نظرات | مسیح بسته شده
ترتیب نمایش
Cigar
لینک به نظر 11 اسفند 1400 تشکر پاسخ به ارژنگ بوترابی
درود برشما. جناب بوترابی عزیزم آرا با اشتباه در بروزِ قواعد فرق میکنه عزیز من. شما واقعا فکر می‌کنید من انقدر آدم سطحی هستم که فرق بین این دو رو نمیدونم؟ آرا یعنی تفاوتِ نگاه شما و جناب حکایت دوست نسبت به عطر گَنِمید :) چقدر و چندتا مثال بزنم؟ آرا در منطق یعنی من بگم سیاست ایران در قبال مسائل ایکس کاربردی است. شما بفرمایید خیر اینطور نیست. خسته شدم واقعا :)

یک سوال و نظرخواهیِ خیلی خیلی جدی. تصور بفرمایید شخصی می‌نویسه دریاچه‌ی کاسپین در جنوب آفریقا واقع شده. سوال. آیا به نظر شما این یک رای، دیدگاه، تفاوت ایده و تمایز سلایق و... است؟ آیا در یک فضایِ مشاع [گروه، انجمن و...] که غالبِ اعضا در آن مکتب رفته و باسواد هستند اعتراض به چنین مطلبی دور از انتظار، غیرمدنی و ضداجتماعی است؟ آیا اصلاحِ این خطا خدشه وارد کردن به حقوق و حریم های شخصی محسوب میشه؟ آیا بهتر نیست کسی که هیچ تخصصی در مسائل کلاسیک نداره کمی در انتخاب نوشته‌هاش دقت کنه؟ به نظرتون کار جالبیِ من اطلاعات غلط در مورد داروسازی بنویسم؟ نیاز به مترجم گوگل هم ندارم. آیا نظر شما اینه علوم بازی هستند و ما بابت یک قل دوقل در عطرافشان دور هم جمع شدیم وَ هرکس هربلایی خواست میتونه سر شاخه های مختلف بیاره و باقی هیچی نباید بگن؟ اگر بگن میشن شاکی از باقی؟ فکر می‌کنید تمام اعضا نمیتونن مطالب رو از وبلاگ ها خارج و با سطحی ترین ترجمه در اختیار دیگران قرار بدن؟ آیا این انتظار درست و عقلانی است که ما فکر کنیم در چنین انجمنی می‌تونیم از شعر کلاسیک تا مسائل شیمی رو با ترجمه اشتباه، یا برداشت غلط و... ارائه بدیم و اگر کسی به ما اعتراض کرد بهش بگیم گیر دادی به ما؟ دوستی یعنی این؟ آیا ما مسئول سوظن، سوبرداشت، سوتفاهم های دائم اشخاص هم هستیم؟ میخواهید چندین مثال از این باب برای شما بنویسم؟ آیا اگر کسی در مسئله داروسازی به وضوح اشتباه انجام بده شما با سکوت ازش رد می‌شید؟ اگر می‌شید بدانید به خودتان، تمام سال‌ها مطالعه ای که داشتید و اطرافیان دارید خیانت می‌کنید :) که قطعا رد نمیشید! / جناب هرکدام از ما مدافعین رشته های تخصصی خود هستیم. شما اگر در مسائل مذکور سکوت کنید. جناب علیرضا در ارتباط با عطر سازی. جناب سخی در ارتباط با زمین شناسی. آلالیتا در ارتباط با روانشناسی و و و و... سنگ روی سنگ بند نمیشه جانم.

قبلا هم عرض کردم. چون عطر ملغمه ای از هنر، ادبیات و فلسفه است بروزِ یکی مثل من هم بیشتر میشه. همین. آیا شما تا کنون ديديد من در ارتباط با عطرسازی، شیمی و... وارد بحث بشم؟؟ خیر. ولی ادبیات، فلسفه... وَ تاحدودی مکانیک. ببخشید :) نمیتونم ساکت بمونم. توجه کنید جانان اشتباه بسیار داشتند ولی هیچوقت من اعتراضی نکردم. چون جنگ من نبودن و نیستن! تا جایی که رسید به ادبیات و مسئله‌ای که من در آن دفاعیه ارائه دادم. چطور هیچکس هیچوقت این‌ها رو نمیبینه :| حس میکنم دوربین مخفیِ!

شدم عینِ ایوان ایلیچ در یک اتفاق مسخره داستایوفسکی :)

آقا ترجمه‌ی شکسپیر کمر به‌آذرین و میرشمس‌الدین رو شکست :) چه کاریِ خب :) مگه میشه ما اشتباه کنیم در ترجمه یک شعر، یا تعریف یک معادله و... بعد افراد بگن آقا این دیدگاه اوست احترام بذار. چرا دوست داری همه مثل تو نگاه کنن؟ او حق داره بگه احتمالات شاخه ای از جانورشناسی است. لطفا یاد بگیریم به نظر همدیگه احترام بذاریم! آقا :))) واای خیلی خنده داره :) ببخشید که نتونستم ساکت بشم جناب بوترابی عزیزم. ببخشید که حواستون نیست و میل دارید فقط مسیح رو نقد کنید و شخص بعد از دو روز تمام نوشته خودش رو اصلاح کرد و این یک نوع اعترافِ پنهانی است فقط میل نداره بیاد بگه اشتباه کردم و خودش رو عقب کشیده وُ من افتادم وسط هی حرف حرف قضاوت‌های ناشناخته و...! ایرادی هم نداره. من تا همیشه میتونم از خودم دفاع کنم. چون میدونم از چه حقیقتی دارم مینویسم. مخفی هم نمیشم. گریه زاری هم نمیکنم. عوام فریبی هم اصلا :)

از جناب افلاطون پرسیدند بعد از شما چه کسی جمهوری خواهد خواند؟ فرمود شاگردانم. پرسیدند پس از آن‌ها؟ فرمودند هر آن‌که جمهوری دانست! ماباید از جمهوری خودمان دفاع کنیم :) جناب بوترابی. دوستی های شما سرجای خودش. اما دادگاه را باید با عدالت پیش برد. نه با تصور جانم.

عزیزان عطرافشانی آن نقد و اصلاحی که باعث شکسته شدن دل دوست جناب بوترابی شد نوشته‌ی ذیل است!

جناب.... [بااحترام] جسارتاً باید عرض کنم تعبیر بایوسشکوال دوجنسی نه؛ بلکه دوجنسگرا است. یعنی شخصی که [مردیازن] برای برقراری رابطه‌ی جنسی هم به جنس موافق هم به جنس مخالف تمایل داره. / مرد یا زنی که تمایلِ [ذهنیت وَ باور] جنسی خودش رو برخلاف واقعیت فیزیکیش [آنچه با آن به دنیا آمده!‌] می‌بينه غالبا زیر کلیدواژه 'ترنس'سکسیوال' transsexual قرار می‌گیره.

بعد از این نوشته ایشان قهر کردند سپس تشریف آوردن داخل فضای به اصطلاح انجمن یک مطلبِ کاملا بی‌ربط و شخص سوم رو به خودشون گرفتن! و اینچنین شد که مسیح به جایی رسیده که می‌بینید :) خود شخص هم هر چند روز یک بار میاد میگه دوستی یعنی این؟ باز میره تا سه روز بعد. جناب بوترابی از شما خواهش میکنم. استدعا دارم با عدالت تمام به مواضع نگاه کنید. نوشته‌ی فوق بی‌احترامی داره؟ نماد این است که من میخوام همه مثل من نگاه کنند؟ این نگاه شخصیِ مگه قربان :| از شما بعیده رئیس. آیا فرقی بین هشدار، گلایه و شکایت نیست؟ این که من میگم ایران سرزمینی است به پیشه بی‌نظیر و ما با بیسوادی و نخواندن داریم ازبین میبریمش شکایت نام داره یا هشدار؟ هشداری که همه هم از آن آگاهیم... من همان مسیحِ عطر 1740 و کاغتیه لا پونتِغ و... هستم!

نوشته‌ای که اشاره کردید رو خودم پاک کردم قربان. نه مدیریت! چرا؟ چون بروزِ بیش از حد بود. چون راه‌های بهتر همیشه هست. چون نیازی به آن همه تندی نیست. چون من میتونم از پس زیاده روی های خودم بر بیام و با شجاعت بهشون اشاره کنم. قطعا اون نوشته باید پاک میشد. از ابتدا هم همین تصمیم رو داشتم... که این کارو انجام دادم :)

قضاوت‌های تلخ و سردی نسبت به من شد جناب بوترابی که حقم نیست. چون فقط نوشتم عزیز جان این نیست که تو میگی متهم به انواع و اقسام نامردی ها شدم. ایرادی نداره. اگر تصمیم گرفتم ننویسم به کلام محترم شما ربطی نداره عزیزم. فقط دیگه احساس اضافه بودن میکنم. مستمع آزاد بودن شنیدید؟ جایی که من تلاش کردم تا همه درست بدانند این شد عاقبت و اووو قضاوت که واقعا قلب من رو شکست. هیچکس فکر نکرد این آدم جایزه نمیگیره و مطالبی که مینویسه رو خودش بلده! شاید هدفی داره :) عرض کردم تسلیم هستم. اینجا همیشه مرثیه و مخفی شدن و مظلوم نمایی برنده است. اما تا لحظه آخر از اینکه مثل همه تماشاچی نبودم خوشحالم. ما می‌خوانیم برای ارائه. برای اینکه شما به من یاد بدید من به شما و ما بهم. ما می‌خوانیم برای بالا بردن سطح آگاهی جمعی نه برای تخمه شکستن!

من هیچوقت نخواستم کسی مثل من نگاه کنه. درسته کسی چیزی نمیگه چون نمیخواد موضع خودش خراب شه. ولی میدونم خیلی‌ها این رو میدونن. اصطلاح خطایی که عینا داره تدریس میشه رو نمیشه با این تفسیر نامید. تزریق نگاه یعنی من بیام بگم همه در این فضا باید و باید وباید با فسلفه مطلب بنویسند. نه اینکه اگر کسی مطلب فلسفی رو اشتباه نوشت من بیام بگم آقا به کتاب فلان مراجعه کن... اینی نیست که داری میگی!!

خواهش میکنم این نوشته رو پاسخ ندید. بگذارید فصلِ تلخ و شاکی و دیکتاتور مسیحا بگذره... باور کنید خسته شدیم همه. چطور بگم اشتباه کردم از ایشان ایراد گرفتم. پشیمانم. رها کنید :( اجازه بدید این نطفه ی ناجور فراموش بشه. باد با خود می‌برد این روزها. باشد از دفاع و نقدی که کردید خرسند بمانید تا همیشه. این قضاوت ها... جایی که هدف من آسمان است و قاضی قبر خیس به من نشان می‌دهد... شاید و شاید دلیل دلشکستگی دائم من باشه... شاید دلیل شاکی بودن همین ها باشه جناب بوترابی...! چه بسا هیچوقت من شاکی نبودم و همیشه نگران هستم. نگران آینده های پیش رو...!!

سپاس از شما و باقی. ای کاش میدانستید تا چه حد بابت تمام این وقت گیری ها شرمسارم. اما اگر عدالت همچنان عریان بود و من انقدر جدا نمی‌افتادم هیچوقت مسئله ها به اینجا نمی‌رسیدن... حیف که مسیحا مدافعی چون جناب بوترابی نداشت :) نیازی هم ندارم البته. من ترسو و پوپولیست سطحی نیستم که جرات گردن گرفتن اشتباه و یا نوشته هام رو نداشته باشم ‌:) حق به وضوح پایمال میشه و هدف نیکِ آگاهی به گور نمورِ نادانی تن داد...

جناب بوترابی... از اینکه با شما و باقی دوستان آشنا شدم بسیار خرسندم. باشد که رنج های دائم این نابسامان را فراموش کنید.


25 تشکر شده توسط : هیمن اوراز Hani
Cigar
لینک به نظر 10 اسفند 1400 تشکر پاسخ به ارژنگ بوترابی
درود. جناب بوترابی پس برداشت محترمِ شما این است که من از دستِ خود و باقی شاکی هستم؟ یعنی شخصی هستم که بی‌خود و بی‌جهت به یک پریِ معصومِ نشسته برروی درخت سنگ می‌زنم؟ :) عجایب دورانی است عزیزم. بقول شاعر خواندیم وُ باور نکردیم تا خون به چشم دیدیم :) این نیست جانم. ولی اگر هم باشد شاید وَ شاید به همان دلیل است که شما گاهی می‌نویسید از آدم‌ها وُ بی معرفتی ها دلشکسته و از بدی‌ها خسته هستید...!! این را شاکی بودن باید نامید؟ یا فقط رنجیده بودن از نامردمی ها؟ زخم خورده جُرم دارد یا آن‌که تیغ به دست دارد؟ نمی‌دانم. من هیچگاه این چنین قضاوت نکردم و این نمره‌ به شما ندادم. چه‌بسا بی‌نهایت حسِ درکِ متقابل داشتم و با تمام وجود کلمات شمارا لمس کردم! اصلا همان‌ها باعث شد عزیز ما باشید جانم. و هستید و خواهید بود.

دوران! جایی که من در آن زندگی میکنم جغرافیا سختی کشیده و زیست دشواری به خود دیده. شاید سرزمین من با شما فرق می‌کند جانم. این یکی را هم نمی‌دانم...!

تفاوت! یعنی من بنویسم عطر ایکس خوشبو نیست شما بفرمایید خیر، هست. من بنويسم پاییز بهترین فصل است. شما بنویسید خیر تابستان اینچنین است / نه اینکه شما بفرمایید سعدی شاعر است من بنویسم خیر. راننده خاور بوده...! شما انتظار دارید سکوت کنم در مقابل این؟ عذرتقصیر. فقط میتونم برای رنجیده خاطر نشدنِ شما وَ از بین نرفتنِ مفهوم تازه‌ی تفاوت صحنه رو ترک کنم. همین :)

دلگیری! زمانی ایجاد میشه که من بگم ایران سرزمینی است واقع در قطب شمال. شما بفرمایید خیر جانم. در آسیا است. من بگم آآآی مردم بیایید بگیرید که در این فضا به من گیر دادن و دوستی نمی‌فهمند!
سوابق موجود مطالعه کنید با دقت جانم!! من چقدر بی‌دفاع هستم در این بساط... چه اغیار و چه جاافتاده. چه ساز ناکوکی! چه بی‌رحمانه تنها :) تسلیم.

عزیزتر از جان این یکی هم به جان میخرم. سلامتی حقیقت. پیک بعدی می‌نوشیم برای دوستی های بر باد رفته. بعدی به احترام فراموشی. به یاد سردردهای صبح بعد از شب‌های پراز خمر! که با شما می‌گوید نگران نباش. از شب مخموری دیگر چیزی به خاطر نخواهی آورد. شاد باش. می‌گذرد و می‌گذریم از این دست و با شما می‌ماند خاطراتی شاید خواندنی و قضاوتی شاید بهتر.

شخص عالیِ شما به حدی برای من قابل احترام هستید که با خواندن خطابی از محضر شریفتون به خودم هم شک کنم. این شک با خود میبرم و به آن حتما می‌اندیشم. اما دقیق تر بخوانید این شکایت نیست. شاید فقط عطش است. عطش این‌که همه خوب بدانیم. چه عطشی است خاکستر می‌کند و صاحب را... افسوس.

احترام بنده را پذیرا باشید. به شما قول میدم از این شاکی خدانشناس خبری به گوش محترم شما دیگر نخواهد رسید. شاید باشید عزیز. ممنون که اینچنین گفتید و سپاس بابت ای رای.
16 تشکر شده توسط : علیرضا موسوی nazanin
نیکی را چه سود؟
هنگامی که نیکان، درجا سرکوب می‌شوند
وَ هم آنان که دوست‌دارِ نیکانند؟
آزادی را چه سود؟
هنگامی که آزادگان باید میانِ اسیران زندگی کنند؟
خرد را چه سود؟
هنگامی که جاهل نانی به چنگ می‌آورد که همگان را بِدان نیاز است؟
به جای خود نیک بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید که نفسِ نیکی ممکن شود
یا بهتر بگویم دیگر به آن نیازی نباشد!
به جای خود آزاد بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید که همگان آزاد باشند
و به عشق‌ورزی؛ به آزادی نیز، نیازی نباشد!
به جای خود خردمند بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید که نابخردی
برای همه وُ هرکَس؛ سودایی شود بی‌سود!

اتمسفر وُ سامان عمیقا همان است که برتولت برشت در 'صعود وُ سقوطِ شهر ماهاگونی' تصویر کرد! / بخوانید عزیزانم. بخوانید. بشنوید. تماشا و لمس کنید؛ بو بکشید! آن‌ را که بی چشم‌داشت دانسته‌ی واقعِ خویش را برای شما می‌نویسد قدر بدانید. با او، نجنگید. با، او بجنگید!!! چشمِ قلمرویِ رویاها از نخواندن به اشک رسیده. فریاد. بخوانید و حقیقی بدانید. حقِ این خاک چنین بودن نیست. ما وارثانِ رومی، سهروردی، رودکی و... هستیم. نمونه بودن می‌دانستیم. این انزوا حق ما نیست. چه شد این‌چنین بیداری را با خواب تاخت زدیم؟ زیر این پتوی لعنتی چه گرمایی دارد که ترسِ رها کردنِ آن را داریم؟ سوز به استخوان حیات به حقیقت است. سرما ندیده برف و سپیدی نخواهد فهمید! این کلام نماد وطن‌پرستی نیست. نژادپرستی اصلا. ایرانم ایرانم نه! صحبت بر سر حق زندگی است. اصلِ چطور و چرا بودن. میزانِ چگونگیِ یک بار زیستن! حق ما نیست برای چند میل عطر، یک قطعه موسیقی، چند خط آزادی، یک بوسه... حسرت بکشیم!!
آب سرد به صورت خود بزنید و بیدار شوید. جهل را مقدس ندانید. سقوط را ما رقم می‌زنیم و اگر بدانیم هیچ دجالی نمی‌تواند افسانه‌ی این سرزمین را از ما بگیرد!

چه بگویم که هرچه می‌نویسم به خطا می‌رود وُ این ایراد از من است حتما وَ نه شما! همین امروز فهمیدم کجایِ این ماشینِ منفور خراب است!

قبانی چه بی‌رحمانه زیبا نوشت...
هراسی از این نداشت که سرزمینِ مادری‌اش اورا بُکشد
هراسِ او این بود، که سرزمينِ مادری‌اش خود را بُکشد!
او چون پروانه‌ای بر ویرانه‌هایِ عصرِ جهالت افتاد
و من درمیانِ دندان‌هایِ عصری که
شعر را؛ چشمانِ زن را وَ گل سرخِ آزادی را می‌بلعد؛ در هم شکستم!

باقی و برقرار باشید عزیزانم. شاید فصل مجاور دیداری دوباره. شاید هم نه. / پرسید چرا مُردی؟ پاسخ داد : سکوت. سکوتِ آدم‌ها مَرا کُشت.
26 تشکر شده توسط : Rezvani Mercedes
Roaring Radcliff
لینک به نظر 9 اسفند 1400 تشکر پاسخ به alireza .xx
درود برشما... بله جانم. اگر اينترنت نبود شهر ساکت تر میشد!! :)
قبلا هم عرض کردم، هشتاد درصدِ اطلاعاتِ وبلاگی اشتباه و در بهترین حالت یک برداشت سطحی از اصول هستند. دوستان گاهی حتی مفهوم و حقیقت‌هایِ تازه خلق می‌کنند! بخاطر همینه که برخی اوقات با یک سری اصطلاح یا تعریف برخورد می‌کنیم که فقط تو خاورمیانه و با دقت در ایران میشه باهاشون روبه‌رو شد :) یعنی امکان نداره در یک کتاب، جزوه، مکتب، رساله یا مقاله‌ی تخصصی اون اصطلاح، عبارت یا تعریف رو ببینید! همینه که دوستان غربی میگن Smart phones, stupid humans :)

خارج قسمت.
یک مطلبِ کوچولو درباره‌ی شیشه‌ی تغ هرمس بنویسم؟ :) غالبا ما در هنر تجسمی و هندسی [به‌صورت تخصصی] هیچ طرح، الگو، تصویر و شمایلی رو ساده در نظر نمی‌گیریم! آن چیزی که بشر تحت عنوان سادگی می‌شناسه در واقع نوعی از پیچیدگیِ غیرملموسِ. یک ستونِ فلزی یا سنگیِ بسیار بلند وَ مکعبی رو تصور کنید. چه کسی می‌تونه چنین هندسه‌ای رو تفسیر کنه؟ سادگی در تعریفِ کلاسیکِ خودش یک مدلِ ژرف از انتزاع محسوب میشه :) بنظرم شیشه‌ی تغ هرمس دقیقا همونیِ که باید باشه. من شخصا اون لیکوئید رو در هیچ باتلِ دیگه‌ای نمی‌تونم تصور کنم... سیالِ فراموشی... باتلِ تغ در ذهن من شبیه به یک حافظه‌ی خالی شده است! خالی از خاطره... خالی از آدم‌ها... خالی از حسِ رنجورِ به یاد آوردن...! به آدم‌هایی که فراموشی دارند تا به‌حال دقت کردید؟؟ شفاف هستند. خیلی شفاف... نور از کالبد اون‌ها عبور میکنه... باتل تغ خلق شده برای خیال‌بافی :)
22 تشکر شده توسط : nazanin Hani
Roaring Radcliff
لینک به نظر 8 اسفند 1400 تشکر پاسخ به alireza .xx
در یکی از کتاب‌های هاروکی موراکامی به این جملات می‌رسیم: خندید. شاید هم نه. ولی به‌نظرمن که این‌طور رسید. خندیدنش به صدای باد می‌ماند که از اعماقِ گودالی مخوف به گوش می‌رسد. کلاهی که نیمی از چهره‌اش را پوشانده بود، از سر برداشت. جایِ چهره‌اش، هیچ ‌چیزی دیده نمی‌شد. فقط گردبادِ کوچکی از مه بود. بلند شدم و به سمت کارگاه رفتم و از آن‌جا یک دفترچه و یک مداد نرم آوردم. دوباره روی کاناپه نشستم و آماده‌ی کشیدن پرتره‌ی مردِ بی‌چهره شدم. اما نمی‌دانستم از کجا یا اصلا چطور شروع کنم. در چهره‌اش چیزی بجز پوچی پیدا نبود. چطور می‌توان به چیزی که وجود ندارد، فرم بخشید!!؟

حس من این روزها برای نوشتن بسیار نزدیک به همین جملات است؛ شبیه به مردی که می‌خواست پرتره‌ی نیستی را بِکشد!

درود برشما. علیرضا ی عزیز این اواخر چنان برخورد و قضاوت‌های سرد و ناجوانمردانه‌ای نسبت به گرایشِ بی غرض و نوشته‌های من واقع شد که از شدتِ آن اصابت ستونِ فقراتِ کلمات شکست و دیگر توانِ جمله شدن ندارن! هیچ‌گاه خودم رو نمی‌بخشم که با نوشتن در این مرجع باعث شدم چند نگاهِ دون و نامبارک با دشنه‌ی بی‌خبری به جان جملات بیوفتند و صورتِ زیبای کلام رو به بزمِ خراش ببرند. آن هم فقط چون نگاه می‌کنند نام مسیح درکنار آن‌ها درج شده وَ با خودشون می‌گن حال که او را دوست نداریم و بیزار هستیم پس نوشته‌هایش را هم نابود می‌کنیم. کلمات مقدس هستند و ربطی به نویسنده ندارند. وقتی مقام ادبیات ارزشمند واقع نشد آن کسی که به نوشتن ادامه می‌ده جز یک خودخواهِ نادان و لجباز هیچ نیست. جایی که هیجانِ من بابت درست دانستنِ قواعد به انفجارِ هورمون‌های نابالغ و خام جوانی تعبیر می‌شه و حاکم عزیزتر از جان می‌نویسند 'قابل به اغماض است بر هوشیاران' وَ عمق و اثرات جانبیِ این جریان نمی‌دانند یا آن یکی بخاطر ظرافتِ مقام شعر به من کنایه می‌زند که 'از جرات حرف نزن. تو مراقب باش مداد شمعی هات آب نشه' یا خانمی که هیچ مرا نمی‌شناسد، نمی‌داند، نخوانده و لباس من به تن نکرده ناگهان از راه می‌رسه و می‌نویسه هی تو که اسم خودت رو مسیح گذاشتی آگاه باش که روح آدم‌ها را میکشی! عزیزم من عمیق‌ترین مفاهیم کلمات را به دوش میکشم و به شما اطمینان می‌دم که خلاص شدن از زیر این ناداوری‌ها کار هر کَس نیست! رستم می‌خواهد و افسوس من نه رستم هستم نه سهراب و نه هیچ جنگاور دیگری. بی‌شمار هستند این دست مهربانی‌ها که اگر بنویسم حمل بر گریه و زاری می‌شه. امید اینجا بنان می‌خونه عزیز. وقتی هیچکس نگفت ناجوانمردان این‌ها که می‌گویید حاصل کم خردی شماست. وقتی تماشاچی بودن جای دفاع از حق رو می‌گیره و باج دادن به دیگران کرسی عدالت رو آتش میزنه. نوشتن در این بین یک ارتکاب مسخره و جنون‌آمیز است. این و این‌ها باعث شد من از سرزمینِ خونین مالِ نوشتن؛ از بین جنگ های نابرابر و تیزی شمشیر جهل به جغرافیای آرام و بیخیال خواندن پناه ببرم. گاها تمامِ تلاشِ سران بر این است که ساکنینِ شهر خاکستری بگویند شعبه‌ی بی‌خبری قاضیِ ملوس دارد وَ این رسمِ نادَخِ فریبکار را هیچ‌کس نمی‌بیند وُ برای کسبِ شهرت یا حاجت تعریف می‌کنند از یکدیگر به دروغ و از کمبودِ دیگران سهم می‌گیرند. بورسِ صعودیِ تزویر وُ اوراقِ بی‌بهایِ دغلکاری. کلمه می‌فروشند و مقبولیت می‌خرند و کلیه ندارند برای دفع سفاهت. اما من دوست دارم سنگ پرت کنم به سمتِ شیشه‌ی قطارِ جهالت که با سرعت حرکت می‌کنه و پیشه‌ی علمی و ادبی مارو به قهقرا می‌بره. میخوام اونی باشم که همه با انگشت نشونش میدن، هیچ‌کس دوستش نداره، ازش بیزار و خسته‌ان، کسی نمیگه خوب و مهربونه، حتی یک نفر نمی‌خواد کنارش بایسته ولی آخر شب وقتی تو تنهاییِ خودش به یادِ نصیحتِ حضرتِ جانان فردوسی و حکیمِ عالی میرداماد نسبت به اصلِ بروزِ حقیقت و روراست بودن با آدم‌ها میوفته لبخند میزنه و به خواب میره. من یک رو دارم و ایده‌ی خودم رو مخفی نمی‌کنم. زیرورو کشیدن با توجه به اوضاعِ میزِ قمار و حزب باد بودن در آداب من نیست. آدم‌ها رو بازی نمیدم. بهشون دروغ نمی‌گم. خیالاتِ خام تو خورجینِ کمبودهاشون نمی‌ذارم. از نیازهاشون به نفع خودم سواستفاده نمی‌کنم. دوست دارم یاد بگیرن. پیشرفت کنن. متعالی باشن. با ترفندِ تعریف‌های جعل اونارو در باتلاقی که گیر کردن بیشتر فرو نمی‌برم. بهشون میگم بیایید باهم فرار کنیم از این منجلاب. پیشِ رو تایید نمی‌کنم پشت سر بخندم. بهشون خیال و توهم تزریق نمی‌کنم. دوست ندارم آدم‌ها با تمجیدهای فرضی و غیرواقعی فکرکنند کارهایِ بدی که انجام میدن خوبه. میل ندارم از همه بیهوده ستایش کنم و به به و چه چه راه بندازم که همه فکر کنن خیلی خوب، معصوم و عاری از بدی هستم. پیر و پیرانه بودن به چوبِ مرشد آمد پدید نه به نوازش از برای خبطِ واقع!! چه‌بسا همون فکر هم دروغینِ و همه میدونن حقیقت چیه. این رو بدونیم تعریفِ غیرواقعی از آدم‌ها بهشون اضافه نمی‌کنه بلکه کم میکنه. این کارها باعث میشه شخص دروغِ دیگران رو باور و هیچوقت واقعیت رو نبینه. این رفتارها از نگاه روانشناسی جنایت و توهین محسوب میشه. این‌که شما به گربه بگی پلنگ و پلنگ رو عقاب تصویر کنید. این توهم آدم‌ها رو به کشتن میده! خوبی نیست. خودِ خیانت و نوعی ترویجِ معیوب ماندن است. مثالِ کلاسیکِ این فصل تاکید بر راننده بودنِ فردی است که هیچوقت رانندگی نکرده. قطعا این شخص میره ته دره! دوست کسیِ که سوئيچ اتومبیل رو ازش می‌گیره و بهش رانندگی یاد میده. بله من غلطِ کلام به آنها می‌گم که بیدار بشن. زیرا از خوابِ آدم‌ها تغذیه نمی‌کنم! میل دارم آب سردی باشم که رویِ سرِ مُرده‌ها می‌ریزن. شاید و شاید یکی دوباره به زندگی برگشت. ولی اگر کسی مُرد من سرِ خاکش نمیرم و از غذای بعدِ مرگش خودم رو سیر نمیکنم!! البته، تقریبا هیچوقت زورم نمی‌رسه. چون توان، کارآیی، آگاهی، ادراک، اعتبار و اطلاع مورد نیاز رو ندارم و کلا این کاره نیستم. خودم کلی اشتباه دارم و دم به دقیقه گند بالا میارم. ولی خب. بقول تارکوفسکی. باید یکی فریاد بزنه اهرام بزرگ رو هم میشه ساخت. اگر بعدتر نساختیم مهم نیست. باید اصلِ تلاش و آرزو وجود داشته باشه.

یاد بگیریم قواعد زیرمجموعه نظر شخصی قرار نمی‌گیرند. ما نمی‌تونیم جدول مندلیف رو بر اصلِ سلیقه چیدمان کنیم و بگیم کسی اعتراض نکنه! ای کاش یاد بگیریم هیچوقت نمیشه یک چپِ تندرو، یک راستِ افراطی و همزمان یک میانه رو محتاط بود. ای کاش یاد بگیریم کسانی که حقیقت رو نادیده می‌گیرن فقط برای چندتا تایید و تکذیب بدرد جامعه‌ی ما نمیخورن. این‌ها آفت هر جامعه‌ای هستن. جمعیتی که یاد گرفته بی‌خود از آدم‌ها تعریف کنه و همانقدر بی‌خود برخی رو ازبین ببره. دخترِ باسواد، باهوش، فهیم و زیبایی که فقط عاشق یک پسر شده رو با سنگ می‌زنیم و آن زنِ ناجور و عقب افتاده‌ای که فقط دماغش دیده میشه رو بزرگ می‌کنیم. کسی که میگه واقعیتِ کتاب این است رو منهدم می‌کنیم ولی آن کسی که چرند به خوردمون میده رو آباد. وقتی در خیابان با مشت تو صورت زیبای یک دختر می‌زنند تماشا می‌کنیم ولی آخر شب وقتی شهوت از گلومون زد بیرون بین زنانِ اطراف خودمون از حقِ زن و لعنت به مردان ترسو دم می‌زنیم! از بالا تا پایین؛ حالِ جریان خرابه! باید به هم یادآوری کنیم که هرکسی در جایگاه واقعی خودش قشنگه. هیچکس نباید فکر کنه با چنگ زدن به اصولی که بلد نیست زیباتر میشه. واقعیت‌هاش باید شناخته بشن و همان‌ها به حد کافی زیبا هستند. بلوف خیلی زود مشخص میشه و اگر کسی چیزی نمیگه چون اهمیتی نمیده و یا اگر کسی از بلوفِ ما داره تعریف میکنه نشانِ این نیست که کارمون رو بی‌نقص انجام دادیم و هیچکس نفهمیده. او داره خیانت میکنه به ما. باید بفهمیم هرکسی در مقام حقیقی و با دانشِ به دست آمده (که بابتش تلاش کرده) می‌تونه به اطرافیان کمک کنه و محبوب واقع شه. کسی که غلط ترین کلام مارو تایید میکنه دوست ما نیست. فقط بی‌تفاوتِ یا بی‌خبر. همین. من میخوام هیچ کدوم از این‌ها نباشم. طرد میشم؟ ایرادی نداره. کسی از من خوشش نمیاد؟ بازم ایرادی نداره. باقی با فریبکاری خودشون رو باز بالا می‌کشن و من از اتوبوس جا می‌مونم؟ خوشحالم از این بابت. همه با بدی ازم یاد می‌کنن؟ به جان میخرم. برای من یک دوستِ واقعی و نزدیک از میلیون‌ها استادگوی بی‌تفاوت ارزشمندتر است.

باری. جملات بسیارند و حوصله‌ها اندک.
عزیزانم این نوشته رو لازم نیست کسی تایید کنه ولی اگر نقدی داشتید حتما بنویسید. نمیخوام کسی بر سرِ دوراهیِ دوستی گیر کنه و با تایید چنین نوشته‌ای برای خودش دشمنی بخره. من دوست‌های خودم رو خوب میشناسم. مخصوصا در این روزهای اخیر. سپاس. علیرضا شما آدم خیلی مهربان، صلح طلب و دیگردوستی هستی. من بارها تلاشتون برای ارائه حقیقت رو دیدم و به شما افتخار میکنم جانم. آگاه باش که مهربان و صادق بودن امکان داره تلفات زیادی داشته باشه. اگر نیش نخوردی شاید فقط نوبتت نشده. راه دشوار و اسب‌ها همه مرده‌اند! خود شما هم نیازی نیست واکنشی نسبت به این نوشته داشته باشی جانم. خرسند که بنده رقمی نیستم که با نبودنم ریاضیات بهم بریزه. به رسالت خودتون ادامه بدید و در این بزمِ قربونت برم های الکی واقعیت رو فراموش نکنید. وقتی کسی اشتباه آکادمیک داشت بهش اعتراض کنید. خواهید دید که چندتا از این دوستی‌ها پوشالی هستند!! به امید روزی که جرات تعریف تازه ای به خودش بگیره و دوستی قربانی تعامل و باج دادن نشه!

به یاد همان نمایشنامه‌ی کذایی از شکسپیر افتادم. طوفان! جایی که مابین خشم دریا و زیر حجم جادوها اریئل می‌گوید : جهنم خالی‌ست؛ تمام شیاطین همین‌جا هستند!!
30 تشکر شده توسط : nazanin Hani
درود برشما. بنده از نگارشِ نزدیک، متواضع، صادق و دوستانه‌ی شما بسیار لذت بردم جانم. / جناب رشوند به‌نظرمن خواندن تعالی وُ ترقی است وَ نتیجه‌اش همواره ترفیعِ ذهن وُ خِرَد. خوشابحال شما.
دوست عزیز از اینکه اسم کوچک بنده رو در کنار نام بزرگ باقی عزیزان نوشتید شرمنده شدم. منت نگاه و توجه شماست جانم. سپاس.
براتون بهترین‌ها رو آرزو میکنم وَ امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.
18 تشکر شده توسط : مهدی شاپور K
Full fathom five thy father lies
Of his bones are coral made
Those are pearls that were his eyes
Nothing of him that doth fade
But doth suffer a sea-change
Into something rich and strange
Sea-nymphs hourly ring his knell: Ding-dong
Hark! now I hear them... Ding-dong, bell

پدرت خفته در ادراکِ اعماق دریاهاست؛ چنان!
استخوانش از تیره‌ی مرجان‌ها
دیدگانش چون دو مروارید هویدا خواهد بود
اعضای تنش پوسیده خواهند شد؛ نه ازبرای غرق شدن
لیک مشقت از استحاله و مسخ دریا دیده‌اند
چون رسوخِ جانِ گوهر در عجایب!
دم به دم می‌نوازند ناقوس مرگش؛ فرشتگان (حوریان)
می‌رسد به گوش نغمه‌ی دینگ وُ دانگ زنگشان!!

تقریبا چنین ترجمه‌ای رو میشه متصور شد برای این سرود! چه‌بسا شخصا ترجمه‌ای که نوشتم رو اصلا قبول ندارم و خطا داره. چرا؟ چون قضیه کلاسیک تر از این حرفهاست. تصور کنید قرار باشه سعدی رو به انگلیسی ترجمه کنید. قطعا کار من و ما نیست وَ غالبِ قصیه ادراکی است و نه انتقالی!

در اینجا song مفهوم سرود به خود می‌بينه نه آهنگ!

آنجا که نوشتم پدرت : اشاره‌ای است به پدرِ فردیناند و میراندا یعنی آلونسو. (پادشاه ناپل) / این‌ سرود را اریئل برای فردیناد زمزمه میکنه!

[البته اگر این قسمت‌ها رو درست به خاطر بیارم. احتمال خطا در این‌باره هست!]

اعضای تنش پوسیده خواهند شد؛ نه ازبرای غرق شدن. لیک مشقت از استحاله و مسخ دریا دیده‌اند : اندامی که شرحه شرحه زیر فشار آب‌هاست! اشاره به این‌که صرفا اصلِ غرق شدگی نیست که آن پوسیدگی و تخریب رو به بار میاره بلکه رنج تغییر مفاهیم دریاست که بدنش رو منهدم میکنه!

حال باید کل نمایشنامه رو مطالعه بفرمایید تا متوجه بشید دریا کجای این جریان نفس میکشه و اریئل کیست و و و و...!

مطلع باشید بُرش‌های تاریخی و ادبی(ای) که در خانه‌ی بوفرت با آن روبه‌رو میشیم برای یک بیریتانیایی مثل مواجه شدن ما با یک بیت از جناب سعدی است! (یعنی درجا می‌فهمه داستان از چه قراره!) اما اگر ما بعنوان یک ایرانی (یا هر فرهنگ و سرزمین دیگر جز بریتانیا) تصمیم به ادراک آن داشته باشیم باید عقبه را هم بخوانیم. عقبه‌ی درست، اصولی وَ موثق! من قبلا در مورد چندتا از آثار بوفرت نوشتم. ولی هیچگاه به این مطالب اشاره نکردم. چرا؟ زیرا چه بخش‌های تاریخی چه ادبی نیاز به مطلع بودن کامل از تاریخ و ادبیات بریتانیا داره و برای انتقالش باید خیلی خیلی زیاد نوشت که قطعا و حتما از حوصله‌ی این فضا خارج است! اصول در چنین شرایطی اینه که شما مخاطب رو ارجاع بدی به مطالعه و تحقیق شخصی!!

عزیزان این‌ها رو ننوشتم که بگم وای ببینید چقدر بلدم! خیر. نوشتم که بدانید فریاد من از خودخواهی نیست. باور بفرمایید دغدغه‌ی درست دانستن دارم. چطور بنویسم که باور کنید. من هیچ کس را دشمن نمی‌دانم و میل به نقض هیچ ایده‌ای ندارم. اما معتقدم هرکس باید وَ باید وَ باید در تخصص خود فریاد بزند.
29 تشکر شده توسط : مهران Hani
Dior Homme Parfum
لینک به نظر 30 بهمن 1400 تشکر پاسخ به سلطان عطربازهای ایران و توران
درود. نیچه! بله. کاملا درست می‌فرمائید. گاهی با خودم فکر میکنم شاید وَ فقط شاید این دست تفکراتِ نیچه دفاعِ پنهانی او از خویشتن [باطن] بوده! زیرا خود او هم برخلاف آنچه عموم فکر می‌کنند بسیار شکننده وُ ظریف بود! [شاید هم بخاطر شکست‌های مستمرِ وی در رابطه‌های عاطفی!] سابق بر این ذیل زرجف بوکه ایده آله هم نوشته بودم که ویل دورانت در تاریخ فلسفه درباره‌ی نیچه می‌گوید : مرگ زودهنگامِ پدر او را در آغوشِ زنانِ مقدس خانواده انداخت وَ این امر موجب شد که با نرمی وُ حساسیتِ زنانه بار آید. او دختری بود در لباس جنگی!! / قطعا مطلع هستید که نیچه هیچگاه نتوانست رابطه‌ای سالم و کامل با یک زن داشته باشه! باری. بی‌نهایت مبحث جذابی است اما افسوس که این فضا [به‌حق] رسالت، هدف و منطق دیگری دارد. سپاس ازشما.
21 تشکر شده توسط : Hani Lord Vader
Dior Homme Parfum
لینک به نظر 30 بهمن 1400 تشکر پاسخ به IRRO
بای'سکشوال bisexuality / بایوسکشوال biosexual :)

پس معتقد هستید: قطعا! یک دوجنسی، دوجنسگرا هم هست :)
عزیزم من چون یکی از دفاعیه های دوره‌ی ارشدم در مورد هنرخیابانی و تاثیرِ انقلاب جنسی در اون بود تقریبا به تمام ابعاد این جریان آگاهی دارم و با کمال احترام خدمت شما باید عرض کنم که اشتباه می‌کنید. باور بفرمایید اینترنت محل خوبی برای تحقیق [در همه‌ی موارد] نیست و با چند جمله‌ی وبلاگی نمیشه کارکردِ دقیقِ اصول و عبارت‌ها رو فهمید. گوگل ترنزلیت از همه بدتر! بایوسکشوال به دوجنسه بودن ربطی نداره جانم :) یک بایوسکشوال جنسیتِ واقع خودش [مفرد. مردانگی یا زنانگی] رو نقض نمیکنه و از اون بیزار نیست [یا خیال نمیکنه در کالبد اشتباه به دنیا آمده!] فقط از لحاظ عاطفی میل به هر دوجنس داره :) بگذریم. ​من که وکیل مدافع حقیقت‌های واضح نیستم. پشیمان هم شدم از بروز اون جمله! در هرصورت تمام این اصول و مفاهیم قابل تحقیق هستن وَ بقول جناب ایزانلو هرکسی میتونه سره رو از ناسره تشخیص بده. من به امرِ جناب بوترابی عمل و از این بحث عبور میکنم. فقط فراموش نکنید بنده شخص شریفِ شمارو بسیار نزدیک میدونم وَ هدفم هیچگاه غلط گرفتن از شما نبود جانم.


به سپهر عزیزم... بله جانم کاملا درست می‌فرمایید. اما بهتر به احترام عزیزان از این مبحث هم عبور کنیم :) مطلع باشید آگاهی شما باعث مباهات و افتخارِ جانم.
19 تشکر شده توسط : Hani ژیوان
Dior Homme Parfum
لینک به نظر 30 بهمن 1400 تشکر پاسخ به IRRO
درود برشما... جناب روحانی [بااحترام] جسارتاً باید عرض کنم تعبیر بایوسشکوال دوجنسی نه؛ بلکه دوجنسگرا است. یعنی شخصی که [مردیازن] برای برقراری رابطه‌ی جنسی هم به جنس موافق هم به جنس مخالف تمایل داره. / مرد یا زنی که تمایلِ [ذهنیت وَ باور] جنسی خودش رو برخلاف واقعیت فیزیکیش [آنچه با آن به دنیا آمده!‌] می‌بينه غالبا زیر کلیدواژه 'ترنس'سکسیوال' transsexual قرار می‌گیره.
19 تشکر شده توسط : Hani ژیوان

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir