه که در اون یک رودخانه با اتمسفر خنک و شاداب شناورِ! باغی که نسیم های تازه و بهاری در اون نوجوانی میکنن و فرشته ها با آسمانش رازهای مگو دارن!
پیشاپیش، این زیبا مبارکِ شما باشه جانم. :)
24 تشکر شده توسط : مهریار محمد ح.
ایزابی گاردینیا
چون محوریت کلام روی گل گاردینیا بود، میخواستم چندخط در مورد عطر عصیانگرِ خانه ی 'ایزابی' هم بنویسم که متوجه شدم مرجع عطرافشان مخلوقاتِ این خانه رو موجود نداره [که هیچ!] تو کل ایران گویا اصلا نیست :| یا هست ولی مخفی شده!

عطری که با خطوط مرکباتی آغاز و به یک باغ گلِ بزرگ با محوریت رز، یاس، گاردینیا وارد میشه وَ توسط زنبق احساسات عمیق پودری وَ از ایلانگ ایلانگ کمی رنگ زرد قرض می‌گیره وَ برروی تخت چوبی مشکی با اطوار انیمالیکِ نزدیک به امبروکسن به خواب میره. :)
شیرین، مرکباتی، فلورال لاکتوینک پودری، چوبی مشکی انیمالیک
که در حالِ جویدنِ یک آدامسِ خوشبو به شما نزدیک میشه و نجوا میکنه : من یک دختر شرقی هستم :)

مناسب برای خانم ها؛ بهار و پاییز
رایحه، ماندگاری، پخش بسیار عالی!
سیاژ: معقول!
باتل: بسیار زیبا :) گُلد با نوشته هایی به رنگ گلبرگ زنبق!
جالبه اسم گاردینیا بنفش نوشته شده! خیلی کانسپت جالبی داره :)

اساس : مرکبات، رز، یاس، زنبق، گاردینیا، ایلانگ ایلانگ، سندل، مشک، آکوردهای انیمالیک

عطار: ژان ژَک / مخلوقات ژک رو بین کارهای دیویدوف، کارون یا حتی ژیوانشی میتونید پیدا کنید. اما به نظرمن این عطر بالغ ترین اثرِ ژان ژک محسوب میشه! [حداقل تا اونجایی که من با کارهاش روبه رو شدم]
Isabey Gardenia
Jean Jacques - Caron, Davidoff, Givenchy
15 تشکر شده توسط : nazanin Hani
حاشیه های گاردینیا پتال
برخی این عطر رو سالیفِلوْرِز [soliflores] خطاب می‌کنن و میگن سالیفِلورز گاردینیا یا سالیفِلورز جَزمین محسوب میشه!
به نظرمن یکی از مشکلاتِ اساسی در هر، هنر و مکتبی [که منوط به جغرافیا نیست وَ صرفا به مخِ کجِ آدمیزاد ربط داره] استفاده ی سربه هوا از عبارات و اصطلاحات است.

سالیفِلورز یعنی چی؟ همونطور که مشخصِ این اصطلاح از دو بخش soli و flores تشکیل میشه که نسبت به مفهوم کلی اصطلاح، 'به نظرم' ادغام solo یا sole [به معنی تک!] و flowers است. [البته بخش دوم میتونه از خانواده florescent هم ایجاد شده باشه!]
تو موسیقی از solo باعنوان تکنوازی یاد میشه!! مثلا میگن تو گام ایکس، سازِ بیس سولو بنوازه! یعنی چی؟ یعنی تو اون لحظه تمام سازها میوت میشن و فقط صدا بیس میاد! یا قطعه ایکس از شوپن سولو برای پیانو نوشته شده! یعنی تکنوازیِ پیانو.

این اصطلاح درجهان عطر زمانی استفاده میشه که شمایلِ کلی توسط 'یک نت فلورال' شکل بگیره یا رایحه مستقل داشته باشیم که توسط همون نت ایجاد میشه [سینگل آروما]
شما وقتی میگی سالیفِلورز یعنی اسنشِل اُیل [essential oil] مستقلِ اون گل :) سولو! [میتونه یاس، نرولی، گاردینیا یا هرگل دیگری باشه!] یا عطری که با تک نت فلورال ایجاد شده باشه! یا رایحه غالب و بسیار پررنگ از یک نت فلورال درونش حس بشه...

درهرصورت شخصی که برای چنین عطری آنچنان اصطلاحی رو استفاده میکنه قطعا هیچ ایده ای از حرفی که داره میزنه نداره! چون تو این عطر گاردینیا و یاس 'کانون' توجه هستن نه تمامِ 'توجه'
17 تشکر شده توسط : nazanin Hani
وَن کیلیف ان آرپلز گاردینیا پتال
بعد از 'روبرپیگه' برای اَدای دِین دوباره به خانم گاردینیا سراغ گاردینیا پتالِ معصوم اومدم. اینجا دیگه از صدایِ جهان وَ 'دوسه روزِ چشمام به دَرِ' خبری نیست بلکه خانم گوگوش داره میخونه: من آمده ام :) [حرکات لرزان و آماتورِ شانه های گوگوش رو تصور کنید. چرا؟ چون دقیقا گاردینیا اینجا همون حس و حال رو داره] این عطر یکی از معقول‌ترین شمایل از هم‌پیمانیِ گاردینیا و یاس رو به ما ارائه میده. متین وجاافتاده! شبیه به دختر شیطونیِ که نوجوونی رو پشت سر گذاشته و حالا وقتی یکی او رو می‌بینه درجا میگه : وای نگاهش کنید. چه خانمی شده! اما گاردینیا فقط خودش میدونه، جایی بین مِری و معده اش اون شیطنت هایِ نابِ نوجوونی هنوزم وجود داره! درست تو قلبِ کودکِ درونش :)
اینجا نه تو دلِ خامه، جریان های چرب وُ چیل وَ غیرمعمول میره که فضارو شرجی و داغون کنه. نه اطوارِ قهری داره که از فرط ظرافت وَ شکنندگی به مرز بی رمقی برسه!

اینترو: کمی شیرین، بسیار روشن، پرحرارت وَ مرکباتی گازدار (بدونِ ترشی'تلخی) که عمیقا نزدیک به شیطنت های نرولی است! [این گام یکی از حرفه‌ای ترین ساختارهای گاردینیا پتال محسوب میشه. چرا؟ چون درآغاز یک آکورد مرکباتیِ بسیار ملیح و زودگذر (که خودش از جهان یک گلبرگ سفید میاد) شفافیت، میزان، مقدار وَ بروزِ جریان اصلی (فلورال) رو چندبرابر میکنه! درواقع اگر نباشه، شما به محض فشردن افشانه مستقیم به داخلِ یک روردخانه خروشانِ گلدار سقوط می‌کنید! آیا این امر خوب نیست؟ چرا هست اما چنین رخدادی کیفیتِ کلی رو از 'جذاب' به 'خوب' کاهش میده!]
خانمی با قلب تپنده از جنس گاردینیا و یاس :) که لاکتونیک هستن اما چرب نه! وَ خیلی خشک تر از حالت های معمول برخورد می‌کنن و تفکرات پودری توسَر دارن و یاس در با اصالت ترین شکل خودش یک مویرگِ دودی خیلی پینک ایجاد میکنه که در قلبش اطوار انیمالیک هم وجود داره :) البته توی همین جریان موگه هم تاثیر به سزایی داره و ایجاد های سبز از خودش به جا میذاره و تمام خشونت های احتمالی رو به سمت یک ملایمت اجباری سوق میده وَ تمام این ها برروی یک رایحه چوبی پنهان سیال میشن :)

سندل: من تو این عطر یک آکورد چوبی خشک، بلوند و ملایم احساس کردم نزدیک به چوب سندل! البته چیزی ازاین بابت بین نت های قید نشده. اما باور بفرمایید هست :)

خصوصیات مثبت:
*با اینکه فوق العاده بَراق و تمیز ظاهر میشه اما تمایلات صابونی در خودش نداره!
*به هیچ وجه فتیش آغشتگی، چرب و شرجی بودن ازخودش بروز نمیده
*فضای حنجره رو اشباع نمیکنه و کاملا متعهد به مجاری بینی باقی می‌مونه!
*اطوار لوسیونی نداره! یعنی همانطور که ذکر کردم چرب نیست و در عین حال وارد فضاهای لوازم آرایشی بهداشتی هم نمیشه وَ شما با استشمام این عطر به یاد ضدآفتاب، ضدمریخ، کرم لیفتینگ نصف شب، آبرسان قبل نهار و.. نمیوفتید :)
*شیرین محسوب میشه اما کَندی، عَسلی، سیروپی نیست
*شمایل کلی عطر خطیِ و جامپ خاصی نداره اما به اندازه کافی زیبا هست که آدم بتونه مدت‌ها از اون خط ثابت لذت ببره. :)


نکته 1: اگر این عطر رو در آب و هوای مرطوب و بارانی به تن کنید خواهید فهمید یاس چه اعجوبه ای است وَ گاردینیا پتال تا چه حد دورنما طبیعی داره :)

نکته 2: این عطر اگر شمایل فیزیکی داشت برای من شبیه به 'اودری هِپبرن' تو فیلم 'سابرینا' میشد! درکنار هامفری بوگارت افسانه ای! به به :)


عطری گرم'معتدل، شیرین، فلورال با محوریت گاردینیا و یاس، پودری لاکتونیک، سبز تازه که در ابتدا بروزِ بسیار محتاط و کنترل شده ی مرکباتی داره و در جیب خودش عکس هایی از دود انیمالیک قایم کرده وَ در انتها یک آکورد چوبی بلوند و سیال رو به آغوش میکشه.

باتل و رایحه : هشت.
ماندگاری : 2 ساعت بروز پررنگ، 8 ساعت بروز موثر، 72 ساعت بقا
سیاژ و پروجکشن : چهار! با حسی شبیه به 'نه؛ امروز کلی کار دارم'
[به نظرمن عطری که مخصوص خانم هاست اگر پخش بالا و پرخاشگر داشته باشه روی لطافتِ زنانگی و حس نزدیکی تاثیر منفی میذاره! / اما سیاژ بالا، دقیقا برعکس!]
مناسب برای خانم ها؛ پاییز و خُنکای بهار
استایل و تایپ : لیدی! اما در عین حال دخترونه!
مناسب برای ناتالی پورتمن و دوستانش :)


گاردینیا پتال!
بَذری است که برروی باغچه ی جوان و حاصلخیز پوست تو شکوفه می‌دهد
زیر پیراهن توری اَت مخفی می‌شود‌
با انحنای اندامت معاشقه می‌کند
وَ آن هنگام که کنارِ پنجره ای تنها، باران را تماشا میکنی، احساساتِ غلیظ و لخته شده ی پشت گَلوی تو را در آغوش می‌گیرد!!

گلبرگِ سپیدی که از قلب سُرخ و بالغِ ناتالی فایستاور بیرون زده


Robert Piguet, Gardenia
Humphrey Bogart/Audrey Hepburn, Sabrina 1954
Natalie Portman
Nathalie Feisthauer
19 تشکر شده توسط : nazanin Hani

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir