نظرات | Amir Mohammad
ترتیب نمایش
" پودر شدن بند بند وجود یک خاکستر داغدار "

دلم خالی بود . چقدر سخت بود برایم راه رفتن با دل خالی . بارش تند باران بد شلاقی به جسم نیمه جانم میزد . مست بودم و خمار . وارد شیرینی فروشی شدم . اخ که چقدر شلوغ بود . نوبتم شد .
+ بفرمایید در خدمتم
- یک کیک دو نفره میخواستم برای ... صحبتم را قطع کرد
+ به به ، ولنتاین؟
- ولنتاین؟ نه مرسی ، عزادارم ... فروشنده سکوت کرد . قبل از اینکه احساس تاسف و همدردی کند به او گفتم " چند شمع سیاه هم برایم بگذار " مردی با صدای بلند گفت مگر شمع سیاه هم اینجا میفروشند؟ فروشنده گفت بله ، چند سالیست خیلی از عاشقا عزادارن .
سیگاری روشن کردم و در دست دیگرم کیسه کیک و شمع ها بود . دلم خالی بود . تحمل کیسه کیک برایم دشوار بود . باران همچنان مرا به جرم مستی شلاق میزد . گوشه ای ایستادم . تمام وجودم خیس و کبود شده بود . زوج عاشقی دست در دست هم زیر یک چتر از کنارم گذشتند . پسرک پرشور و جوان برگشت و مرا نگاه کرد . آقا حالت خوبه؟ اره خوبم . خیلی خوب . اما من باور نمیکنم . بهرحال این چتر را بگیر تمام تنت خیس شده است . ما نزدیک خانه هستیم و نیازی نداریم . چتر مشکی اش را گرفتم . دست هایم میلرزید . دلم خالی بود و چشمانم سنگینی عجیبی به دنیا میداد . تمام تنم کبود و خسته . احساس بی وزنی میکردم . احساس خاکستر بودن . دیدی چگونه خاکستر سوخته سیگار با کوچکترین حرکت یا بادی می افتد . همانقدر تهی و همانقدر بی وزن و پوچ . کیک را دراوردم . چتر را با دستان بی جانم گرفتم و شمع های کیک را روشن کردم . اخ که اتش تو این چنین خاکسترم کرد . حال دیگر جای ابر و چشمانم عوض شده بود . حال گونه ها و لب هایم شلاق میخوردند . یک ، دو ، سه ... " روزت مبارک عشق من " اما کسی نبود شمع ها را فوت کند ... انقدر در گلویم بغض رشد کرده بود که هوایی از گلوی خودم هم خارج نمیشد تا فوت کنم . گویی آتش عشق روی شمع ها بار دیگر فریاد میزد : دیگر دهانی در کنارم نیست تا با دمیدنش مرا نوازش کند ...
انگشتم را به گوشه کیک زدم و چشیدم . تلخ بود . تلخ ترین چیزی بود که چشیده بودم . اما بهرحال روزه چند ساله ام را با چنین تلخی ای باز کردم .





30 تشکر شده توسط : پارسی هاشم پور
Tabac Doré
لینک به نظر 12 بهمن 1401 تشکر پاسخ به 🄼🄾🄽🄰
حال که از امید برایم گفتی ، سلام و درود مونای عزیز ، درودی از جنس امید
همان تاریکی ها باعث بروز امید در تو شدند ، همان تلخی ها و چشیدن تلخی ها . همان انتخاب ها و تصمیم ها . همان راه هایی که باید میرفتی . همین راه ها هم لذت خودشون رو داشتن نگو نه که باور نمیکنم
امید از دل تاریکی و ناامیدی بیرون میاد ، مثل بیدار شدن از یک خواب خسته کننده . یه عده میگن تا تلخی نباشه شیرینی مزه نمیده ، تعریف نمیشه . ولی همون شیرینی ها توهمی سبک شده از تلخی هستند . حقیقت یا همان تلخی هایی که برایت گفتم . تاریک تر از سیاهی را دیده ای ، باید هم نور را میدیدی و خوشحالم برایت . هنوز هم نورانی تر خواهی شد چون تاریکی پشت ماست . میدانی که ، پشت هر نور ، یک تاریکی و پشت هر تاریکی ، یک خواب طولانی و پشت هر خواب طولانی یک رویای ناباور و دلنشین از جنس عشق ، همون عشق که تورو خلق کرد و زنده نگه داشت و برایت زندگی رقم خواهد زد .
راستی آن دشنه زهرالود که به سینه مان فرو کردیم را حال چجوری دراوریم مونای عزیز؟ جای خالی اش چه؟ حرکت هوا چه؟ یا بذاریم بمونه؟ دراوردن دشنه سمی برای زنده ماندن یا مردن ! بازهم پارادوکس !
برقرار بمانی همیشه مونای عزیز
19 تشکر شده توسط : احمد شجاعی توت فرنگی
( این نوشته بماند یادگاری برای عطرافشان )

نقد مفصل کارهای چندین برند رو اگر بازهم بد خط ننوشته باشند و روزی نوری مستقیم بر چشمانم بتابد تا از خواب بیدار شوم برایتان حتما خواهم گذاشت کما که برای برخی دوستانم در گروه ها وصف کرده ام . مئو فوشینی و د زو ( با زولوژیست اشتباه نگیرید خدای نکرده ! ) ، آریج د لر ، اس تی ، پاینوارد ، اسلامبرهاوس ، پی کی و ...

اول از مئو براتون بگم . مئو فوشینی ، استادتمام جوانی که الزایمر دارد ! روی تستی که روی اکثر کارهاش زدم بارها و بارها خواستم تا ارتباط عمیقی بگیرم اما نه . همه چیز در ابتدا خوبه . روایحی یونیک و گیرا و فریاد کش در اپنینگ ، سردرگم در ادامه . نه پایان بازه نه پایان داره ! انگار عطار رایحه ای از جنس فراموشی و الزایمر رو داره به ما نشون میده . ظرافت های خوبی داره انصافا و تمام سعی بر یونیک بودن بوده و هست مخصوصا لیتل سانگ . اما چند نکته . کارهای مئو فوشینی مدتی بود در دوبی بازار فروش خوبی نداشتند . فرصت تست کارها در ایران فراهم شد و برای طرفدارانش فرصت خرید با قیمت بسیار عالی فراهم بود . قیمتی حدود 4 ت همین ماه پیش اونم برای اولین بچی که به دوبی اومده بود . دو سری بعد از اون بچ جدید وارد شد و شاهد تفاوت هایی مخصوصا در پرفورمنس بودیم . قیمت هم سر به فلک کشید و حوالی 7 ت نوسان کرد . از نظر من کارهای این برند ارزش خرید ندارند ولی برخی ارزش تست رو دارند . اما لیتل سانگ ،
رایحه ای تنباکویی ماسکی که قشنگ پودری شده و به موازات در پودر قهوه چرخانده میشه تا ردی از نسیم باد میان ذرات پودر شده قهوه به شامه برسد همانقدر واضح ولی غیرمستقیم. بالا پایین هایی با رز از خودش نشون میده اما در نهایت تنها این رایحه یونیک و زیباست و با ظرافت و چیز خاص دیگری رو به شما ارائه نمیده . 7 از 10
راجع به بقیه کارهای این برند مخصوصا انکر دو تمپ و اودور 93 خواهم نوشت .

اما برند فوق استثنایی the zoo . برندی که در سایت معرفی نشده الحمدالله و قصد هم ندارم خیلی توضیح بدم راجع بهشون . خودخواهم یکم . کارهایی عمیقا هنری و استثنایی رو به شما ارائه میده . از نو پرفیوم( no perfume ) براتون بگم که یک رایحه انیمالیک خشک از جنس مونته کریستو و یک تلخی خاص اسموکی در شدید ترین دوز و در عین حال فضایی اروماتیک !!!! هر 5 ثانیه اسنیف کردنش شما رو با 5 وجه مختلف روبرو میکنه . اسموکیه ، انیمالیکه ، اروماتیکه ، گیاهیه ، بوی اسفالت خیس خورده میده و ... بیشتر نمیگم فعلا تا به وقتش . خودخواهم خودخواه . 10 از 10 با احترام البته
اگر طرفدار دو اتیشه روایح وایت فلورال هستین تیوبروز ارگانیک براتون یک معجزه هست . نهایت کیفیت و غنا و در عین حال فضایی خیس خورده و بارونی . حس و حالی بهشتی و عجیب . 9.5 از 10 البته داخل پرانتز باید به علاقه مندان روایح فلورال کازابلانکا را یاداوری کنم اونم از st جان.
از د زو ، سنت تتو و سیلور sailor هم بماند برای بعدا . شاید یک روزی این برند در عطرافشان اضافه شود و در ایران برای تست فراهم شود که امیدوارم نشود . بازهم خودخواهی !
عطار این برند به همه چیز مسلط است . همه چیز را برایتان فراهم میکند . هنر ، موسیقی ، فیلم ، خاطره و ... اما سربسته به شما راهی رو نشون میده که معلوم نیست پشت اون راه چی هست تا وقتی که با رایحه زندگی کنی و جلو بیای تا دریچه های دیگر و ادامه مسیر رو با اون ببینی . البته بارون هم همچنان در تمام کارهای این برند میباره .

از پی کی در عطرگرامم راجع به شاهکار دودی اش برایتان نوشته ام قبلا . برند ایندی نیش امریکایی که بی نهایت روی کیفیت و غنا کار کرده اما بازخوردهای خوبی رو برای عموم به همراه نداره مخصوصا که پرفورمنس اکثر کارهاش بسیار مقبول و بالاست .اما یک عطرباز رو بشدت ارضا خواهد کرد . 10 از 10

از پاینوارد بخوام اشاره ای بکنم که بروکلین و الدریچ میتونم اشاره کنم که از بهترین هاش هستند . روایحی به غنا و غلظت بسیار بالا و تاریک با امضای مشترک بین تقریبا همه کارهاش ( البته در کریسمس واینز مقداری فضا فرق داره ) . برای لذت شخصی در هوای بارونی بسیار لذت بخش هست . 9 از 10

اسلامبر هاوس ، برندی که خیلی رک و غلیییظ کار میکنه . ارتباط گرفتن با کارهاش انصافا مقداری سخت هست و باید انعطاف پذیری زیادی داشته باشید وگرنه با کاری مثل sova ممکنه به یاد سبزی آش رشته بیفتید ! ( من باب شوخی ) اما اور و موند کارهایی بودند که نظر منو جلب کردند . بهرحال کیفیت و غلظت رو نمیشه منکر شد . تک بعدی اکثرا اما بسیار پررنگ 8.5 از 10
32 تشکر شده توسط : محمدرضا احسان نوذری
دختر عاشق عزادار اه کشید ، خون شتک شد به این دل شکسته

مونای عزیز ، آغوش باز دستان گرم و سوخته ام بر دستان یخ زده ات .
از فنجانی که قهوه ای تلخ را چشیدی خیلی ها که نه ولی عده ای جرئه ای چشیدند . من هم چشیده ام ، انهم یک نفس و سیک تا قطره اخر . از نوشته ام ذیل عطر تاباک دور میتوانی متوجه بشی .
قیصر امین پور یجا میگه ما هر دو در یک بهار بدنیا امدیم ... موناجان یکم با من قدم بزن . بیا ، تا بهار چیزی نمونده . ولی نگاه کن ببین همون بهاریه که قیصر امین پور میگفت؟ میبینی مونای عزیز ، بهاره ولی برگا قهوه ای و کدرن . زمونه عوض شده انگاری . همه چی عوض شده . تعاریف دارن تغییر میکنن و نفس ها اول بازدم میشن و بعد دمی خس خس کنان میان انهم به رسم عادت و تکرار روزمرگینگی نه روزمرگی ! . اونقدر نفست تنگ میشه که سینه ات در حال ترکیدن هست اونم از سر احساس خفگی ! دوست داری تا سوزنی حتی سمی بزنی وسط سینه ات و گرفتگی ریه ات رو باز کنی تا اون چیزی که گیر کرده ازاد شه . اون سد کهنه و سنگین رو بشکونی تا اب هایی که هم اندک گندیده اند و هم هنوز زلالن حرکت کنند و فقط جلو برن و برن و برن .
دنیا دیگه دنیای بدست اوردن نیست . نه اینکه نشه چیزی رو بدست اورد ولی بیشتر از دست میدی . هفته پیش بود که ذیل تاباک دور که مکالمه ای بود بین یک انسان شاکی و خالقش نوشتم کامل این مطلب رو . سرفصل زمونه به جایی رسیده که بد خط نوشته شده . پارادوکس حکم فرماست . بدست میاری یا بهت میده و در نهایت یا از دست میدی یا ازت میگیره . نه فقط در باب عشق نه فقط در باب عزیز بلکه در باب همه چیز . ( یادت باشه تو این سرفصل زندگی همه چیز هم هیچ چیز معنی میشه ... ) . حال بگذار بقیه هرچی دوست دارند خطابش کنند . سرنوشت ، قسمت و ... من و تو میدانیم که هیچکدوم نیست .
مونای عزیز ، متنم را بدون سلام شروع کردم چون دوری میکنم از هرچیزی که رنگی از امید داشته باشه . به بهتر و بدتر فکر نکن هیچوقت ، زندگی همینه . یک خواب کوتاه ، یک بیداری دوره ای و گاها بلند ، یک خواب طولانی . تکرار این سیکل تا اینکه پس از خواب طولانی دیگه بیداری ای نباشه . البته دور از جون کل این جمع .تا اینجاشو اومدی ، پس بدون هنوز خیلی راه هست که باید بری . نه امید داشته باش نه بدبین باش . فقط واقع گرا باش و پارادوکس را با خودت تکرار کن .
به امید اینکه به زودی لبخندی نه زوری ولی کوتاه روی صورتت بشینه و عزیزانت اون رو ببینن . چه حاضرین ، چه غایبین ، چه خودت . ( چیشد راستی؟ من که از امید دوری میکردم ؟ نوشتم به امید اینکه؟ اه . یادت نره موناجان ، پارادوکس ، پارادوکس و پارادوکس ... قصه همینه )

23 تشکر شده توسط : احمد شجاعی کامیار فخر
گفت :
" حرکت یک سو بود . بد خط نوشتم ، تلخ شد . یک سطر اضافه کردم تا اندکی از تلخی اش بکاهد اما زیاد نتیجه نداد . بهرحال واقعی بود "
--------------------------------------------------------------------------
( نوشته طولانیست و میدانم از حوصله خیلی ها خارج است که تا انتها بخوانند . پس ابتدا به سراغ خود عطر و رایحه میپردازیم تا کار دوستان راه بیفتد )

تنباکوی خشک و تلخ و غنی ، متمایز از سایر عطرهای تنباکویی خسته کننده و تکراری .فضایی تلخ اما چسبناک و باکشش . فارغ از وانیل ( وانیلی که بارها حسش کرده اید ) ، آنچه اندک شیرینی در اعماق کار به رایحه میدهد فضایی صمغی بوزی همراه با هم قدمی سست ولی موثر صندل وود است . کیفیت و بالانس کار بسیار چشمگیراست . اگر در به در به دنبال یک عطر تنباکویی تلخ و واقعی به دور از هرگونه شیرینی های نشئت گرفته از وانیل تکراری و روایح میوه ای و امثالهم هستید ، این عطر مختص شماست . ماندگاری و خط بوی بسیار خوبی دارد و در شب های سرد زمستان با ستی مشکی یا قهوه ای تیره برای طرفداران این سبک رایحه مانند الماس میدرخشد . بازخورد از عوام چندان شگفت انگیز نیست اما بد هم نیست و درصد کمی از ان نور درخشان رضایت خواهند داشت . 10/10

تنها ایرادش برای اهل اینجور روایح قیمت ان است که برای 50 میل 350 دلار باید بپردازید . اما این مقدار را برای چه میپردازید ؟ غنا و کیفیت رایحه ؟ بله + نمایش هنر . اما نه هنرهای مرسوم برای به نمایش کشیدن یک کانسپت .
تغییر نت زیادی نداریم . رایحه آنچنان پیچیده ای هم در کار نیست . پس هنرش کجاست ؟ نمایش واقعیت . نمایش بی نقص واژه ای به نام تلخ . نمایشی که خیلی ها فقط توانستند تنها سایه ای از ان را برایمان تصویر سازی کنند . واقعی ترین نمایشی بود که در عین سادگی تماشایش کردم .
------------------------------------------------------------------------------------

واقعیتی از جنس تلخی . " تلخ " جوابی است به واقعیت چراهایی که هرگز پاسخی برایشان پیدا نکردیم و نخواهیم کرد .واقعیت تلخ درون همه ما . واقعیتی که جز خودمان هیچکس نمیفهمدش و هیچ چیز نمیتواند از تلخی اش بکاهد . از قرص های رنگارنگ گرفته تا منطق های به ظاهر درست رواندرمان و دوستانت . تنها ممکن است برای زمانی گذرا ان مزه تلخی را از یاد ببرد اما باز برمیگردد . قصه همین است .


از من نخواه آرام باشم . فقط به من بگو :
- مگر میشود فرشته ای به نام مادر خلق کنی و بگذاری تلخی را در بند بند وجودش بچشد؟ مادری بود خوشبخت . فرزندش را با جان دل بزرگ میکرد . یادش بخیر ، انگار همین دیروز بود که باهم به گردش میرفتیم . فرزند با موتوری قرض گرفته با تصادفی نسبتا تلخ روبرو شد . به کما رفت . "چقدر آن فرشته التماسم میکرد تا فرزندش را به او برگردانم . دو هفته طول کشید تا برایش بازگشت بنویسم" . دو هفته ای که مادر ده سال پیرتر شد . فرزند برگشت . پس از عمل های متوالی و فیزیوتراپی های متعدد بعد از یک سال و نیم پسرش سرپا شد . شش ماه گذشت و با پول دیه اش ماشینی خرید . هنوز مزه آن تلخی از زیر زبان مادر از بین نرفته بود که ماجرا تلخ تر شد . یک هفته بعد سرنوشتش ته دره بود . مادر بارها تلخی را چشید و مرد و مرد و مرد . "چه شد ؟ من که برای جبران تلخی اش بازگشت نوشته بودم... چرا تلخ تر شد ؟ نمیدانم ، شاید بدخط نوشتمش ، نتوانستند به درستی بخوانند ". صبر کن . مگر تو اشتباه میکنی ؟ "نه !" قصه تلخ تر شد .

- مگر میشود معجزه ای به نام عشق در قلب دو عاشق خلق کنی اما گاهی در نهایت روح جفتشان را بکشی؟ " صبر کن من برایت قبلا از عشق واقعی گفته بودم ". اها ! منظورت عشق واقعی مادر به فرزند بود آره؟ خیلی خوب دیدیم تلخی آن عشق را و سرانجام مادر عاشق را . از دیگر برایم سخن بگو . چرا سالومه ات همیشه در نگاه فریبنده اش غم دارد ؟ چرا یک روز از شنیدن اسم سالومه ی زندگیمان چشمانمان از خوشحالی گرد میشود و یک روز دیگر تنها با شنیدن اسمش بند بند وجودمان میلرزد و اختیارمان را از دست میدهیم دیگر هیچ چیز نمیفهمیم . دنیا خطی صاف میشود جلوی چشمانمان .از درون بارها میمیریم . هیچ میدانی فریاد یک ادم لال چه طعمی دارد ؟ نگو نمیدانی که خودت برایش نوشتی تا یک روز لال شود ، آنهم از درون .انقدر لال که نتوانیم دردمان را به زبان بیاوریم . صبر کن هنوز چراها دارم . چرا لب های یک عاشق بجای آنکه طعم و بوی شیرین و مخملی عشق را بدهد مزه تلخ سیگار را میدهد؟ چرا ریه هایش بجای آنکه از بوی تن معشوقه اش پر شود ، از تاریکی و تلخی دود سیگار پر شده و به رنگ سیاه آنهم از جنس تلخی درامده است ؟ چه شد ؟ بازهم بدخط نوشته ای یا اصلا ننوشته بودی ؟ سکوت کرد ...

- ما را با صورتی گریان در ورود به این دنیا نوشتی اما در داخل پرانتز خنده شوق پدر و مادرمان را !! دلت پارادوکس دوست دارد ؟ هم خنده هم گریه در یک اتاق انهم همزمان ؟ " اما من برایت امید و انگیزه و صبر و وجدان نوشتم ". آره نوشتی اما واقعی نبود . امید برای پیشرفت ، جنگیدن برای دستیابی به مراتب توهماتی چون پول و قدرت و منزلت . صبر کن صبر کن . امید دادی تا انگیزه را خلق کنیم . درس بخوانیم ، دکتر یا مهندس شویم یا اصلا وارد بازار کار شویم . خانه دار شویم ، ماشین داشته باشیم و رفاه . وجدان هم تعریف کردی تا از راه درست همگی را بدست آوریم و به دیگری آسیب نزنیم . دستت هم درد نکند . اما بازهم پارادوکس ! . در هر صورت یا میدهی یا نوشته ای تا بدست اوریم اما در انتها همه را از ما میگیری و دست خالی ما را روانه جایی میکنی که شاید برایمان ننوشته ای . یا نکند نوشته ای و ما نمیتوانیم بخوانیم ؟ یا نکند نحوه خواندنش را فراموش کردی بنویسی ؟ یا نکند من اشتباه فهمیده ام و زندگی همان دور باطل است که بارش چیز دیگریست که آن را هم باز برایمان ننوشتی ؟ نکند نوشتی و ما نتوانستیم بخوانیم یا نکند ...؟
این بار سکوتش را شکست . آن لحظه فهمیدم تنها یک جرعه از فنجان قهوه ای به تلخی هزاران چرا ها وسوال های بی جواب برایم باقی مانده است. بغض چندساله گلویم را از پشت میفشرد . گفت " حرکت یک سو بود . بد خط نوشتم ، تلخ شد . یک سطر اضافه کردم تا اندکی از تلخی اش بکاهد اما زیاد نتیجه نداد . بهرحال واقعی بود . اشتباهت آنجاست که معنی تلخی را از ابتدای تولد برایت اشتباه خواندند . من درست نوشته ام . ان چیز که باید برایت شیرین باشد ، همان تلخی هاست . مرا نگاه کن . همه تلخی هایی که گفتی را آگاه تر از تو دیده ام و چشیده ام . اما آن تلخی ها تلخ نیستند . تلخ همان واقعیت است که شیرین نیست . هرچه را که از نظرت شیرین نیست تلخ مدار " ... قانعم نکردی . نتوانستی یا نخواستم یا شایدم نتوانستم بخوانم آنچه را که گفتی . بهرحال از دستت شاکی ام . پاسخ داد " به دیدارم بیا " ... یک سیگار تلخ به همراه یک فنجان قهوه به تمام تلخی های زندگیم و یک خواب آرام به تلخی یک مرگ فانی؟ با کمال میل ! . حتما آنجا جواب چراهایم را بهتر میدهی و به من خواندن یاد میدهی و مزه تلخی واقعی را به من خواهی چشاند . قبول است . ارام گرفتم . اما یک چیز از تو میخواهم . بگذار تا در کنارت بنشینم و باز هم سیگاری تلخ و قهوه ای تلخ میل کنم و از تو بخواهم تا هرا را رها کنی یا رهایت کند . همان زنی که ترا عاشق کرد . آنگاه میان پک های عمیقم و رقص دود در تاریکی بینمان مرتبا یک اسم را صدا میزنم . هرا ... هرا ... هرا ... اگر به فاصله تمام شدن سیگار و قهوه ام از من سیگاری تلخ و یک فنجان قهوه ای تلخ به طعم تلخی زندگی ما طلب نکردی هرآنچه خواهی گفت را با جان دل میپذیرم ...

---------------------------------------
حال مزه واقعی تلخی این عطر را بهتر میتوانید درک کنید ... برای برخی از شما اشناست و برای برخی جدید که اگر از دسته دوم هستید قلبا دعا میکنم تا به هنگامی که اماده چشیدن ان تلخی نیستید ، به خوردتان ندهند و اگر از دسته اول هستید به فاصله میان سیگار بعدی یک فنجان قهوه تلخ نوش جان کنید .
---------
نمادها ، جملات ، حرف ها و مکالمات صرفا و فقط برای نمایش و درک بهتر جنس تلخی این عطر نوشته شده اند نه هیچ چیز دیگری .

23 تشکر شده توسط : احمد شجاعی توت فرنگی
Aer
لینک به نظر 25 دی 1401 تشکر پاسخ به صبا
درود دوست عزیز ،
نسیمی از نعناع در باغ بهشتی به عنوان چاشنی عمل میکنه و اصلا تند و تیز نیست . برای تهیه سمپل و باتل این برند در پرسش و پاسخ بهتون پاسخ دادم.
5 تشکر شده توسط :  Someone Out There Saba  Zizo

"به نام دهنده بی منت"

از خدایت عشق گرفتی اما خودش را عاشق کردی ، فرزندت را عاشق کردی ، بشر را عاشق کردی .
از او بندگی را یاد گرفتی اما خدایی کردی . خدایی برای فرزندت . برای روحش ، برای جسمش ، برای دنیایش.
ان چنان به فرزندت عشق واقعی را نشان دادی که دیگر حتی سالومه و هرا و کوپیدو و.. هم نمیتواند قلب فرزندت را بلرزاند. دیدن عشق بی منت ؟ هرگز... فکرش را هم نکن ...
دل شادت او را از خود بی خود میکند و اشک هایت جهنمش را سوزان تر .
امان از شبی که گونه ات خیس باشد . از ریشه میسوزاند بانی اش را ، مگر انکه خودت نخواهی !
و چه بسا شبی که لبخند بر صورت پاک و مهربانت باشد ، تا صبح بر بندگانت نعمت میفرستد.
خدایت همیشه بیدار است ، اما آن شب هایی که تا صبح بالای سر فرزند مریضت بیدار بودی تا تبش پایین بیاید و آرام آرام اشک بر گونه هایت جاری میشد ، خدایت از همیشه بیدارتر بود . با دست هایش اشک های روی گونه ات را پاک میکرد و فرشتگانش بر چشمانت بوسه میزدند .

خدایت دهنده بی منت است ، خودت نیز همینطور . برای همه ثابت شده است .

" به نام دهنده بی منت ، به نام فرشته زندگی ، به نام مادر "

ترا افریدم و درعجب ماندم از انچه خلق کردم . شبیه به خودم افریدم . نشانی از خودم را به تو دادم . به من عشق دادی . من هم به تو عشق خواهم داد . خوب میشناسمت ، بازهم برای خودت هیچ نمیخواهی . باشد . دستور ده تا فرزندت را به عرش برسانم . اما وای به روزی که دلت را بسوزاند . خودخواه میشوم و او را نابود میکنم . دست خودم نیست . اخر دیدن عشقت به فرزندت مرا عاشق کرده است . مگر میتوان چنین عشقی را دید و دلش را سوزاند؟ ... باشد ، اگر بازهم خودت نخواهی چنین نشود ، نمیشود . میدانم که حتی با دل شکسته نیز بد فرزندت را نمیخواهی...

چند کلام دارم ...

سالومه ، سالومه دوست داشتنی ، چرا ناراحتی؟ چرا همیشه صورت اغواگرت در انتهایش غمی دیده میشود؟ میدانم . سرانجام و مقصود افرینشت نمایش عشق بود . تمام تلاشت را کردی و با اغواگری و عاشقی کردن هایت فقط توانستی درصد کمی از قلب یک مرد را فرا بگیری . تمام خواسته ات نمایش کامل و چشیدن عشق است . عشقی که من در گل وجودت نهانیده ام . میخواهی عاشقترین باشی اما هنوز نتوانستی . خوب میدانم هرچقدر هم تلاش کرده ای که عشقی بی منت را به نمایش بگذاری اما ته دلت انتظاراتی داشتی و منتظر پاسخ بودی . سالومه قشنگم ، فرشته زیبای من ، جواب خواسته ات تنها یک چیز است . " مادر " شو ... مادر شو تا طعم عشق واقعی را بچشی . مادر شو تا زیباترین بوی دنیا را از گردن نوزادت استشمام کنی . مادر شو تا تمام دنیا عشقت را ببینند . مادر شو تا عاشقت شوم...

آنوبیس ، مغرور من . تو چرا ناراحتی ؟ با اینهمه غرور و قدرت و ابهتی که بهت داده ام بازهم در گوشه قلبت ناراحتی ای عمیق موج میزند . میدانم . میدانم دردت چیست . نگران نباش . هیچوقت قرار نیست جان یک مادر را بگیری . هیچکس نمیگیرد . من نمیگذارم . هیچوقت یک عاشق واقعی را از فرزندانش نخواهم گرفت . آنها همیشه باهم هستند . قلب و روح یک فرزند از عشق خالص مادرش پر شده است و آن دو روحشان بهم پیوند خورده است . تا ابد کنار همند و همدیگر را حس میکنند و عشق میگیرند . حال چه جسم فرزند پیش مادرش نباشد چه جسم مادر پیش فرزندش . نگران نباش . من هوایشان دارم . هوای معشوقم را . تو در این زمینه مرخصی انوبیس مغرور من .
-------------------------------------------------------------------------
"
با خوشحالی فریاد زد . دنیای او تاریک تاریک بود و هیچ نوری نبود . هیچ چیز را نمیتوانست ببیند . اما فریاد زد " دیدم ، نوری در قلبم دیدم " از او پرسیدم منبع نور را و گفت " لبخند عاشقانه مادرم را دیدم بعد از تولدم در آغوشش هنگامی که برای اولین بار چشمانم را گشودم "
"
--------------------------------------------------------
روز مادر تلنگریست تا بیشتر به پیوند روحمان با خدای عاشقمان توجه کنیم و از او عشق بگیریم . از مادر .

*** مادر ها و مادران آینده ، خانم ها ، تبریک قلبی مرا پذیرا باشید . عمیقا خوش بحالتان . " آن کس که ترا افرید ، زیباترین چهره هستی اش را در آینه به تو نشان داد . پس برایش لبخند بزن در این روز ".
اما نیز خوشبحال ما مرد ها ، از بچگی عشق واقعی را لمس کرده ایم و اگر عمری باقی ماند و معشوقتان خواست (خدای ما و شما ) ، هنگام پدر شدن نیز عشق واقعی را از نزدیک تماشا خواهیم کرد . آن هم عشق به یک بخشی از وجودمان ، فرزند از سوی معشوق خدای خالق عشق ، یعنی مادر آن فرزند .

----------------------------------------------------

• تمامی نمادها ، نمادهاییست که در تمامی ریویو کارهای بانو لیزمور دوست داشتنی استفاده کرده ام . دوستان همراهم به خوبی میشناسند . اگر معرفی ای از آن نماد ها در این سایت جا مانده است ، باشد طلبتان که به زودی خواهم گذاشت .
• این نوشته ، ریویوی این عطر نیست و در بامداد جمعه حوالی 5 صبح، برای تمامی مادران نوشته شده است . ریویوی این دوست داشتنی را نیز به زودی برایتان خواهم گذاشت .




22 تشکر شده توسط : امید آرمانی  Someone Out There Saba


هروقت باتل های این خانه عطرسازی را میبینم یک کلمه در ذهنم تداعی میشود که خود هزاران کلمه پشت سرش دارد ،
مشکی ، واجب ترین و واقعی ترین رنگ دنیا . رنگی که باید در دنیای هرکسی باشد تا بتواند دوام بیاورد . حال چه میشود اگر مشکی در زندگی نباشد ؟
بگذار تا از او برایت میگویم ...

پروانه عاشقی درونش رشد کرده بود .جایی نمیرفت . جایی را نداشت که برود . نشسته بود روبروی یک شمع خاموش ، منتظر اتفاقی بود تا آن شمع روشن شود تا در آتشش بسوزد و بمیرد . آخر او عاشق بود . درونش عاشق بود . میدانست این عاشقی ممکن است به مرگش منجر شود اما باز عاشق بود و خیره به شمع خاموش نگاه میکرد . نگاه میکرد ... نگاه میکرد ، سالها فقط نگاه میکرد .
سرزمین خشک و بی آب وجودش همزمان با پیله پروانه جوانه زده بود . با اشک هایش به انها اب میداد و از انها مراقبت میکرد . آه ، یادش بخیر . چندی نگذشت که پروانه از پیله درامد و در دشت جدید و سرسبز زندگی اش با شوق بال میزد و دنیایش را با رنگ بالهایش ، رنگ امیزی میکرد . جوانه ها وجودش را سبز از جنس امید ، طلوع آفتاب وجودش را طلایی از جنس عزت نفس و بالهای رنگین پروانه عاشقش وجودش را نورانی میکرد . """ از دشتی که ساخته بودم گل هایی چیده بودم برایت تا آنکه یکشنبه ...""" صبر کنید ... بگذارید بازهم از او بگویم اما فقط یک چیز ، هنوز در زندگی او خبری از رنگ مشکی نبود !!!

" لعنت به گذر زمان ، بزرگترین دروغی که از بچگی به او یاد داده بودند . گذر زمان همه چیز را حل میکند . نه ! نه تنها حل نمیکند بلکه گره زندگی ات را کورتر میکند . بدنت را سردتر میکند . روحت را میکشد و جسمت را میسوزاند . حال از هر زاویه ای میخواهی به آن مرد نگاه کن و تفکر کن و زندگی کن اما لعنت کن هر بتی که برایت ساخته اند تا بپرستی تا زنده باشی . زنده بودن هم بزرگترین دروغ بود که به او یاد داده بودند . سراسر عذاب و سختی در ازای لذت ها و خوشی ها و هوس های زودگذر و بی بنیان و کاذب " صبر کن ، با پروانه اش زمزمه میکرد ...

دشت سرسبز او ، دیگر خالی از آب شده بود . خورشید زندگی اش غروب کرده بود . تنها چیزی که در سرزمین وجودش داشت باد بود . آن هم توهمی بود که از بچگی به او خورانده بودند . گذر زمان تنها دارایی اش بود . همان باد داغ و سوزاننده ای که پر از غبار و شن داغ بود . هر از گاهی شدت میگرفت آن گذر زمان و تنها دارایی اش به او شلاق هایی از جنس دلتنگی ، از جنس بی قرای و از جنس تنگی نفس میزد .
"عهد بستم نفسم باشی و من باشم و تو
ای که بی تو نفسم تنگ و دلم تنگ تر است..."
آدمی نبود که شلاق نخورده برده شود اما ... اما از یه جایی به بعد هیچ چیز در اختیار خودش نبود . همه باورهای زندگی اش به تناقض خورده بود . اشک میریخت و اشک میریخت و به جوانه های پوسیده سرزمین وجوش اب میداد اما رشد نمیکرد . چرا ؟ از طبیعت کمک گرفت . اسمان دلش به حال آن برده شلاق نخورده سوخت و برای جوانه هایش گریست اما خوب میدانست که الان دیگر فصل زندگی اش پاییز است و وقت رشد نیست .

باز برگردیم به گذر زمان ... گذر زمان به زندگی اش باز هم رنگ داد . اما این بار رنگ قرص های اعصاب و افسردگی . آبی ، سبز ، قرمز و ... بگذار ببینم . سبزش با سبز قبلی کمی فرق دارد . سبز است اما کدر است . عزیزانش امیدش بودند ( به وجه امیدش ) رنگ سبز اما نمیتوانستند از یک جایی به بعد او را زیاد تحمل کنند. از او خسته میشدند و دوری میکردند تا آسیب روحی نبینند . حق هم داشند . من هم بودم نمیتوانستم او را تحمل کنم ( به وجه کدرش ) . او آن رنگ ها را تحمل میکرد برای زندگی اش چون هنوز در دستانش آن گل هایی بود که از دشت رویایی اش که زمان لعنتی از او گرفته بود چیده بود . رنگ ها گلش را پژمرده نمیکردند . چشم هایش به او آب میدادند و حرف های تراپیستش گاها به آن گل ، نور . اما بازهم در زندگی اش رنگ مشکی نبود!!!

گذر زمان لعنتی بازهم به او فهماند که گل ، نور واقعی میخواهد . نوری که از قبل رشد کردنش در وجودش تپیده بود . اما خبری از نور نبود دیگر ...

یک شنبه شد .
اه از یک شنبه های غم انگیز . شاید برایتان این کلمه آشنا باشد...( خیلی ها اهنگ معروفش را گوش داده اند و دیگری فیلمش را دیده اند که در ادامه اندکی از آنها خواهم آورد . gloomy sundays ).
راحت بگویم . گل هایش در دست ، پروانه اش بی قرار برای روشن شدن شمع ، طناب به دیوار و ... آن شمع بخاطر روح آن مرد روشن شد . وزش باد تمام شد . سکوت در دنیا حکم فرما شد . پروانه خوشحال شد ، چند دور چرخید و در ان آتش دیرینه سوخت . حالا وقت آن شده بود تا در حاشیه وجود حبس شده در قاب عکسش نواری مشکی بگذارند .
حال فهمیدی اگر رنگ مشکی در زندگی نباشد چه میشود ؟ دیدی که سرانجام رنگ مشکی خودش به زندگی اش وارد شد... این جنس از رنگ مشکی در این خانه عطرسازی موج میزند...

اه از یکشنبه های غم انگیز .
لاسلو : " هر آدمی برای خودش شان و غرور داره ، ادم زخمی میشه ، بهش توهین میشه با این وجود ، همه اینها را میتونه تا لحظه اخر تحمل کنه ولی وقتی ، آدم پشت سر هم بد میاره ، بهتره قید این دنیا رو بزنه و بره ، اما ...... اما با غرور "

"
یکشنبه ای غمگین بود، من منتظر ماندم و ماندم
با گل هایی در دستم برای رویایی که ساخته بودم
منتظر ماندم تا زمانی که رویاهایم مانند قلبم شکستند
گل ها همه مردند و حرف ها نگفته ماندند
غمی که حس کردم فراتر از همه تسلیتها بود
ضربان قلبم مثل ناقوس کلیسا می زدند
"

اما دوشنبه چه؟
دوشنبه تنها دیگر یک رنگ داشت . مشکی . تاریکی . بدون هیچ نوری که خود منشا تاریکی هست ، تاریکی میدرخشید . وقت چه بود ؟ وقت رقص دودهای سیگار در تاریکی . دودهایی که در این خانه عطرسازی در تاریک ترین حالت خود برای دل شکسته ما میرقصند . سیگار ؟ کدام سیگار ؟ بگذار تا بازهم برایت مرور کنم داستان سیگاری که عاشق لب های معشوقش شده بود و دلش برای نوازش تنگ شده بود .

"
میرقصم مثل دود سیگاری که به پوچی و نیستی شتابان قدم برمیدارد . میرقصم حتی اگر همه وجودم مانند سیگاری گرانبها سوزانده شود و به نیستی قدم بردارد . میرقصم و نیست میشوم اما رد من روی تو برای مدتی باقی خواهد ماند .بوی سوختنم سراسر وجودت را فرا خواهد گرفت و تو این بو را به خاطر خواهی سپرد با اینکه میدانم اندک زمانی بعد اثری از بویم در ظاهرت نیست . تو میتوانی بوی مرا با اسپری کردن عطرهای گران قیمت و یا عطرهایی که مقبولیت عموم و ازادی استفاده دارند را بپوشانی اما این بو در داخل مغزت همچنان تکرار خواهد شد . مزه این بو نیز در دهانت رخنه کرده است . میدانی چرا ؟ چون پک های عمیقی به وجود من زده ای و رقص مرا وسیعتر ، عمیقتر و تندتر و حتی پررنگ تر کرده ای . همه مزه من را چشیده ای . همه هستی و نیستی من در دستانت بود و نمیدانستم معتاد شده ای ... هرگز نمیفهمیدم که با پک زدن های متوالیت ، من رو به نیستی قدم برمیدارم . تشویقت میکردم که مرا بکشی و رقصیدن من را تماشا کنی . شاید اگر کل ادم ها و کائنات میخواستند از سیگارم پکی بزنند تا مرا بسوزانند و دود شدنم را ببینند ، 70 80 سالی طول میکشید تا تمام شوم اما انقدر شیفته لب ها و حتی دندان ها و فاصله بین دندان هایت شده بودم که دوست داشتم لب هایت بر وجودم رخنه کند . رقص کنان بین دندان هایت بپیچم و به درونت برم . دوست داشتم مزه تلخی شوم روی اب دهنت . دوست داشتم مرا عمیقتر بکشی تا لب هایت را عمیقتر بفشارم و مزه کنم ترا . دوست داشتم انقدر دوام داشته باشم تا بین لبهایت جان بدهم و تمام شوم . دوست داشتم انقدر اعتیادت به مرا ببینم که از اتش ذهنم در تو دلگرمی ای ایجاد کنم که بدانی زود تمام نمیشوم و تو میتوانی انقدر مرا بکشی تا بمیری و بمیرم . دست تقدیر ترا ترک داد . دیگر میل سیگار کشیدنت نبود . مرا در اوج اتش و دود و سوختن خاموش کردی و رهایم کردی در ناکجا آباد .40 50 سال که نه اما شاید 10 20 سالی دوام بیاورم اما دیگر من ، من نیستم . دیگر اتشی نمیتواند روشنم کند . دیگر چیزی نمیتواند مرا بسوزاند مگر غم هجر لبهایت از درون . مگر غم مک زدنم برای شروع سوختنم . میدانی چرا دودهایم میرقصید و مستقیم به نیستی نمیرفت . چون دوست داشت برقصد تا نگاهش کنی . دوست داشت تا اندکی ، کیفیت چشم تو را میدید و با عشق به نیستی قدم بر میداشت .
دیگر زمان سوختنم گذشته است دلبرم . دیگر نه توان رقصیدن دارم نه توان سوختن . دوست دارم در گوشه ای از ناکجا اباد که رهایم کردی ، به خوابی ارام فرو بروم و باقی اندک لحظات عمرم را به نرمی لبهایت ، فاصله دندان هایت ، نیم رخی از ماه درخشانت و بوی دهانت فکر کنم و بگذرانم . فقط یادت نرود که تو معتاد نبودی .... من معتاد لبهایت شده بودم و به هر بهانه ای در غم و شادی میان لبهایت خانه ای می یافتم و اندکی ارام میگرفتم . یادت نرود تو ترک هم نکردی ، فقط من بی خانمان شده ام ... فقط میدانم دیگر " لب هایی نیست مرا نوازش کند "
"

دوشنبه به اتمام میرسد و دیگر سه شنبه ای در کار نخواهد بود .
20 تشکر شده توسط : Mahdi شاهو فتحی
Remember Me
لینک به نظر 16 دی 1401 تشکر پاسخ به صبا فلاح
درود دوست عزیز ،
سیسیل زاروکیان در اکثر عطرهای گذشته اش ( کارهای جدیدش نه ! ان هم از تمامی برندها ! ) مانند پرایوت لیبل ، ریممبر می ، اکوا سکسیتوس ، شیدونا سعی در خلق یک چیز داشته و اون “ ثبت خاطره “ هست . ریممبر می از جمله عطرهای لطیف و بسیار دوست داشتنی هستش که میتونه خاطرات بسیار خوشی رو براتون به ارمغان بیاره . راجع به رایحه قبلا مفصل توضیح دادم در کامنت ها میتونین مطالعه کنید . کاراکتر این عطر بیشتر مناسب خانم ها ان هم با روحیه ای لطیف ، خوش خنده ، خون گرم و پر انرژی با هیجان بالا هست . اگر اقایونی هستند مثل بنده که به این کار بسیار علاقه دارند و ورژن کمی مردانه تر ان را میخواهند میتونند به استارلایت از سرجف نگاهی بندازند که در ان با همراهی بسیار ارام ولی بجای بادام تلخ کار رو به نحو احسنت پیش میبره . ریویو استارلایت بماند طلبتان اما یک نکته منفی دارد و ان پایان نامفهوم و گنگ عطر است . شروع و تغییر نت و میدل بسیار عالی و تحسین برانگیز است اما پایان بی مفهوم و گنگ و خسته کننده .
21 تشکر شده توسط : ماتیو دلارو آلالیتا
Great Britain
لینک به نظر 16 دی 1401 تشکر پاسخ به Turla
درود دوست گرامی ،
نظر لطف شماست ، بسیار خرسندم که افرادی هستند که با ذهن نوشته های من پس از مکیدن رایحه رقصان عطرها روی پوستم ارتباط برقرار میکنند … تا جایی که بند بند وجودم توانایی نوشتن از درون مایه عطرهای کاردرست رو داشته باشه دریغ نمیکنم چرا که نوشتن راجع به اون عطرها هم برایم مانند بوییدنشان لذت بخش است .
****
پیرمردی را دیدم که در کوچه باغ های شهری دورافتاده لنگ لنگان قدم برمیداشت . دائم یک چیز را با خودش تکرار میکرد . شنیدن ان چیز برایم مبهم بود . از او پرسیدم تولدش را . فرمود : تمامی درخت هایی که در این عمر طولانی زندگی ام دیده ام ، یک روزی ، یک زمانی ، یک لحظه ای ، برگ هایشان همگی میریزد . لنگ لنگان به راهش ادامه داد و مدام چیزی که تکرار میکرد تا به امروز در ذهن من تکرار میشود “ زنده باد ان کس که میوه برداشت “
کاش میشد رد پای او را از سر بگیرم تا بازهم برایم درس بگوید …
22 تشکر شده توسط : Rezvani Therezvani

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir