نظرات | کورش اچ
ترتیب نمایش
Lalique Pour Homme EDP
لینک به نظر 30 بهمن 1402 تشکر پاسخ به FragWorld
سپاسگذارم دوست عزیزم،
زیبا، ذهن شماست،
شادمانه ترین ها برایتان باد ...
9 تشکر شده توسط : احمد شجاعی محسن
Lalique Pour Homme EDP
لینک به نظر 29 بهمن 1402 تشکر پاسخ به FragWorld
از کنار چشمش داشت نگاهم می کرد،
زاویه صورتش سه رخ بود و طوری نگاه می گرد که انگار دارد از پنجره اتاق که مشرف بود به ساحل، دوردست را می بیند،
همیشه این حالت نگاهش را دوست داشتم،
یک جور بیتفاوتی نمادینی که توجه و علاقه اش را با ظرافت خاصی درآن مخفی کرده بود،
به آرامی نجوا کرد : «تلخ می نویسی»،
دستنویس آخرین نوشته ام هنوز دستش بود،
جمله اش خبری بود اما درون آن، هم سوال بود هم اعتراض،
نگاهم را ازش دزدیدم، انگار می ترسیدم از داخل چشمانم ذهنم را بخواند،
با لحنی که سعی داشتم افکارم را پنهان کنم، به جای اینکه سوالش را جواب بدهم ازش پرسیدم : «مگه تلخ بده؟»،
گوشه ی لب راستش مثل همیشه کمی بالا رفت، و روی گونه اش کمی چال شد،
هر وقت مچم را می گرفت، اینطوری لبخند می زد،
زیباترین لبخندی که میشد روی یک صورت نقاشی کرد،
...
واقعا تلخ می نویسم؟
...
می خواستم نپذیرم،
تمام سلول های ذهنم درگیر این شده بود که یک مثال نقض پیدا کنم،
می خواستم حکم قاطعانه اش را نقض کنم،
گفتم : «از تو که می نویسم تلخ نیست»،
صورتش را به سمتم برگرداند،
بی احساس می نمود،
در چشمانم زل زد بود و بدون حرکت، بدون پلک زدن و بدون لبخند به من نگاه می کرد،
چهره اش داشت بی احساس تر می شد،
سرم داشت گیج می رفت،
کل خانه داشت دور سرم می چرخید،
هوا خفه و سنگین بود،
خیس عرق شده بودم،
نمی دانم چرا توی چشمهایم اشک جمع شده بود،
به زحمت صورتش را می دیدم،
...
کل خانه داشت دور سرم می چرخید،
چقدر هوا خفه و سنگین بود،
عرق پیشانیم سرازیر شده بود روی شقیقه هایم،
پرسیدم : «تو گرمت نیست؟ نمی دونم چرا کولر درست کار نمی کنه، یه دفعه خیلی گرم شد»،
چیزی نگفت، با همان حالت بی احساس نگاهم می کرد،
با خودم گفتم : «باید یه نگاهی به کولر بندازم ببینم چش شده»،
تلاش کردم بلند شوم،
اما نشد،
انگار چسبانده شده بودم به زمین،
ترس برم داشت،
بیشتر تلاش کردم، اما نشد،
شروع کردم به دست و پازدن،
گلویم داشت می سوخت،
دهانم خشک شده بود،
قلبم تند می زد،
اینقدر تند می زد که انگار داشت از قفسه سینه ام بیرون میامد،
توان تکان خوردن را نداشتم،
...
نکنه دارم می میرم؟
...
بیشتر ترسیدم،
وحشت زده شده بودم،
درمانده شده بودم،
بهش نگاه کردم،
و با صدایی که حالا بریده بریده از گلویم بیرون می آمد گفتم : «من یه چیزیم شده، نمی تونم تکون بخورم، حالم خیلی بده، فک کنم دارم می میرم»،
...
« ... زنگ بزن به اورژانس ...»،
...
فقط نگاهم کرد،
نگاهش سرشار از بی اهمیتی بود،
انگار برایش مهم نبود که من دارم می میرم،
دیگر به سختی می دیدمش،
حجم زیادی از اشک جلوی دیدم را گرفته بود،
...
صداهای اطراف توی گوشم می پیچیدند،
اصوات کش می آمدند و با هم مخلوط می شدند،
صدای همهمه می شنیدم،
...
مرگ این شکلیه؟
...
شنیده بودم موقع مرگ یه حس رهایی و آزادی رو تجربه می کنند،
یه نور سفید،
رها از دردهای تن،
و رها از غم ها و رنج ها،
پس همه اش دروغ بود؟
مرگ این شکلیه؟
...
قلبم داشت از گلویم بیرون میزد،
دهانم آنقدر خشک شده بود که به سختی می توانستم نفس بکشم،
داشتم از شدت گرما می سوختم،
تمام توانم را جمع کردم : «... زنگ بزن به اورژانس ...»،
...
چطور می تونه اینقدر بی احساس و بی تفاوت باشه؟
چطور می تونه من رو در این حال رها کنه که بمیرم؟
...
بازهم سعی کردم بلند شوم،
اما توانایی بلند شدن را نداشتم،
همهمه ی توی سرم بیشتر شده بود،
حالا دیگه صداها بلندتر شده بودند،
توی سرم صدای داد و فریاد می اومد،
و صداها با هم مخلوط می شدند و کش می اومدند،
به بالا نگاه کردم،
سقف خانه بازشده بود و آفتاب تندی روی صورتم افتاده بود،
نور آفتاب چشمهام را داشت میزد، و پوست صورتم را می سوزاند،
دیوارها هم ناپدید شده بودند،
کم کم چیزای بیشتری را داشتم می دیدم،
سایه های سیاهی دو رو برم در حال حرکت بودند،
بعضی ها با عجله و بعضی آرام تر،
درست نمی توانستم ببینم، اما انگار همه داشتند به من نگاه می کردند،
دوباره به اطرافم نگاه کردم،
مبل راحتی، میز نهار خوری، پنجره ی رو به ساحل، همه ناپدید شده بودند،
کف زمین پر از سنگ و خاک بود،
چند تا سایه ی سیاه، من رو گرفته بودند و نمی گذاشتند حرکت کنم،
...
الان کجای مرگ بودم؟،
اینها فرشته اند یا مَلِک عذاب؟،
فکرم درست کار نمی کرد،
...
دوباره بهش نگاه کردم،
دیگه بدنش رو نمی دیدم،
فقط صورتش را می توانستم ببینم،
با همان نگاه بی احساس و بی ترحم،
...
بغض گلویم را گرفته بود،
هزار حرف در حلقومم گره خورده بود که بهش بگویم،
اما صدایم بیرون نمی آمد،
بغض داشت خفه ام می کرد،
نفسم به شماره افتاده بود،
...
صداهای توی سرم بیشتر شده بودند،
داشتند واضع تر می شدند،
همهمه ی شدیدی بود،
صدای شیون،
صدای گریه،
صدای داد و فریاد،
یعنی مرگ اینهمه ههمه داره؟
...
از میان فریادها، یک صدایی از بقیه بلندتر بود،
ولی بریده بریده شنیده می شد،
انگار از فاصله ای دور می آمد،
شاید از بعد دیگری از زمان :
«زنگ بزن به اورژانس ...»
«از حال رفته ...»
«داره هذیون می گه ...»
...
دوباره نگاهش کردم،
فقط تصویر صورتش مونده بود،
سیاه و سفید، توی یک قاب چوبی، روی یک کپه ی خاک،
با همان بی احساسی،
بدون پلک زدن، بدون حرکت و بدون لبخند،
تمام توانم را جمع کردم،
و به آرامی گفتم : «از تو که می نویسم تلخ نیست» ...
31 تشکر شده توسط : احمد شجاعی مهریار
دوباره پرشدم از حرف،
دوباره پر شدم از فریاد،

نمی دانم چه سرّی در این شب هاست،
که گاهی پُرم می کند از غم،
لبریزم می کند از خاطره،

شایدم تقصیر لالیک است،
این نوستالژی عمیق لعنتی،
که چقدر به خاطرات من گره خورده است،

شما هم اینگونه اید آیا؟
شما ای همه آدمیان عالم؟
«گذشته»، برای شما هم سرودی غم انگیز است؟
زخمی خونچکان است که رویش را بسته اید و فراموشش کرده اید؟

خاطراتِ شما هم، ذغال های گداخته ای هستند که از آتش سوزی مهیبی در گذشته های دور،
که شاید به یاد می آورید، شاید هم نه،
کنار قلبتان جامانده اند؟
و گاه و بیگاه می چسبند به سینه دلتان؟
و سوزی جانکاه فرایتان می گیرد؟

ای همه آنانی که دارید شادمانه زندگی می کنید،
بمن بگویید که شما این چنین نیستید آیا؟
بگذارید باور کنم که در این دردِ جانگداز تنها نیستم،
بگذارید باور کنم که در زندانِ گیتی، به سلول انفرادی محکوم نیستم،
.
.
آه از این لالیکِ لعنتی،
آخر تو چرا اینقدر پابرجا ایستاده ای؟
واقعا این همه سال با این اقتدار مانده ای که چه؟
این همه خاطره را با خود حمل می کنی که چه بشود؟
چرا این همه تلخی های فراموش نشدنی،
و شیرینی های از دست رفته،
در لابلای نوت های تو مخفی شده است؟

ازت دلگیرم برادر،
این رسمِ همسفری نیست،
این رسمِ سال های دراز دوستی نیست،
من و تو عمری را با هم بودیم،
و به بیکرانِ عالمِ پندار رفته ایم،
به شب های بی پایانِ پرستاره،
که آسمان مانند چادری سیاه،
روی همه ی هستی خیمه زده بود،
و هوا مثل آبگینه ای ناب،
انگار که می خواست با تلنگری بشکند،
.
.
تا پیچ و خم جاده های خیال انگیزِ «گیسوم»،
و درختانی که با برگ های زرفام،
پاییز را به جشن نشسته بودند،
.
.
تا جاده بود،
و موسیقی بود،
و شیشه ی باران خورده،
و انعکاس نور ماشین ها،
در قطره های روی شیشه،
هزاران پژواک زیبا را،
به رقص نشسته بودند،

و تو چقدر ناجوانمردانه،
آن شادمانه های پرپرشده،
و آن لحظه های پر از شور،
و پر از زندگی را،
امروز،
همچون سیلابی خانمان برانداز،
مداوم و بی وقفه،
برمن آوار می کنی ...
26 تشکر شده توسط : احمد شجاعی مهریار
The One Royal Night
لینک به نظر 29 دی 1402 تشکر پاسخ به marjanmohamadi
رویاهاتان دلنشین، خاطراتتان مانا باد ...
6 تشکر شده توسط : احمد شجاعی محسن
(به بهانه ی حضور «هل»، که دوستش دارم، در این شاهکارِ هنرِ عطاری)


«هل»، رایحه ی عجیبی ست،

آیا این تجربه را داشته اید؟
که در خیابان،
در حال گذرکردن هستید،
و آدم ها، اشیاء، ماشین ها، ساختمان ها، درختان را، می بینید و عبور می کنید،
در افکار خودتان غوطه ورید،
و همه ی چیزها،
از مقابل چشمتان به سادگی رد می شوند ...

بعد به یکباره،
یک چیزی نگه تان می دارد،
یک چیزی که با بقیه ی چیزها متفاوت است، مثل بقیه نیست،
متوقف می شوید،
برمی گردید و دوباره نگاه می کنید ...

هل از آن چیزهای متوقف کننده است،
مثل بقیه نیست،
رایحه ی قابل عبوری نیست،
میخواهم از کنارش رد شوم،
اما به آسانی رهایم نمی کند،
متوقفم می کند،
و نفسی عمیق می کشم،
و ریه هایم را مملو از این رایحه ی ناب میکنم،
و سرشار از شوری غریب می شوم،
و از اکتشافِ مداومِ آن به وجد میایم ...

چقدر این رایحه عمیق است،
و مرا با خود تا چه ژرفایی از تصورات می برد،
تا بازارهای عطارانِ مشرق زمین،
تا دکان های بازارچه های عَربی،
(با سوراخی در سقف،
که شیاری از نور،
مانند نیزه ای مورب از آن عبور کرده است،
و ذراتِ ریزِ غباری که در هوا معلق هستند،
و در شیارِ نورانی سقف،
در رقصی ناموزون تاب می خورند) ...

تا کران های دوردستِ مشرقی،
تا قصه های هزار و یک شب،
تا عمارت های سلطنتی هندوستان،

و من چشم هایم را می بندم،
و می گذارم که غرق شوم در اوهام،
با پیچ و تاب این رایحه ی بی همتا،
و میگذارم که جادویم کند،
تا قدم بگذارم به قصرهای خیال ...
29 تشکر شده توسط : مهریار احمد شجاعی
کوبا استراس اسنیک : فلورال، اسپایسی، ملایم، معتدل.

با شروعی آرام و یکنواخت از روایح سیتروسی روبرو هستیم،
نرولی اینجا خیلی ملایم است و اثر سیتروسیِ خیلی دلنشین و آرامی را از خود نشان می دهد،
با حضور فریسیا هم، یک تم ادویه ای خیلی نرم و سبک، در دل عطر جریان دارد،
ترکیبی از گلهای شاداب و دلنشین هم، با ارکیده و وایولت ، در قلب عطر به خوبی سوار شده اند،
که حاصل ترکیب همه اینها،
فضایی فلورال و در عین حال اسپایسی با سایه ی ملایمی از مرکبات را خلق کرده است،

این عطر دینامیک زیادی ندارد و حرکت قابل توجهی را در نت ها نمی توان مشاهده کرد،

گرچه در منابع به عنوان عطری زنانه معرفی شده است، اما به نظر من برای آقایان هم می تواند کاربرد داشته باشد (اگر به روایح فلورال علاقمند باشند)،

ارزیابی توان:
از نظر قدرت عطرافشانی (سیلاژ): بین سه تا چهار ساعت انتشار خوبی دارد،
از نظر ماندگاری: تا دوازده ساعت یا بیشتر ماندگار است،
طبع عطر، معتدلِ مایل به خنک احساس می شود،

جمع بندی:
به واقع از عطری چنین ارزان قیمت انتظار رایحه ای به این دلنشینی را نداشتم،
اما خوشبو و دلنشین است،
و با توجه به پرفورمنس خوب آن،
دارای ارزش خرید بالایی هم هست،
که می توان آنرا همطراز بسیاری از دیزاینری ها دسته بندی کرد،
گرچه مانند همیشه توصیه ام تست رایحه قبل از خرید است،
اما رایحه ی همه پسندی دارد،
و برای استفاده در میهمانی های غیررسمی، سیف و پرکاربرد است.
25 تشکر شده توسط : احمد شجاعی محسن
دانهیل سنچری بلو : سیتروسی، اسپایسی، معتدل.

شروعی سیتروسی با گرایشی به پوست مرکبات دارد،
درهمان ابتدا،
رایحه بهار نارنج هم،
گرچه در نوت های میانی انتظار آن می رفت،
حضور پر رنگی دارد،
که فضای عطر را به حالتی ترش و شیرین و البته دلچسب می برد،
که خیلی هم شاداب و سرحال کننده است،
پس از چند دقیقه با حضور ملایمی از فلفل، فضای رایحه اسپایسی می شود،
کمی هم حس ویکس از آن میگیرم که البته اصلا مزاحم یا آزاردهنده نیست و به خنک تر شدن رایحه کمک می کند،

از ابتدا یک تم خیلی ملایم انیمالیکی خوشایند هم احساس می شود،

نوت های میانی و پایه:
پس از حدود سی دقیقه،
زنجبیل و زنبق نیز وارد می شوند،
و به واسطه حضور آنها، از فضای سیتروسی کاسته شده و فضای عطر بیشتر اسپایسی و انیمالیکی است،
نوت اوکماس گرچه حضور ملایمی دارد،
اما فضای عطر صابونی نیست و به نظر من،
ترکیب اوکماس با فضای اسپایسی،
منجر به حسی انیمالیکی، ملایم و دلنشین شده است.

ارزیابی توان:
از نظر قدرت عطرافشانی (سیلاژ): یک تا دو ساعت انتشار قابل قبولی دارد.
از نظر ماندگاری: تا حدود پنج ساعت روی پوست ماندگار است، گرچه تا ساعت ها پس از آن نیز در سطح پوست قابل درک است.
طبع عطر معتدل مایل به خنک احساس می شود.

جمع بندی:
گرچه رایحه ی آن عمومی و تکرار شده،
اما خوشبو و دلنشین است،
با توجه به طبع معتدل مایل به خنک آن،
برای فصول گرم و معتدل، و کاربردهای روزمره مناسب است،
رایحه ای همه پسند دارد و برای هدیه دادن می تواند مناسب باشد،
و برای دوستانی که روی خاص بودن رایحه تاکید زیادی ندارند و تم کلی این عطر (ادویه ای، کمی شیرین و طبع معتدل) را می پسندند، در صورت عدم دسترسی به تست و سمپل، با کمی ریسک، قابل بلایندبای است.
27 تشکر شده توسط : احمد شجاعی محمد صالحی
گرلن کویر اینتنس : چموش و سرکش.

گزارش آزمون :
با توجه به هرم بویایی، توقعِ شروعی فلورال و تاحدی شیرین میرود،
اما از همان ابتدا،
تهاجمی از رایحه ی بی پروایِ چرم، که منتظر آن نبودیم، بر ما میتازد،
در آغاز، چرمی ست، که واکسِ ملایمی بر آن زده شده است،
مانند زینِ اسبی، نو و تمیز که تازه واکس خورده باشد،
و در فضای بیرونِ اصطبل،
دارند آنرا روی اسبی می بندند،
و نسیمی ملایم،
از فاصله ای دور،
رایحه ضعیفی از گل های دشت را با خود همراه می آورد.
بزودی با ورود رایحه ای تنباکویی و کمی ترش، عطر وارد مرحله ی بعدی می شود،
و رایحه ی چرم، با چرخشی نسبتا سریع به سمت واکسی تر شدن می رود،
و این تغییر تا آنجا ادامه دارد، که رایحه ی چرمِ واکس خورده، تمام فضای عطر را پر میکند،
(نوع واکس نیز : تند و کمی ترش، مانند واکس های قدیمی که با فرچه ی کوچکی بر کفش کشیده میشد، و با فرچه دیگری پرداخت می گردید و بویی تند و تیز و فراگیر داشت)،
حالا در هجومِ سهمگینِ این رایحه هستیم،
که سنگین و خشن،
ما را احاطه کرده است،
و زمزمه ای انیمالیکی نیز، سرود خشمگینِ این عطر را همراهی می کند،

فرود:
پس از حدود سه ساعت (روی پوست، و شاید بیشتر از آن، روی پارچه)، روایحِ چرمی (واکسی) استراحتی به خود می دهند و مُشک مجالی برای خودنمایی می یابد،
از اینجا به بعد، رایحه، کمی دوست داشتنی می شود: مُشکی، تنباکویی، کمی ترش و کمی واکسی،
و حسی انیمالیکی همراه آن،
ولی حیف که دیر...

طبع عطر را بیشتر گرم ذکر کرده اند، من آنرا معتدل یافتم.

ارزیابی توان:
ماندگاری عطر بسیار خوب است، و سیلاژ آن نیز.
برای استفاده در فضای باز، قدرت کافی دارد.

جمع بندی:
بسیار خاص پسند است،
نمی تواند به عنوان یک عطرِ مورد پسند برای همگان، در نظر گرفته شود،
گذشته از اینکه عطرهای چرمی، سلیقه ی خاصِ خودشان را می طلبند،
این عطر نیز در ژانرِ خودش بسیار خاص است،
به شدت خشن، تندخو و بداخلاق است،
سرِ ملایمت و سازگاری ندارد،
مانندِ اسب چموش و قدرتمندی است که نمی تواند مرکبِ رهواری برای همگان باشد،
راکبِ خودش را میطلبد:
یک سلحشور،
جنگجویی با زرهی و شمشیری آخته،
با ابروانی در هم گره خورده،
و زخم های کهنه ی عمیقِ روی صورتش،
که قطراتِ عرق، از شقیقه هایش جاری شده اند،
و تنِ خیس از عرقِ اسب که نفس نفس می زند،
و بخاری غلیظ را از سوراخ های بینی اش بیرون می دهد،
و رایحه ی تندِ چرمِ زرهش، و زینش،
که با بوی عرق در هم آمیخته است،
و دندان هایش را از خشم روی هم می فشارد،
و شمشیرش را در افق امتداد می دهد،
و اسبِ سرکشش را،
به ضربه ی مهمیزی،
چهارنعل می تازاند ...
28 تشکر شده توسط : احمد شجاعی Rohaam
Lalique Pour Homme EDP
لینک به نظر 17 آذر 1402 تشکر پاسخ به مهریار
مهریار عزیز،

ما نسل حسرت های عمیقیم،
و خاطرات جا مانده در کوچه پس کوچه های تنگِ کاهگلی،
وعشق های به زبان نیامده از شرم یا ترس،
و دلشوره های هر لحظه،

ما نسل از دست دادن هاییم،
ما نسل حسرتیم،
.
.
نسل دویدن ها و نرسیدن ها،
نسل اشک های ریخته نشده،
نسل گریه های فروخورده شده ...
28 تشکر شده توسط : احمد شجاعی Sepehr s
خانه کوچک ما،
راهروی باریکی داشت که به حیاط می رفت،

مادر بزرگم همیشه کنار راهرو،
روی پتوی کوچکش دراز میکشید،
و آرام آرام صلوات می فرستاد،
و از نجوای ملایمش، حرف «ص»، کمی بیشتر به گوش می رسید،
که آمیخته می شد،
با صدای پنکه ی سبز رنگی که کنار اتاق بود،
و صدای آرامِ قمری ها که از حیاط میامد،
و همهه ی مبهم کوچه که از پنجره ی باز آشپزخانه، به داخلِ خانه تراوش می کرد،
و یک هارمونیِ آرامش بخش و ملایمی را می ساخت،
که من خیلی دوست داشتم،

و تمام خصوصیات یک مادر بزرگ دوست داشتنی را داشت:
مهربان،
با موهای سفیدِ بلند و کم پشت،
که همیشه می بافت، و از زیرِ چارقدِ سفیدِ کهنه اش،
بیرون می آمد،
و دندان های مصنوعی اش،
و عینک ذره بینی اش،
و پیراهنِ بلندش، که سفید بود و گلهای ریز آبی رنگی داشت،

و چادر نماز سفیدش،
با آن رایحه ی آرامش بخش:
بوی چلوار تمیز،
و کمی خاک گرفته،
و کمی کهنه،

و وقتی مرا در آغوش می گرفت،
رایحه ی عطرِ ملایمی،
که در یک شیشه ی کوچک،
با مایعی زرد رنگ،
از روزگاری که معلوم نبود،
از دوستی که دیگر شاید نبود،
به سوقات رسیده بود،
مشامم را پر میکرد،

و لباس هایش هم،
که رایحه ی کهنگیِ دلنشینی،
همراه با بوی تمیزی،
از آنها می تراوید،
.
.
.

گاهی، عصری،
به ذوقِ مهمانی،
قلیانی درست می کرد،
بسیار با سلیقه،
کوزه ی قلیانش نقش شاه عباسی داشت،
و در آب قلیان،
برگ گل محمدی می ریخت،
به قصد خوشبویی،
و من می نشستم،
و رقص برگِ گل ها را در آب قلیان،
وقتی که قُل میخورد،
تماشا می کردم،
و عطرِ تنباکوی «هکان»،
که به همراه رایحه ی ذغالِ گداخته،
فضای خانه را پرمیکرد،

و به دوریِ چشم زخمی،
و رفعِ قضا و بلایی،
هوای خانه را می آکند از دودِ اسفند و کندر،

و ظهرهای بهاری،
که خیارِ تازه را،
در کاسه دوغ، خُرد می کرد،
به همراه برگ های نعنا و ریحان،
و نانِ سنگگِ بیات شده،
چنان ترکیبِ استادانه ای از روایحِ جادویی را ایجاد می کرد،
که هنوز هم،
وقتی چشمانم را می بندم،
می توانم خنکیِ این معجون بینظیر را،
در تمام تنم احساس کنم،

و عصرهای تابستان،
عطرِ شیرین هندوانه،
که با خنکای دلچسبش،
انگار ضیافتی از بهشت بود برای خودش،

و یادم هست،
زن های همسایه که جمع می شدند خانه ما،
بساط کاهو سکنجبین فراهم بود،
و عجب ترکیبِ آروماتیکِ عجیبی هم داشت،
سبز، خنک، ترش، و شیرین
واقعا چه استادانه عطاری شده بود،
.
.
.
و او چه عطارِ چیره دستی بود برای خودش،
و چقدر زندگی مان را عطرآگین کرده بود،
و سال هاست که من،
در آرزوی رایحه ی دلنشینِ کهنگیِ لباس هایش،
به حسرت نشسته ام ...
35 تشکر شده توسط : احمد شجاعی Rohaam

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir