😔 🙏 7 ماه پیش 11

اسبِ قرمزِ من مهربان و رام نیست

آن آلمانیِ مجنون [نیچه] از نوشته‌های “هانس زاکس” نقل می‌کند:

«دوستِ من، وظیفه‌ی شاعر آن است که به خواب‌هایش اعتنا کند و معنایِ‌شان را جویا شود. باور کن، حقیقی‌ترین وَهمی‌ که آدمی می‌داند معنایی دارد تنها در خواب‌ها می‌تواند آشکار گردد: هنرِ شعر و ترانه هیچ نیست مگر باز-گفتنِ پیشگوییِ خواب‌ها.»

و اما خواب، این سرزمینِ کشفِ نشده‌ی ذهنِ انسان!

سه سال قبل بود که اسبِ قرمزِ مارلی رو تست کردم و در اون تست ازش بیزار شدم، از ترکیبِ آغازینِ فلفل و پرتقال خونیش، از دانه‌ی تونکا و روایحِ چوبیِ پایانِ کار! از اون تمِ ادویه‌جاتش، از همه و همه‌اش بیزار و مُنزَجر شدم! شب به خانه بازگشتم، خسته بودم، نتوانستم طبق عادت قبل از خواب دوش بگیرم، فقط لباس‌هام رو در آوردم. خوابیدن همانا و خواب‌دیدن همانا!

در خواب کالان دستم بود، افشانه‌ی اون رو به بینی چسبانده بودم و نفسِ عمیق می‌کشیدم، در آن روزگار بعد از مرگِ خواهرم مِیلی عجیب به خودکُشی داشتم، فکرش مرا رها نمی‌کرد، در ادامه‌ی خواب کالان را به تعداد زیاد به ساعدِ جُفت دستانم اِسپری کردم، از رایحه مدهوش شده بودم، به گمانم سطحِ دوپامین در بدنم به اوج رسیده بود، چاقوی زنجانیِ خود را برداشتم و جُفت ساعدِ دستانم رو عمودی بریدم، به پُشت خودم رو روی تخت رها کردم، کالان با خونِ من آمیخته شده بود و نتیجه دیوانه‌کننده بود، تمامِ فضا پُر شده بود از ترکیبِ کالان و مرگ! این اسبِ قرمز درونِ خونِ من در حالِ تاخت و تاز بود و چیزی جلودارش نبود، چشمانم باز شد، از خواب بیدار شده بودم و کاملاً هوشیار، اولین‌کاری که آن صبح انجام دادم این بود که رفتم و کالان رو خریدم، و این بار تجربه‌ی من با تستِ پیشین متفاوت بود، این‌بار سلیقه‌ی من به اون‌چیزی که در خواب تجربه کرده بودم نزدیک شده بود، یک‌کلام، من عاشق شده بودم، عاشقِ یک بو، باورتان می‌شود؟! گاه که زیرِ لبی می‌گویم: «نه، این عشق نیست» میرم و کالان رو اسپری می‌کنم و میگم: «بله، این عشقه!» کالان از اون روز به بعد برای من طعمِ گیلاسِ کیارستمی شده بود، منو از خودکُشی دور کرد، نمی‌دانم، شاید چون کالان باعث شد اون خوابِ تراژیک را ببینم، باعث شده بود یک‌بار در خواب بمیرم و عطشِ خودکشی و میلِ من به مرگ فروکِش کند!

آن آلمانیِ کبیر در تکمیلِ سخنانِ زاکس چنین گفت:
«هر انسانی هنگامِ آفرینشِ دنیای خواب هنرمندی تمام‌عیار است، و نمود دلفریبِ خواب پیش‌شرط همه‌ی هنرهای تصویرپرداز است.»

اما من نه آن‌چنان که زاکس گفت شاعرم، نه چنان که نیچه اشاره داشت هنرمندم، هنری اگر بوده هنرِ عطارِ کالان بوده است، کالان روحِ زندگی را در زندگیِ یخ‌زده‌ی من دمیده بود و آن را شُعله‌ور گردانیده بود. کالان اشتیاق حقیرِ من به مرگ را از بین بُرد و در عوض مرا با آن برابر ساخت، دیگر مرگ برایم نه رویدادی عظیم که تبدیل به میزبانی دعوت‌کننده‌ شد که هر زمان که اراده کند با حادثه‌ای، بیماری‌ای و یا هر بهانه‌‌ی دیگری دعوت‌نامه‌ی لازم‌الاجرای خود را برایم خواهد فرستاد و من لاجرم لبیک خواهم گفت!


[EDITED] 1402/06/24 10:34
اسبِ قرمزِ من مهربان و رام نیست
وحید رضایی
وحید رضایی
7 ماه پیش

خیلی عطر مزخرفی هستش

از صراحت و صداقتِ‌تان متشکرم

وحید رضایی
وحید رضایی
7 ماه پیش

من این عطر رو اصلا تست نداشتم فقط خواستم بگم توهین به علایق دیگران کار خوبی نیست

Shayan Shayegan
Shayan Shayegan
7 ماه پیش

توهین که نمیدونم میشه گفت یا نه ولی ایشون با چند خط یه جوری عطرهای خوب و محبوب رو میکوبن که ادم واقعا ازرده میشه. امیدوارم به همین شکل فقط راجب علاقه هاشون بنویسن و الکی انرژی شون رو برای کارهایی که خوششون نمیاد هدر ندن.

احسان شکیب نژاد

سلام Through a Glass Darkly گرامی.. نوشته شما از متون قابل تامل و ارزشمندی بود که در این محفل خوانده ام و مشخص است قلم گیرایی دارید. جان شیرینتان مانا و در سلامت... خود می‌دانید یک ابرانسان نه از زندگی و نه از مرگ نمی‌هراسد و شاد می‌زید و می دانیم که زیستن خود از مرگ و خودکشی توان و قدرت بیشتر می‌خواهد. 

از لطف شما ممنونم.

در ادامه‌ی عرایضِ‌تان باید بگویم همین‌طور است، ابرانسانِ نیچه‌ای نه تنها از زندگی و مرگ نمی‌هراسد بلکه به هردوی آن آری می‌گوید، لکن بانگِ آری‌گویی‌اش به زندگی بسیار بلندتر از آری‌گفتن‌اش به مرگ است. ابرانسان چنان زندگی‌ای را پیش می‌برد که در پایان بگوید: این بود زندگی؟ پس یک‌بارِ دیگر.

سالمی
سالمی
7 ماه پیش

درود بشما جنابDarkly

امروز روایت شما را خوندم و خیلی متاثر شدم این دنیا پر از اتفاقهای خوب و بد است که هر کدام  به ضمیر ناخودآگاه شخصی ما میروند و تا سالها و حتی زمان مرگ بهمراه ما زیست میکنند روح خواهر خوبتان شاد و از اینکه بعداز رحلت خواهر بزرگوارتان بر شما آنقدر سخت گذشته که خواستید دست به خودکشی بزنید متاسفم😔 اجازه هست بپرسم لطفا بفرمایید چه عامل محرکی شما را بعد از مرگ خواهرتان به خودکشی تشویق میکرد؟؟؟پوزش میطلبم از جناب شریفتان اگر سوالم بی پایه واساس هست اینجا استاد چون شخص بزرگوارتان در روایت قید فرمودین پرسیدم🙏

روزگارتان بی غم انشاءالله شاد باشید همیشه در پناه حق

متأستفانه دلایلم آن‌قدر شخصی‌اند که گفتنِ آن لازم به دانستنِ پیش‌زمینه‌ی طولانی‌ای از زندگی و خانواده‌ام است. نتیجتاً از حوصله‌ی شما خارج و عجزِ نوشتنش برای بنده بسیار است!

سعیده دهرویه

درود ،کپشن بسیار جالب و عالی بود به خصوص برای من که خواب هایی می بینم بسان فیلم سینمایی واضح و طولانی و حاوی تمام اشخاص وعناصری که در طول روز فکرشان از ذهنم گذشته است.ولی انصافا خوابی که شما شرح دادید، عجیب و به هرحال تلخ بوده است و بسی خوشحال شدم که در زندگی واقعی ختم به خیر شده و بینشی نو و ارزنده را برای شما به ارمغان آورده است .پاینده و  پیروز و البته معطر به بهترین رایحه ها باشید .

هاشم پور
هاشم پور
5 ماه پیش

درود

و باز هم انسانی دیگر به طریق رایحه ای نجات یافت

این متن تلخ و امید بعد از یک خواب نجات دهنده

تبریک میگم به شما و کالان

Kalan

تصاویر دیگر Through a Glass Darkly

برای ثبت نظر لازم است وارد سایت شوید و یا در سایت ثبت نام کنید
Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟