•رایحهْ زبری سرو و چوباش را با نتی شبیه به چای تلطیف میکند. سرمستکننده خود را به دست قلب دلربا و اغواگر تمشک میسپارد.
جناب استینگ Shape of my heart را زمزمه میکند. همزمان چرم که از ابتدا با حضور توانمند و توامان ملیحش در کنار گلها دلبری میکرد با همراهی تمشک بر پیکر رزینی-مخملی مشک، وانیل و امبر آرام میگیرد.
•استایل:
بافت یا پیراهنی به رنگ آبی تیره یا مشکی، بر روی آن کت پاییزه قهوهای سوخته با تکسچری زبر و شبه پشمی یا مخملی، شلوار جین و نیمبوت جیر قهوهای تیره.
اکسسوری متشکل از عینکی ایتالیایی با فریم استخواندار، شالگردن با نقوش ترنجگونهای که از رنگهای خنثی-مکمل پوشش اصلی در آن استفاده شده است. ساعت با صفحهای مستطیلشکل با بند چرم.
•ساعتی پس از غروب پاییزی.
خیابان تاریک بود و دلْ، تنگ.
خنکایی غریب، برگهای خشک پیادهرو را زیر پا خرد میکرد.
کافهها با طراحیهای ساده از چوب و نورپردازی مختصرشان در پرسپکتیو میدرخشیدند.
هیجانزده نبش کوچهای تاریک ایستاده بود. همانجایی که عموما یکدیگر را ملاقات میکردند. نسیم زبر پاییزی گونهاش را میخراشید.
چراغها، با فاصلههای مشخص مسیر تاریک را روشن میکردند.
شب چه زیبا بود!
او نبش کوچهای منتظر…