سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Halston Z14 ادکلنی برای مردان است که در سال 1974 معرفی شد. این ادکلن توسط Vincent Marcello و Max Gavarry ساخته شده است.
اطلاعات این ادکلن را میتوانید هم اکنون در سایت عطر افشان مشاهده بفرمایید .
توجه کنید این کالا توسط خود کمپانی بدون سلفون عرضه می شود
نوع عطر | ادو کلن |
برند | هالستون |
عطار | وینسنت مارسلو، مکس گاواری |
طبع | گرم |
سال عرضه | 1974 |
گروه بویایی | رایحه های چرمی |
کشور مبدأ | ایالات متحده |
مناسب برای | آقایان |
اسانس اولیه | ترنج ، لیمو ترش، ترکیبات سبز ، ریحان ، گاردنیای یاسمنی، سرو |
اسانس میانی | نعناع هندی ، خس خس ، سدر ، شمعدانی ، یاس، گشنیز ، دارچین |
اسانس پایه | دانه تونکا ، لوبان ، مشک ، کهربا، خزه درخت بلوط ، چرم |
هر وقت این عطر را میبینم یا به دستریزش در کیفم بر میخورم ( شیشه اش گم شد ) یاد خاطره ای جالب می افتم !
مرا یاد دکتری هندی می اندازد که پوست اش همین رنگ بود و اتفاق آن شب زمستان هیچوقت فراموش ام نمیشود !
یکی از عطرهای پدرم بود که آنسال استفاده میکرد .
رایحه اش دقیقا در خاطرم هست که آن شب بارانی و نمور زمستان در یک طویله همراه با کاه های خیس و بوی اسب ها در خاطرم ثبت شد !
قبل از تعریف خاطره از خود عطر بگویم هرچند دوستان عزیزم به تفسیر و تفصیل فرموده اند .
آن سال ها ( ابتدای عرضه ) این از بهترین و باکلاس ترین عطرها بوده . عطر درباری بوده .
سفرا و وکلا و وزرا و نظامیان رده ی بالا میپوشیدند . سناتوری بوده . رایحه ای خاص و جدید و متفاوت داشته آن سالها . پدرم میگفت ایضا قدما .
اگر اهل عطرهای کلاسیک اید ، اگر از علاقمندان رایحه ی ناب ایتالین سایپرس تام فورد اید لیک توان خریدش ندارید ، اگر زمستانها کت و شلوار و اورکت یا پالتو میپوشید ، اگر طوسی پوش مشکی پوش و قهوه ای پوش اید ، اگر عطرهای خشن قلب لطیف ( ! ) را میپسندید ، اگر عطرهای جنگلی سوزنی برگی ها را میپسندید یا روایح سبز جنگلی ی کاج و سروی را این عطر برای شما مناسب است .
از جمله ی ارزانهایی ست که ارزشمند است .
حتی اگر جوانید برای سالهای میانسالی تان حداقل یک شیشه بخرید و بردارید . شک نکنید پا به سن که گذارید عاشق اش خواهید شد !
یادتان باشد این عطر دو رایحه دارد در فصل گرما و سرما . این عطر فصول گرما نیست !
ایضا دو رایحه دارد بر لباس و پوست . انتخابش با شماست . میتوانید هر دو را همزمان استفاده کنید . دلیل اش تغییر در سرعت تبخیر نت ها ست که رایحه ی ماخوذه را دستخوش تغییر میکند . تغییر رایحه در انواع لباس ها نیز به همین دلیل است و به ماهیت الیاف بستگی دارد .
و اما خاطره اش :)
لطفا دوستان خاطره باز بخوانند فقط !
یک زمستان که کودک بودم مادرم تب شدید کرد . پدرم خیلی ترسیده بود چون یک بار قبلا به همین دلیل مادرم بیهوش شده بود و پدرم چنان نگران شده بود که فرصت نکرده بود ماشین را از پارکینگ خارج کند . مادرم را بر دست گرفته بود و دوان دوان برده بود مطب دکتری که نزدیک بود و دکتر گفته بود فلان آمپول را بسرعت از داروخانه ی نزدیک بگیر . گویا داروخانه شلوغ بوده و پدرم مجبور میشود عین فیلمهای سرقت بانک بپرد روی میز و چون مسلح هم بود همیشه ، همه نگران شده بودند که چه خبر است :)
خلاصه دکتر گفته بود اگر دقیقه ای دیر کرده بودی جای نگرانی بود !
آنشب نیز ترسیده بود . زنگ زد به حوزه ژاندارمری و به افسر نگهبان گفته بود به نزدیکترین دکتر مراجعه کن و او را همراه خود بیاور منزل . آن سالها تعداد پزشکان مثل الان نبود .
ساعت تقریبا سه صبح بود و نزدیکترین دکتر ، منزل یک دکتر هندی بود .
افسر نگهبان همراه دو سرباز با جیپ میروند درب منزل دکتر .
چند دقیقه بعد تماس گرفتند که دکتر میگوید الان زمان خواب من است و نمی آیم . اگر خیلی واجب است بیمار را بیاورید .
به او میگویند خانم فلانی است . میگوید هر که میخواهد باشد !
پدرم اهل رئیس بازی نبود ، دل رحم بود اتفاقا لیک آن شب نگران و عصبی شده بود . ضمنا نظامیان قدیم تفاوتهایی اساسی داشتند با امروز . بکلی متفاوت بودند در سلسله مراتب .
شنیدم پدرم گفت : دوباره برگردید دم درب منزل و تا درب را باز کرد دستگیر کنید ببرید در اسطبل ژاندارمری ( که اسب ها را برای مراسم آموزش و نگهداری میکردند ) و ببندید و مقداری علف بخورد تا من بیایم .
و گوشی را گذاشت و با عجله رفت که آماده شود
بلافاصله پریدم بیرون از رختخواب و گفتم من هم می آیم :) سرم درد میکرد برای ماجراجویی :)
خیلی کنجکاو بودم و اهل بازیگوشی و چون اسم اسب و علف آمد هرچه پدرم گفت بمان پیش مادرت گفتم بقیه هستند پیش مادر ، من می آیم :)
تا بحال آدم رنگین پوست ندیده بودم !
دیدم یک آدم قهوه ای را که لباس راحتی ی سفید پوشیده بود با دمپایی بسته اند به تیرک اسطبل و دارد علف میخورد !
بیچاره خیلی ترسیده بود و از ترس میلرزید . با گریه علف میخورد .
مدام با لهجه ای عجیب میگفت : غلط کردم می آیم .
پدرم هم میگفت : من هیچ کار به هیچ چیز ندارم لیک تو چطور دکتری هستی که بر بالین بیمار نمی آیی ؟؟ آنهم با احترام و ادب ! با وسیله ی رفت و برگشت و دستمزد کافی ! حال بیمار هر کس که میخواهد باشد ! تو مگر پزشک قسم خورده نیستی ؟ حال که انسانیت نمیشناسی میبایست چون حیوانات با تو برخورد کرد .
او هم مدام میگفت : اشتباه کردم ، چشم ، می آیم .
خلاصه او را بردند منزل تا لباس عوض کند و کیف وسایل و دارو بیاورد و من و پدرم هم برگشتیم منزل .
یادم هست در انتها پدرم پول زیادی به او داد و او مدام میگفت این خیلی زیاد است و پدرم میگفت عیب ندارد . زیاد نیست . برو اما یادت باشد اینجا ایران است .
این شیشه را که میبینم یاد صورت او می افتم :)
خصوص لباس سفیدی که پوشیده بود بر تیرگی ی پوست اش افزوده بود .
لهجه اش برایم تازگی داشت و عجیب بود !
اشتباه کرداهه ، غلط کرداهه ، آمدن کرداهه :)
این هم از خاطره ی این عطر .
امید که لبخندی بر لبان شما نشانده باشد :)
با ارادت