Remy Latour - Kyriaz

رمی لاتور کایریاز

مردانه
کد کالا : ATR-46867
نوع عطر : نا معلوم
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : چوبی معطر
عطار :
طبع :
مشخصات تولید
نام برند : رمی لاتور
کشور مبدأ : فرانسه
سال عرضه : 1994
کد کالا : ATR-46867
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
تماس بگیرید
رای کاربران
  • عاشقشم
    2
  • نمی پسندم
    0
  • - 25 سال
    0
  • + 25 سال
    2
  • + 45 سال
    0
  • روزانه
    1
  • رسمی
    1
تعداد رای های ثبت شده : 7
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

Remy Latour Kyriaz - رمی لاتور کایریاز

که اولین بار در سال 1994 به بازار عرضه شده است. و در خانواده عطری چوبی معطر قرار می گیرد. از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به ترنج ، لیمو ترش، گریپ فروت ، زیره، نعناع هندی ، چوب صندل سفید ، میخک صدپر ، یاس، درخت کاج ، گل پنجه مریم ، کهربا، خزه درخت بلوط ، چرم ، تنباکو اشاره کرد.

برند رمی لاتور
سال عرضه 1994
گروه بویایی چوبی معطر
کشور مبدأ فرانسه
مناسب برای آقایان
اسانس اولیه ترنج ، لیمو ترش، گریپ فروت ، زیره
اسانس میانی نعناع هندی ، چوب صندل سفید ، میخک صدپر ، یاس، درخت کاج ، گل پنجه مریم
اسانس پایه کهربا، خزه درخت بلوط ، چرم ، تنباکو
نمره کاربران
Kyriaz-رمی لاتور کایریاز
رایحه
10
3 رای
ماندگاری
10
3 رای
پخش بو
9.7
3 رای
طراحی شیشه
8.7
3 رای
این عطر برای من یاد آور ...
محصولات دیگری از برند رمی لاتور
نظرات کاربران (1 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
10
رایحه
10
ماندگاری
9
پخش بو
9
طراحی شیشه
بوش واسم ترسناک و دلهره‌آور هست. با اینکه خیلی رایحه‌ ی دلنشینی دارد و قطعاً برای اغلب شامه های آقایان بخصوص کلاسیک و نوستالژیک پسندان، بسیار مورد پسند قرار می‌گیرد، اما برای شامه ی من خیلی ترسناک هست.
شاید برای خیلی از پسران که دوران نوجوانی و بلوغ هستند، فکر فرار از خانه، براشون حداقل یکبار تداعی شده باشد. این موضوع، یک تفکر اجتناب ناپذیر در تخیل پسران نوجوان هست که فکر می‌کنند، توو خونه و کنار خانواده ی خودشان محدود هستند، و به فرار از منزل تخیل می‌کنند. پدرم دیپلم کشاورزی و مادرم دیپلم تجربی بودند که مادرم سال سوم و چهارم تجربی رو همزمان با دوران ابتدایی من رفت به دبیرستان بزرگسالان و درسشو تمام کرد. فضای خونه‌ی ما بخاطر باسواد بودن پدر و مادرم، همیشه بر درس خواندن متکی بود به هر طریقی شده از کتک دستی گرفته تا کتک با ابزارهای سفت و سخت مثل کمربند و ....
اون زمان‌ها از اینکه مادرم دیپلم بود، حس خیلی بدی داشتم و دلم می‌خواست مادر منم مثل مابقی مادران بچه‌های محله، بی‌سواد یا سواد نهضتی داشت تا نتونه ازم درس بپرسه. واسه همین، مدرسه و درس خواندن واسم یه کابوس بود که ظاهراً هرگز تمام نمی‌شد و تا ۹ ماه هر سال، انگار من وارد یه زندان می‌شدم که چاره‌ای جز تحمل ندارم.
با یه پسری همکلاس بودم به اسم وحید، که اونم شرایط مشابهی مثل من داشت توو خانواده و با اینکه باهم شاگردهای ممتاز کلاس بودیم، اما هر دومون از درس و مدرسه فراری بودیم.
بارها توو‌ کلاس با وحید فکر فرار از خونه بودیم و باهم مشورت می‌کردیم که بریم ترمینال سوار اتوبوس بشیم بریم تهران، کار کنیم و پولدار بشیم. از نظر اقتصادی با اینکه خوب نبودیم اما در حد خودمان توو رفاه بودیم و فکر‌ فرار از خونه، فقط بر مبنای فرار از مدرسه بود.
خلاصه یکی از عصرهای پاییز سال ۱۳۷۶ قرار گذاشتیم فرار کنیم. رفتیم قلک هامون رو یواشکی شکستیم و مبلغ ۱۷۲۵ تومان من داشتم و ۱۹۱۵ تومان وحید داشت. اون روزها ماه رمضان بود و منو وحید با اینکه روزه نمیگرفتیم، بخاطر بیرون بودن باهم می‌رفتیم مسجد محله واسه نماز خوندن.
اون روزی که فرار کردیم ساعت ۵ عصر بود. لباس و کاپشن پوشیدم با پولها توو جیبم که اولش رفتم خونه‌ی وحید تا باهم بریم، توو خونه‌ی وحید این عطر رو دیدم که واسه پدرش بود. برداشتم چند پاف به خودم زدم وحید هم گفت بده منم بزنم اونم زد و زدیم بیرون و یه نگاه به کل کوچه با یکم چشمان غر گرفته، رفتیم سوار اتوبوس واحد شدیم. از پشت شیشه ی اتوبوس واحد که بنز قدیمی دنده زمینی بود، تمام مسیرهای همیشگی که ازش عبور می‌کردیم رو داشتیم نگاه می‌کردیم بدون اینکه حتی یک کلمه باهم حرف بزنیم. انگار هر دوتامون هم منصرف شده بودیم هم هیچکدوم نمی‌تونستیم بگیم بیا برگردیم....
رفتیم چندین کیلومتر جلوتر که تاکسی های ترمینال نگه داشته بود پیاده شدیم. اولش یه ساندویچ کباب خوردیم با نوشابه ی زرد توو اون هوای سرد، هر کدام مبلغ ۲۰۰ تومان خرج کردیم از توشه ی مسیر زندگی آینده مون.
بعدش که از مغازه ی ساندویچ فروشی زدیم بیرون بریم سوار تاکسی ترمینال بشیم، من چشمم خورد به یه مرد ژولیده که کنار خیابون رو چهار پایه نشسته بود و یه آتیش از چوب روشن کرده بود و داشت سیگار می‌فروخت.
تا این صحنه رو دیدم یهو به خودم اومدم، که ما داریم چیکار می‌کنیم.!!! یعنی آینده‌ی ما هم مثل این مرد میشه اگه الان بریم ترمینال؟؟!!
به وحید گفتم بیا برگردیم. اونم درجا گفت باشه.
برگشتیم، اما از خونه فهمیده بودند و مادرم درب رو باز کرد محکم خوابوند توو گوشم که کدوم گوری میخواستی فرار کنی. مادر وحید هم اونو داشت کتک می‌زد. من گفتم ما مسجد بودیم داشتیم نماز میخوندیم بعدش امام جماعت داشت حرف میزد نشستیم گوش دادیم به حرفاش واسه همین دیر اومدیم خونه (ساعت ۷.۱۰ عصر رسیدیم خونه).
مادرم گفت باشه حالا که مسجد بودین الان باهم میریم مسجد تا آمار شما رو بگیرم. یعنی توو راه مسجد من هزار بار مردم و زنده شدم که الان همه چی لو می‌ره.
رسیدیم مسجد مادرم چندتا از مسئولان مسجد رو صدا کرد که اونا هم اومدن منو وحید رو دیدن، گفتند والا ما این دوتا رو هر روز مسجد می‌بینیم اما امروز یادمون نیست دیده باشیم.
در همین حین، یه مرد خوشتیپ که چهره اش شبیه چهره‌های شهیدها بود، اومد بیرون به منو وحید نگاه کرد دید رنگمون عین گچ سفید شده، به مادر منو وحید گفت بله خانم من امروز این دوتا رو اینجا دیدم نماز خوندن و نشسته بودن توو مسجد تا همین چند دقیقه پیش.
یعنی با این حرفش انگار تمام دنیا رو اون لحظه به ما داد. خود منو وحید خشکمون زد اون لحظه که چرا ما رو تایید کرد این مرد. مادر منو وحید ما رو بوسیدن و دلجویی کردند و بهمون نفری ۵۰ تومان (۵۰۰ ریال) پول دادند.
اومدیم خونه مادرم گفت این بوی ادکلن از کجاست تو زدی؟ گفتم آره اون موقع که خواستیم با وحید بریم مسجد واسه نماز، وحید به خودش و من از ادکلن باباش زد‌.
بوی این عطر، در تمام اون تیک تاک ساعت‌هایی که از مرگ حتمی نجات پیدا کرده بودم، مدام منو یادآوری می‌کرد که تا همین چند ساعت قبل کجا بودم و در چه فکری بودم.... بوی این عطر، همراه با حس لرز و ترس که با اینکه از خطر رد شده بودم، هنوز باهام بود..‌. هنوز خودم توو اتاق که داشتم الکی درسا رو می‌خوندم باورم نشده بود که اون مرد چیکار کرد و چجوری منو وحید رو نجات داد...
عطرها چه ها که نمی‌کنند... یادآور نه تنها روزها، بلکه تک تک لحظات خوش و خطرناک زندگی هستند.‌
این عطر با اینکه واسه من خیلی خطرناک بود یا خیلی خوشایند، اما برای شامه ی من از خاص ترین روایح مردانه است. سالها بعد، حتی با اینکه این عطر رو خریدم، با تمام رایحه‌ ی بسیار جذاب چوبی دودی مانندی که داشت، اما بخاطر یادآوری همان لحظات خطرناک زندگیم در دوران نوجوانی، نتونستم استفاده کنم.
رایحه کلا شبیه عطرهای کلاسیک و نوستالژیک چوبی مردانه هست با بستر دودی و یه حالت فوژه و چرم برای شامه ی من، که بسیار جذاب می‌باشد و مردانی که عطرهای قدیمی چوبی یا فوژه را می‌پسندن، به احتمال زیاد این عطر را هم پسند کنند.
دوستم وحید الان دکتری مهندسی شیمی هست و استادیار دانشگاه هست. هر از گاهی باهم تلفنی حرف می‌زنیم و یاد اون روز خطرناک میوفتیم، باورمان نمیشه که ما همچین تصمیمی داشتیم اون زمان.
................
کیفیت بسیار شایسته در ماهیت رایحه نسبت به زمان خودش، مناسب تن‌پوش آقایان کلاسیک پسند در روزهای سرد با ماندگاری خیلی خوب و پراکنش خوب.
سپاس از همراهی بزرگواران....
23 شهریور 1404 تشکر
15 تشکر شده توسط : میثم شفیعی shima a
دوران ترسناک و دلهره‌آور...
کتک دستی...
کتک با ابزار...
حسّ خیلی خیلی بد...
هزاربار مُردم و زنده شدم...
تیک‌تاک ساعت‌هایی که از مرگ حتمی نجات پیدا کرده بودم...
9 ماه زندان... هرسال ... تحمل ...

عرض ادب و احترام جناب دکتر.
راستش فردا کلاس سنگینی دارم و امروز به اهل منزل اعلام آماده‌باش «سکوت مطلق» دادم که بعضی سرفصل‌ها رو مرور کنم که امشب این پست شما رو دیدم. چندبار خارج شدم ولی دوباره برگشتم و خوندم. خلاصه درگیرم کرد. الان (ساعت 2.30 نیمه‌شب) گفتم چند کلمه‌ای بنویسم و بعد بخوابم. راستش آروم نگرفتم.
ضمناً بعد از اون مکالمه آخرمون در مورد خواب، امروز سومین یا چهارمین شبی هست که نهایتا بین ساعت 2 تا 3 می‌خوابم :)
اونم بعد از گذشت سال‌های طولانی که تا صبح بیدار می‌موندم.
تازه متوجه شدم علیرغم اینکه هم کم‌غذا هستم و هم مطلقا الکل مصرف نمی‌کنم و هم اینکه رژیم غذاییم بیشتر به سمت گیاهخواری هست، پس کبد چرب گرید 2 این وسط چی می‌گه؟ پاسخ سوالم رو از شما گرفتم(بهداشت خواب) یک دنیا ممنون بابت راهنمایی.


موارد فوق کلیدواژه‌هایی بود که از متن شما برداشتم و در یک معنا، اگر تمام خوبی‌ها و زیبایی‌های دوران قدیم رو کلاً بذاریم کنار، به یک جوّ محیطی سرد و تاریکی می‌رسیم که شاید برای نسل‌های جدیدتر قابل درک نباشه.

در نسل‌های قدیم، کتک، تنبیه بدنی با ابزارهای مختلف، تحقیرهای مکرر (اجبار به تراشیدن موی سر) و 9ماه زندانی که باید تحمل می‌کردیم برای همه ما عادی بود.
ابزارهای کتک در مدرسه ما بجز سیلی‌های بسیار سخت معلم ریاضی(اگه جواب رو اشتباه می‌دادیم) یک شلنگ معروف دست آقای ناظم بود که بد می‌زد. درست‌تر بگم: خیلی هم بد می‌زد. آهان راستی. گذاشتن خودکار لای انگشت و فشاردادن توسط معلم(اگر درس نخونده بودیم) هم جزو واجبات بود. ضمن اینکه دبیری داشتیم که بجای خودکار، از کلید استفاده می‌کرد!!!

«سهیل متین‌راد» صمیمی‌ترین دوستم بود، مثل برادر. دو روز تعطیلی رسمی داشتیم و یکی دوروزی هم والدینش مرخصی از مدرسه براش گرفته بودن و رفتن تهران برای دید و بازدید با اقوام.
سهیل هرگز برنگشت! البته چرا. برگشت. اما جنازه تکه تکه شده خودش و خونواده‌ش در موشک‌باران تهران.
وقتی خبر رو شنیدم و طبیعتاً در ایام نوجوانی در مورد مرگ‌آگاهی اطلاعاتی نداشتم، ناگهان دچار پاشیدگی از درون شدم. نفهمیدم چی شد که نرفتم کلاس و خودم رو رسوندم آخرین گوشه مدرسه پشت دیوار که کسی منو نبینه و زارزار گریه می‌کردم. از شانس بد، ناظم همون موقع رد شد و بنده هم مرتکب گناه کبیره (سرکلاس نرفتن!!!)
بدون اینکه چیزی بپرسه همون گوشه دیوار، تا جون در بدن داشت با شلنگ منو کتک زد و من مونده بودم درد ضربات شلنگ بدتره یا درد از دست دادن سهیل!
بهرحال هرچه بود گذشت.
«سهیل متین‌راد» هم شد اسم مستعار بنده در اینجا و ایضا در سایت‌های قبلی که عضو بودم.

ولی خب، دوران خوبی بود. معلمی که کلید لای انگشتم می‌ذاشت بعدها باهم دوستان صمیمی شدیم. آقای ناظم بسیار بداخلاق هم سال‌ها بعد در تهران که بصورت اتفاقی هم رو دیدیم، بغلم کرد و با اسم کوچک صدام زد(عجب حافظه‌ای) سال‌ها گذشت و روزی درحالی‌که دست دو پسر کوچکم رو گرفته بودم و رفته بودیم گردش باز دیدمش. پیر شده بود. دوباره بغلم کرد و اسم کوچکم رو گفت (بچه‌ها رو هم مهربانانه بغل کرد) اون زمان چیزی به اسم «کینه» گویا جزو مفاهیم نخستین و تعریف‌نشده بود :)

و اما اصل موضوع:
یکی از اقوام نزدیک‌مون (اصالت ما از طرف پدر، تبریز هست) در ایام کودکی علاقه عجیبی به درس داشت. اما پدرش اجازه تحصیل نمی‌داد با این اعتقاد که پسر نباید درس بخونه و فقط باید کار کنه. موضوع مربوط به قبل از انقلاب و دهه 40 هست. این پسربچه، یواشکی مدرسه ثبت‌نام کرد و سال دوم، پدرش فهمید و تمام کتاب دفترهاش رو پاره کرد و اونقدر کتکش زد که سیاه و کبود شد.
با وساطت مرحوم پدرم (که دایی اون پسربچه می‌شد) قرار شد پسرک قصه ما بره کار کنه و با راهنمایی پدرم درس خوندن رو «یواشکی» انجام بده!!! بهرحال در بین تبریزی‌ها، حرف بزرگ‌تر اتمام حجت بود(چه درست چه نادرست)
دوباره پدرش فهمید و دوباره پاره کردن دفتر و کتاب و سیاه و کبودکردن فرزند و این قضیه تا جایی که می‌دونم 3 بار تکرار شد که دفعه آخر آنچنان بچه رو زد که بالاجبار کار بچه (احتمالا متوجه شدین پسر عمه خودم رو عرض می‌کنم) به بیمارستان کشید. خلاصه کنم. دیپلمش رو تونست بگیره و رتبه یک کشوری در رشته مهندسی .... ادامه تحصیل داد و با رتبه یک فارغ‌التحصیل؛ و بورسیه شد به بیرمنگام انگلیس و الان پروفسور در رشته مهندسی.... و صاحب کرسی استادی در بیرمنگام هست (اسم شاخه مهندسی رو نمیارم چون معروفیت جهانی داره و شاید بهتر باشه گمنام باقی بمونه)
یکی از خاطراتی که مرحوم پدرم از تنش‌های تحصیلی خواهرزاده‌اش تعریف می‌کردن این بود که یک چراغ قوه براش خریده و بهش گفتن شب‌ها وقتی همه خوابیدن از زیر پتو چراغ بنداز و درس بخون!!! به عبارت دیگه درس خوندن با چراغ‌قوه زیر پتو، در کنار کتک‌های وحشتناک و کبودشدن‌های مکرر، پروفسوری تحویل اجتماع داد که زمانی دومین نفر در حوزه تحصیلی خودش در دنیا لقب گرفته بود.
نمی‌‌خوام نتیجه خاصی بگیرم که هرکسی کتک خورد، از نظر تحصیلی به جایی رسید! خیر. اصلا همبستگی معناداری بین اینها وجود نداره.
البته برعکسش منطقی‌تر به نظر میرسه! یعنی اونهایی که موفق‌تر شدن کسانی بودن که بهرحال صابون «کتک» به تنشون مالیده شده! (مزاح بود. صدالبته بازهم نمیشه چنین نتیجه‌ای گرفت)

اما یک موضوع:
کتک‌های وحشتناک متولیان سیستم آموزشی در نسل ایکس بیداد می‌کرد که در نسل ایگرگ(هزاره) کارشناسان سراسر دنیا هشدار دادن که کتک‌زدن باعث کمبود اعتمادبه نفس نسل‌های آینده میشه و چنین شد که کتک‌زدن در نسل ایگرگ(هزاره) از بین رفت یا حداقل نسبت به نسل ایکس بسیار کمتر شد.
اما با نهایت تعجب، دنیا دید که نسل ایگرگ(کمتر کتک‌خورده‌ها) نسبت به نسل ایکس، برخلاف تصور، اعتماد به نفس بسیار کمتری رو تجربه می‌کنن!!!! (نقل قولی بود از یکی از خانم‌های روانشناس فارغ‌التحصیل از امریکا)

خب این‌همه خزعبلات گفتم که چه نتیجه‌ای بگیرم؟ راستش هیچی! اگر عوارض شیدایی قرص خواب رو فاکتور بگیریم(!) صرفاً داشتم بلند فکر می‌کردم. همین :)

اما :
چندروز قبل یکی از دانشجویان قدیمم که مدیر فرانت آفیس یکی از هتل‌های معروف و لوکس کشور هست درددل می‌کرد از مهمانان پولداری که میان اونجا و هرکدوم به روشی کارکنان هتل رو مورد تفقد و عنایت قرار میدن! (بهرحال فرهنگ بالای ما ایرانی‌ها رو نباید دست کم گرفت!)

نمونه اول: کودکی در ساعت استراحت پدرومادرش یواشکی رفته و از خدمات اتاق بازی‌ کودکان در هتل استفاده کرده و شماره اتاق خودشون رو داده. موقع ترخیص، پدر تازه متوجه شده که شازده یواشکی بابا رو پیچونده و دو میلیون تومن بازی کرده. کلی داد و بیداد راه انداخته که شما «در تربیت فرزند من» دخالت کردین!!! و باید به من اطلاع می‌دادین و حداقل یه زنگ به اتاق می‌زدین و ... (منطقی به نظر می‌رسه)

نمونه دوم: چندروز بعد، کودکی اومده جلوی کانتر و گفته می‌خوام برم به قسمت بازی کودکان، این بندگان خدا هم از ترس مورد قبلی، با اتاق والدین تماس گرفتن تا استعلام بگیرن که آیا در جریان هستین که فرزندتون می‌خواد بره اتاق بازی؟ که مادر بچه، عربده‌کشان خودش رو به کانتر رسونده و گفته «ما داریم بچه‌مون رو مستقل بار میاریم!!!! الان این حرکت شما، باعث می‌شه در روحیه بچه من تاثیر منفی بذاره!!!)

خلاصه اینکه این دانشجوی اسبق ما ضمن اینکه اعتقاد داره اینجا هتل نیست، بلکه دیوونه‌خونه‌ست! عزم جدی برای استعفا و شروع شغل شریف غازچرانی رو در دستور کار داره!

نکته مهم: همچنان دارم بلند فکر می‌کنم:
آیا این کوچولوهایی که معنای کتک رو نمی‌دونن، معنای ترس رو نمی‌دونن، در رفاه مطلق بزرگ شدن، بهشون دست بزنی اوف می‌شن، والدین خیلی روی تربیت‌شون حساسه! و ....
آیا بعدها بینشون متخصص، پروفسور یا آدم حسابی درمیاد؟!!

راستش چندان علاقه‌ای به «طول عمر» ندارم و «عرض عمر» برام بیشتر اهمیت داره
اما ته دلم دوست دارم بزرگ‌شدن نسل آلفا و بتا رو ببینم تا به جواب این سوال برسم :)

شرمنده جناب دکتر بابت بلندفکرکردن‌هام در اینجا
مانا باشید استاد
24 شهریور 1404 تشکر
8 تشکر شده توسط : مرتضی ع Telecaster
با احترام و عرض ادب
ضمن سپاس از همراهی و عنایت شما و همچنین اهدای تجربیات و نظرات ارزشمند شما برای این محفل. در خصوص بهداشت خواب تان عارضم که سعی کنید با غذاهای پروتئینی (فرآوری های گوشتی) بخصوص گوشت سفید آشتی کنید که همین امر نیز در بهبود کیفیت و کمیت خواب شبانه نیز میتواند موثر باشد. البته نه خیلی کم و نه خیلی زیاد برای غذاهای شبانه با پروتئین گوشتی.
سالها قبل کتابی تحت عنوان پاتولوژی خواب انسان را تالیف و منتشر نمودم بالغ بر 900 صفحه در 2 جلد، که بعنوان کتاب سال پزشکی هم برگزیده شد. در این کتاب تمام آسیب های زیستی و روانشناختی انسان را برای خواب اعم از عدم به خواب رفتن در شب، کاهش ساعات خواب شبانه، بیدار شدن بی اختیار در خواب شبانه، نقش رویاها و کابوسها در کیفیت و کمیت خواب شبانه و چندین موارد دیگر را بحث نمودم.
فلذا اگر شما در شرایطی هستین که بدون قرصهای خواب قادر به خوابیدن نیستین، یکبار تکنیک جِت لَگ را امتحان کنید. یعنی در یکی از روزهای پنجشنبه که فردای آن جمعه هست و تعطیل هستین از نظر کاری، از یک ساعت مشخص مثلا ساعت 12 شب کلا در بیداری مطلق باشید و اصلا به سمت تختخواب نروید یعنی روی تختخواب به حالت بیدارباش، نباشید و روی مبل و صندلی در منزل با نور چراغ بنشینید یا مطالعه کنید یا تلویزیون تماشا کنید و هر گاه چشمان شما خسته شد، سریع بروید با آب سرد صورت خودتان را بشورید تا خستگی چشمانتان رفع گردد، این بیداری مطلق که انگار برای روز بیدار هستین را 24 ساعت یعنی از همان ساعت 12 شب پنجشنبه تا 12 شب جمعه ادامه دهید و اصلا روی تختخواب نروید در طی این 24 ساعت. بعد از گذشت 24 ساعت بیداری مطلق، ساعت 25 ام از بیداریِ شما (چند دقیقه که از بیداری 24 ساعته گذشته است)، به روی تختخواب بروید و برای خوابیدن اقدام کنید. اگر در اتاق خواب شما، پرده ها کنار هستند حتما پرده ها را باز کنید تا روی پنجره ی اتاق خواب شما را بپوشانند تا هیچ ذره ای از نورِ بیرون هر چند هوای تاریک هم باشد، به اتاق خواب شما نفوذ نکند. چراکه بدون این کار، فوتون های نور به سلول های مغز میتوانند برخورد کنند و مغز به اشتباه تشخیصِ روشناییِ روز را میدهد که همین امر منجر به عدم آزادسازی هورمون ملاتونین برای خواب شبانه میشود. البته این مورد، اغلب برای انسانهایی است که مثل شما خواب شبانه ی بی کیفیت یا بدکیفیتی دارند. بعد از اینکه در ساعتِ 25 ام از بیداری به خواب رفتین بخاطر خستگیِ مزمنِ بیداریِ 24 ساعته ی فعال، حتما قبلش ساعت را برای 7 صبح کوک کنید و یا به اهلِ منزل سفارش کنید تا شما را دقیقا در ساعت 7 صبح بیدار کنند. حتما بایستی در همین ساعت 7 صبح بیدار شوید هر چند که هنوز نیازِ مُبرم برای خواب دارید. با اینکار، شما هنوز کسریِ خواب شبانه ای که 24 ساعت تمام بیداری فعال بودید را به همراه خواهید داشت و این کسریِ خوابِ شبِ قبل را در شبِ همان روز که ساعت 7 صبح بیدار شدید، ساعت 12 شب به اوج خستگی و کسری خواهید رسید و بدون قرص خواب، دوباره به خواب خواهید رفت و باز هم بایستی ساعتِ 7 صبح بیدار شوید. این چرخه را آنقدر بایستی تکرار کنید تا بلاخره بتوانید ساعت خواب و نیاز به خواب را از ساعت 12 شب به 11.30 شب برسانید و تکرار این چرخه باعث میشود تا شما دیگر از قرص های خواب که متاسفانه آسیبهای جبران ناپذیری در طول زمان به استحکام استخوان ها و سیستم گوارش بخصوص کبد و معده وارد خواهند کرد، مصرف نکنید.
..............................
در خصوص استرس دوران کودکی که مطرح فرمودید هم عارضم من دقیقا همه ی آن موارد را تجربه نمودم. به هر حال، شایستگیِ تنبیه شاید برای برخی انسانها مفید و برخی دیگر عُقده های زندگی در آینده را ترسیم کند. چراکه تجربه ی استرسِ مثبت در چارچوب روابط مراقبتی پاسخگو، بخش مهمی از رشدِ سالم است. فعال شدن سیستم‌های پاسخ به استرسِ ما طیف گسترده‌ای از واکنش‌های فیزیولوژیکی را ایجاد می‌کند که بدن را برای مقابله با چالش‌ها یا تهدیدها، از جمله افزایش ضربان قلب، فشار خون بالا و ترشح هورمون‌های استرس مانند کورتیزول، آماده می‌کند. هنگامی که یک کودک خردسال یا نوجوان روابط مراقبتی حمایتی دارد، این پاسخ‌ها کوتاه هستند و به سرعت به حالت عادی برمی‌گردند و باعث ایجاد یک پاسخ استرسِ سالم و محافظتی می‌شوند.
با این حال، هنگامی که این پاسخ‌ها برای مدتِ طولانی در سطوحِ بالا فعال می‌مانند بدون روابطِ حمایتی برای کمک به آرام کردن آنها پاسخ‌هایی که قرار است محافظتی باشند، می‌توانند مُضر شوند و منجر به استرسِ سمّی گردند. این نوع استرس می‌تواند رشد اتصالات عصبی لازم برای معماریِ سالم مغز، به ویژه در مناطقی از مغز که به مهارت‌های پیچیده‌تری مانند زبانِ گویشی، توجه و تصمیم‌گیری اختصاص دارند، را مختل کند. همچنین می‌تواند رشد سیستم‌های بیولوژیکی را به طور گسترده‌تری مختل سازد و بر یادگیری، سلامت و رفاه در طول عمر تأثیر بگذارد.
وقتی یک واکنشِ استرسِ سمّی به طور مداوم رخ می‌دهد یا توسط منابع متعدد ایجاد می‌شود، می‌تواند عوارض تجمعی بر سلامت و رفاه کودک خردسال داشته باشد و پیامدهای مادام‌العمر ایجاد کند. هرچه تجربیاتِ نامطلوب در دوران کودکی بیشتر باشد، احتمال تأخیر در رشد و مشکلات سلامتی بعدی، از جمله بیماری‌های قلبی، دیابت، سوء مصرف مواد و افسردگی، بیشتر می‌شود. با این حال، تحقیقات نشان داده است که روابط حمایتی و پاسخگو با بزرگسالانِ آشنا به مدیریتِ استرس یا کنترل استرس در اوایل زندگی کودکان می‌تواند به پیشگیری یا معکوس کردن اثرات مخرب واکنش استرس سمّی کمک کند.
خبر خوب این است که از بسیاری جهات، استرس یکی از اَبَرقدرت‌های انسانی ماست. استرس باعث می‌شود محیط خود را برای تهدیدات بالقوه بررسی کنیم، پیش‌بینی کنیم چه چیزی ممکن است اشتباه پیش برود و پاسخ‌هایی را در نظر بگیریم که آسیب را به حداقل برساند.
استرس چنان عملکرد مهمی است که به جای اینکه فقط توسط یک بخش از مغز کنترل شود، بخشی از یک "شبکه ی ترسِ" کامل است که ما را زنده نگه می‌دارد. اگرچه مسیرهای دقیق هنوز کاملاً مشخص نیستند، اما یک راه ساده برای فکر کردن در مورد آن این است که استرس یک عمل متعادل‌سازی مداوم بین مغزِ هشدار دهنده و مغزِ شناختی ما است. به عنوان مثال، اگر کودکی هنوز چند متر از ایستگاه اتوبوس خود فاصله دارد و صدای غُرِش اتوبوس پشت سر خود را می‌شنود، مغز هشدار دهنده فعال شده ی او ممکن است به او بگوید "بدو! دوباره اتوبوس را از دست خواهی داد!!" اما در حالت ایده‌آل، مغزِ شناختی همان کودک این پاسخ را با فکری مانند "اتوبوس تا پنج دقیقه دیگر نمی‌آید" آرام می‌کند و آخرین مسافت تا ایستگاه اتوبوس را به پیاده‌روی بسیار لذت‌بخش‌تری تبدیل می‌کند.
چالش این است که ما قادر به انجام انواع تفکر انتزاعی و بلندمدت هستیم. بنابراین علاوه بر واکنش به تهدیدها یا اشتباهات احتمالی که ما به طور فعال در محیط خود احساس می‌کنیم، واکنش ترس می‌تواند زمانی که ما در حال برنامه‌ریزی، تصور یا پیش‌بینی نتایج نامشخص در آینده‌های نامشخص هستیم، ایجاد شود. این ترس‌ها می‌تواند از یک کودک پیش‌دبستانی که می‌پرسد "آیا والدین من در پایان روز به خانه برمی‌گردند؟" تا یک کودک راهنمایی که می‌پرسد "آیا روال زندگی در آینده بهتر از الان خواهد شد؟" و هر چیزی بین این دو متغیر باشد.
اما استرس که از برنامه‌ریزی متفکرانه در مورد آینده‌ای نامشخص ناشی می‌شود، همیشه هم بد نیست! می‌تواند به بچه‌ها کمک کند تا اولویت‌بندی کنند، توجه خود را متمرکز سازند و آماده شوند. به عنوان مثال، نگرانی یا استرس از اینکه ممکن است برای یک امتحان سخت آماده نباشند، ممکن است آنها را به درس خواندن ترغیب کند. متأسفانه، همان شبکه ی عصبیِ تشخیصِ تهدید که ما را زنده نگه می‌دارد، می‌تواند ما را از زندگی کردن نیز باز دارد. والدین و جامعه نباید استرس در کودکان را که توانایی آنها برای مقابله با آن را تحت الشعاع قرار می‌دهد، نادیده بگیرند. برخی از کودکان و نوجوانان بیشتر از دیگران دارای استرس هستند، که تا حدودی به دلیل نحوه‌ی سیم‌کشی سلولهای عصبی در مغزِ آنها (حافظه ی ژنتیکی) است. علاوه بر این، برخی ها، استرسهای زیادی دارند، از بی‌ثباتی اقتصادی خانواده گرفته تا اثرات مشکلات روحی روانی خانوادگی. در نهایت، اگرچه فاکتورها یا رسانه‌های اجتماعی ممکن است تنها علت اضطراب و استرس نباشند، اما مطمئناً می‌توانند آتش استرس را برای برخی از کودکان و نوجوانان شعله‌ورتر کنند. وقتی استرسِ معمولی به یک اختلالِ اضطرابی تبدیل می‌شود، این استرس تمایل دارد همه چیز را در بر بگیرد و به تلاش‌های ما برای کنترل شناختی پاسخ خوبی نمی‌دهد.
مدیریتِ استرس برای بهبودِ بهداشتِ روان زندگی، بسیار حائز اهمیت است که هنوز هم در جهان، مسیر علمی و تجربیِ ایده آل شناسایی نشده است. اما تلاش برای رسیدن به چنین ارزشی، میتواند زندگیِ نسلهای آینده را به سوی جامعه ای آلفا مبدل سازد که نیاکان آن نسلها زمانی در جامعه ی بِتا زندگی دشواری را متحمل شده بودند.
من فکر می‌کنم ما هرگز قادر نیستیم به شیاطین روح خودمان مسلط شویم، در عوض بایستی تلاش کنیم تا همیشه بتوانیم از این شیاطین روحی مان، جلوتر بزنیم یا پیشی بگیریم که در غیر این صورت، آنها از ما جلوتر خواهند بود...
از شما دوست عزیز و تمامی بزرگواران پوزش میطلبم که روایتم طولانی شد.
سپاس از همراهی بزرگواران....



[EDITED] 1404/06/25 02:05
24 شهریور 1404 تشکر
14 تشکر شده توسط : میثم شفیعی Telecaster
نظرات محدود شده است
Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟