Symphonie Passion
مانولیوس پرسید: پدر چگونه میتوان خدا را دوست داشت؟
با دوست داشتن انسانها فرزندم…
از نويسندگان مورد علاقم در دوران نوجوانى نيكوس كازانتزاكيس بود. كتاب هاى «آزادى يا مرگ»، «زورباى يونانى»، «آخرين وسوسه مسيح» و «مسيح باز مصلوب»
با وجود تاثير عميق كتابهاى او، تصويرسازى نقش بسته در ذهنم گرچه آكنده از نور، رنگ و صدا بود اما تهى از رايحه!
به پيشنهاد فروشنده غرفه نيش فروشگاه و پس از تست، عطر رو خريدم.
البته عطراى متعدد از اين برند ايتاليايى داشتن كه با توجه به شباهت شكل اونها ظاهرا همه از يه لاين بودن.
چرا اين عطر؟ باعثش كيفيت بالاى اون نبود بلكه به اين دليل كه اين عطر برام تداعى گر كلمه «عطر روح» بود. دقيقا نقطه مقابل سنشوال!
اين دومين تجربه من و با فاصله زمانى نزديك به دو دهه بود.
اون زمان استاد عزيزى يك باتل پنج ميل از برند عبدالصمد قرشى مرحمت كردند كه خيلى هم گران بود و حالت روغنى داشت نه اسپرى.
هر بار مايع غليظ و چرب رو به پوست ميزدم انگار آميختگى با جهان ازم دور و دورتر ميشد.
براى استفاده در هيچ جايى پوشيدنى نبود (طبق عرف جامعه مان) اما در خلوت و براى خودم خاصيت آشنازدايى و دور شدن از مكررات زندگى بود.
اما عطر سمفونى-پشن تصاوير و صداهاى رمان هاى كازانتزاكيس رو مُزين به بُعد رايحه كرد. با وجود تفاوت مكان و زمان جريان رمان های که اسم بردم اما انگار، رايحه پس زمينه اونا همين عطر بود.
برداشت من از آكوردها: چوبى، بالزاميك، خاكى، مُشكى
اون خطوط محزون شكل گرفته بر شيشه بخار كرده و منتهى به تاريكى و درب چوبى كه بلافاصله برام تداعى گر تكه اى از چلبپاى آن مصلوب بود.
نام عطر رو چنين خواندم: «مصائب مسيح».
چه اعتيادگونه هربار محل عطر رو استشمام ميكردم.
خلاصه بگم: كيفيت بسيار بالا همراه با تغيير نت ها ولی اصلا اون رو پوشيدنى نديدم. براى هيچ شرايط اجتماعى!
بعدا هديه شد به كسى كه از من بيشتر شيفته اش شد!
از اين جا به بعد غير مرتبط به اين عطر و براى مخاطبى كه دغدغه اش محدود به جنبه پراگماتيك عطر نيست:
ميدونيم كه تعبير و تفسير ما چه به عنوان خالق اثر و چه مخاطب، همه معطوف به سوبژه است. وجه مشترك همه ما محدوديته. محدوديت در ادراك جهان به عنوان يك "گونه". اين كه واقعيت و حقيقت، همه حاصل گذر از دستگاه شناختى ماست كه براى هر كدوم از ابناء بشر منحصر به فرده و به قول نيچه به اندازه سرهايى كه در جهان هست، حقيقت وجود داره.
زبان، ابزار مفاهمه ما براى درك نهايى عدم انطباق كامل ادراك ما از واقعيت و حقيقته! در نهایت، فقط مشتركات لفظى داريم با ادراك غيرهمسان در هر موضوع و پديده اى.
حالا چرا اينا رو مطرح كردم؟
دلیلش داستان اين عطر، طبق اعلام رسمى خالق اثر و تفاوت عميق داستان شكل گرفته در ذهنم (نويسنده مرده است ؟!)
اينجا شايد هرمونوتيك، سمبل شناسى و چنين زمينه هايى بتونه كمك كنه…
سال ها پيش تو رويايى خيلى عميق و شفاف ديدم دنبال معادل انگليسى كلمه لاك پشت هستم. رفتم به سراغ كتاب خونه شخصیم، لغتنامه رو برداشتم و كلمه لاك پشت رو پيدا كردم معادل انگليسى نوشته بود: Culture
از اون روياهايى كه بعد از بیداری، هميشه به ياد ميمونن.
اما چرا؟
آيا كُند بودن لاك پشت صفت مورد نظره و يعنى "فرهنگ" براى من تأويل كُند كردن حركت در زندگى با معيارها و ارزش ها/ضد ارزش هاى اجتماعيه؟
يا لاكِ لاك پشت به عنوان حريم و محافظ ويژگى مورد نظره و نشان دهنده جايگاه مفهوم كلمه فرهنگ در نزد من؟
عزيزانى كه با يونگ آشنان ميدونن از چى حرف ميزنم.
اينجا هم چنان معنی نام عطر با ترجمه «مصائب مسيح» در ذهنم نقش بست كه وقتى داستان مؤلف و برخى نظرات رو خوندم دُچار همون سردرگمى ناشى از اون رويا شدم.
از طرفى اتصال قوى و سريع رايحه با بُعد بويايى رُمان هايى كه بيش از سى سال از خوندنشون ميگذشت
و
از طرفى ارتباط اجزاى شكلى عطر (توصيف شيشه، جنس، رنگ و طرح) با نام شكل گرفته در ذهنم يعنى «مصائب مسيح» قرابت بيشترى داشت تا «سمفونى شور و اشتياق» (بخوانيم عشق)
آيا اينجا هم مثل اون روياى قديميم نيست؟
آيا مصائب آن مصلوب، روى ديگر شور و اشتياق عجيبش به زندگى و هستى نيست؟
سمفونى عشق يا درد؟ بی اختیار، ياد سخنرانى چگوارا در صحن عمومى سازمان ملل افتادم و پاسخش به نماينده اى كه از انگيزه او براى انقلاب پرسيد و او در پاسخ گفت: عشق)
اينجا اگر سمفونى عشق و درد ريشه هاى مشترك دارن و اجزاى شكلى عطر (توصيف شيشه، جنس، رنگ و طرح) هم موید این اشتراکه پس داستانِ داستانک ارائه شده توسط خالق اثر، چيست؟
با امید به اینکه عزیزانی که در این خصوص میدونن، با نظرات ارزشمندشون کمکی بکنند.
برقرار باشید
چه روایت شگفتی… تو عطر را نه فقط بوییدی، که خواندی و تفسیر کردی؛ همانطور که کازانتزاکیس رنج و رهایی را در کلماتش میتنید. تعبیرت از مصائب مسیح در برابر سمفونی عشق نشان داد که رایحه، هم میتواند آینهی درد باشد و هم سرود شور. نوشتهات ثابت کرد عطر فقط پوشیدنی نیست، زیستنی است آیینی برای لمس امر متعالی
هزاران بار سپاس⚘️
چه روایت شگفتی… تو عطر را نه فقط بوییدی، که خواندی و تفسیر کردی؛ همانطور که کازانتزاکیس رنج و رهایی را در کلماتش میتنید. تعبیرت از مصائب مسیح در برابر سمفونی عشق نشان داد که رایحه، هم میتواند آینهی درد باشد و هم سرود شور. نوشتهات ثابت کرد عطر فقط پوشیدنی نیست، زیستنی است آیینی برای لمس امر متعالی
هزاران بار سپاس⚘️
هزاران سپاس از شما به خاطر نظر ارزشمندتون