اولین اسانس اونوم برای تکریم اتلیه ساخته شد، جایی که لوز متولد شد. لوز به معنای برتری است، کارخانهای که در آن هنرها و ایدهها با هم معنویت، زیبایی و عرفان را میسازند.
"لوز اکستریت د پرفیوم" روح را تکریم میکند. اونوم نشانهٔ مصونیت، هماهنگی و تعادل است.
بلسان بنفش نگاهدارنده حسهاست و نوعی انرژی حفاظت و همراهی را به انسان القا میکند. در این زمینهٔ تیرهرنگ، سمفونی رمزآلودی از خزه بلوط، کهربا و دانه تونکا پیداست. دانه تونکا که محصولی از کلمبیا است یک سال نیاز به خشک کردن دارد و به جهت اسانس اصلیاش که کومارین نام دارد، از عطر گیاهان، وانیل، تنباکو، کارامل و عسل ناشی میشود.
علاوه بر اینها، حاوی رایحه گل میخک است. در امریکای جنوبی، دانه تونکا را جادوی خوشاقبالی میدانند. ماده تشکیلدهنده اصلی دیگر "لوز" اوپوناکس نام دارد، گیاهی که رزین طلایی خالصکننده را تولید میکند. اوپوناکس محصولی از سومالی است که مصریان از آن برای بخور و طعم دادن به شراب استفاده میکنند.
لوز از کهربا و لامی تشکیل شده است، رایحهٔ درخت لامی است که بسیار خوشبو و معطر است. در دوران باستان، عربها و ترکها از این عصاره استفاده میکردند. خصوصیات متوازنکنندهاش احساس عمیق آرامش را القا میکند، تجربهٔ رمزآمیز منحصربفردی را برایمان میسازد.
کمی که در آن عمیقتر شویم، نُتهای ادویه گل میخک، گشنیز و لابدانیوم را نیز مییابیم. لابدانیوم از بوتههای لادانفیر در منطقه غرب مدیترانه تراوش میکند. مصریان از لابدانیوم به عنوان یکی از عناصر اکسیر مقدسشان استفاده میکنند و ظاهراً، ریشهای مصنوعی فرعونیان را با خیساندن موی بز در این رزین میساختند. لابدانیوم در انجیل مقدس «جیلاد» نیز نامیده شده است. امروزه، لابدانیوم در جزیره کرت با ابزار خاصی برداشت میشود.
این عطر بوی بسیار پیچیده، کهنه و کهربایی انبوهی از لباسهای گردوخاکی را میدهد، اما تفاوت های ظریف آن ، رایحهای نزدیک به بوی چرم و رایحهٔ مشک شیرین و عسلی، چوبی و دودی دارند.
| برند | فیلیپو سورچینلی |
| طبع | گرم |
| سال عرضه | 2013 |
| گروه بویایی | رایحه های شرقی |
| کشور مبدأ | ایتالیا |
| مناسب برای | آقایان و بانوان |
| اسانس اولیه | یاس، هل ، فلفل |
| اسانس میانی | گشنیز ، لابدانیوم، ادویه گل میخک ، لامی |
| اسانس پایه | دانه تونکا ، کهربا، خزه درخت بلوط ، اوپوپوناکس ، اقاقیای پالیساندر |
بغض ها در گلویش
تلخی ها در نگاهش
لبخند بر صورتش
عمر خودش را کرده بود . چه تلخ چه شیرین
ترس نداشت ، کسی که نصف وجودش دست خودش نبود
زخم ها روی سنگ غسال خانه غروب کرد
بغض های گلویش با انبوهی از گچ و پنبه غروب کرد
تلخی ها در وجود ما غروب کرد
و لبخند هایش در این دنیا غروب کرد
مست و عزادار ، هیچ صدایی بجز صدای تیزی برنده در گوشم منعکس نمیشد
تیزی آن صدا روحمان را زخم میکرد
کفنش را که دیدم ، خون با رگ هایم میرقصید
و غم در بند بند وجودمان رخنه میکرد
خاک ریختم روی کفنش ، اسمی نبردم . هیچ صدایی به گوشم نمیرسید
جیغ و شیون ها
التماس فرزندانش برای نریختن خاک روی کفنش
و گریه آشنا و غریبه
همگی بی صدا بودند
طعم باد را فراموش کرده ام
دیگر پاییز نمیتواند با بادهایش مرا شلاق بزند
درخت زندگانی ما ، برگ هایش ریخته بود
اشک ؟ مگر اشک خالی میکرد؟
نیست شدن کسی که همواره میگفت
من اینجام ، چیشده مگه؟
نیست شدن همه ما
هشداری که هیچوقت درک نکردیم و نمیکنیم و احتمالا نخواهیم کرد
تماشاگر خاک شدن خودش بود
تصویری مات و فراگیر با چشمانی که برق میزد
سرش را تکان میداد و لبخند میزد
به آرزوی همیشگی اش رسید
عصر همین عاشورا ، بار خودش را از این دنیا بست
بی درد و زجر ، آرام و بی صدا
دردهای کل زندگی ات برای همیشه تمام شد
حال آرام میخوابی ،
چنان آرام که گویی هیچوقت درد نداشتی
زمانی که همه مرا با تعجب نگاه میکردند و اشک میریختند
بر سر قبرش ، لاوز اسپری میکردم
بر خودم
بر او
بر پارچه سیاه رنگی که خریدنش برای این مناسبت
سخت ترین خرید عمرم بود
پارچه سیاه روی قبرت بوی لاوز میدهد
بوی مرگ
بوی زندگی پس از مرگ
بوی آرامش ابدی
بوی مرگ درختی که پناهگاهمان سایه هایش بود
و با میوه هایش دردهای مرا تسکین میبخشید
بیزار از دنیا و عاشق خالقت
روحت شاد پدربزرگ...