«در کورسویی رخنه میکنم تنها در قلب تاریکی خیال. صدای سختی که در رگهای تپنده جاریست. نفسی حبس شده و چشمانی نیمهباز. حس خونسردی بیانتها و محسوس؛ سست و بیجان. ابراز آزادانهٔ انزجار و سرور در لذتمندی. نه ظاهر و نه تعبیری وجود دارد. کاملاً در پوست سخت احساسات تیرهمان گرفتار شده. گردی ریشه ریشه آنگاه که آتش برافروخته میشود؛ زنگاری سیاه که لایه نازک را میپوساند. همچنانکه شکلاش میدهد، محافظ توست. این ملالت تیره محافظتکننده است، زیرا در تنهایی شکل میگیرد و با تنهایی از تو سپری آهنین میسازد در برابر حس میانهرویای که در پس زندگی روزمره وجود دارد. رسوخ ملالتی سیاه است که میتواند در درونش نفوذ کند و از آن یک نعمت بسازد. کمه که ملالت سیاه مایهٔ گشایش توست، تو را به جهان دیگری میافکند، به دور از هر آلودگی جزئی و خاص. این ملالت سیاه قطعیتی در بر ندارد، چرا که تو را بوتهٔ آزمایش قرار میدهد و به جزء و پوستهای از درختان پنهانت تبدیل میشود. نوای تنهایی در تیرگی درونت. «پوچ و شیطانیست، این ملالت همانند نیستی است که در واقعیت تام رخنه میکند.» «آن انسانهای رنجانده شده همان برگزیدگانند، همان نجیبزادگان!» «چیزی فراتر از خیالم، برای مردان ملالتزده» ملالت لحظهای برای تعمق در درونمان است، لحظهٔ تأمل در موقعیتی که در جهان داریم، و این تأمل زمانبرست، زمانی که همواره از دست میرود. آنچه ملالآور است انسان را نابود نمیکند، بلکه در سرتاسر مسیر زندگیاش، مایهٔ باروری او میشود: ما را تسلیم مرگ و پایان حیات میکند، حیاتی به دور از تمام خصایص پست. ملالت ضرورتیست که انسان را به تلاش مستقلانه و خودکفایانه وا میدارد، نه در مسیری بیخطر، بلکه در هراس از نیازها، جایی که مقابله با یکنواختی دشوار است، جستجوی ناموفق آرزوها در گنجینهٔ ازلیت تا لذتی عمیق و تکرارپذیر. عادت شدن هیجان کسب موفقیتها. واکنش به سردی کسالتبار وابستگیها و رهایی از اتهام پوچی، توقف ناگهانی شور و هیجان، در لحظهای از بیخوابی شبانه محالها ممکن میشوند، و صدای دیوانهوار دریای جهان بیرون انگیزهای کسلکننده به وجود میآورد. ادراکات بیرونی از رفتارها جدا میشوند، و رایحهٔ شیره وانیل را یادآوری میکنند؛ رایحهای پیوندخورده با وتیور و پیچیدگی نعناع هندی سوماترا، سنگاپور و بورنئو، این عطر ویرانکننده است، جاییست که پوچی شکل واقعیتی ممکن به خود میگیرد. صحبت از صرف زمان نیست، بلکه صحبت از پذیرفتن روند تسلیمناپذیر آن است. توهم حیات ازدسترفته در ترکیبی اصلی متشکل از رایحه جذاب چوبهای سدر بر فرش نمداری از گل آفتابپرست، عاشق آن تنهاییام که مایهٔ آرامش است. منشأیی ارزشمند با تاریخچه مورد سبز که همانند محصولی از زمینی کممحصول متولد شده است، اسطخودوس را میپروراند و در آغوش میگیرد. روح حیات تشنهٔ تحولاتی تازه و پیوسته است، تمام جان را فرا میگیرد، همانند غبار، همانند خوابی که از حرکت بازمیدارد، و مستکننده است، زیرا چیزی نیست جز آن که مدهوش قدرتی خارقالعاده است. زیرا، انوی نویر با زبان افقی خود قصد دارد اوضاع پیرامونمان را نشان دهد» - نشریه برند.
برند | فیلیپو سورچینلی |
طبع | گرم |
سال عرضه | 2016 |
گروه بویایی | چوبی معطر |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | اسطوخودوس |
اسانس میانی | سدر ، گل آفتاب پرست |
اسانس پایه | وانیل ، نعناع هندی ، خس خس |
زمان درحال بلعیدن زندگی است!
انوی نواغ سرزمین شیرینیهای بیبندوبار. همقطار شدنِ پشیمانترین پچولیِ دیده شده بعد از رنسانس با وانیلِ کلافگیها! ملغمهای نیمهروشن و مبهم که در آن پرداختی قابل و متفاوت از اسطوخودوسِ شیرین، تازه و معطر را میتوان یافت که با خنکای یک وتیور لطیف، شکننده و سیال آغازی مبسوط را خلق میکنند. در قلب اثر : بروزهای شبه میوهای گورمند گلی، معجزهای نیمه سبز هربال از گیاه مورد که سایهای از جریاناتِ بیگانهی چوبی آسمانش را خاکستری میکند. پچولیِ تیره تند و بیاعصاب در کنار وانیل نرمِ کرهای مینشیند و هیلیتروپ همچون الههای آشوبگر برروی خاکِ نمور انوی نواغ و سپس به داخل جهنمی سراسر پودری سقوط میکند. [در اوج تلاطم این عطر حسی وجود دارد شبیه به حریرهی شیرینِ بادام که داخلش ادویههای گرم و وانیل چکانده شده، ایضا رگههای نامفهوم (محو) مانندِ نایلونهای بازیافتی!]
انوی نواغ را میتوان ملالتِ سیاه یا بیحوصلگی کدر ترجمه کرد. اما در سرزمینِ این عطر هیچ ردپایی از تیرگیِ مطلق، حسهای مالیخولیایی، سایههای حزن و... یافت نمیشود. [فرضیه] سورچینلی با انوی نواغ علاجی برای این احوالِ کسالتبار یافته است و بهنوعی خودِ ملول بودگی را بازسازی کرده نه یک رایحهی ملول! با نگاه کردن از زاویهای متفاوت و باتوجه به روشهای مختلفِ نامگذاریِ آثار هنری میتوان به چنین استدلالی 'هم' رسید که : ملولِ قصه شما [نوعی] و داروی این ملال لیکوئیدی است که سورچینلی خلق کرده و این دارو شبیه به آینه عمل میکند. یعنی خودِ خموری درون را تحویل شامهی شما میدهد تا واقعیتِ بطنی این مرض را بهتر درک کنید! همانقدر کشدار، خستهکننده و غیرپذیرفتنی! فیلیپو خود میگوید : من عطر نمیسازم؛ بلکه شعر! پس باید هميشه و همواره در جانِ آثار او بهدنبالِ ایهام، شُبههسازی، جناس، جلوس، اصولِ سمبولیک، بروزهای فلسفی عرفانی ادبی و... گشت! بهیاد داشته باشید هنر درمعنای کلان خود جهانی است بدون مرز و کاملا بسیط. درواقع گیومهی 'معنای هنر' همیشه باز است. حتی اگر در نظر خالق ایدهی الف نباشد شما حقِ این را دارید که همان ایدهی ناموجود را ایجاد و سپس آنرا بعنوان اصلیترین پایهی اثر درنظر بگیرید. یعنی هنرمند و مخاطب هردو در ایجاد معنا برای اثر شریک هستند!
در بخشِ معرفی و ایضا پشت جلدِ کتابِ روانشناسی ملال نوشتهی جیمز دانکِرت با این جملات روبهرو میشویم : انسانها نیازمند به برقراری رابطهای خودمختارانه و موثر با دنیا هستند. باید مشغولیت داشته باشند، ذهنشان را درگیر کنند، تمایلاتشان را بیان و مهارتها و استعدادهای درونی را عملی سازند. به بیان کوتاه : نیاز به عاملیت دارند! اگر این نیاز رفع شود شکوفا میشوند. اما هنگامی که برطرف نشود احساس بیحوصلگی و بطالت میکنند. ملال، نیرویی برای سوق دادن آدمها به سمت فعالیتهای معنادار و رضایتبخشتر است. این احساس شمارا وادار میکند که سوال مهمی را از خود بپرسید : باید چهکار کنم!؟
سورچینلی با این عطر سراغ ملالت، اندوه و پژمردگیهای بطن آدمیزاد میرود. آدمی که بطورکامل ساختارِ ضمیرِ درونی خویش را در سازههای پیرامون و جهانِ هیجانزدهی بیرونی غرق نه؛ بلکه حل کرده و بدل به محصولی غیرجالب از محیطِ اطراف شده است. موجودی که از رجوع به درونیات، تجزیهی نهاد و بازشناسی خویش میترسد. انوی نواغ احتمالا دوستنداشتنیترین اثر اونوم باشد. بله. کسلکننده، خاکستری، تحلیلی، فرسایشی و تقریبا غیرهارمونیک. دقیقا مانند حسِ انسانی که پس از سالها فراری بودن از خود، حال بهاجبار در اتاق خودشناسی قرار گرفته. افسوس. حاصلِ این برخورد دلآشوبه خواهد بود. زیرا او خودرا نخواهد شناخت! چنین حسی تیره، تلخ، شور، ترش، اگزوتیک، انتزاعی و یا دارای سامان نیست. بلکه بههمریخته و استرسزا درعینحال قابل شناسایی، دردسترس و شیرین است. بهحدی شیرین که دلزدگی ایجاد میکند و بهسوی مدلی از آشوبِ زیرپوستی میرود. انوی نواغ با شیرینی وانیل، ناهماهنگی پچولی و غیرمعمول بودن چوب شما را تا مرز کلافگی و بیچارگی پیش میبرد و تصمیم دارد ملالآور و شکنجهگر باشد! عطر مرموز، کدگذاری شده، مفهومی و معناداری است. باید به پستوترین جغرافیای ممکن گریخت، سپس استشمامش کرد و با خود گفت : این بوی کرختی، کسالت و خودگریزی بیپایان توست. بوی چسبناک و لزجِ گمشدنهای بیانتهایت!
فیلیپو سورچینلی، پروژهی اونوم، انوی نواغ. موهبتی ناب از هنرِ هدفمند و واقعی!