نظرات | سید محمد باقرآبادی
ترتیب نمایش
عطر جزمین دُ نویی را که می‌زنی، انگار وارد شبی می‌شوی که از همان اول قرار نیست خودش را لو بدهد. رایحه آرام قدم برمی‌دارد، چوبی و ادویه‌ای، گرم و کم‌حرف، مثل مردی که کت تیره پوشیده و قبل از نشستن، لیوانش را آرام می‌چرخاند.
در این عطر یاسمن هست، اما نه آن‌طور که انتظارش را داری، کم‌رنگ، دور، پشت پرده، مثل نگاهی که از میان دود رد می‌شود و هیچ‌وقت مستقیم نمی‌ایستد روبه‌رویت.
ادویه‌ها گرما را نگه می‌دارند، چوب‌ها چارچوب می‌سازند، و یاسمن، به‌عمد، کم‌حرف می‌ماند. قرار نیست گل‌فروشی باشد، قرار است شب‌نشینی باشد....
هر بار که نفس می‌کشی، عطر مثل موسیقیِ آهسته‌ی پس‌زمینه عمل می‌کند: حضور دارد، اما صحنه را نمی‌دزدد.
دقیقاً همین‌جاست که شخصیتش شکل می‌گیرد، نه گل‌محور، نه شیرین، نه نمایشی....
بلکه ادویه‌ای–چوبیِ بالغ با یاسمنی که فقط سایه می‌اندازد....
اگر از آن‌هایی هستی که یاسمن را پرنور و سفید می‌خواهند، این عطر اذیتت می‌کند، چون عمداً چیزی را که اسمش را وعده داده، عقب نگه می‌دارد. اما اگر بفهمی که این عطرِ شب برای پوشیدن ساخته شده نه برای نمایش، می‌بینی چقدر دقیق کار می‌کند....
جزمین دُ نویی می‌آید تا کنار لباس شب بنشیند، کنار لیوان، کنار مکث‌ها، و برود، بی‌آن‌که چیزی را خراب کند....
این عطر نه می‌خواهد خاطره بسازد، نه می‌خواهد زخمی بزند، می‌خواهد فضا بسازد....
فضایی که در آن چوب‌ها ستون‌اند، ادویه‌ها گرما، و یاسمن، آن‌قدر کم‌رنگ، که فقط یادمان بیاورد شب، اگر زیاد حرف بزند، زیبایی‌اش را از دست می‌دهد.....

سید محمد باقرآبادی
۲۹ آذر ۱۴۰۴
10 تشکر شده توسط : آرش مهریار
دانهیل ولنسول لاوندر را که می‌زنی، حسش دیگر فقط شبیه یک عطر مشخص نیست؛ شبیه یک چرخه‌ی فرساینده است. چرخه‌ای که سال‌هاست در دنیای عطرهای آبی و تمیز تکرار می‌شود. این‌جا فقط با یک لاوندرِ تنها طرف نیستی؛ پشت سرش یک صف ایستاده است: از کول واتر گرفته تا مون‌بلان لجند اسپیریت، اینویکتوس آکوا، دانهیل آیکون ریسینگ، پرادا لونا روسا ، حتی آن تمیزِ بی‌خطرِ Boss Bottled Tonic و لاوندرهای مرتبِ هم‌خانواده‌ی خودش. همه‌شان با همان زبان حرف می‌زنند؛ زبانی که زمانی تازه بود و حالا فقط تکرار است.

فضایش دقیقاً شبیه فیلم «اسب تورین» (The Turin Horse) است؛ نه به‌خاطر تاریکی قاب‌ها، بلکه به‌خاطر انباشتِ روزها. در فیلم، پدر هر روز همان سیب‌زمینی را می‌خورد، همان حرکت، همان سکوت، همان بادِ سمج. و درد از جایی شروع می‌شود که می‌فهمی مشکل فقط آن سیب‌زمینی نیست؛ مشکل این است که همه‌ی روزها شبیه هم‌اند. دانهیل ولنسول لاوندر هم همین کار را می‌کند. اولین بار، تمیز است. دومین بار، آشناست. سومین بار، قابل‌تحمل. اما بعد از آن، می‌فهمی این بو را نه‌فقط قبلاً زده‌ای، بلکه سال‌هاست داری زندگی‌اش می‌کنی.

هر اسپری، شبیه یک روز دیگر از همان زندگی بی‌تغییر است؛ همان لاوندرِ رام، همان خنکی آبی، همان مسیر امن. درست مثل این‌که هر روز صبح یکی از همان شیشه‌ها را برداری—یک روز کول واتر، یک روز لجند اسپیریت، یک روز لونا روسا، یک روز اینویکتوس آکوا—اما در نهایت، همه‌شان به یک جا ختم می‌شوند. انتخاب نیست؛ عادت است. عادتی که وقتی تنها باشد آرامش‌بخش است، اما وقتی این‌همه تکرار روی هم تلنبار می‌شود، روح را می‌ساید.

این عطرها بد نیستند؛ همان‌طور که زندگی پدر و دختر در «اسب تورین» بد نیست. کار می‌کنند، پیش می‌روند، دوام می‌آورند. اما اگر بخواهی به آن‌ها تکیه کنی، اگر بخواهی از دلشان معنا بیرون بکشی، کم‌کم سنگینیِ تکرار روی سرت می‌نشیند. لاوندر دیگر آرامش نمی‌دهد؛ خسته می‌کند. خنکی دیگر تازه نیست؛ فرسوده است. درست مثل همان سیب‌زمینی که نه تلخ است، نه شیرین؛ فقط هر روز هست.

دانهیل ولنسول لاوندر و تمام عطرهای شبیه به آن، بوی روزهایی هستند که بی‌حادثه می‌گذرند. و بدتر از آن، بوی روزهایی که می‌فهمی فردا هم دقیقاً همین‌طور خواهد بود. این‌جا تکرار، دیگر فقط ویژگیِ یک عطر نیست؛ سرنوشت یک خانواده‌ی بویایی است. مثل بادِ بی‌وقفه‌ی اسب تورین: نه می‌کشد، نه رها می‌کند؛ فقط می‌وزد… و می‌وزد… تا جایی که تکرار، خودش تبدیل به شکنجه می‌شود.

سید محمد باقرآبادی
۲۹ آذر ۱۴۰۴
11 تشکر شده توسط : آرش مهریار
لالیک وایت این بلک را که میپوشی، انگار یک صبحِ بی‌دغدغه شروع می‌شود، از همان صبح‌هایی که هنوز چیزی خراب نشده، هنوز خبر بدی نرسیده، هنوز آدم فرصت دارد فقط حالِ خوب را نفس بکشد. شروعش یک مسابقه‌ی دوستانه است، مسابقه ترنج و هل، نه برای غلبه، برای بازی.....
بویی شفاف، خندان، تمیز، شبیه خنده‌ی اولِ یک سفر که هنوز چمدان‌ها کامل باز نشده‌اند و همه چیز قرار است خوب پیش برود.
بعد، فلفل آرام وارد می‌شود؛ نه تند و عصبی، بلکه مثل نمکِ روی هندوانه، فقط برای این‌که لحظه را زنده‌تر کند.

این عطر قرار نیست تو را جدی کند، قرار نیست به گذشته‌ای سنگین پرتت کند یا فلسفه‌ی زندگی را یادت بیاورد. وایت این بلک بویِ «با هم بودن» است؛ بویِ آبتنی‌های ناگهانی، بویِ صندلی عقب ماشین، بویِ خنده‌های خانوادگی، بویِ راهی که مقصدش مهم نیست چون مسیرش امن است....
یک رایحه‌ی شادِ غیرتکراری که انگار فقط برای همین لحظه‌ها ساخته شده، لحظه‌هایی که آدم دلش نمی‌خواهد چیزی عمیق بفهمد، فقط می‌خواهد خوش باشد....

اما درست همین‌جاست که خراب می‌شود. چون این عطر، مثل همان سفرها، زود تمام می‌شود. هنوز به بویش عادت نکرده‌ای که محو می‌شود، هنوز داری لبخند می‌زنی که حضورش کم‌رنگ می‌شود.
پخش کم،
ماندگاری ناامیدکننده،
انگار لالیک خودش هم می‌دانسته این بو برای ماندن نیست....
آمده تا یادمان بدهد بعضی چیزها دقیقاً به این خاطر دوست‌داشتنی‌اند که دوام ندارند.
مثل خنده‌ای که در عکس نمی‌افتد، مثل لحظه‌ای که اگر بخواهی نگهش داری، از دستت می‌رود.

وایت این بلک عطری نیست که تبدیل شود به عطر امضا، عطری است که در لحظه و برای چند دقیقه زندگی می شو، کوتاه، شفاف، صادق....
می‌آید، حالِ دلت را خوب می‌کند و می‌رود، بی‌آن‌که قولی بدهد....
شاید اگر ماندگارتر بود، این‌قدر عزیز نمی‌شد. شاید اگر پخش بهتری داشت، این حسِ لطیفِ بی‌ادعا را از دست می‌داد.
این عطر، درست مثل آن سفرهای خوب، فقط یک کار بلد است: یادآوری این‌که حالِ خوب همیشه آرام است، همیشه کوتاه است، و همیشه ارزشش در همان چند دقیقه‌ای‌ست که واقعاً وجود دارد.
۲۲ آذر ۱۴۰۴
14 تشکر شده توسط : مرتضی ع حامد
جنتلمن ۱۹۷۴ را که بو می‌کنم، انگار صدای یک جهان خاموش‌شده را می‌شنوم، جهانی که در آن مردان، پیش از آن‌که حرف بزنند، پیش از آن‌که حتی دست بدهند، با بویشان وارد می‌شدند. بوی علف تلخ، بوی صابون آرایشگاه‌های قدیمی، بوی شانه‌های فلزی که در ظرف الکل می‌درخشیدند، بوی کت‌وشلوارهایی که خط اتویشان مثل اخلاقشان مستقیم بود و کلاه‌شاپوهایی که روی سر مردانی می‌نشست که هنوز چیزی از وقار می‌فهمیدند. این عطر نه یک بو، که یک خیابانِ گمشده است، خیابانی که سال‌هاست زیرِ آسفالتِ زمان دفن شده و تنها راه بازگشت به آن همین شیشهٔ کهنهٔ ژیوانشی است.....
در لحظهٔ اول، تلخیِ گیاهان و خشونتِ پچولی مثل دست یک مردِ قدیمی روی شانه‌ات می‌نشیند: محکم، بی‌حرف، بی‌ادعا.
بعد آرام، بوی صابون قدیمی بالا می‌آید، همان صابونی که کف اش نه فقط تمیز می‌کرد، بلکه انگار سعی داشت گناه‌های کوچک زندگی را هم کمی سبک کند.
بوی آرایشگاهِ لوکس دهه‌های دور، جایی که مردها به‌آرامی می‌نشستند و جهان برای چند دقیقه نفس می‌کشید....
این عطر، بوی مردانی است که عجله نمی‌کردند، بلند حرف نمی‌زدند، شتاب نداشتند، و حضورشان از بویشان شروع می‌شد......
امروز که اسپری‌اش می‌کنی، می‌فهمی این عطر برای زمانهٔ ما ساخته نشده.
زیادی جدی است، زیادی صادق. نه شیرینی دارد که فریبت دهد، نه بازی‌های مدرن که خودش را پیچیده نشان دهد. همان اول کار حقیقتش را جلویت می‌ریزد: خشک، تمیز، تلخ، گیاهی، رسمی، مثل مردی که تمام عمرش فقط یک حرف زده و همان یک حرف هم کافی بوده.
این عطر امضای نسلی است که دیگر برگشتی برایش نیست. نسلی با وقار، با شخصیت، با حضور.
عطری برای مردانی که زندگی را ساده‌تر اما عمیق‌تر می‌فهمیدند...
و درست همین‌جاست که دردش شروع می‌شود. جنتلمن ۱۹۷۴ ما را به گذشته نمی‌برد، ما را پرت می‌کند به سمت خودِ از دست‌رفته‌مان.
به دوره‌ای که خودمان ساده‌تر بودیم، بی‌گره‌تر، بی‌حاشیه‌تر.....
به زمانی که مرد بودن، باوقار بودن، تمیز و اتوکشیده بودن، هنوز ارزش داشت.....
به زمانی که یک عطر می‌توانست تمام «هویت» یک نفر باشد، نه فقط بخشی از ظاهرش....
این عطر حسرت دارد، از آن جنس حسرت‌هایی که نمی‌شود با فلسفه‌های امروزی تسکینش داد. حسرت جهانی که دیگر نیست، مردانی که دیگر نیستند، و ما که دیگر آن آدم‌ها نیستیم.....
وقتی جنتلمن ۱۹۷۴ را بو می‌کنی، انگار پیرمردی باوقار، با آن سیبیل نازک و روغن‌خورده، کمی کنارت خم می‌شود و آرام می‌گوید: «پسر… دنیا یک‌زمانی ساده‌تر بود. نه بهتر، فقط صادق‌تر.» و تو می‌مانی و این تلخیِ شیرین، این آگاهیِ ناگهانی، این بوی گذشته که از لابه‌لای لایه‌های زمان می‌گذرد و برای چند ثانیه، همهٔ جهان را مکث می‌دهد....
جنتلمن ۱۹۷۴ عطر نیست، یک در است، دری که هر بار بازش می‌کنی، می‌فهمی چقدر راه آمده‌ای، چقدر چیزها را جا گذاشته‌ای، و چقدر از آن دنیای بی‌پیرایه فاصله گرفته‌ای. این تلخ‌ترین بخش ماجراست: نه این‌که گذشته رفته، این‌که ما دیگر قادر به برگشتنش نیستیم.....
15 تشکر شده توسط : سـهیـل متیـن‌راد آرش
پولو رد از آن عطرهایی‌ست که وقتی اسپری می‌کنی،
نه تو را به آینده می‌برد،
نه به شلوغی امروز؛
یک‌هو پرتت می‌کند وسط سال‌هایی
که دنیا هنوز این‌قدر پیچ‌درپیچ نشده بود،
وقتی عطرفروشی‌ها فقط یک قفسه داشتند
و زندگی هم
فقط یک مسیر مستقیم بود بدون هزار شاخه‌ی بی‌سرانجام.
بویش اسپرت است، تند است، گرم است؛
اما گرمایش از آن جنسِ عاقلانه و عمیق نیست؛
گرمای بی‌قصد و بی‌فلسفه است،
مثل بخاری گازی مدرسه‌ها،
مثل دویدن‌های بی‌هوا وسط حیاط،
مثل روزهایی که آدم هنوز فکر می‌کرد
ساده بودن یک ضعف نیست.
کهربای غالبش
نه داستان می‌گوید
نه ادعا دارد که هنری باشد؛
کهربایی‌ست که فقط می‌خواهد
تو را گرم نگه دارد
در دورانی که هنوز نمی‌دانستی
سال‌های بعد
چقدر سرد و بی‌رحم می‌شوند.
پولو رد پیچیده نیست؛
گره نمی‌زند،
راز نمی‌سازد،
درگیر بازی‌های ذهنی نمی‌شود.
همان اولِ کار خودش را نشان می‌دهد؛
صریح، بی‌پروا، بی‌ادعا.
همان‌طور که آدم‌ها در قدیم
خودشان بودند
نه هزار نسخه‌ی ادیت‌شده و سوشیال‌مدیاپسند.
این عطر یادآورِ دوره‌ای‌ست
که بوها
همان بو بودند
نه حکمت می‌خواستند
نه لایه‌لایه‌گی
نه روایت.
پولو رد،
در حقیقت
اعترافی‌ست ساده از گذشته:
"گاهی آدم دلش می‌خواهد دوباره برگردد
به زمانی که یک عطر گرم و تند
برای خوشحال‌کردنش کافی بود."

و شاید همین سادگی‌ست
که امروز
برای ما رنگِ مکاشفه می‌گیرد—
چون هرچه جلو می‌رویم
می‌فهمیم پیچیده شدن
هیچ‌وقت ما را بهتر نکرد؛
فقط از خودِ ساده و صادقمان
دورترمان کرد.
15 تشکر شده توسط : Mahyar Telecaster
سال 85 بود که با اولین حقوقم از مغازه شمع زیر هتل بزرگ تهران این عطر را خریدم....
کنزو لئوپار برای من بوی یک عطر نیست؛
بوی یک لحظه است،
لحظه‌ای که آدم هنوز خیال می‌کند آینده
یک خیابان باز است نه یک دیوار بلند.

آن روزها، زیر هتل بزرگ تهران،
در مغازه‌ای که اسمش بی‌دلیل «شمع» بود،
من ایستاده بودم روبه‌روی قفسه‌ها،
و نمی‌دانستم این اسم بعدها چه‌قدر درست از آب درمی‌آید؛
چون هر عطری، یک شمع است که روشن می‌شود
و در سکوتِ سال‌ها
آرام‌آرام خودش را تمام می‌کند.

کنزو، شمعِ اولِ من بود.
شعلهٔ لرزانی که با حقوق اول،
با آن حسِ مسخرهٔ «من هم می‌توانم»،
تو دست آدم می‌نشست.
نه سنگین بود، نه تلخ،
نه پخته،
نه از آن‌هایی که جهان را می‌بلعند.
عطری بود که تازه می‌خواست زندگی را بفهمد؛
مثل پسری که هنوز نمی‌داند چقدر از خودش را قرار است در این شهر جا بگذارد.

بوی لیمو و آب،
بوی خامِ آزادی،
بوی یک بی‌پناهیِ شفاف؛
همان لحظه‌ای که آدم فکر می‌کند اگر کمی خنک باشد،
اگر بوی دریا بدهد،
می‌تواند از زخم‌های آینده فرار کند.

اما نمی‌تواند.
هیچ‌کس نمی‌تواند.

کنزو لئوپار،
عطر فرار نبود؛
عطرِ ندانستن بود.
عطر کسی که هنوز درد را تجربه نکرده
اما می‌فهمد جهان
از همین حالا دارد سایه می‌اندازد.

و عجیب این‌که
همین خنکیِ ساده،
همین ترکیب لیموی شسته‌شده با موج‌های ساختگی،
سال‌ها بعد
در دلِ شلوغی و خستگی
از لابه‌لای حافظه بلند می‌شود
و مثل دستی از گذشته
یقه‌ات را می‌گیرد:

«برگرد ببین که بودی،
قبل از اینکه جهان نشانت بدهد
چه نیستی.»

کنزو لئوپار، شاهکار نبود،
اما اعترافِ نخستین بود؛
اعترافِ پسری
که زیر تابلوی «شمع»
فکر می‌کرد می‌شود با یک رایحه
بر تاریکی‌های آینده غلبه کرد.
15 تشکر شده توسط : nazanin یاس
دلچی گابانا لایت بلو او اینتنس

Dolce and Gabbana Light Blue Eau Intense

یه عطر خنک مخصوص تابستان، با رایحه غالب نت های دریایی و کمی تند
خیلی برای من جذاب نیست
برام‌تنده
ولی به شدت تو برخورد اول برای من تداعی کننده رنگ آبی هست
همونقدر سرد و سعی داره که همونقدر هم آرامش بخش باشه
برام یادآوری فیلم آبی از تریلوژی کریستوف کیشلوفسکی هست، به محض اسپری تصور کردم تو فضای اون فیلم هست و در کنار ژولیت بینوش دارم سعی میکنم به آزادی برسم
13 تشکر شده توسط : Mahyar یاس
یه چرم خیلی شیک و با کلاس ولی با ماندگاری و پخش خیلی متوسط به نظرم اصلا ارزش این هزینه رو نداره
4 تشکر شده توسط : یاس امیر علوانی
یه چرم مهربون که تو بستر مرکبات هستش، مناسب پاییز و تیپ رسمی و روز
8 تشکر شده توسط : یاس مجید شهرآبادی
عطری یونیسکس و به نظر من بیشتر زنانه
گرم
شیرین
شیرین
و بازم شیرین
یه رایحه مناسب روزها و شب های خنک
رسمی
کهربا و مشک خیلی آشکار هستن
کاری سیف
و به شدت شبیه سمینالیس با پخش کمتر
11 تشکر شده توسط : یاس نیلوفر فرزان

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2025 Atrafshan