سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Remy Latour Kyriaz - رمی لاتور کایریاز
که اولین بار در سال 1994 به بازار عرضه شده است. و در خانواده عطری چوبی معطر قرار می گیرد. از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به ترنج ، لیمو ترش، گریپ فروت ، زیره، نعناع هندی ، چوب صندل سفید ، میخک صدپر ، یاس، درخت کاج ، گل پنجه مریم ، کهربا، خزه درخت بلوط ، چرم ، تنباکو اشاره کرد.برند | رمی لاتور |
سال عرضه | 1994 |
گروه بویایی | چوبی معطر |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان |
اسانس اولیه | ترنج ، لیمو ترش، گریپ فروت ، زیره |
اسانس میانی | نعناع هندی ، چوب صندل سفید ، میخک صدپر ، یاس، درخت کاج ، گل پنجه مریم |
اسانس پایه | کهربا، خزه درخت بلوط ، چرم ، تنباکو |
شاید برای خیلی از پسران که دوران نوجوانی و بلوغ هستند، فکر فرار از خانه، براشون حداقل یکبار تداعی شده باشد. این موضوع، یک تفکر اجتناب ناپذیر در تخیل پسران نوجوان هست که فکر میکنند، توو خونه و کنار خانواده ی خودشان محدود هستند، و به فرار از منزل تخیل میکنند. پدرم دیپلم کشاورزی و مادرم دیپلم تجربی بودند که مادرم سال سوم و چهارم تجربی رو همزمان با دوران ابتدایی من رفت به دبیرستان بزرگسالان و درسشو تمام کرد. فضای خونهی ما بخاطر باسواد بودن پدر و مادرم، همیشه بر درس خواندن متکی بود به هر طریقی شده از کتک دستی گرفته تا کتک با ابزارهای سفت و سخت مثل کمربند و ....
اون زمانها از اینکه مادرم دیپلم بود، حس خیلی بدی داشتم و دلم میخواست مادر منم مثل مابقی مادران بچههای محله، بیسواد یا سواد نهضتی داشت تا نتونه ازم درس بپرسه. واسه همین، مدرسه و درس خواندن واسم یه کابوس بود که ظاهراً هرگز تمام نمیشد و تا ۹ ماه هر سال، انگار من وارد یه زندان میشدم که چارهای جز تحمل ندارم.
با یه پسری همکلاس بودم به اسم وحید، که اونم شرایط مشابهی مثل من داشت توو خانواده و با اینکه باهم شاگردهای ممتاز کلاس بودیم، اما هر دومون از درس و مدرسه فراری بودیم.
بارها توو کلاس با وحید فکر فرار از خونه بودیم و باهم مشورت میکردیم که بریم ترمینال سوار اتوبوس بشیم بریم تهران، کار کنیم و پولدار بشیم. از نظر اقتصادی با اینکه خوب نبودیم اما در حد خودمان توو رفاه بودیم و فکر فرار از خونه، فقط بر مبنای فرار از مدرسه بود.
خلاصه یکی از عصرهای پاییز سال ۱۳۷۶ قرار گذاشتیم فرار کنیم. رفتیم قلک هامون رو یواشکی شکستیم و مبلغ ۱۷۲۵ تومان من داشتم و ۱۹۱۵ تومان وحید داشت. اون روزها ماه رمضان بود و منو وحید با اینکه روزه نمیگرفتیم، بخاطر بیرون بودن باهم میرفتیم مسجد محله واسه نماز خوندن.
اون روزی که فرار کردیم ساعت ۵ عصر بود. لباس و کاپشن پوشیدم با پولها توو جیبم که اولش رفتم خونهی وحید تا باهم بریم، توو خونهی وحید این عطر رو دیدم که واسه پدرش بود. برداشتم چند پاف به خودم زدم وحید هم گفت بده منم بزنم اونم زد و زدیم بیرون و یه نگاه به کل کوچه با یکم چشمان غر گرفته، رفتیم سوار اتوبوس واحد شدیم. از پشت شیشه ی اتوبوس واحد که بنز قدیمی دنده زمینی بود، تمام مسیرهای همیشگی که ازش عبور میکردیم رو داشتیم نگاه میکردیم بدون اینکه حتی یک کلمه باهم حرف بزنیم. انگار هر دوتامون هم منصرف شده بودیم هم هیچکدوم نمیتونستیم بگیم بیا برگردیم....
رفتیم چندین کیلومتر جلوتر که تاکسی های ترمینال نگه داشته بود پیاده شدیم. اولش یه ساندویچ کباب خوردیم با نوشابه ی زرد توو اون هوای سرد، هر کدام مبلغ ۲۰۰ تومان خرج کردیم از توشه ی مسیر زندگی آینده مون.
بعدش که از مغازه ی ساندویچ فروشی زدیم بیرون بریم سوار تاکسی ترمینال بشیم، من چشمم خورد به یه مرد ژولیده که کنار خیابون رو چهار پایه نشسته بود و یه آتیش از چوب روشن کرده بود و داشت سیگار میفروخت.
تا این صحنه رو دیدم یهو به خودم اومدم، که ما داریم چیکار میکنیم.!!! یعنی آیندهی ما هم مثل این مرد میشه اگه الان بریم ترمینال؟؟!!
به وحید گفتم بیا برگردیم. اونم درجا گفت باشه.
برگشتیم، اما از خونه فهمیده بودند و مادرم درب رو باز کرد محکم خوابوند توو گوشم که کدوم گوری میخواستی فرار کنی. مادر وحید هم اونو داشت کتک میزد. من گفتم ما مسجد بودیم داشتیم نماز میخوندیم بعدش امام جماعت داشت حرف میزد نشستیم گوش دادیم به حرفاش واسه همین دیر اومدیم خونه (ساعت ۷.۱۰ عصر رسیدیم خونه).
مادرم گفت باشه حالا که مسجد بودین الان باهم میریم مسجد تا آمار شما رو بگیرم. یعنی توو راه مسجد من هزار بار مردم و زنده شدم که الان همه چی لو میره.
رسیدیم مسجد مادرم چندتا از مسئولان مسجد رو صدا کرد که اونا هم اومدن منو وحید رو دیدن، گفتند والا ما این دوتا رو هر روز مسجد میبینیم اما امروز یادمون نیست دیده باشیم.
در همین حین، یه مرد خوشتیپ که چهره اش شبیه چهرههای شهیدها بود، اومد بیرون به منو وحید نگاه کرد دید رنگمون عین گچ سفید شده، به مادر منو وحید گفت بله خانم من امروز این دوتا رو اینجا دیدم نماز خوندن و نشسته بودن توو مسجد تا همین چند دقیقه پیش.
یعنی با این حرفش انگار تمام دنیا رو اون لحظه به ما داد. خود منو وحید خشکمون زد اون لحظه که چرا ما رو تایید کرد این مرد. مادر منو وحید ما رو بوسیدن و دلجویی کردند و بهمون نفری ۵۰ تومان (۵۰۰ ریال) پول دادند.
اومدیم خونه مادرم گفت این بوی ادکلن از کجاست تو زدی؟ گفتم آره اون موقع که خواستیم با وحید بریم مسجد واسه نماز، وحید به خودش و من از ادکلن باباش زد.
بوی این عطر، در تمام اون تیک تاک ساعتهایی که از مرگ حتمی نجات پیدا کرده بودم، مدام منو یادآوری میکرد که تا همین چند ساعت قبل کجا بودم و در چه فکری بودم.... بوی این عطر، همراه با حس لرز و ترس که با اینکه از خطر رد شده بودم، هنوز باهام بود... هنوز خودم توو اتاق که داشتم الکی درسا رو میخوندم باورم نشده بود که اون مرد چیکار کرد و چجوری منو وحید رو نجات داد...
عطرها چه ها که نمیکنند... یادآور نه تنها روزها، بلکه تک تک لحظات خوش و خطرناک زندگی هستند.
این عطر با اینکه واسه من خیلی خطرناک بود یا خیلی خوشایند، اما برای شامه ی من از خاص ترین روایح مردانه است. سالها بعد، حتی با اینکه این عطر رو خریدم، با تمام رایحه ی بسیار جذاب چوبی دودی مانندی که داشت، اما بخاطر یادآوری همان لحظات خطرناک زندگیم در دوران نوجوانی، نتونستم استفاده کنم.
رایحه کلا شبیه عطرهای کلاسیک و نوستالژیک چوبی مردانه هست با بستر دودی و یه حالت فوژه و چرم برای شامه ی من، که بسیار جذاب میباشد و مردانی که عطرهای قدیمی چوبی یا فوژه را میپسندن، به احتمال زیاد این عطر را هم پسند کنند.
دوستم وحید الان دکتری مهندسی شیمی هست و استادیار دانشگاه هست. هر از گاهی باهم تلفنی حرف میزنیم و یاد اون روز خطرناک میوفتیم، باورمان نمیشه که ما همچین تصمیمی داشتیم اون زمان.
................
کیفیت بسیار شایسته در ماهیت رایحه نسبت به زمان خودش، مناسب تنپوش آقایان کلاسیک پسند در روزهای سرد با ماندگاری خیلی خوب و پراکنش خوب.
سپاس از همراهی بزرگواران....