نظرات | سـهیـل متیـن‌راد
ترتیب نمایش
Angels' Share
لینک به نظر 19 مهر 1404 تشکر پاسخ به هاشم پور
سلام جناب هاشم پور عزیز

جسارتاً بابت جمع‌بندی این موضوع اسانس، به عنوان یک اسانس‌باز (و نه الزاماً استفاده‌کننده از اسانس) چند خطی در موردش می‌نویسم. شاید به درد دوستان بخوره. ضمن اینکه بنده در اینجا به هیچ عنوان قرار نیست کسی رو ترغیب به استفاده از اسانس کرده یا برعکس، جلوی کسی رو بگیرم(که قطعاً چنین حقی رو نداشته، ندارم و نخواهم داشت) بلکه فقط کمی «توضیح» میدم و تمام.
مثل علوم مرتبط با روانشناسی تکاملی که رفتارهای انسان‌ها رو در طول تاریخ «توضیح» میده و هرگز اجازه «قضاوت خوب یا بد» رو نداره. مثل پدیده چند همسری که در این حوزه، مبحث مفصلی هست و زمان‌هایی همین پدیده چندهمسری باعث جلوگیری از انقراض نسل بشر شد ولی امروز یک ناهنجاری محسوب میشه، اما در حوزه علوم رفتاری ما هرگز مجاز نیستیم که بگیم کار خوبیه یا بدیه (هرچند می‌دونیم خیلی هم بده :))) )

و اما در مورد اسانس:
به نظر شما چطور میشه یک نفر امروز از زیر پله یک پاساژ یا مترو شروع به کار کنه و در کمتر از 3 سال، شعبه سوم اسانس‌فروشی خودش رو هم افتتاح کنه؟!!!
قطعاً عامل اصلی رو میشه در سودهای بالای چندصددرصد اسانس‌ها جستجو کرد. این افراد هرگز نمیرن از مبادی رسمی اسانس رو تهیه کنن (مثل اسانس‌های لوزی وارد شده توسط شرکت پارس پرگاس) بلکه از مواد قاچاق و فاقد کیفیت استفاده کرده و اونها رو در فروشگاه‌هاشون به قیمت 10 برابر، تحت عنوان مثلا تاپ لوزی به من و شما قالب کرده و بعد از استفاده دچار عوارضی میشیم که کم‌ترینش سردرد و عطسه و اینهاست.
تصور بفرمایید چطور ممکنه اسانس یکی از عطرهای معروف، گرمی 20 هزار تومن موجود باشه! اما چندشب قبل که تلفنی با یکی از عزیزان اهل فن صحبت می‌کردم، همین اسانس به قیمت گرمی 80هزار تومن تازه اونهم از زمان دلار 60هزار تومن!!! روی دستش مونده و ناراحت بود از اینکه بازار پر شده از اجناس تقلبی و امثال ما که اصل می‌فروشیم، ضرر می‌کنیم.
یا چطور میشه که یک اسانس تاپ لوزی رو گرمی 18هزار تومن می‌بینیم و همون اسانس رو بازهم با گرید تاپ لوزی گرمی 75 هزار تومن؟!!!

خلاصه می‌کنم:
اولاً برای خرید اسانس پیشنهاد می‌کنم به هیچ عنوان (موکداً به هیچ عنوان) از فروشندگان اصطلاحاً مترویی خرید انجام نشه که اکثرا همون اسانس‌های بی‌کیفیت قاچاق رو به اسم اصلی می‌فروشن.

ثانیاً مخلوط کردن اسانس با فیکساتور و احساس عطار بودن!! به قول یکی از دوستان، از عهدۀ «کُلفَت مش‌باقر» هم برمیاد!!! :)) اون هم داستان خودش و اما و اگرهای مخصوصش رو داره

برای همین آنجلز شیر که موضوع ماست مثال می‌زنم:
کاری که خودم انجام دادم: اسانس درجه یک رو مخلوط کردم با «نمونه اماراتی» این کار.
چرا؟ چون ما در ایران فیکساتور مرغوب نداریم و نمونه اماراتی کار موردنظر، می‌تونه جای فیکساتور ایرانی رو تا حد خوبی بگیره. در حد یک درصد(یکی دو قطره) مایع DPG اضافه کرده و شیشه رو گذاشتم در جای تاریک تا کهنه بشه. الیته ایزو آی سوپر خوب هم در بازار موجوده، اما قیمت‌هاش فضایی هست و بنده تهیه نکردم.
نتیجه: شگفت انگیز شد! با پخش بو و رایحه های بالاتر از شیشه اصلی. طوریکه یکی از دوستان که مصرف کننده باتل اصلی بود، شیشه منو به زور گرفت و جایگزین نسخه اصلی کرد!!
همین موضوع رو در باکارات رژ و مستر سم هم انجام دادم. یکی از دوستان دکانت اصلی باکارات رژ(تهیه شده از عط.رآ.مین) رو گذاشت کنار و از شیشه دست‌ساز بنده استفاده کرد!
و ...

بنابراین میشه اینطور هم به موضوع نگاه کرد که اون آقا احتمالاً از اسانس گرون‌قیمت و اصل استفاده کرده و چه بسا ریزه‌کاری‌های موضوع رو هم رعایت کرده(یعنی نرفته اسانس‌فروشی مترویی و بگه چند گرم آنجلزشیر بده و اونم با کمی فیکساتور قاطی کنه و بگه بیا!!)

خب جهت تنویر افکار عمومی و جلوگیری از هرگونه سوءبرداشت در اینجا مجدداً یادآوری می‌کنم که:
منظور بنده از اینکه یک اسانس‌باز هستم، اما استفاده کننده نیستم به این برمی‌گرده که اسانس‌بازی یعنی «بازی» با اسانس‌ها در راستای کل‌کل با دوستان! و دیگر هیچ :)

استفاده مداوم فقط باید از باتل اصلی انجام بشه. نسخه اصلی ارزون‌ترین کار ارجح هست بر استفاده از گرون‌ترین اسانس.
اما درصورت اصرار بر استفاده از اسانس(در راستای روکم‌کنی دیگران!!! یا به هر دلیل دیگری، حتی محدودیت مالی) حداقل به سلامتی خودمون ضرر وارد نکرده و اولاً اسانس اصلی تهیه کرده و ثانیا در دورترین نقطه از بینی (مثل سرآستین لباس) استفاده بشه. اون هم برای چند بار محدود.

میان نوشت: امروز ظهر پستچی محترم زنگ زد و اسانس درخواستی بنده از اصفهان رسید! اونهم به مقدار 5 میل! برای تست. حتی به هزینه پستی اون هم نمی ارزه. اسانس‌هایی که می‌گیرم از اصفهان، لرستان، تهران، مشهد و ... با هزینه پستی زیاد هست. شاید کار احمقانه‌ای به نظر برسه که واقعا هم هست!!! اما مجدد و برای بار هزارم عرض می‌کنم که این فقط یک «بازی» هست و نه بیشتر و تمام هزینه‌هایی که در این راستا انجام میدم، در سرفصل «حسابداری ذهنی» خودم جزو سرفصل‌های «بازی و سرگرمی» هست نه سرفصل «خرید عطر» امیدوارم دوستان متوجه تفاوت موضوع شده باشن.

علت اینکه زمان‌های بیکاریم اسانس‌بازی می‌کنم ـ مثل بقیه مردم ـ ریشه در روان و ذهن آدمیزاد داره. از زمانی که سیگار رو ترک کردم(حدود 30 سال سیگاری سنگین بودم) طبیعتاً حفره‌ای در ذهن ایجاد میشه برای جایگزینی این اعتیاد. مثل بقیه اعتیادها. مثلا کسی که به علت پرخوری و چاقی زیاد، عمل بای‌پس گوارش انجام میده، می‌بینیم که بعد از لاغرشدن، اعتیاد قبلیش به پرخوری رو جایگزین می‌کنه با مثلا خریدهای مکرر و احساسی از بازار یا ... و حتی مورد داشتیم که وارد اعتیاد به «رفتارهای پرخطر...» شده که موضوع صحبت ما نیست.
خداروصدهزار مرتبه شکر، جایگزینی اعتیاد قبلی بنده با اعتیاد به رفتارهای پرخطر همراه نبود!!! و به همین اسانس‌بازی محدود شد :)))

و اما سرنوشت اسانس‌های بنده:
مکان‌های مختلف و زیادی برای این کار هست مثل:
بالا بردن کفپوش خودرو و ریختن اسانس در کف خودرو و بوی مطبوع ماندگار!
ریختن در ماشین لباسشویی در زمان شستشو!
خوشبوکردن سرویس‌های بهداشتی
و ...

یادآوری نهایی: بر اساس سن و سالم، طبیعتاً روایح مورد استفاده بنده همچنان عطرهای کلاسیک و در راس اونها «آرامیس دوین» یادگار مرحوم مغفور برنارد چنت هست که رایحه‌اش رو با هیچ عطری عوض نمی‌کنم. مخصوصاً عطرهای هایپ شده امروزی.

موفق باشید
12 تشکر شده توسط : 𝒜𝓎𝓁𝒾 Telecaster
Absolu Aventus
لینک به نظر 17 مهر 1404 تشکر پاسخ به محمدعلی طاهری
بزرگوارید جناب طاهری عزیز
6 تشکر شده توسط : محمدعلی طاهری 𝒜𝓎𝓁𝒾
Azzaro Pour Homme
لینک به نظر 15 مهر 1404 تشکر پاسخ به ahadi
سپاس از جناب احدی و علی عزیز
واقعاً لذت می‌برم که سایت عطرافشان با صحبت‌های شما عزیزان و امثال شما بزرگواران به سمت «وزن علمی بالا»تری سوق پیدا می‌کنه. چیزی که در هیچ‌یک از سایت‌های مشابه دیده نمی‌شه.

ببینید عزیزان. شما در فرمایشات‌تون چندبار به واژه‌های از جنس «احتیاط» اشاره کردین. مثلا اینکه ما چیزی رو «قضاوت» نمی‌کنیم و اینها.

در این مورد با اجازه شما 2 مطلب رو عرض می‌کنم:

1) روانشناسی تکاملی، بسیاری از رفتارهای انسان‌ها را «توضیح» می‌دهد،همین. نه «توجیه» می‌کند و نه خدای نکرده «تخریب» پس جایی برای نگرانی نیست :)

2) «قضاوت کردن» یکی از پارامترهای بقای انسان در طول تاریخ بوده، هست و خواهد بود. ما قضاوت می‌کنیم. چه بخواهیم، چه نخواهیم. اینکه قضاوت بده و اَخه و این دست اراجیف رو بذاریم واسه همون محیط فاضلاب محتوا(سوشال مدیا و در راس اونها اینستاگرام) مهم اینه که «پیش‌داوری» نکنیم و نظر شخصی خودمون رو در یک محیط عمومی منتشر نکنیم تا خدای نکرده باعث جریحه‌دارشدن افکار عمومی نشه. یا در مقابل یک دوست، اگر مثلا ظاهرش مورد تاییدمون نیست، قضاوت رو درذهن خود نگه داشته، اما پیش‌داوری رو به زبون نیاریم (مثلا این چه قیافه احمقانه‌ایه که واسه خودت درست کردی!)

و اما :
جناب احدی عزیز. ممنون بابت اطلاعات مفیدتون. اگر اجازه بدین جسارتاً این موضوع رو از زاویه بالاتری نگاه کنیم. شما به سلایق مردان در دهه 50 میلادی برای انتخاب همسر اشاره فرمودین. کاملاً هم درسته. اما در نگاه کلی‌تر، یکی از پیشگامان حوزه روانشناسی تکاملی (دیوید باس) در دهه 90 میلادی آزمایش علمی جالبی انجام داد. ایشون از 6 قاره دنیا و 34 کشور مختلف، تعداد 5000 نفر زن و 5000 نفر مرد با مذاهب و باورهای گوناگون رو مورد آزمایش قرار داد(پارامترها نشان دهندۀ یک آزمایش علمی مورد تایید هست) و ازشون پرسید «ویژگی موردنظر شما برای همسر یا شریک زندگی چیست؟»
انتظار اولیه بر این بود که بسته به کشور محل زندگی و باورها و مذهب و عقاید و پارامترهای محیطی، پاسخ‌ها متفاوت باشه. اما واقعیت این بود که پاسخ‌ها شوکه‌کننده بود! (چون یکسان بودن)

پاسخ مردها برای پارامترهای زن موردعلاقه‌شون، با اختلاف زیاد از بقیه پارامترها:
زیبایی
جوانی
سالم بودن

پاسخ خانم‌ها در رابطه با پارامترهای مورد انتظار از مرد زندگی‌شون، بازهم با اختلاف زیاد با بقیه پارامترها:
جایگاه اجتماعی و میزان تحصیلات(به زبان ژنتیک میشه گفت قدرت اجتماعی)
ثبات شخصیتی
عصبانی نبودن!

به عبارت دیگه پارامترهایی مثل «تفاهم» و «پولداری» و «دارابودن فلان امکانات» و ... که این روزها خیلی باب شده، جایی در بحث روانشناسی تکاملی نداره. ادغام هر سه پارامتر گفته شده توسط مردان به همراه پارامتر اول خانم‌ها یه جورایی به بحث «فرزندآوری» مرتبط میشه که موضوع صحبت ما نیست.
البته این بحث رو ادامه نمی‌دم. چون زمانی که یک موضوع «جهانی» میشه تنها پاسخ درست و علمی براش فقط به حوزه «ژنتیک» ربط پیدا می‌کنه که بنده فاقد سواد و صلاحیت اظهارنظر در این حوزه هستم.

جناب علی عزیز:
ضمن تایید فرمایش شما در حوزه تستسترون، مطلبی رو جسارتاً عرض می‌کنم صرفا بابت اینکه ممکنه به درد دیگر عزیزان هم بخوره:
زمانی وجود «تستسترون» در مردان و صفاتی مانند خشم و عصبانی شدن ناگهانی(که از علایم بالابودن این هورمون هست) باعث بقای نیاکان ما شد. مرها لازم بود زمانی که کلونی یا خانواده مورد حمله یا خطر قرار می‌گیرن با انفجار تستسترون، سریعاً عصبی شده و واکنش نشون بدن و حیوان وحشی یا خطر رو از خانواده دور کنن. اما این اتفاق، امروز دیگه اونقدرها به درد ما نمی‌خوره. حتی به نوعی میشه روش برچسب‌های مختلف گذاشت(مثل آنتی سوشیال یا همون ضد اجتماعی و امثالهم که به درست و غلطش کاری نداریم)
مثلا امروز اگر کسی از پشت به سپر ماشین ما زد، قرار نیست مثل انسان‌های نخستین با عصبانیت از ماشین پیاده شده، یقه رو جر بدیم و دعوا راه بندازیم و با چاقو و قفل فرمون از خجالت طرف مقابل دربیایم! :))))

بازهم ممنون از نظرات ارزشمند هر دوی شما بزرگواران
8 تشکر شده توسط : ahadi 𝒜𝓎𝓁𝒾
درود بر شما جناب احدی

در دنیای سرشار از فاضلاب محتوا با عنوان معروف «به گفته دانشمندان!!!!» و حالا کدوم دانشمندان و کجا و چه آدرسی و ...
بسیار لذت می‌برم زمانی که مطلبی با آدرس عنوان میشه. جایی که فرمودین بر اساس گزارش هاروارد هلث (harvard health ) خستگی از تنم در رفت. ممنون.

جهت تایید فرمایش شما و اینکه شاید عزیزی از اینجا بگذره و احیانا خدای نکرده به دردش بخوره، جسارت کرده و چند خطی اضافه می‌کنم:

در سال 1946 میلادی که جنگ جهانی دوم به پایان رسید، دوران بازسازی جهانی همراه شد با رشد و شکوفایی اقتصادی بالا و نسلی تربیت شد در اوج امنیت که نتیجه اون شد ریسک‌پذیری و جاه‌طلبی و قاطعیت بالا.
به قولی میشه گفت نسل بیبی بومرها (60 تا 80 ساله‌های امروز) هنوز هم بالاترین میزان جسارت و ریسک‌پذیری رو در بین نسل‌های بعدی دارا هستند. نگاه به کمر خمیده و فرسودگی ظاهریشون نکنیم که آتش زیر خاکستر هستن!
موفق باشید
11 تشکر شده توسط : 𝒜𝓎𝓁𝒾 میثم شفیعی
حوالی 40-35 سال قبل که نوجوان بودم، یکی از اقوام‌مون که حاج خانم محترمی هم بود، برای دیدار با فرزندانش رفت امریکا و چون می‌دونست بنده علاقمند به عطر و ادکلن هستم(همیشه در اتاقم انفجار بوی وان‌من‌شو احساس میشد) بهم قول داد وقتی برگشت یه شیشه عطر برام از امریکا بیاره.

چندماه بعد، وقتی برگشت ایران و اومد خونه‌مون، یک جعبه عطر بهم داد و گفت چون فرصت نبوده از فرودگاه خریده. ضمن اینکه بنده خدا سواد انگلیسی هم نداشت که اگه داشت احتمالا این بلا به سرم نمیومد!
دیدم روش نوشته JOVAN Sex Appeal !!!!
که با ادبیات اون دوران میشد اینطور ترجمه کرد:
جووان «خاک‌برسری» اپیل!! :)))

نسل‌های گذشته احتمالاً بهتر می‌تونن میزان و شدت ترس وحشتناکم رو از حضور «اسم» این عطر تو خونه حس کنن! مادرم چندان به این موضوعات دقت نمی‌کردن. اما متاسفانه یکی از دروسی که مرحوم پدرم در دانشگاه تدریس می‌کردن «زبان تخصصی» بود!
ترس مرگ. نه از نوع کتک خوردن! بلکه «ترس مرگ به واسطه آب شدن از خجالت» باعث شد که قبل از ورود پدر به منزل، دست به یک حرکت انتحاری بزنم.
قوطی عطر رو بازنکرده برداشته و دویدم تا سر کوچه و همونطور پلمپ انداختم تو سطل بزرگ زباله شهرداری!!!!

الان و بعد از گذشت چنددهه، افسوس دیگه هیچ فایده‌ای نداره!
امیدوارم روزی بتونم در محضر حضرت حق، جواب این کفران نعمت بزرگ رو بدم.
برام دعا کنین دوستان
ممنون
14 تشکر شده توسط : هاشم پور یاس
درود بر شما جناب دکتر
چندروز قبل بنده رو در صفحه Kyriaz به شدت شرمنده فرمودین با نوشته ارزشمندتون در حوزه بهداشت خواب و مخصوصاً تکنیک عالی جت لگ
متاسفانه در اون صفحه امکان تشکر کلامی نبود. چون نظرات توسط مدیر محترم سایت محدود شده بود. اینجا رو فرصتی دونستم بابت تشکر و زحمت زیادی که برای نوشتن اون مطلب ارزشمند کشیده بودین.
در پناه حق بهترین‌ها در انتظارتون
10 تشکر شده توسط : هاشم پور حسین رفیعی
Egoiste Platinum
لینک به نظر 29 شهریور 1404 تشکر پاسخ به علی
درود بر شما

مقایسه‌تون کمی از جنس «قیاس مع‌الفارق» بود دوست عزیز :)

اولاً: حتی اگه پخش بوی بهتر و قوی‌تری از اسانس‌ها گرفته بشه، بازهم از نظر سلامتی، استفاده مداوم از اسانس توصیه نمی‌شه. عطر روزمره یا امضاء حتماً باید از باتل اصلی انجام بشه. حتی ارزان‌ترین نسخه ادکلن اصلی ارجحیت داره به گران‌ترین عطری که با اسانس تهیه شده.
اینها رو به عنوان کسی عرض کردم که چندان با اسانس بیگانه نیستم و یکی از سرگرمی‌هام «اسانس‌بازی» هست و همونطور که از اسمش پیداست، در حد یک «بازی» هست و نه بیشتر.

ثانیا: اگر به هر دلیلی امکان تهیه باتل اصلی رو نداریم، طبیعتاً خرید دکانت اصلی گزینه بهتری نسبت به اسانس هست.

ثالثاً: درنهایت اگر فرض رو بر این بگیریم که به هر دلیلی مثلاً وجود مشکل مالی(که برای اکثریت مردم ایران صدق می‌کنه و چیز عجیبی هم نیست) امکان تهیه شیشه اصلی یا حتی دکانت نباشه و دقیقاً هم روی همین رایحه زوم کرده باشیم و چاره‌ای بجز تهیه اسانس نباشه، ترجیحاً پاف در سرآستین لباس و دورترین نقطه از بینی و مطلقاً هم روی پوست استفاده نشه.

ضمن اینکه شخصاً به لوزی‌های بازار چندان اعتمادی ندارم و تا جایی که شنیدم بهترین شفافیت و کیفیت برای شنل پلاتینیوم، نه از لوزی و ژیوادان، بلکه از تولیدات شرکت PB ESSENCE هست.
10 تشکر شده توسط : هاشم پور صادق زندی
Lost Cherry
لینک به نظر 25 شهریور 1404 تشکر پاسخ به خانزاده
بله درست می‌فرمایید. نظرتون کاملاً محترم.
چشم. دیگه مغالطه نمی‌کنم و سعی می‌کنم از این به بعد موجود بهتری باشم.

امروز تحوّل اساسی در من بوجود اومد و متوجه شدم که:

1) اون استاد روانشناس صاحب کرسی، زمانی که در مورد انواع پارافیلیا(انحرافات ج.ن.س.ی) صحبت می‌کنه و بخوبی اونها رو تحلیل و تدریس می‌کنه حتماً باید خودش تمام اون [نزدیک به یکصد] انحراف رو داشته باشه و بقول معروف این‌کاره باشه!

2) اون استاد سم‌شناس پزشکی قانونی هم هرگز نمی‌تونه سموم رو آنالیز کنه مگر اینکه روزی سه وعده بعد از غذا، خودش مصرف‌کننده بوتولینوم و سیانور و ارسنیک به عنوان دسر باشه!

3) بنده حقیر هم تمام وقتم پای اینستاگرام می‌گذره! راستش خجالت می‌کشیدم بگم!! ببخشید که دروغ گفتم و ممنون که مُچ منو گرفتی و به راه راست هدایتم کردی!


پ.ن: دوست عزیز. ممنون میشم اگر سر جنگ و ستیز دارید از عبارت «نقدی دارم...» استفاده نفرمایید. هم وقت ما گرفته میشه و هم زمان دیگر دوستان. باسپاس
14 تشکر شده توسط : نسترن Kambiz
دوران ترسناک و دلهره‌آور...
کتک دستی...
کتک با ابزار...
حسّ خیلی خیلی بد...
هزاربار مُردم و زنده شدم...
تیک‌تاک ساعت‌هایی که از مرگ حتمی نجات پیدا کرده بودم...
9 ماه زندان... هرسال ... تحمل ...

عرض ادب و احترام جناب دکتر.
راستش فردا کلاس سنگینی دارم و امروز به اهل منزل اعلام آماده‌باش «سکوت مطلق» دادم که بعضی سرفصل‌ها رو مرور کنم که امشب این پست شما رو دیدم. چندبار خارج شدم ولی دوباره برگشتم و خوندم. خلاصه درگیرم کرد. الان (ساعت 2.30 نیمه‌شب) گفتم چند کلمه‌ای بنویسم و بعد بخوابم. راستش آروم نگرفتم.
ضمناً بعد از اون مکالمه آخرمون در مورد خواب، امروز سومین یا چهارمین شبی هست که نهایتا بین ساعت 2 تا 3 می‌خوابم :)
اونم بعد از گذشت سال‌های طولانی که تا صبح بیدار می‌موندم.
تازه متوجه شدم علیرغم اینکه هم کم‌غذا هستم و هم مطلقا الکل مصرف نمی‌کنم و هم اینکه رژیم غذاییم بیشتر به سمت گیاهخواری هست، پس کبد چرب گرید 2 این وسط چی می‌گه؟ پاسخ سوالم رو از شما گرفتم(بهداشت خواب) یک دنیا ممنون بابت راهنمایی.


موارد فوق کلیدواژه‌هایی بود که از متن شما برداشتم و در یک معنا، اگر تمام خوبی‌ها و زیبایی‌های دوران قدیم رو کلاً بذاریم کنار، به یک جوّ محیطی سرد و تاریکی می‌رسیم که شاید برای نسل‌های جدیدتر قابل درک نباشه.

در نسل‌های قدیم، کتک، تنبیه بدنی با ابزارهای مختلف، تحقیرهای مکرر (اجبار به تراشیدن موی سر) و 9ماه زندانی که باید تحمل می‌کردیم برای همه ما عادی بود.
ابزارهای کتک در مدرسه ما بجز سیلی‌های بسیار سخت معلم ریاضی(اگه جواب رو اشتباه می‌دادیم) یک شلنگ معروف دست آقای ناظم بود که بد می‌زد. درست‌تر بگم: خیلی هم بد می‌زد. آهان راستی. گذاشتن خودکار لای انگشت و فشاردادن توسط معلم(اگر درس نخونده بودیم) هم جزو واجبات بود. ضمن اینکه دبیری داشتیم که بجای خودکار، از کلید استفاده می‌کرد!!!

«سهیل متین‌راد» صمیمی‌ترین دوستم بود، مثل برادر. دو روز تعطیلی رسمی داشتیم و یکی دوروزی هم والدینش مرخصی از مدرسه براش گرفته بودن و رفتن تهران برای دید و بازدید با اقوام.
سهیل هرگز برنگشت! البته چرا. برگشت. اما جنازه تکه تکه شده خودش و خونواده‌ش در موشک‌باران تهران.
وقتی خبر رو شنیدم و طبیعتاً در ایام نوجوانی در مورد مرگ‌آگاهی اطلاعاتی نداشتم، ناگهان دچار پاشیدگی از درون شدم. نفهمیدم چی شد که نرفتم کلاس و خودم رو رسوندم آخرین گوشه مدرسه پشت دیوار که کسی منو نبینه و زارزار گریه می‌کردم. از شانس بد، ناظم همون موقع رد شد و بنده هم مرتکب گناه کبیره (سرکلاس نرفتن!!!)
بدون اینکه چیزی بپرسه همون گوشه دیوار، تا جون در بدن داشت با شلنگ منو کتک زد و من مونده بودم درد ضربات شلنگ بدتره یا درد از دست دادن سهیل!
بهرحال هرچه بود گذشت.
«سهیل متین‌راد» هم شد اسم مستعار بنده در اینجا و ایضا در سایت‌های قبلی که عضو بودم.

ولی خب، دوران خوبی بود. معلمی که کلید لای انگشتم می‌ذاشت بعدها باهم دوستان صمیمی شدیم. آقای ناظم بسیار بداخلاق هم سال‌ها بعد در تهران که بصورت اتفاقی هم رو دیدیم، بغلم کرد و با اسم کوچک صدام زد(عجب حافظه‌ای) سال‌ها گذشت و روزی درحالی‌که دست دو پسر کوچکم رو گرفته بودم و رفته بودیم گردش باز دیدمش. پیر شده بود. دوباره بغلم کرد و اسم کوچکم رو گفت (بچه‌ها رو هم مهربانانه بغل کرد) اون زمان چیزی به اسم «کینه» گویا جزو مفاهیم نخستین و تعریف‌نشده بود :)

و اما اصل موضوع:
یکی از اقوام نزدیک‌مون (اصالت ما از طرف پدر، تبریز هست) در ایام کودکی علاقه عجیبی به درس داشت. اما پدرش اجازه تحصیل نمی‌داد با این اعتقاد که پسر نباید درس بخونه و فقط باید کار کنه. موضوع مربوط به قبل از انقلاب و دهه 40 هست. این پسربچه، یواشکی مدرسه ثبت‌نام کرد و سال دوم، پدرش فهمید و تمام کتاب دفترهاش رو پاره کرد و اونقدر کتکش زد که سیاه و کبود شد.
با وساطت مرحوم پدرم (که دایی اون پسربچه می‌شد) قرار شد پسرک قصه ما بره کار کنه و با راهنمایی پدرم درس خوندن رو «یواشکی» انجام بده!!! بهرحال در بین تبریزی‌ها، حرف بزرگ‌تر اتمام حجت بود(چه درست چه نادرست)
دوباره پدرش فهمید و دوباره پاره کردن دفتر و کتاب و سیاه و کبودکردن فرزند و این قضیه تا جایی که می‌دونم 3 بار تکرار شد که دفعه آخر آنچنان بچه رو زد که بالاجبار کار بچه (احتمالا متوجه شدین پسر عمه خودم رو عرض می‌کنم) به بیمارستان کشید. خلاصه کنم. دیپلمش رو تونست بگیره و رتبه یک کشوری در رشته مهندسی .... ادامه تحصیل داد و با رتبه یک فارغ‌التحصیل؛ و بورسیه شد به بیرمنگام انگلیس و الان پروفسور در رشته مهندسی.... و صاحب کرسی استادی در بیرمنگام هست (اسم شاخه مهندسی رو نمیارم چون معروفیت جهانی داره و شاید بهتر باشه گمنام باقی بمونه)
یکی از خاطراتی که مرحوم پدرم از تنش‌های تحصیلی خواهرزاده‌اش تعریف می‌کردن این بود که یک چراغ قوه براش خریده و بهش گفتن شب‌ها وقتی همه خوابیدن از زیر پتو چراغ بنداز و درس بخون!!! به عبارت دیگه درس خوندن با چراغ‌قوه زیر پتو، در کنار کتک‌های وحشتناک و کبودشدن‌های مکرر، پروفسوری تحویل اجتماع داد که زمانی دومین نفر در حوزه تحصیلی خودش در دنیا لقب گرفته بود.
نمی‌‌خوام نتیجه خاصی بگیرم که هرکسی کتک خورد، از نظر تحصیلی به جایی رسید! خیر. اصلا همبستگی معناداری بین اینها وجود نداره.
البته برعکسش منطقی‌تر به نظر میرسه! یعنی اونهایی که موفق‌تر شدن کسانی بودن که بهرحال صابون «کتک» به تنشون مالیده شده! (مزاح بود. صدالبته بازهم نمیشه چنین نتیجه‌ای گرفت)

اما یک موضوع:
کتک‌های وحشتناک متولیان سیستم آموزشی در نسل ایکس بیداد می‌کرد که در نسل ایگرگ(هزاره) کارشناسان سراسر دنیا هشدار دادن که کتک‌زدن باعث کمبود اعتمادبه نفس نسل‌های آینده میشه و چنین شد که کتک‌زدن در نسل ایگرگ(هزاره) از بین رفت یا حداقل نسبت به نسل ایکس بسیار کمتر شد.
اما با نهایت تعجب، دنیا دید که نسل ایگرگ(کمتر کتک‌خورده‌ها) نسبت به نسل ایکس، برخلاف تصور، اعتماد به نفس بسیار کمتری رو تجربه می‌کنن!!!! (نقل قولی بود از یکی از خانم‌های روانشناس فارغ‌التحصیل از امریکا)

خب این‌همه خزعبلات گفتم که چه نتیجه‌ای بگیرم؟ راستش هیچی! اگر عوارض شیدایی قرص خواب رو فاکتور بگیریم(!) صرفاً داشتم بلند فکر می‌کردم. همین :)

اما :
چندروز قبل یکی از دانشجویان قدیمم که مدیر فرانت آفیس یکی از هتل‌های معروف و لوکس کشور هست درددل می‌کرد از مهمانان پولداری که میان اونجا و هرکدوم به روشی کارکنان هتل رو مورد تفقد و عنایت قرار میدن! (بهرحال فرهنگ بالای ما ایرانی‌ها رو نباید دست کم گرفت!)

نمونه اول: کودکی در ساعت استراحت پدرومادرش یواشکی رفته و از خدمات اتاق بازی‌ کودکان در هتل استفاده کرده و شماره اتاق خودشون رو داده. موقع ترخیص، پدر تازه متوجه شده که شازده یواشکی بابا رو پیچونده و دو میلیون تومن بازی کرده. کلی داد و بیداد راه انداخته که شما «در تربیت فرزند من» دخالت کردین!!! و باید به من اطلاع می‌دادین و حداقل یه زنگ به اتاق می‌زدین و ... (منطقی به نظر می‌رسه)

نمونه دوم: چندروز بعد، کودکی اومده جلوی کانتر و گفته می‌خوام برم به قسمت بازی کودکان، این بندگان خدا هم از ترس مورد قبلی، با اتاق والدین تماس گرفتن تا استعلام بگیرن که آیا در جریان هستین که فرزندتون می‌خواد بره اتاق بازی؟ که مادر بچه، عربده‌کشان خودش رو به کانتر رسونده و گفته «ما داریم بچه‌مون رو مستقل بار میاریم!!!! الان این حرکت شما، باعث می‌شه در روحیه بچه من تاثیر منفی بذاره!!!)

خلاصه اینکه این دانشجوی اسبق ما ضمن اینکه اعتقاد داره اینجا هتل نیست، بلکه دیوونه‌خونه‌ست! عزم جدی برای استعفا و شروع شغل شریف غازچرانی رو در دستور کار داره!

نکته مهم: همچنان دارم بلند فکر می‌کنم:
آیا این کوچولوهایی که معنای کتک رو نمی‌دونن، معنای ترس رو نمی‌دونن، در رفاه مطلق بزرگ شدن، بهشون دست بزنی اوف می‌شن، والدین خیلی روی تربیت‌شون حساسه! و ....
آیا بعدها بینشون متخصص، پروفسور یا آدم حسابی درمیاد؟!!

راستش چندان علاقه‌ای به «طول عمر» ندارم و «عرض عمر» برام بیشتر اهمیت داره
اما ته دلم دوست دارم بزرگ‌شدن نسل آلفا و بتا رو ببینم تا به جواب این سوال برسم :)

شرمنده جناب دکتر بابت بلندفکرکردن‌هام در اینجا
مانا باشید استاد
9 تشکر شده توسط : هاشم پور مرتضی ع
Lost Cherry
لینک به نظر 22 شهریور 1404 تشکر پاسخ به خانزاده
سلام جناب خان‌زاده عزیز

چرا باید دلخور بشم؟ اون‌هم در برابر یک نقد منطقی. کاملاً درست و بجا فرمودین.

ضمن اینکه اگه قرار به دلخوری از نقد باشه که باید روزانه سه وعده (صبح ظهر شب) خودم رو حلق‌آویز می‌کردم. چون شغل بنده ایجاب می‌کنه روزانه در معرض انواع و اقسام حرف‌های مفت و بی‌ارزش(به اسم نقد!) باشم و به همگی جواب بدم.
ولی شما یک نقد«به معنای واقعی» کردین که خستگی از تنم دررفت و ممنونم بابت این موضوع.

در مورد «جوایزهاتون» که بهش اشاره فرمودین، راستش معنای این واژه رو متوجه نشدم که قطعاً نشان از IQ جلبک‌وار خودمه.
ولی بهرحال جهت اطلاع، «جوایز» خودش جمع جایزه هست و نیازی به جمع‌بستن دوبارۀ یک کلمۀ جمع با پسوند «ها» نیست.
در هرصورت اگر منظورتون به «جایزه‌هایی» هست که بنده گرفتم، تا جایی که یادم میاد تنها جایزه‌ای که در عمرم گرفتم یک کارت «صدآفرین» از خانوم معلم کلاس سوم ابتداییم بوده :)

و اما اینکه فرمودین «امثال فضای مجازی نداشته و نخواهم داشت ولی اینقدر خوب در موردش اطلاع دارم» باید عرض کنم :

خیلی خیلی بیشتر از اونی که در تصورتون بگنجه ازش اطلاع دارم! کار منه، شغل منه دوست عزیز. قرار نیست خودم هم استفاده‌کننده باشم.
مثلا منِ نوعی، اگر متخصص در برق خودروهای BMW باشم و نقشه الکترونیکی اونها رو مثل آب خوردن بلد باشم، حتما الزامی نداره که خودم هم مالک و استفاده‌کننده از یک BMW مثلا سری هفت هم باشم :)
چه بسا که پرایدسوار باشم یا با موتورسیکلت یا دوچرخه به محل کار رفت‌وآمد کنم. اما اون آقا یا خانم محترم BMWسوار ، قطعاً به اندازۀ منِ دوچرخه‌سوار(اما متخصص در برق خودروهای BMW) از خودروی خودش خبر نداره.

ضمن اینکه یادم نیست جایی اشاره به ایرادهای یادگیری در «فضای مجازی» کرده باشم و اگر جایی این واژه رو دیدین مطمئناً به دلیل خستگی، به دقت کلامی خودم رو در نوشتن توجه نکرده بودم.
چرا که همین الان بنده و شما و دیگر دوستان در «فضای مجازی» مشغول گفتگو و اشتراک‌گذاری تجربیات و خاطرات و ... هستیم.
بنده سال‌ها از فلان شرکت ارائه‌دهنده هاست، خدمات دریافت می‌کردم و جزو وبلاگ‌نویسان برتر کشور بودم و سایت شخصیم یکی از پربازدیدترین سایت‌های کشور(در حوزه خودش) بود. زمانی بود که اگر شما یک واژه خاص در حوزه کاری بنده رو سرچ می‌کردین اولین خط از اولین صفحه گوگل، سایت یا مقاله بنده میومد بالا. تازه اون زمان نمی‌دونستم SEO یعنی چی (الان هم نمی‌دونم)
سالها در تلگرام، کانال پرمخاطبی داشتم و ....
(البته همه اینها در دهه 90 شمسی بود و 2 سالی طول کشید که همه ردپاهام رو از اینترنت پاک کنم)

زمانی بود که اگر می‌خواستیم از دروس فلان دانشگاه خارجی استفاده کنیم باید مهاجرت می‌کردیم. اما الان به مدد فضای مجازی، حتی از داخل یک روستا، دسترسی به مقالات روز دنیا از دانشگاه مثلا هاروارد جلوی چشم ماست.
حتی زمانی اگر می‌خواستیم از کلاس‌های دکتر ... در دانشگاه شریف یا تهران استفاده کنیم باید حتما در اون دانشگاه قبول می‌شدیم. اما امروز من و شما کافیست اراده کنیم، بقیه رو فضای مجازی برامون انجام میده.
بطور مثال بنده خودم خیلی دوست داشتم درس مدیریت بحران رو از محضر دکتر ... بهره ببرم. اگر 30 سال قبل بود باید می‌رفتم تهران و اگر داخل دانشگاه امیرکبیر راهم می‌دادن[که فقط قیافه من رو می‌دیدن راهم نمی‌دادن!] می‌تونستم اون چند جلسه رو بشینم و استفاده کنم. اما دو سه سال قبل به راحتی پشت میزم لم دادم و از کلاس‌های ایشون استفاده کردم.
صدها مثال مشابه دیگه رو شما بهتر از بنده بلد هستین. پس کسی که امروز بگه فضای مجازی بده و به درد نمی‌خوره، یا جزو نسل‌های قبل از بیبی بومر( مثل نسل سایلنت یعنی بالای 90 ساله‌ها) هست که خب بهشون میشه حق داد، یا اساساً مرخصه!

ضمن اینکه نظر شخصی خودم اینه که اون چیزی که به اسم فضای مجازی معروفه، درواقع «فضای حقیقی» هست و اون چیزی که به اسم فضای حقیقی یا واقعی معروف بوده (دید و بازدید و ارتباط با دوست و آشنا و فامیل و عم‌قزی و خال‌قزی و اره و اوره و شمسی کوره!) اینها دیگه شاید بهتر باشه بهشون اطلاق «فضای مجازی» بشه! (یادآوری: عرض کردم نظر شخصی، یعنی می‌تونه اشتباه باشه)

دوباره اگر به نوشته‌های بنده رجوع بفرمایید اکثراً حملاتم به «اینستاگرام» بوده و نه فضای مجازی. تازه هرگز هم نگفتم اینستاگرام بده و نباید بریم سراغش و اینها (بنده خیلی بیجا میکنم و حق این کار رو ندارم) بلکه در کنار اینکه عرض کردم اینستاگرام هم فواید خودش رو داره،
اما .... لطفاً دقت کنید.... اما:
اینستاگرام، علیرغم تمام خوبی‌هاش مطلقاً محل مناسبی برای «یادگیری» نیست. همین

اگر متخصصان دور هم میشینن و در مورد آسیب‌های بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی صحبت می‌کنن، آیا باید خودشون حتماً قربانی اون بمباران باشن؟!
تازه آسیب‌های اون بمباران در حوزه دوتا شهر و نهایتاً بخشی از کشور ژاپن بوده

اما زمانی که متخصصان حوزه آسیب‌های اجتماعی، گرد هم میان و از آسیب‌های اینستاگرام یا بهتر بگم فجایع اینستاگرام، نه برای یک منطقه خاص(مثل بمباران اتمی ژاپن) بلکه برای کلّ «نسل بشر» که در آینده صداش در میاد صحبت می‌کنن و دنبال راه چاره هستن قرار نیست خودشون حتما اینستاگرام داشته باشن! اولاً همگی‌شون اطرافیانی دارن که اینستاگرام روی گوشی‌شون نصبه. به اضافه اینکه مصداق‌های فاجعه‌بار این پلتفرم ( یعنی فلان کلیپ‌ها یا محتواهای خاصی که قراره تجزیه و تحلیل بشه) در سیستم جداسازی شده و در مانیتور جلوی روشون قرار گرفته و ساعت‌ها در موردش صحبت می‌کنن.

بیشتر از این، چیزی از آسیب‌های اینستاگرام نمی‌گم. چون باید قبلش از «تفکر نقاد» و «پرایمینگ رسانه» صحبت کنم که با توجه به محبت و عنایت مدیریت محترم سایت که دومطلب آخرم رو رد فرمودن (قطعاً خلاف مقررات بوده و بنده هم تابع قانون هستم) احساس می‌کنم ادامه این موضوع، آب در هاون کوبیدن باشه. بنابراین فقط به یک خاطره بسنده می‌کنم:
سه چهارماه قبل بود که سر کلاس، یک جلسه رو به بحث درباره پرایمینگ رسانه و تفکر نقاد و آسیب‌های اینستاگرام اختصاص دادم و هرگز تصور نمی‌کردم که بلافاصله(قبل از پایان کلاس) 6 نفر حذف اکانت کنن!!! و تا جلسۀ بعد هم تعدادشون به بالای 15 نفر برسه!!
(یعنی اگه می‌دونستم این‌قدر آدم حسابم می‌کنن می‌رفتم دنبال یه شغل درست و درمون)
:))))

جناب خانزاده عزیز
چون باید حاضر بشم برم سر کار، خیلی تند و سریع اینها رو نوشتم. فکر می‌کنم تا همین حد تونسته باشم شفاف‌سازی انجام بدم، اما اگه قانع نشدین یا بازهم علامت سوالی بود مطرح بفرمایید در اولین فرصت که بیام تو سایت در خدمت خواهم بود.

با مهر
سهیل
18 تشکر شده توسط : نسترن Kambiz

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2025 Atrafshan